همه چیز از تلاش برای نجات برادرش از اعدام شروع شد. میخواست برادر قاتلش را از مرگ نجات دهد، اما خودش قاتل شد. ریشسفید خاندانشان را که تمام تلاشش را برای جلب رضایت کرده بود، در جیرفت کرمان به قتل رساند. آنهم درست وقتی که برادرش با تلاش این مرد میانسال از اعدام رهایی یافته بود. به خاطر یک درگیری لفظی با پیرمرد، او را با اسلحه آنهم هنگام خواب کشت.
هادی پس از 11 سال از اعدام رهایی یافت
حالا او بود که به جای برادرش باید اعدام میشد. ١١سال تمام با کابوس زندگی کرد. کابوس وحشتناک بند و زندان و اعدام؛ ٨سال زندگی مخفیانه داشت تا اینکه بعد از شنیدن خبر دستگیری برادرش، مجبور شد خودش را تسلیم پلیس کند.
با اینکه فرار کرده و زندگی مخفیانهای برای خودش ساخته بود، ولی درنهایت نتوانست از چنگال قانون فرار کند. هادی ٣١ ساله که زمان قتل تنها ٢٢سال داشت، بعد از طی مراحل قانونی پای چوبه دار رفت. طناب دار را بر گردنش آویختند و تنها چندثانیه تا خالیشدن زیر پایش فرصت مانده بود که زندگی دوباره روی خوشش را به او نشان داد. هادی را بخشیدند و او به زندگی بازگشت. فرزندان مقتول با اینکه پدرشان کشته شده بود، ولی قاتل را بخشیدند، آنهم درست در ثانیههای آخر وقتی که طناب دار بر گردن قاتل نقش بسته بود.
هادی حالا از اعدام نجات یافته و به زندگی بازگشته است، ولی باید تمام اموال خودش و خانوادهاش را وقف آستان قدسرضوی کند. این تنها شرط خانواده مقتول برای بخشش بود. پسر بزرگ مقتول که تمام خواهرها و برادرهایش تصمیمگیری را برعهده او گذاشته بودند.
چی شد که قاتل پدرتان را بخشیدید؟
خیلی سخت بود. اصلا حتی به فکر بخشش قاتل هم نبودم. در سالهایی که فراری بود، فقط دلم میخواست که زودتر دستگیر شود و او را بالای چوبه دار ببینم، اما به خاطر امام رضا (ع) و صحبتهایی که با من شد، لحظههای آخر تصمیم گرفتم که او را ببخشم.
پدرتان چطور کشته شد؟
١١سال پیش بود. قاتل و خانوادهاش از بستگان خیلی دور ما هستند. آن زمان برادر قاتل، به جرم قتل شوهرخواهرش در زندان بود و میخواست اعدام شود. پدرم برای ریشسفیدی و گرفتن رضایت به خانه اولیای دم رفت. در آنجا آنها به خاطر پدرم راضی شدند که در ازای دریافت ٣میلیون تومان رضایت بدهند، اما گفتند که فقط پدرم را قبول دارند و او باید چک بدهد. پدرم هم برای نجات جان آن پسرجوان چک را نوشت و رضایت را جلب کرد. برادر هادی از اعدام رهایی یافت، اما آنها پول را پرداخت نکردند و چک پدرم برگشت خورد.
برای همین پدرم به خانه آنها رفت و گفت: چرا پول را پرداخت نکردهاند. در آنجا هادی و خانوادهاش با پدرم درگیری لفظی پیدا کردند. بعد از آن پدرم به خانه آمد. فردای آن روز پدرم روی تخت حیاط خوابیده بود که ناگهان هادی بالای سرش ظاهر شد و با شلیک گلوله پدرم را در خواب کشت.
بعد چه شد؟
همه ما شوکه بودیم. اصلا باور نمیکردیم جواب خوبیها و زحمتهای پدرم برای نجات جان برادر هادی این باشد. هادی بعد از قتل فرار کرد و تحت تعقیب پلیس قرار گرفت.
چند وقت فراری بود؟
٨سال فراری بود و هیچکس نمیتوانست او را پیدا کند. البته چندباری برای گرفتن رضایت به صورت مخفیانه به سراغمان میآمد، ولی باز هم فرار میکرد. نمیدانستیم کجاست تا اینکه ٣سال پیش دستگیر شد.
چطور دستگیر شد؟
پلیس برادرش را بازداشت کرد. هادی وقتی متوجه شد برادرش به خاطر او بازداشت شده، خودش آمد و تسلیم شد و به قتل پدرم اعتراف کرد.
بعد از دستگیری خواستار قصاص بودید؟
بله. من، خواهرها و برادرهایم و مادرم بشدت میخواستیم قاتل اعدام شود. تمام مراحل را هم با جدیت پیگیری کردیم تا اینکه شب اعدام فرا رسید. ما تا صبح با مسئولان زندان صحبت کردیم. وقتی پرچم بارگاه امام رضا (ع) را دیدیم و صحبتهای خدام رضوی را شنیدیم، به حرمت امام رضا (ع) هنگامی که طناب دار را برگردنش آویختند، او را بخشیدیم.
تمام خواهرها و برادرهایتان هم راضی بودند؟
ما ١٢ خواهر و برادریم. من از همه بزرگتر هستم. همه آنها و مادرم میگفتند هرچه تو تصمیم بگیری، ما هم قبول میکنیم. من هم خیلی دودل بودم تا اینکه وقتی هادی را بالای چوبه دار دیدم، تصمیم گرفتم او را ببخشم.
از اینکه بخشیدید، پشیمان نیستید؟
نه اصلا. با اینکه قاتل بیرحمانه پدرم را کشته بود، ولی وجدانمان راحت است. احساس میکنم بار سنگینی از روی دوشم برداشته شده؛ با کشتهشدن آن پسر پدرم برنمیگشت و ما به آرامش نمیرسیدیم.
برای بخشش شرطی هم داشتید؟
ما از مقتول خواستیم تمام پولها و داراییهای خود و خانوادهاش را به آستان قدسرضوی ببخشد. تنها در ازای این کار، او را بخشیدیم.
شغل پدرتان چه بود؟
کشاورز بود و از این راه هزینه زندگیاش را تأمین میکرد. او مرد خوبی بود و زندگی شرافتمندانهای داشت، حتی میدانم روحش از اینکه قاتلش را بخشیدهایم، شاد میشود. او بخشیدن را دوست داشت و همیشه هم برای این کار تلاش میکرد.
در آخر هم به خاطر گرفتن رضایت و نجات یکنفر از چوبه دار کشته شد. ما هم خواستیم راه او را در پیش بگیریم و ببخشیم تا شاید بتوانیم با این کار یادش را زنده نگه داریم.