به گزارش خبرنگار مهر، احسان عباسلو نویسنده و منتقد ادبی که سالها تجربه برگزاری و تدارک جلسات نقد و معرفی کتاب در سرای اهل قلم و داوری بسیاری از جوایز ادبی را بر عهده داشته است در یادداشتی که برای خبرگزاری مهر ارسال کرده است، به معرفی کتاب «مشت خالی گل یا پوچ برسم» نوشته ماندانا جعفری پرداخته است. این متن در ادامه از نگاه شما میگذرد:
در دورانی که داستان های خوب برای خواندن کمتر به چشم میآیند چه خوشحال میشوی (خواسته و ناخواسته) وقنی کتابی میبینی که ارزش خواندن دارد و تو وقتت را به بطالت و بیهودگی صرف تورق صفحات نکرده ای و نمیکنی. خوشحال تر میشوی اما وقتی به یقین میرسی که هنوز هم میشود و میتوان به ظهور قلم هایی باور داشت که امید یک داستان خوب را در این وانفسای بی قلمیزنده نگاه میدارند. اما باید اعتراف کرد خوشحال تر از این هم میشود شد آن هم زمانی که نویسنده نه از سر تصادف که از سر توان و قریحه و استعداد ذاتی و درونی خویش داستان خوبی را در برابر دیدگانت رقم زده است.
این ها را گفتم تا به کتاب «مشت خالی گل یا پوچ برسم» و اسم را بهانه ای کنم تا ابتدا از نویسنده آن بگویم، خانم ماندانا جعفری.
شناسنامه ام را از تهران گرفتند، اما دوست دارم بگویم یزدی ام.
مادر بزرگم در نامه ای رسیده از تهران به یزد، اسم ماندانا را برای اولین نوه دخترش پیشنهاد کرده بود؛ با توضیح تاریخی معنایش. جالب اینکه پدرم نیز همین نام را برای اولین دخترش برگزیده بود. این بود که ماندانا جعفری شدم؛ متولد اول آذر 1345؛ در شهر مردمان اصیل و درستکار. در شهر بناهای باستانی و بادگیرهای باشکوه؛ در شهر زیباترین ترمه ها و خوشمزه ترین شیرینی ها.
از خودش که این گونه میگوید پس او را این گونه هم باید بشناسیم. و البته هم میگوید که کارشناس ادبیات نمایشی است و تئاتر کودک کار کرده در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. و هم کارگردانی و عروسک گردانی و گویندگی و شعر و نمایشنامه نویسی گرفته تا برنامه سازی برای تلویزیون و دستیاری کارگردان و بازی گردانی را نیز تجربه کرده است.
ماندانا جعفری را شاید ناگزیر در حوزه هنر، فردی با تجربه فراوان بدانیم اما در حوزه نویسندگی خود اعلام داشته که "این مجموعه داستان، اولین کتاب من است. و لذا همین نکته است که اثر او را قابل اعتنا و شایسته ستودن میکند.
اجاره دادن آپارتمان یا به زعم راوی یک خانه شصت متر. یکخوابه. لوکس. رهن کامل بهانهای است برای سرزدن به خانه و زنی که گذشته و دلتنگیاش را به همراه تمامیعلائق و تنفرهایش در اثنای آمد و رفت مشتریانی که بی میل و مایل به اجاره خانه او هستند با ما مرور میکند و خانه بهانه ای میشود برای زنده کردن آن همه خاطرات، از "حل کردن مسئله های سخت پدر، از شب های امتحان، از بهارهای دلگیر شاهرود سالهای پنجاه و هفت تا شصت و یک... از تابستانهای داغ و شرجی بهبهان و کارملا و یام یام از چوخ بختیار و صاحبعلیِ صمد بهرنگی تا حیدرباباسی شهریار و اوشینِ سال های دور از خانه.
در این خانه همنشین زنی میشویم که به قول خود همیشه این جور چیزها را میبیند نخ آویزان به یک دکمه، دانه های درآمده ی زیر ابروها، درزهای شکافته، دررفتگی جوراب ها، زیپ های باز و ... اما در عین حال برای همه روزها رنگی قائل است: جمعه بی گمان قرمز بود؛ نه از آن قرمزهای اناری خوش رنگ، نه؛ از آن قرمزهایی که نارنجی داشتند. پنجشنبه سبز بود، شنبه زرد و دوشنبه آبی. شاید یک عامل پیش بردن داستان ها همین نگاه متضاد نویسنده است. از اصلیترین عناصر پیش برنده هر داستانی عنصر تضاد است. کنش ها وقتی به چشم میآیند که در بستری متضاد به وقوع برسند و هر چه این تضاد پررنگ تر باشد این کنش ها بیشتر به سمت حادثه پیش میروند.
اما این خانه صرفاً محل آشنایی با این زن نیست بلکه جهانی است در خود که ما را با دیگرانی آشنا میکند که هر یک دغدغه ها و علائق خاص خویش را دارند و به عبارتی دیگر در جهانی از تفاوت ها و تضادها به سر میبرند. پس از بخش معرفی خود و خانه به عنوان دری برای ورود به جهان داستان و خانه و خانم خانه، نویسنده در شانزده بخش کوتاه دیگر این کتاب از آدم هایی میگوید که به عنوان مستأجر احتمالی برای بازدید میآیند و هر یک داستان خود را دارند.
انتخاب آدم هایی که برای بازگویی سرگذشت شان و البته اجاره خانه مراجعه میکنند هوشمندانه است و دست نویسنده را باز میگذارد تا طیف مختلفی از آدم ها را بر صحنه کاغذ روان سازد. این طیف میتوانند نماینده گروه کثیری از مردمیباشد که روزمره با آنان سروکار داریم و بدین ترتیب میشود نگاه نویسنده را در لابلای نوشته هایش نسبت به این دست آدم ها رصد کرد. اما چیزی که بایست متوجه آن بود این نکته است که خانم راوی نسبت به درونیات آدم ها حساس تر است تا بیرون شان و اگر هم به قضاوتی میرسد در نهایت بر مبنای درونیات آن هاست. درست مثل خانه ها که بیرون شان لوکس اما درون شان بی ریخت و آزار دهنده است و آن اندازه که به نمای خود رسیده اند به درون خویش توجهای نداشته اند، آدم های داستان ما هم در این کتاب گاه این گونه اند. برخی با روح و باطن این خانه در تضاداند و برخی با آن همخوان و همشکل و این در حالی است که خانه خانم راوی نمادی است از خود راوی. قرابت و دوری از این خانه قرابت و دوری از خود صاحبخانه است. خانه و صاحب آن هر دو در بالاترین طبقه مجتمع که شاید دور از دسترس ترین باشد همچون انسانهایی که در فضای احساسی و فکری خود سیر میکنند قرار دارند و احساس بی نیازی از بیرون گاه سبب میشود تا از تعاملات در پرهیز باشند. اما این بر گردن دیگران است تا برای رسیدن به ایشان تقلا و تلاشی رو به بالا نمایند. خانه کوچک است اما همواره کوچک زیباست. کوچک ساده است و زود آشنا، جایی برای پنهان کردن و پنهان شدن ندارد و این را شازده کوچولوی داستان یعنی تایماز و البته صاحبخانه خوب میدانند. خانه، به زعم راوی خانه، حاوی تمامیخاطرات تلخ و شیرین اوست، تا صبح با او حرف زده و به شانه هایش تکیه داده است، گاه از هم به گله و گلایه نشسته اند و گاه با هم خندیده و گریسته اند. خانه فقط مکان نیست مأواست.
هر بخش این کتاب با جمله ای آغاز میشود که پیش در آمد مضمون آن بوده و در عین حال از فضای آن نیز سخن میگوید. این ترفند میتواند حاصل تجارب خانم جعفری در حوزه نمایش باشد که نوعی پیش درآمد را در هر بخش عرضه داشتهاند.
از سویی قابلیت های زبانی اثر به ما میگوید که نویسنده آشنایی خوبی با متن ادبی دارد و برخلاف بسیاری که خیلی خشک و انشائی مینویسند میتواند تناسبی میان سوزه و زبان خود ایجاد کند. این ایجاد تناسب برای هر کس که قلم دست میگیرد میتواند سخت باشد ولی خانم جعفری نشان داده است که توان لازم برای انطباق زبان و موضوع را به خوبی داراست. لحن در جایی که باید طنز نیشداری میشود: اما این مردی که من میدیدم چندان هم حساس به نظر نمیرسید! بند تنبان شلی را میمانست مستعد گریزی که حقش بود. او فقط، ماکت وفاداری بود؛ اسفنج چلانده شده ای که روزی بالاخره صاف میشد تا حسابش را صاف کند. (ص 38)
یا حتی به موقع خود زبان ایده ئولوژیک هم مینماید: " ترکش میخورد به خاتراطراتم با صدای مرد: ما اهل وام و اینجور قضایا نبودیم و نیستیم. نه طلبکاریم نه بدهکار. با دلمون رفتیم؛ نه با پامون.
زبان در مواقع لازم ترکیبات جدید و ساده را آزمایش میکند. ترکیباتی که هم مفهوم اند و هم زیبا: کتانیهای گران تومنی (ص 18)، واحدهای نگاهشناسی (ص 27)، یا در شکل دستوری بازی زیبایی را انجام میدهد: دانشجو؟ نبود. (ص44).
در مجموع زبان سلیس و راحت اثر و واگویه های احساسی راوی این کتاب را برای خوانندگانی که به دنبال یک داستان خوشخوان و در عین حال دارای اندیشه و احساس هستند جذاب نموده است و یک آخر هفته را میتوان به راحتی با چنین کتابی سرنمود در عین حالی که در انتهای داستان به هیچ وجه اظهار نارضایتی هم نکرد.
پیشنهاد من برای علاقمندانی که مایل به تجربه قلم های جدید هستند همین کتاب است. این کتاب برای منتقدانی که این روزها دنبال داستان خوبی برای نقد هستند هم میتواند مطمع نظر باشد.
این کتاب از سوی نشر یوش و در قالب 142 صفحه در مردادماه امسال به چاپ رسیده است.