بخشش به نیازمندان
امام (ع) با آن همه تاکید و تلاش در به دست آوردن روزى حلال، بسیار بخشنده و کریم بود. یاران و پیروان خود را به بخشش سفارش مى کرد و تاکید مى فرمود یاور درماندگان و دستگیر در راه ماندگان باشند. او خود نیز عملا چنین بود. پیوسته مى فرمود: «مال با صدقه کم نمى شود.» امام بى توجهى به مؤمنان نیازمند را کوچک شمردن آنان مى دانست و کوچک شمردن آنها را توهین به اهل بیت پیامبر (ص). حضرت صادق (ع) از راههاى مختلف به خویشان و دیگر مردم نیازمند کمک مى کرد. گاه نهانى صدقه مى داد و گاه آشکار; گاه توسط کسى مى فرستاد و گاه خود مى برد. گاهى نیز غذا مى پخت و افراد را به خوردن دعوت مى کرد. شبانگاه، که تاریکى شب سایه مى گسترد و مردم مى خفتند، امام (ع) همچون پدرانش زنبیلهاى نان و گوشت بردوش مى گذارد، کیسه هاى درهم و دینار در دست مى گرفت، ناشناس به سراغ نیازمندان مى رفت و غذا و پول را میان آنها تقسیم مى کرد. معلى، یکى از ارادتمندان امام صادق (ع) مى گوید: «امام (ع) در شبى که باران نم نم مى بارید از خانه به قصد سقیفه بنى ساعده بیرون رفت. من پنهانى دنبالش رفتم. در میان راه، ناگاه چیزى بر زمین افتاد. فرمود: «بسم الله، خدایا به من بازش گردان ». جلو رفتم و سلام کردم، فرمود: معلى هستى؟ گفتم: آرى، فدایت شوم.
فرمود: «با دستانت جستجو کن، آنچه یافتى به من بده ». جستجو کردم، نانهاى پراکنده اى یافتم. وقتى آنها را به امام (ع) مى دادم کیسه اى پر از نان بر دوشش دیدم. گفتم: اجازه بفرمایید من آن را بردارم. فرمود: من به حمل آن سزاوارترم، ولى با من بیا. سپس به سقیفه بنى ساعده رفتیم و مردمى را خفته یافتیم. امام (ع) کنار هر نفر یک یا دو نان گذاشت و برگشتیم.» علاوه بر آنچه امام خود شبانه به نیازمندان مى داد، گاه به واسطه دیگران نیز اموالى براى آنان مى فرستاد و مى گفت: «به گیرنده نگویید من داده ام » بر صدقه پنهانى تاکید مى کرد و آن را بسیار دوست داشت. فضل بن ابى قره مى گوید: «امام کیسه هاى پول را به کسى مى داد و مى فرمود: اینها را به فلانى و فلانى از بنى هاشم بده و بگو از عراق برایتان فرستاده اند.» آن شخص مى برد و باز مى گشت. امام مى پرسید: چه گفتند؟ پاسخ مى داد: گفتند: به سبب نیکى ات به خویشان پیامبر (ص)، خداى پاداش نیکت دهد.» بخششهاى شبانه امام ادامه داشت و گیرندگان دهنده را نمى شناختند; تنها پس از در گذشت امام دریافتند که یاور آنان که بوده است. افزون بر این، امام آشکارا نیز از مستمندان دستگیرى مى کرد. یک بار چهارصد درهم و یک انگشترى به ارزش ده هزار درهم به فقیرى بخشید.
امام صادق -که درود خدا و فرشتگانش بر او باد- در صدقه دادن روشى ویژه داشت; اگر گیرنده به آنچه مى گرفت قانع بود و خداى را سپاس مى گفت، امام بیشتر به او مى بخشید; و اگر آن را کم مى دانست یا به جاى شکر خداى از امام تشکر مى کرد، دیگر چیزى به او نمى داد. مسمع بن عبد الملک گوید: «روزى خدمت امام صادق (ع) بودیم و انگور مى خوردیم. نیازمندى آمد و چیزى خواست. امام (ع) خوشه اى انگور به وى داد. نیازمند گفت: نیازى به این ندارم پول بدهید! امام چیزى به او نداد و فرمود: خداى روزى دیگران را زیاد کند. نیازمند رفت و دوباره باز آمد و گفت: همان خوشه انگور را بدهید. امام چیزى به او نداد و فرمود: خداى روزى ات را زیاد کند. سپس نیازمند دیگرى آمد. امام (ع) سه دانه انگور به وى داد. نیازمند گرفت و گفت: سپاس خداى را که این روزى ام کرد. امام فرمود: صبر کن، پس دو دست خود را پر از انگور کرده، به او داد.تهیدست انگورها را گرفت و گفت: سپاس خدایى را که این روزى ام کرد. امام صادق (ع) فرمود: بمان. سپس پولى که حدود بیست درهم بود، به او داد. نیازمند گرفت و گفت: خدایا، تو را سپاس. این تنها از طرف تو است. امام فرمود: بمان. سپس پیراهن خود را به او بخشید و فرمود: این را بپوش! مرد تهیدست پیراهن را گرفت، پوشید و گفت: سپاس خدایى که مرا پوشاند... . اى ابا عبد الله، خدایت پاداش نیک دهد. جز این براى امام دعاى دیگرى نکرد و ما گمان کردیم که اگر امام را دعا نمى کرد همچنان به او چیز مى بخشید.» امام (ع) همچنین از محصول باغهاى خود نیز به نیازمندان، رهگذران و همسایگان مى بخشید.
امام باغى به نام چشمه «ابى زیاد» داشت که سالانه چهار هزار دینار درآمد داشت. آن قدر از آن مى بخشید که تنها چهارصد دینار باقى مى ماند. این باغ ماجرایى شگفت دارد. یکى از یاران امام (ع) به وى گفت: «شنیده ام در باغ چشمه ابى زیاد کارى شگفت مى کنى، دوست دارم از زبان شما بشنوم.» امام فرمود: «آرى، چون خرماها مى رسد، فرمان مى دهیم دیوارهاى باغ را سوراخ کنند تا مردم وارد شوند و از میوه آن بخورند;» و نیز فرمان مى دهم «ده ظرف خرما، که بر سر هر یک ده نفر مى توانند بنشینند، آماده کنند و چون ده نفر بخورند، ده تن دیگر بیایند و هر نفر یک مد خرما مى خورند.» سپس فرمان مى دهم به تمام همسایگان باغ، از پیرمرد و پیرزن و مریض و کودک و زن و همه کسانى که توانایى آمدن نداشته اند، یک مد خرما بدهند. سپس مزد باغبانان و کارگران و سرپرستان باغ را مى دهم و باقیمانده محصول را به مدینه مى آورم و بین نیازمندان و آبرومندان به اندازه نیازشان تقسیم مى کنم; و در پایان از چهارهزار دینار، چهارصد دینار برایم باقى مى ماند. امام صادق (ع)، افزون بر این بخششها، بسیار میهمانى مى داد. شاگردان، پیروان خویشاوندان، غریبان و رهگذران را به میهمانى مى خواند و اطعام مى کرد. خانه اش منزلگاه غریبان و مسافران بود. میهمانى دادن را بسیار دوست داشت. اطعام را از آزاد کردن بنده بهتر مى دانست. او به پیروانش سفارش مى کرد که خویشان و همسایگان و دوستان خویش را اطعام کنند. امام (ع) به اندازه اى میهمانى مى داد که مى توان گفت، بیشتر اوقات میهمان داشت. مردم مى گفتند: «جعفر بن محمد به اندازه اى مردم را اطعام مى کند که براى خانواده اش چیزى باقى نمى ماند.» امام صادق (ع) وقتى نمى خواست کسى را به خانه ببرد، تعارف نمى کرد.
چون میهمانان بر سر سفره مى نشستند، تعارف مى کرد که بیشتر بخورند و هر چه بیشتر مى خوردند، شادمان تر مى شد. گاه خود از میهمانان پذیرایى مى کرد. و کارهاى آنها را انجام مى داد، سر سفره گوشتها را جدا مى کرد و در برابر میهمانان مى گذاشت. خود براى میهمانان غذا مى نهاد و حتى به دست خود براى آنها لقمه مى گرفت. بسیار اتفاق مى افتاد که وقتى مجلس درس و مناظره تمام مى شد، موقع غذا خوردن بود. شاگردان و حاضران در محفل را نگه مى داشت و با آنها غذا مى خورد. در مقابل میهمانان بسیار خوشرو و خوشرفتار بود. و فقیر و غنى را باهم دعوت مى کرد. گاه به میهمانان غذاى بسیار لذیذ مى داد و گاه غذاى ساده و معمولى. در پاسخ یکى از یاران در این مورد، فرمود: من به اندازه توانم غذا مى دهم. چون خداى روزى زیاد برساند، طعام نیکو مى دهم; و چون روزى کم برسد، با غذاى معمولى اطعام مى کنم. چون میهمانى مى داد غذایش هم خوب بود و هم زیاد. میهمانان را بزرگ مى داشت و از حضور آنها اظهار شادمانى مى کرد. به هنگام آمدن میهمانان، به آنها خوش آمد مى گفت و در باز کردن و وانهادن بارشان به آنها کمک مى کرد. هنگام رفتن میهمانان، در بستن بار و بنه به آنها کمک نمى کرد و خدمتکارانش را نیز از کمک کردن به آنها باز مى داشت. چون سبب را مى پرسیدند مى فرمود: ما خاندانى هستیم که میهمانان را بر رفتن از منزلمان یارى نمى دهیم.
شجاعت
امام صادق (ع) از نسل على بود و در شجاعت بى نظیر. او شجاعت و پایدارى را از پدران خود به ارث برده بود. در مقابل زورمندان و امیران از گفتن حق پروا نداشت. روزى منصور، خلیفه عباسى، از مگسى درمانده شد و از وى پرسید: چرا خداوند مگس را آفرید؟ امام (ع) پاسخ داد: «تا جباران را خوار کند.» وقتى «داوود بن على، فرماندار مدینه، معلى بن خنیس را کشت، شمشیر برگرفته به کاخ امارت رفت; حقش را مطالبه کرد; قاتل «معلى » را به قصاص کشت. ماموران حکومت خانه اش را به آتش کشیدند، در میان شعله هاى آتش قدم مى زد و مى فرمود: «من فرزند ابراهیم خلیلم » وقتى که فرماندار اموى مدینه در حضور بنى هاشم و در خطبه هاى نماز على (ع) را دشنام داد و همه بنى هاشم سکوت کردند، امام (ع) چنان پاسخ کوبنده اى به او داد که فرماندار بى آنکه خطبه را تمام کند راه خانه پیش گرفت.
مهابت، گذشت و بردبارى
امام (ع) مهابتى خدادادى داشت، چهره اش نورانى بود و نگاهش نافذ. عبادت بسیار سبب شده بود ابهتش دلها را جذب کند. عظمت و مهابت وى چنان بود که ابو حنیفه بر منصور وارد شد و امام (ع) حضور داشت، به گفته خودش چنان تحت تاثیر هیبت امام (ع) قرار گرفت که مهابت منصور با آن همه خدم و حشم در برابر آن هیچ بود. یکى از دانشمندان علم کلام، که بسیار بر خود مى بالید و خود را براى مناظره با آن حضرت آماده کرده بود، چون چشمش به امام افتاد چنان تحت تاثیر قرار گرفت که حیران ماند و زبانش بند آمد. امام با وجود شجاعت و مهابت و قوت قلبى که داشت، در برخورد با مردم و خدمتکارانش بسیار بردبار و با گذشت بود و بدى را با نیکى پاسخ مى داد. رفتارش با دیگران، حتى خدمتکاران بسیار ملایم و مهربانانه بود. خوشرو و خوش رفتار بود و ملایمت و نرمى معیار رفتارش شمرده مى شد. روزى غلامش، که در پى کارى رفته بود، دیر کرد. امام (ع) در پى اش گشت و او را خوابیده یافت. نه تنها با او درشتى نکرد، بلکه کنارش نشست و او را باد زد تا بیدار شد. آنگاه به او فرمود: «تو را نشاید هم شب بخوابى هم روز، شب بخواب و روز کار کن.» گاه حتى بیش از این گذشت نشان مى داد، به نماز مى ایستاد و براى بدکننده از خدا آمرزش مى طلبید. روزى شخصى که، امام را نمى شناخت، او را به دزدى متهم کرد. امام (ع) وى را به خانه برد و هزار درهم به او داد. چون شخص شرمنده و عذرخواه باز گشت و درهمها را پس آورد، امام آن را نپذیرفت.
صبر
امام صادق (ع) در برابر سختیها و مصیبتها بسیار پایدار بود. در برابر سختیهایى که حکومت برایش ایجاد مى کرد و گاه حتى شبانه به منزلش مى ریختند و به مرگ تهدیدش مى کردند، استوار بود. او در غم از دست دادن فرزندان بسیار صبور بود. روزى با میهمانانش بر سر سفره بود که خبر در گذشت پسر بزرگش اسماعیل را آوردند. با آنکه اسماعیل را بسیار دوست داشت نه تنها بى تابى نکرد، بلکه با میهمانان نشست، لبخند زد، پیش میهمانان غذا گذاشت و آنها را به خوردن تشویق کرد و از روزهاى دیگر بهتر غذا خورد. میهمانان از این که او را غمگین ندیدند تعجب کردند و سبب را پرسیدند. حضرت فرمود: «چرا چنین نباشم، راستگوترین راستگویان به من خبر داده است که من و شما خواهیم مرد.» چون کودکش مریض شده بود، غمگین بود و چون کودک درگذشت، اندوه را به کنارى نهاد و به جمع یاران پیوست. پرسیدند: «تا کودک بیمار بود، غمگین بودى و چون درگذشت، غم از چهره زدودى »؟ فرمود: «ماخاندانى هستیم که پیش از وقوع مصیبت اندوهگین مى شویم و چون فرمان حق در رسد به قضا رضا مى دهیم و تسلیم فرمان حق هستیم. در فراق از دست دادن یاران و خویشاوندان اشک مى ریخت، ولى پیوسته راست قامت بود. در شهادت عمویش «زید بن على بن الحسین (ع)» گریست. در گرفتارى، شکنجه ها و شهادت عموزادگانش گریست، ولى همچنان پایدار ایستاد.
تواضع
امام (ع)، با همه شرافت نسب و جلالت قدر و برترى دانشى که داشت، بسیار متواضع بود و در میان مردم چون یکى از آنان بود. به دست خویش خرما وزن مى کرد. باغ خود را بیل مى زد; آبیارى مى کرد. چهارپا سوار مى شد. و اجازه نمى داد حمام را برایش قرق کنند. چون بندگان بر زمین مى نشست و غذا مى خورد. و خود از میهمانانش پذیرایى مى کرد. روزى براى دلجویى و دیدار به منزل یکى از بنى هاشم مى رفت که کفشش پاره شد. کفش پاره را به دست گرفت و با یک پاى برهنه تا مقصد رفت. یتیمان را نوازش و سرپرستى مى کرد.
صله رحم
برخورد خوب در برابر رفتار بد و مهربانى در مقابل خشونت، معیار رفتارش بود. او مى کوشید کینه ها را از دلها بشوید و پیوندهاى بریده را دو باره برقرار سازد. از جمله سجایاى اخلاقى امام (ع) این بود که از خطاکار در مى گذشت و پیوندش را با کسى که از او بریده بود، بر قرار مى کرد. آنگاه که بین آن حضرت و «عبد الله بن الحسن » نوه امام حسن (ع) مشاجره اى در گرفت; عبد الله با آن حضرت درشتى کرد. وقتى دوباره یکدیگر را دیدند، امام حال عبد الله را پرسید. وى خشمگینانه گفت: «خوبم ». امام فرمود: «آیا نشنیده اى که صله رحم حسابرسى قیامت را سبک مى کند.» به گاه مرگ وصیت کرد تا به «حسن افطس »، پسر عموى آن حضرت که به قصد کشتن امام (ع) به ایشان حمله کرده بود، هفتاد دینار بدهند.
کمک مالى براى برقرارى صلح و آرامش
او تنها براى بر قرارى پیوند و محبت بین خود و خویشاوندانش تلاش و از خود گذشتگى نمى کرد، بلکه براى برقرارى دوستى بین دیگر مردم، بویژه شیعیانش، نیز مى کوشید. از مال خویش مبلغى به یارانش داده بود تا هرگاه پیروانش با هم به نزاع برخیزند به آنها بدهند و بینشان آشتى برقرار سازند.
همدردى با مردم
نه تنها خود را در غم و شادى نزدیکان و یاران و پیروانش شریک مى دانست، بلکه با تمام مردم همدردى مى کرد. وقتى در مدینه نرخها بالا رفته بود به وکیل خرجش فرمان داد تا مواد غذایى موجود را بفروشد و مانند سایر مردم روزانه غذا تهیه کند. «معتب » مى گوید: چون در مدینه نرخها بالا رفت، امام به من فرمود: چقدر مواد غذایى داریم؟ گفتم: «چند ماهى را کفایت مى کند. فرمود: آنها را بفروش. گفتم: مواد غذایى در مدینه نایاب است. فرمود: آن را بفروش و بعد مانند مردم هر روز مواد غذایى خریدارى کن. اى معتب، نیمى از خوراک خانواده ام را گندم قرار بده و نیمى را جو; خدا مى داند من مى توانم به آنها نان گندم بدهم ولى دوست دارم خداوند ببیند که براى اداره زندگى ام خوب برنامه ریزى کرده ام. نه تنها دستگیر خویشاوندان، شیعیان و عموم مسلمانان بود; بلکه نیازمندان غیر مسلمان را نیز کمک مى کرد. «معتب » مى گوید: بین مکه و مدینه همراه امام بودم. به مردى برخوردیم که خود را زیر درختى انداخته بود، امام فرمود: «به طرف او برویم، مى ترسم تشنگى وى را از پاى درآورده باشد.» راهمان را کج کردیم و به سوى او رفتیم; مردى مسیحى بود با موهاى بلند. امام (ع) از او پرسید: «تشنه اى؟» گفت: «آرى » امام فرمود: اى مصادف، آبش بده. من پیاده شدم و سیرابش کردم. سپس سوار شدیم و رفتیم. من گفتم: این مرد مسیحى بود، آیا به مسیحى هم کمک مى کنى؟! فرمود: در چنین حالتى آرى. به هنگام فتنه از مدینه خارج مى شد و به یکى از باغهایش مى رفت و چون شورش فرو مى نشست و آرامش برقرار مى شد، به مدینه باز مى گشت.
محمد الله اکبرى
منبع : پایگاه حوزه