ماهان شبکه ایرانیان

جایگاه عقل در معارف اسلامی

آیا عقل در معارف اسلامی جایگاهی دارد یا خیر؟ آیا عقل می تواند به سمت معارف اسلامی پرواز کند؟ قرآن کریم می فرماید: (ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ ) «با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشی که نیکوتر است استدلال و مناظره کن پروردگارت از هر کسی بهت ...

آیا عقل در معارف اسلامی جایگاهی دارد یا خیر؟ آیا عقل می تواند به سمت معارف اسلامی پرواز کند؟ قرآن کریم می فرماید: (ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ ) «با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشی که نیکوتر است استدلال و مناظره کن پروردگارت از هر کسی بهتر می داند چه کسی از راه او گمراه شده است و او به هدایت یافتگان داناتر است».

این آیه به ما می آموزد که اگر بخواهیم حقیقت را به دیگران بگوییم سه راه دارد:

1.بالحکمة: حکمت در این آیه به معنای اصطلاحی نیست، بلکه هر سخنی که محکم و استوار باشد، به آن سخن حکیمانه می گویند. اگر معارف عقلی هم از این طریق ثابت شود بخشی از حکمت است.

2.و الموعظة الحسنة: یعنی با پند و اندرز افراد را از گمراهی نجات دهیم.

3.و جادلهم بالتی هی احسن: اگر شخصی، مخالف ما است با مسلّمات خودش با او سخن بگوییم. مجادله به معنای این است که مسلّمات خصم را بگیریم و طبق مسلّمات او با او حرف بزنیم. چرا قرآن این سه راه را پیشنهاد می کند؟ چون مخاطب ها فرق می کنند. گاهی مخاطب، انسانی عقلانی، حکیم و اهل استدلال است. مسلماً باید با او با قول محکم و استوار و عقل پسند سخن گفت. گاهی مخاطب آنقدر ادراک ندارد که با او به برهان سخن بگوییم بلکه باید عواطفش را تحریک کرد. اثر موعظه، تحریک عواطف است. پس باید با نشان دادن عواقب کار، او را هدایت کرد.

گاهی مخاطب، نه حکیم است و نه انسان موعظه پذیر، بلکه مخالف است و نظر او با نظر ما فرق دارد. باید با او به جدال احسن پرداخت، یعنی مسلمات خودش راگرفت و بر علیه او استفاده کرد. پس قرآن، دلیل و برهان را یکی از راه های دعوت می داند. دلیل و برهان یعنی چیزی که خرد پسند باشد و عقل انسان او را بپذیرد. حال باید ببینیم جایگاه عقل در معارف اسلامی و عقلی چیست؟

جایگاه عقل در معارف اسلامی و عقلی

نسبت به جایگاه عقل در معارف اسلامی، اندیشمندان به سه دسته تقسیم شده اند: گروه حس گرایان، گروه معطّله، و راهی میان تشبیه و تعطیل.

حس گرایان: غالب غربی ها و اروپایی ها حس گرا هستند و فلسفه آن ها بر «حس» استوار است.

ایشان می گویند ما نمی توانیم ماورای حس را درک کنیم، چون ابزار درک ما، تجربه است و تجربه هم فقط می تواند در مسائل حسی سخن بگوید، و درباره چیزی که ماورای حس است مثل برزخ، خدا، قیامت و مانند آن نمی توانیم نفیاً و اثباتاً قضاوت کنیم. ابزار درک ما آزمایش است و آزمایش هم فقط می تواند در مورد ماده و انرژی قضاوت کند و بگوید هست یا نیست. ولی روح مجردی را که خداپرستان مدعی آن هستند، نمی تواند اثبات کند. چاقوی آزمایش ما، به رگ و استخوان می خورد اما به روح نمی خـورد.

نقد:

به طور اجمال باید گفت: شما در همان مسائل حسی، گزاره هایی را قبول دارید که عقلی اند نه حسی از جمله:

1.شما معتقدید که «تجربه» شما را به واقع می رساند. شما تجربه را از کجا به دست آورده اید؟ تجربه و آزمایش، خود قابل تجربه نیست پس شما گزاره ای را قبول دارید که از مجرای حس به دست نیامده است. بنابراین حس گرایان باید حداقل یک قضیه عقلی را قبول داشته باشند.

2.حس گرایان می گویند: «همه معلومات باید از طریق تجربه بدست آید». این گزاره، عقلی است چون استدلال می کنند و می گویند وسیله من آزمایش است و آزمایش هم در ماورای حس راه ندارد. پس باید تمام قضایا در مجرای حس باشد و ماورای حس، قابل درک نیست.

3.مورد تجربه شما، یک قضیه جزئی است اما شما بارها آن را تجربه می کنید و به یک قضیه کلی دست می یابید. این که همه آنتی بیوتیکها ضد تب هستند، یک قضیه کلی است و آن را از راه عقل بدست آورده اید. عقل می گوید: «حکم الامثال فی ما یجوزُ و فی ما لا یجوزُ واحدٌ». همین که از مورد جزئی، یک قاعده کلی ساخته اید، کار عقل است.

علاوه بر این موارد، نقض های دیگری هم وجود دارد. در کشور ما بحمدالله این مسئله طرفدار ندارد چون بعد از فروپاشی شوروی، مارکسیست ها عقب نشینی کرده اند. معطّله: این گروه چون عقل خود را از درک، تعطیل کرده اند به «معطّله» مشهور شده اند. این گروه که غالباً محدثین اهل سنت اند (حنابله و امثال آن) می گویند: با وجود کتاب و سنت، نیازی به استفاده از عقل در ماورای طبیعت نداریم. عقل برای درک ورای کتاب و سنت راهی ندارد.

کتاب و سنت می گوید خدا دست دارد، ( وَقَالَتِ الْیهُودُ یدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ). ما هم می گوییم خدا دست دارد ولی برای اینکه جزو مشبّهه نباشیم می گوییم دست و چشم او مانند دست و چشم ما نیست. اینها می گویند با وجود کتاب و سنت نیازی به عقل نیست. حکایتی در تاریخ معروف است که حتی ابن تیمیه هم در الرسائل نقل کرده است. او می گوید مردی پیش مالک بن انس آمد و با قرائت آیه ( الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی) از کیفیت و چگونگی «استوی» پرسید و گفت، ما «استوی» را به معنای «جلس» می دانیم. پیشانی مالک عرق کرد و گفت: «الکیف غیر معقول و الاستواء معلوم و الایمان به واجب و السؤال عنه بدعة» سپس دستور داد سائل را از مجلس بیرون کردند. بعضی کتاب ها نقل کرده اند که گفت: «الکیف مجهول و الاستواء معلوم». این گروه دستگاه عقل خود را از بررسی معارف تعطیل کرده و می گویند همین ظواهر را می گیریم و اگر بوی تشبیه و تجسیم داد، می گوییم دست دارد بلا کیف، چشم دارد بلا کیف، استواء دارد بلا کیف.

نقد:

روش معطّله، روش صحیحی نیست. قرآن کریم، ما را به تفکر و تدبر دعوت کرده است. خداوند قرآن را تنها برای خواندن نفرستاده است، قرآن را برای تدبر هم فرستاده است. ( لیدَّبَّرُوا آیاتِهِ) قرآن امر به تدبر و تفکر کرده است. ماده عقل با تمام مشتقاتش چهل و نه مرتبه در قرآن آمده است. تفکر و تدبر چند بار در قرآن آمده است. اگر سؤال واقعاً بدعت است چرا قرآن اینها را آورده و دعوت به تدبر و تفکر کرده است؟ معطله می خواهند بگویند اسلام سراپا تعبّد است و تفکر فقط در مسئله اثبات صانع و نبوت جایز است و در بقیه مسائل تفکر ممنوع است. این نظریه برخلاف قرآن است. قرآن ما را به تفکر و تدبر دعوت می کند. حتی تفکر را یکی از نشانه های مؤمن می داند: ( الَّذِینَ یذْکرُونَ اللّهَ قِیامًا وَقُعُودًا وَعَلَی جُنُوبِهِمْ وَیتَفَکرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً) «همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته و آنگاه که بر پهلو خوابیده اند یاد می کنند و در اسرار آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند و می گویند: بارالها اینها را بیهوده نیافریده ای». ( أَفَلاَ یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوب أَقْفَالُهَا) «آیا آنها در قرآن تدبر نمی کنند یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است». اینها هم مانند حس گرایان، مخالف عقل اند با این تفاوت که حس گرایان، ماورای طبیعت را نه نفی می کنند و نه اثبات؛ اما اینها به ماورای طبیعت معتقدند ولی می گویند ادراک عقل را باید نسبت به این ها تعطیل کرد. چندی قبل در یکی از نشریات عربستان مطلبی از عبدالعزیز بن باز خواندم: از ایشان سؤال کرده بودند خدا جسم است یا نه؟ صریحاً گفته بود: نمی توانیم بگوییم که خدا جسم نیست. چون در قرآن و سنت نیامده است: «انه سبحانه لیس بجسم». اینها نمی خواهند حتی این آیه را درک کنند:( لا تُدْرِکهُ الاَبْصَارُ وَهُوَ یدْرِک الابْصَارَ). گاهی می گویند: لا یدرک یعنی کنه او را درک نمی کنیم، اما ظاهر او را می بینیم! لذا حتی عاقل های اشاعره مانند فخر رازی و ایجی و تفتازانی و غزالی می گویند: «انّ الله سبحانه یری فی الآخرة بالابصار». در کتاب های روایی آنها، ابوهریره نقل کرده است که شبی مهتابی، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) اصحابش را جمع کرد و گفت: «انّکم تَرَونَ ربّکم یوم القیامة کما تَرَون القمرَ». معطّله از قرآن فقط تلاوت آن را قبول دارند.

اگر بخواهید عقیده معطله را بدانید، دو کتاب توحید را کنار هم بگذارید که هر دو در یک عصر نوشته شده اند. توحید صدوق و توحید ابن خزیمه تمام عبارتهای ابن خزیمه تشبیه، جبر، تعطیل عقول و تعبد به ظواهر است اما توحید صدوق برهان، تعقل، استدلال و هدایت گری عقل است. کسانی که بخواهند عقل را از ادراک تعطیل کنند، حتی یک صفت از صفات خدا و نیز نبوت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را نمی توانند ثابت کنند. اگر بگویند معجزه آورده، می گوییم از کجا معلوم که اعجاز دلیل بر اثبات نبوت باشد! اگر بگویید در قرآن آمده، می گوییم هنوز که قرآن ثابت نشده است.

این افراد از پیامدهای ناگوار مکتب خود غافل هستند. ما اگر عقل را تعطیل کنیم هیچ اصلی از اصول دین را نمی توانیم ثابت کنیم. حتی در اثبات نبوت پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)، نیاز به دستگاه عقلانی است تا بگوییم خدا حکیم است، حکیم هرگز راضی به «اغراء به جهل» نمی باشد. پس اگر آورنده این معجزه (نعوذ بالله) انسان ناسالمی باشد، خداوند حکیم نباید چنین قدرتی را در اختیار او قرار دهد. این با حکمت خداوند منافات دارد: ( وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَینَا بَعْضَ الأَقَاوِیلِ لأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ) «اگر او سخنی دروغ بر ما می بست ما او را با قدرت می گرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع می کردیم». قرآن گاهی برای اثبات خدا استدلال می کند می فرماید:( أَفِی اللّهِ شَک ) بعد برهانش را می آورد ( فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ. یعنی از ممکن پی به واجب می بریم.

معطّله می خواهند بگویند ما اهل تشبیه و تجسیم نیستیم، ولی در واقع همچون «مجسّمه» و «مشبّهه» هستند. می گویند خدا دست دارد اما دست او کیفیت دست ما را ندارد! دست تمام واقعیتش همین کیفیت است. اگر این کیفیت نباشد، دیگر معنی ندارد دست باشد. هر کس عقل را تعطیل کند دچار تشبیه و تجسیم می شود. ابن تیمیه می گوید: «خدا عرش دارد و بر تخت می نشیند، اما به قدری بزرگ و سنگین است که تخت او مانند تخت های بشری صدا می کند».

راه میان تشبیه و تعطیل:

ما مانند مشبّهه و معطّله نیستیم. چراغ عقل را روشن می کنیم و با آن معارف را تجزیه و تحلیل می کنیم. البته مقلد مکتب ملاصدرا، ملاهادی سبزواری یا شیخ الرئیس هم نیستیم. چون در معارف فکری، تقلید جایی ندارد. از علوم و معارف آن ها بهره می گیریم، اما هرگز بند مکتب غیر معصوم را به گردن نمی افکنیم. این همان راهی است که خدا، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و ائمه(علیهم السلام) گفته اند. اولین خطبه در نهج البلاغه یک دنیا کلام، فلسفه و حکمت است. آنجا که در پاسخ به این سئوال که آیا صفات خدا عین ذات اوست؟ یا ذات او عین صفات اوست؟ یا دو چیزند؟ امام علی (علیه السلام) می فرماید: توحید یعنی «نفی الصفات عنه» نه این که بگوییم خدا عالم نیست یا قدرت ندارد؛ بلکه می گوییم علم چیزی زائد بر ذات نیست. قدرت و سایر صفات هم زائد بر ذات نیستند «لشهادةِ کلّ صفة انّها غیرُ الموصوف، وشهادة کلّ موصوف انه غیر الصّفة، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه»اگر بگوییم هم خدا و هم علم، خدا را دو تا دانسته ایم: «و من قرنه فقد ثنّاه، و من ثنّاه فقد جزّأه». این سخن امام(علیه السلام) سراپا برهان خداشناسی است. ولی متأسفانه هنوز هم اشاعره معتقدند صفات خدا زائد بر ذات خداست. بنابر این صفات خدا هفت تا است و با خدا، هشت ذات می شود.

اشاعره با این حرف مسیحیان را رو سفید کرده اند. مسیحیان می گویند قدماء ثلاثه، اما اشاعره می گویند قدماء ثمانیه چرا از نظر فکری چنین منحرف شدند؟ چون چراغ عقل را روشن نکردند و به ظاهر بسنده کردند. آن هم ظاهری که در آن تفکر نکردند و گرنه محال است ظاهر قرآن و سنت متواتر با خرد منافات داشته باشد. قسم به خدا هیچ ظاهری از ظواهر قرآن مخالف عقل نیست!، اما نه ظاهر تصوری بلکه ظاهر تصدیقی. نه ظاهر افرادی بلکه ظاهر جملی.

مثلاً قرآن می فرماید: ( ما مَنَعَک أنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی) می گویند چون خدا خودش می گوید با دو دست، آدم را آفریدم ] پس خدا دو دست دارد [. این ظهور، ظهور افرادی و تصوری است اما اگر دقت کنیم خدا می خواهد عنایت را نشان دهد یعنی این مخلوق مورد عنایت من است. تعبیر «بِیدی» نشانه عنایت است مثل این است که مثلاً شما می گویید من فلانی را با دست خودم تربیت کردم. یعنی نهایت توجه را به او داشتم. بنابراین ظاهر قرآن با عقل مخالف نیست. قرآن، انجیل نیست که وقتی خلاف عقل درآمد تاویل کنیم. ولی باید دقت کرد که ظاهر، ظاهر افرادی و تصوری نباشد. پس این که می فرماید: ( الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی) یعنی خدا بعد از آفرینش بر تخت تدبیر مستولی شد. نه اینکه آفرید و بازنشسته شد و کار تدبیر را به دیگران واگذار کرد. این آیه ناظر به توحید در خالقیت و ربوبیت است. یعنی خدا هم خالق و هم مدبر است. البته معنای این که به عقل تکیه می کنیم این نیست که عقل معصوم است بلکه ممکن است اشتباه کند. اعتماد به عقل را قبول داریم ولی هر مکتبی را به صورت تعبدی نمی پذیریم، اما از معارف آن مکتب بهره می گیریم.

سه توصیه:

1.به مسائل عقلانی اهمیت بیشتری بدهید. ] شبهات را [ باید پاسخ گو باشید. از دانشجوی دانشگاه ها انتظار پاسخ گویی نیست. شما حوزویان مسئول پاسخگویی به این شبهات هستید.

2.«ولایت و خلافت» و «وهابیت» باید ماده درسی در حوزه باشد.

3.تمام دانش ها به خاطر این است که از نظر اخلاقی، انسان شویم. به همین خاطر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید « انّما بعثتُ لاُتمّم مکارمَ الاخلاق» باید در حوزه، درس اخلاق رسمی شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان