در ذکر ادلّهای که برای ابدی بودن تورات اقامه نمودهاند و جواب از آنها
بدانکه اعتقاد جمیع علماء بنیاسرائیل از متقدّمین و متأخّرین اینست که شریعت حضرت موسی (علیه السلام) ابدی است و بعضی از ایشان این اعتقاد را داخل اصول دین شمردهاند و دیگری بر او انکار نموده و گفته که داخل اصول دین بودن این اعتقاد مسلم نیست نهایت اعتقاد جمیع یهود اینست که شریعت موسی ابدی است. و متأخّرین این طائفه در اثبات این مطلب ادّلهای چند اقامه نمودهاند بعضی نقلی و بعضی عقلی و متقدّمین ایشان اکتفا به ادلّهی عقلیّه نموده، از آن ادلّهی نقلیّه در کتاب ایشان مطلقاً اثری نیست، بلکه از کلام ایشان معلوم میشود که چیزی که دلالت بر این مدعا کند در کتب انبیاء موجود نیست.
و ما ادلّهی عقلیّه ایشان را که عمدهی مناط حکم و اتفاقی میان متقّدمین و متأخّرین ایشان است ذکر نموده جواب از آنها میگوئیم و بعد از آن به ادلّهی نقلیّه که متأخّرین آن را بهم بافته و دلیل پنداشتند پرداخته بعون الله آنها را نیز جواب میگوئیم و من الله الاستعانة و التوفیق.
اما ادلّهی عقلیّه ایشان سه دلیل است:
«اول»- آنکه چون اعتقاد ایشان چنین است که هیچ مخلوقی به شأن و مرتبه و رتبهی حضرت موسی (علیه السلام) بوجود نیامده و نخواهد آمد، پس میگویند که شریعت چنین کسی باید منسوخ نشود، زیرا که منسوخ شدن شریعت به شریعت دیگر دلیل نقصان رتبهی صاحب شریعت اول است از صاحب شریعت دوم.
و ما در جواب میگوئیم: که تمام آن دلیل موقوف است بر اثبات همان مقدمه که اعتقادی ایشان است و آن مقدّمه ادعاء محض است و هیچ دلیل ندارد و آنچه منتهای دلیل ایشان است آیهای است که در تورات در سفر (1) چهارم در پاراش بَهَعَلُوتْخَا مذکور است و آن در مقامی است که بنیاسرائیل حضرت کلیم الله را متهم به صحبت داشتن با زنی که بر آن حضرت حرام بود داشتهاند و خداوند رحیم مهربان در مقام برائت آن بزرگوار به هارون و مریم خواهر او میفرماید: که چنین سخنان مَگوئید دربارهی پیغمبر خود که خدا با او سخن میگوید و چنین نیست بندهی من موسی و اوست در همهی خانههای من امین و معتبر، روبرو سخن میگویم با او و به نور من نظر میکند، چه سبب نترسیدید به سخن گفتن دربارهی بندهی من موسی (2) و در دو آیه قبل از این آیات مذکور است که «مُشِه عَانَا وَ مِؤدْ مِیکُولْ هَا أدَامْ أشِرْ عَلْ یِنِ هَا أدَامَا» یعنی موسی بسیار متواضعتر است از هر انسانی که بر روی آن زمین است. (3)
و خلاصهی آنچه از این آیات مستفاد میگردد همین قدر است که موسی (علیه السلام) در نزد خدا صاحب مرتبه بوده و کسی که منکر این مطلب نیست و به اینکه آن حضرت پیغمبر مرسل و صاحب کتاب و مرتبهی رفیعه و شأن بزرگ و کلیم خدا و افضل از بسیاری از انبیاء بوده همه کس اقرار دارند و مطلقاً احتیاج باثبات ندارد و بنیاسرائیل را ضرور نیست که از برای اثبات این مدعا این گناه شنیع خود را که اسناد دادن چنین امر شنیعی به چنان پیغمبر عظیم القدری بوده باشد اظهار نمایند. سبحان الله.
آیا از خدا شرم و از خلق آزرم نکردند استغفرالله ربی و اتوب الیه. نهایت این مراتب منافات ندارد با اینکه کسی دیگر مثل آن حضرت یا بهتر از آن حضرت بهم رسد و ناسخ شریعت آن حضرت باشد، بلکه عبارت «أشِرْ عَلْ پِنِ هَا أدَامَا» (4) فی الجمله تأییدی میکند.
و ایضاً میگوئیم که چون بعد از این به ادلّهی قاطعه ثابت خواهد شد که پیغمبری مبعوث بر جمیع بنی آدم خواهد گردید و بعد از اثبات این مقدمه به همین دلیل لازم میآید که آن پیغمبر اشرف از حضرت موسی (علیه السلام) باشد.
«دوم»- از ادلّهی عقلیّهی ایشان اینکه معلوم است که غرض از بعث رسل و انزال کتب به غیر از رسانیدن احکام الهی به عباد همان احکام که فعل یا ترک آن موجب صلاح معاد و معاش ایشان باشد نیست و در صورتی که پیغمبری مبعوث شد و تمام آنچه را در صلاح معاد و معاش مدخلیّت است رسانید، ارسال پیغمبر دیگر که ناسخ شریعت پیغمبر اول بوده باشد ممتنع است، زیرا که آن پیغمبر ثانی هرگاه امر کند به آنچه پیغمبر اول به آن امر کرده است ناسخ شریعت اولی نخواهد بود و اگر امر کند به غیر آنچه پیغمبر اول امر کرده است و حال اینکه مفروض اینست که آن پیغمبر اول جمیع احکام را آورده است، پس آنچه را پیغمبر ثانی بیاورد مخالف صلاح و خلاف فرمودهی خدا خواهد بود و ظاهر است که مدعی آن دروغ گو است و قابل پیغمبری نیست، پس هرگاه پیغمبری بعد از پیغمبری مبعوث شود از یکی از دو قسم خالی نخواهد بود: یا اینکه پیغمبر ثانی تابع پیغمبر اول و برپادارندهی شریعت او خواهد بود چنانچه انبیاء بعد از حضرت موسی به این وضع مبعوث شدند و شریعت حضرت موسی را برپا داشتند و یا اینکه پیغمبر اول شریعت را کامل و تمام نیاورده و محتاج است به اینکه دیگری آن را تمام نماید و آنچه را او بیان نکرده بیان کند مثل حضرت موسی که بعد از حضرت ابراهیم (علیه السلام) مبعوث شد و شریعت آن حضرت را که تمام و کامل نبود تمام کرد و چیزی از احکام آن حضرت را نسخ نکرد. و علماء ایشان تصریح کردهاند به اینکه نسخ در احکام الهی محال است.
و بعد از تمهید این مقدمات میگویند که چون شریعت حضرت موسی تمام و کمال است و چیزی از احکام نمانده است که در آن شریعت بیان نشده باشد پس بعثت پیغمبری دیگر از جانب خدا که حکم میکند که در شریعت موسی نباشد ممتنع خواهد بود چه جای اینکه نسخ احکام تورات نموده حکمی به جای حکمی قرار دهد.
و این دلیل به چند وجه مردود است:
1-اینکه میتواند بود که صلاح معاد و معاش در تمام عمر عالم نسبت به جمیع طوائف و أمم یک چیزی بوده، اصلاً تغیّر و تفاوت در آن راه نیابد و صلاح طائفه مخالف دیگر نباشد و حال اینکه هر طائفه را رفتاری دیگر و آدابی علی حدّه است که هرگاه یکی از ایشان یکی را ترک نموده طریق طائفهی دیگر را پوید، در نظر عقلاء قبیح خواهد بود، بلکه شخص واحد که بر طریق طائفه واحده بوده باشد در هر زمانی چیزی دیگر مناسب اوست. مثل آنکه شخص در حال طفولیّت در دامن پدر خود نشستن جایز، بلکه خوش نماست و بعد از آن به تدریج رفتار او در خدمت پدر خود تغییر نموده کار به جائی میرسد که به غیر از ایستادن در حضور پدر وضعی دیگر او را لایق نیست. پس میتواند بود که امری در زمانی مستلزم صلاح بوده همان امر در وقت دیگر مستلزم فساد گردد، پس پیغمبر اول در زمان اول امر به آن نموده پیغمبر ثانی در زمان ثانی از آن نهی کند.
2- اینکه قول به اینکه شریعت پیغمبر اول ناتمام است کلامی است بیمعنی، زیرا که آن احکامی را که آن پیغمبر نیاورده در آن وقت آمدن آنها ضرور بوده یا نه، بر تقدیر اول مفاسد بسیار لازم میآید، از آن جمله بخل کردن خدا و گمراه و متحیّر گردانیدن بندگان بیفایده بودن ارسال پیغمبر و بر تقدیر ثانی آن شریعت تمام بوده نقصی نخواهد داشت.
3-اینکه علماء بنیاسرائیل تصریح نمودهاند که نسخ بسیار در احکام الهی واقع شد و احکام بسیار به جای احکام دیگر جاری گردیده، از آن جمله یوسف بن البو در فصل سوم از باب چهارم کتاب ایقاریم ذکر کرده که تتبع و تدرّب کتب سابقین کردیم و یافتیم که حلال خدا در وقتی حرام میگردد و حرام در وقتی حلال میشود، چنانچه بر حضرت آدم و فرزندان او تا زمان نوح خوردن غیر گیاه زمین حرام بود و در زمان نوح اکل حیوانات مطلقاً حلال شد و همچنین حلال بود تا اینکه حضرت موسی اکل حیوان بیتزکیه را حرام فرمود. و همچنین عقد بعضی از محارم پیش از زمان حضرت موسی حلال بود آن حضرت آن را حرام ساخت و ساختن مصبا که عبارت از موضع مرتفعی است که به جهت گذاشتن قربانی میسازند در اول بعثت موسی حلال بود و آن حضرت در پای کوه، دوازده مصبا ساخت و بعد از چند وقت در حیات موسی حرام شد و آن حضرت منع از ساختن آن فرمود... و بعضی دیگر از مواضع را شمرده است.
4-اینکه آنچه میگوئید که شریعت موسی تمام است مقصود از آن چیست؟ هرگاه غرض اینست که آنچه بنیاسرائیل را در آن وقت ضرور بود در آن شریعت مذکور است مسلم میداریم اما چه دخل به مدّعا دارد و اگر مقصود اینست که مشتمل است بر آنچه تا آخر عالم بنی آدم را ضرور شود ممنوع خواهد بود، زیرا که به هیچوجه دلیلی بر این اقامه نشده بلکه هیچ کس این ادعا نکرده است و چگونه میتواند که این ادعا بکند و حال اینکه در کتب بعضی از انبیاء مذکور است که شریعتی به هم خواهد رسید که بر بلندیها آواز کنند و عبادت ایشان مشتمل بر رکوع و سجود باشد. و امثال این بسیار است و ما بعد از این اکثر آنها را ایراد خواهیم نمود. و همچنین خبر از نقل قیامت و احوال بهشت و دوزخ و زنده شدن مردهها مطلقاً در شریعت موسی مذکور نیست و چگونه میتواند بود که در شریعتی که تمام و کامل بوده است مطلقاً خبری از امر آخرت نبوده باشد.
(مؤلف گوید) که در عبارات بنیاسرائیل در تقریر این دلیل به جای کلمهی شریعت موسی شریعت تورات مذکور است و ما به جهت دفع بحث اینکه هرگاه شریعت تورات تمام است پس احکام مشنا چیست (5) و از کجاست لفظ شریعت تورات را به شریعت موسی بَدل کردیم و این بحث را که فی الحقیقه بحث عمدهای بود از ایشان مندفع ساختیم.
«سوم»- از ادلّهی عقلیّه ایشان دلیلی است که با اعتقاد ایشان دلالت میکند بر اینکه شریعت تورات تا حال نسخ نشده و آن این است که میگویند که چون در وقت نزول تورات علامات بسیار ظاهر شد از صاعقهها و برقها و آوازهای غریب و در آن وقت ششصد هزار کس در پای کوه جمع شده بودند، پس هرگاه کتابی یا شریعتی دیگر نازل شود باید تمام آن علامتها در وقت نزول ظاهر شده و آن جمعیت فراهم آید و تا حال هنوز این امور اتفاق نیفتاده، پس شریعت تورات هنوز نسخ نشده.
و بطلان این دلیل از آن اظهر است که احتیاج به بیان داشته باشد و گویا فراموش کردهاند آنچه را خود در روز جمعیت در پای کوه استدعا نمودند که ما را طاقت دیدن و شنیدن این علامات و آوازها نیست و میترسیم که هرگاه دیگر اتفاق افتد بمیریم و خداوند عالم التماس ایشان را پذیرفته استدعاء ایشان را به اجابت مقرون فرمود و به ایشان وعده داد که پیغمبر دیگر که مبعوث شود سخن خود را به دهن او میگذارم و این علامتها را در حین نزول وحی ظاهر نمیسازم. و ما آن آیات را در فصل اول از همین باب (6) از پاراش شوفطیم نقل نموده آن را ترجمه کردیم.
اما ادلّهی نقلیّهی ایشان
«اول»- دلیلی است که هَارَمَیَمْ که یکی از مفسّرین معتبر ایشان و اعتقاد به ابدی بودن شریعت تورات را داخل اصول دین شمرده ذکر کرده است و آن این است که در سفر پنجم تورات در پاراش «رإهْ آنُوخی» مذکور است که «إتْ کُلْ هَدَا بَارْ أشِرْ آنُوخی مَصَوِهْ إتْخِمْ أوتُو تِشْببمرُ وَلَعَسُوتْ لاَ تُوثِفْ عَالاوْ وَ لاَ تِقْرَعْ مِیْمنُو» یعنی مر همهی آن سخنانی را که من فرمان میدهم مر شما را آن را نگاه دارید برای عمل کردن نه بیفزائید بر او و نه کم کنید از او. (7)
مفسّر مذکور از اینکه فرموده است که کم و زیاد مکنید استدلال بر ابدی بودن نموده و گویا چنین فهمیده که هرگاه خدا طائفهای را امر کند که شما دخل و تصرف مکنید و آنچه را من فرمان دهم بی کم و زیاد به عمل آورید بر جناب اقدس الهی نیز لازم میشود، که آن امر را تغییر ندهد و نتواند که هیچ دخل و تصرف در آن بفرماید. و بطلان این ادعا کمال ظهور دارد و چنانچه در این آیه لفظ «لا أوثِفْ وَ لا أقْرَعْ» به صیغهی متکلم به جای «لاَ توُثِفْ وَ لاَ تِقْرَعْ» مذکور بود، یعنی من که خداوند مختارم زیاد و کم نمیکنم راهی به جائی داشت.
«دوم»- از ادلّهی نقلیّه دلیلی است که آن را مفسر مذکور ذکر نموده و آن اینست که در سفر پنجم در پاراش أتِمْ نِیْصَابِیْم مذکور است «هِنِیْسَاروُتْ لادُنَایْ إلهِنوْ وَهَنْقِلُوتْ لاَنُووُلْبَا نِنُو عَدْ عُولاَمْ لَعَسُوتْ إتْ کُل دِبِر هَتُورَا هَزُوتْ» یعنی این پنهانیها از برای خدای خالق ما و آن آشکارها برای ما و فرزندان ما همیشه برای به فعل آوردن مر همهی سخنان تورات را اینک. (8)
و این آیهی را به وجه میتوان فهمید:
1-آنکه لفظ «عَدْ عُولامْ» قید ما قبل بوده معنی چنین باشد که پنهانیها از برای خدا و آشکارها برای ماست همیشه و تتمهی آیه که از «لَعَسُوتْ» تا آخر بوده باشد معنیش این است که سخنهای این تورات از برای عمل کردن و بجای آوردن است و بر این توجیه به هیچ وجه دلالت بر مدعای مفسّر نمیکند.
2-اینکه لفظ «عَدْعُولامْ» را قید ما بعد گرفته معنی چنین شود که این سخنان تورات از برای عمل کردن است همیشه. و گویا مفسّر مذکور آیه را به این معنی حمل نموده به آن استدلال جسته است.
و مخفی نخواهد بود «عَدْعُولامْ» را قید ما بعد گرفتن بعید است، به جهت اینکه هرگاه قید ما بعد بود بایست در آخر ذکر شود. و قطع نظر از این آنچه این قید را ضرور دارد اول آیه است، زیرا که چون مذکور شد که از برای ما فرزندان ما مظنّه میرفت که کسی توهّم کند که از برای فرزندان بیواسطهی ایشان باشد، پس به جهت رفع این توهّم قید «عَدْعُولامْ» ضرور بود.
مگر اینکه عبارت بطریق دیگر توجیه نموده بگوئیم که عَدْ عُولامْ قید اول و لَعَسُوتْ تا آخر تفسیر آشکارها باشد و حاصل معنی چنین شود که آشکارها برای ماست همیشه و آن عمل کردن به شریعت این تورات است:
و علی ایّ تقدیر در جواب میگوئیم که: اولاً بر مفسّر مذکور لازم میآید که حکم بر بطلان احکام غیر تورات از مشنا و غیره نماید چنانچه سابق بر این اشاره کردیم و ثانیاً بر او لازم است که لفظ «عَدْعُولامْ» را حمل بر معنی جاوید نماید و سابق بر این اشاره نمودیم که این لفظ از الفاظ مشترکه است و به چند معنی استعمال شده، چنانچه در تورات و کتب سایر انبیا مکرر استعمال شده به معنی زمان طویل بلکه گاهی استعمال شده و مقصود از آن هفتاد سال است، از آن جمله در کتاب ارمیا (9) در نشان بیست و پنجم مذکور است که، بنیاسرائیل را بگو که به سبب نافرمانی شما خواهم فرستاد بندهی خود بخت النصر را به زمین شما و آن زمین را خراب خواهم کرد خراب کردنی تا عُولامْ و در آیهی بعد از آن خبر داده بنیاسرائیل که بعد از هفتاد سال از اسیری خلاص شده ثانیاً، این زمین را آباد خواهند کرد. بلکه در میان بنیاسرائیل عَدْعُولامْ را بیوبل تفسیر میکنند و یوبل به معنی پنجاه سال است، چنانچه در مقام حکم آزاد شدن بنده به آن تصریح شده است و یوسف بن البو در مقام رد بر هارمیم بیشتر استعمالات عَدْعوُلامْ را در غیر معنی جاوید جمع نموده در کتاب عقاریم ایراد کرده است هرکه خواهد به آن رجوع کند.
(مؤلف گوید) که هارمیم این دو دلیل را به یکدیگر متصل کرده و به این نحو تقریر کرده که: از آیهی اول مستفاد میشود که همین تورات بخصوص را یعنی بودن کم و زیاد تا جاوید به عمل آورند. و به اعتقاد خود چنین پنداشته که دلیل به این وجه تمامتر است. و چون بعون الله تعالی از آن دو دلیل جواب داده شد معلوم خواهد بود که حال این ترکیب چه نحو است.
و ایضاً با هارمیم مضایقه ننموده از او استفسار مینمائیم که آیا جمیع آنچه در تورات مذکور است معمول به است یا چیزی در تورات هست که نباید به آن عمل کرده شود، ثانی باطل خواهد بود و شق اول منتج مطلب ماست، زیرا که ما از تورات و سایر کتب انبیاء اثبات نموده و خواهیم نمود که شریعت تورات موقّت است و باید ترک کرده شود و پیغمبری دیگر که مبعوث بر کافّهی ناس بوده باشد مبعوث خواهد شد بلکه مبعوث شدهاند و چنانچه متابعین تورات به این آیات عمل مینمایند باید تورات را کم کنند والا باید به نسخ شدن آن قائل شوند.
«سوم»- از ادّلهی نقلیّه ایشان دلیلی است که آن را نیز همان مفسّر ایراد کرده است و آن اینست که در پاراش أتِمْ نِیْصَابِیْم (10) آیهای مذکور است که مضمون آن اینست: که فرمانها که من فرمان دادم به شما پوشیده نیست و دور نیست از تو در آسمان نیست که بگوئی کی میآورد آن را برای ما و در کنار دریا نیست که بگوئی کی میرود و آن را میآورد بلکه نزدیک است به شما که در دل و زبان شماست باید به عمل بیاورید.
مفسّر مذکور گفته: که چون میفرماید که در آسمان نیست یعنی در آسمان دیگر حکمی و شریعتی نیست. و ضعف این دلیل از آن اظهر است که احتیاج به تعرض داشته باشد، بلکه مؤلف از ذکر این دلیل بسیار خجالت کشید.
«چهارم»-از ادلّهی نقلیّه ایشان دلیلی است که آن را نیز هارمیم از کتاب یکی از انبیاء که او را ملاخی (11) میگویند، استنباط کرده و طریق استنباط او چنین است که میگوید: که در آخر آن کتاب مذکور است که «ذِخْرُو تُورَتْ مُوشِهْ عَبْدی أشِرْ صِیْویْتی أو توُ بِحُورِبْ عَلْ کُل یِسْرائل حُوقِیْم وَمِشْپاطِیْم» یعنی بیاد آورید دستوری موسی بندهی من را فرمان دادم آن را در کوه سینا بر همهی بنیاسرائیل رسمها و شریعتها. (12)
و در آیهی بعد از آن گفته که «هِیْنِهْ آنُوخی شُلِیْح لاَخِمْ إتْ إلیَاهَنَابی لِفْنِهْ بُو یُومْ أدُنِا هَکَا دُولْ وهَنُورَا وِهشِیْب لِبْ آبُوتْ عَلْ بَانِیْم وَ لِبْ بَانِیْم عَلْ أبُو تامْ پِنْ آبُو و هِیْکتْی إتْ هَا آرَصْ حَرِمْ» یعنی اینک من میفرستم بر شما الیاء نبی را پیش از آمدن روز خدای بزرگ سهمناک و برگرداند دل پدران به فرزندان و دل فرزندان را به پدران که مبادا بیابیم و بزنم مر آن زمین را و خراب کنم. (13)
مفسّر مذکور میگوید که ذکر این آیه بعد از آیهی اول دلیل است بر اینکه باید رسمها و شریعتهای حضرت موسی (علیه السلام) برقرار باشد و مردم به آن عمل نمایند تا آمدن إلیا و الیاء در آخر دنیا متصل بروز بزرگ خدا که روز قیامت است خواهد آمد، چنانچه فرموده «لِفْتِهْ بُویُومْ أدُنَایْ» پس باید شریعت حضرت موسی تا قیامت برقرار باشد.
و ما در جواب میگوئیم که هارمیم را التزام یکی از دو امر لازمست یا اینکه باید اقرار کند به اینکه الیاء پیش از قیامت مبعوث خواهد شد تا معنی آخر آیهی دوم که الیاء مهربان گردان دل پدران و پسران را بر یکدیگر و مهربانی موجب عدم خرابی آن زمین گردد درست آید، زیرا که در قیامت کل زمینها خراب شده مهربانی در میان پدر و پسر متصوّر نیست، پس لازم میآید که شریعت موسی مقید به وقتی بوده تا زمان آمدن الیاء برپا باشد و بعد از آن نسخ شود. و یا اینکه التزام کند که مهربان گردانندهی دلها کسی دیگر است و آخر این آیه به اول دخل ندارد، پس اصل استدلال او باطل خواهد بود زیرا که مبتنی است بر اینکه باید معنی هر دو آیه که بعد از هم ذکر شده به هم متصل باشند و اگر این ادعا نکند از هیچیک از این دو آیه به تنهائی استدلال نمیتواند نمود.
و ایضاً میگوئیم که هرگاه هارمیم آیات بعد از یکدیگر به هم متصل نبوده از آن معنی میفهمد، باید از تمام تورات و همچنین کتب دیگر به غیر از یک معنی نفهمد، زیرا که تمام آیات آن بعد از یکدیگر مذکور است و هریک بما قبل و ما بعد خود متصل است و اتصال بعضی و انفصال بعضی دیگر ترجیح بلا مرجّح است. بلکه میگوئیم که ملاخی پیغمبر آیهی اول را در مقام موعظه فرموده و مثل آن موعظه در کلام دیگر انبیاء موجود نیست و باعث بر این طریق وعظ اینست که بنیاسرائیل در بیت المقدس اول نافرمانی بسیار کردند و خدا از ایشان انتقام کشید و ایشان را به اسیری بخت النصر گرفتار کرد، این پیغمبر به ایشان میفرماید که معصیت مکنید و احکام و فرمانهای حضرت موسی برپا دارید. و در آیهی دوم خبر از آمدن الیاء پیغمبر داده چنانچه عادت تمام انبیاء این است که خبر از آمدن پیغمبر بعد از خود میدهند.
و اگر در این مقام بر مفسّر مذکور که از بزرگان علماء یهود است تفضّل نموده دل او را نشکنیم و با او در فهم معنی آیه موافقت نموده اتصال دو آیه را به یکدیگر فرض کنیم و بپذیریم که باید شریعت موسی تا مبعوث شدن الیاء در روز بزرگ سهمناک برقرار باشد، در جواب میگوئیم که در روز خدای بزرگ سهمناک در بسیاری مواضع از کتب انبیاء مذکور است که بر غیر خرابی ثانی بیت المقدس که آن وقت ظهور حضرت عیسی بن مریم بود قرار نمیگیرد و علماء به آن تصریح کردهاند. پس مفسّر مذکور را چه باعث است که باید روز خدای بزرگ سهمناک را در این مقام حمل بروز قیامت نموده خود را در مضیق چنین بحثی اندازد و حال آنکه دلیلی بر این حمل ندارد، بلکه ظاهر این است که روز خدای بزرگ سهمناک در این مقام نیز به همان معنی بوده بعثت حضرت الیاء در همان ایام اتفاق افتاده باشد و به ظهور شریعت عیسوی شریعت موسی منسوخ شده باشد.
و اگر گوید که بنابراین باید حضرت الیاء در آخر بیت المقدس ثانی مبعوث شده باشد و حال اینکه از بعثت آن حضرت کسی خبر نداده در جواب میگوئیم که آیا مقصود اینست که از یهود کسی خبر بعثت حضرت الیاء نداده یا اینکه مطلقاً در میان هیچ طائفهای خبر از بعثت آن حضرت نیست. اما ثانی معلوم است که در میان غیر یهود خبر از آن حضرت که به الیاس نبی در میان سایر طوائف مشهور است بسیار است و جمیع علماء سیر و تواریخ ذکر کردهاند و گفتهاند که در زمان قریب به زمان حضرت عیسی مبعوث شد، اما نبودن خبر بعثت آن حضرت در میان طائفهی یهود دو وجه میتواند داشت:
«اول»- اینکه چون بعثت آن حضرت بیت المقدس خراب شد و بنیاسرائیل که بر یهودیّت باقی بودند به اسیری افتادند و دیگر دو مرتبه جمع نشدند و فراغتی از برای ایشان اتفاق نیفتاد که توانند چیزی را ضبط نمایند، چنانچه در اسیری اول که به دست بخت النصر گرفتار شدند خط و کتاب خود را فراموش کردند و حال اینکه آن اسیری از هفتاد سال بیشتر نبود.
«دوم»- اینکه میتواند بود که چون بعثت حضرت الیاء علامت انقراض دین یهود بود آن را دانسته منکر شده از روی تعصب و محبت به دین آباء و اجداد ترک ذکر او کرده باشند، چنانچه حضرت زکریّا و یحیی (عَلَیهما السلام) که از جملهی پیغمبران بزرگ و مبعوث بر بنیاسرائیل بودند و ناسخ شریعت ایشان هم نبودند مطلقاً ذکر ایشان در میان یهود مذکور نیست بلکه یهود میگویند که در بیت المقدس ثانی مطلقاً پیغمبری مبعوث نشد.
و یوسف بن کوریان که از جملهی مورخین معتبر یهود است در تاریخ خود ذکر زکریا و یحیی نموده و تصریح پیغمبری ایشان کرده و گفته است که این همان یحیی است که مردم را در رودخانهی یردن غسل میداد.
(مؤلف گوید) که نقل غسل دادن حضرت یحیی مردم را که یوسف بن کوریان تصریح کرده این است که آن حضرت در وقت بعثت خود بشارت به پیغمبری حضرت عیسی بن مریم داده، مردم را در رودخانهی یردن غسل میداد و توبه میفرمود و ایشان را مستعد ادراک خدمت حضرت روح الله (علیه السلام) میکرد و در کتب نصاری به این مراتب تصریح شده و یهود به همین جهت پیغمبری او را منکر شده مطلقاً در کتب خود اسم آن حضرت را مذکور نساختهاند و میتواند بود که ذکر نشدن اسم این دو پیغمبر نیز به جهت اول بوده باشد، والله یعلم.
بباید دانست که چون در میان بنیاسرائیل مبعوث شدن پیغمبران معین است که در چه زمان بوده و این ملاخی که هارمیم این دلیل را از کتاب او استنباط نموده وقت بعثتش معلوم نیست به همین جهت او را خاتم پیغمبران گفتهاند و به وجود پیغمبری بعد از او تا نزد قیامت قائل نیستند.
و این دلیل علاوه بر اینکه دلالتش بر مدعا به وضعی است که ملاحظه میشود و چند پیغمبر دیگر هم در میان بنیاسرائیل هست که زمان بعثتشان معلوم نیست پس بنابراین دلیل باید تمام آنها خاتم پیغمبران باشند دلالت میکند برخلاف اعتقاد ایشان، زیرا که خاتم پیغمبران بودن این نبی لازم دارد که بعد از جمیع انبیاء مبعوث شده باشد.
و در میان بنیاسرائیل تا وقت مرخص شدن از اسیری بخت النصر پیغمبران بودند، پس باید این نبی در بیت المقدس ثانی مبعوث شده باشد تا خاتمیّت بر او صدق کند و این خلاف اعتقاد ایشان است.
«پنجم»- از ادّلهی نقلیّهی ایشان دلیلی است که یکی از مفسّرین تورات از پاراش آخر تورات استنباط نموده و آن این است که میفرماید «تَراصِیْوَا لاَ نُو مُشِهْ مُورَاشَا قِهِیْلَتْ یَعقُوب» یعنی این دستوری را به ما فرمان داد موسی به میراث به نسل یعقوب. (14) و در این آیه تورات را میراث خوانده و میراث نباید انتزاع شود.
و این دلیل از ادلّهی غریبه است و معلوم نیست که غرض مستدل چیست؟ زیرا که اگر همین ظاهر را خواسته باشد که هرچه میراث باشد باید هرگز از ید وارث انتزاع نشود و اگر خدا هم خواهد که از وارث میراث را بگیرد جایز نباشد بسیار واهی خواهد بود و باید در پهلوی دلیل سوم که از هارمیم نقل نمودیم، نوشته شود.
«ششم»- از ادلّهی نقلیّهی ایشان آیهای است که در پاراش أتِمْ نِیْصَابِیْم مذکور است و آن اینست «وَشَابْ أدُنَایْ ألِهخَا إتْ شَبُوتَخَا وَرِیْحِمِخَا وَشَابْ وَقِیْبِصْخَامی کُلْ هَا عَمِیْم أشِرْ هَنِیْصِخَا أدُنَایْ الوُهِخَا شَامَا» یعنی بازگرداند باز خدای خالق مر اسیران تو را و رحم کند ترا و باز گرداند و جمع کند از همهی قومها که پراکنده کرده خالق تو آنجا. (15)
و آنچه از قبل یهود در اتمام این دلیل میتوان گفت اینست: که چون خداوند عالم به حضرت موسی وعده فرموده که جمع کند قومهای پراکنده را در زمین بیت المقدس پس بنابراین لازم است که جمع یهود البته در زمین کنعان جمع شده به شریعت موسی عمل نمایند و هرگاه شریعت موسی نسخ شود چگونه جایز است که ثانیاً به آن شریعت منسوخه عمل شود، پس باید برقرار بوده نسخ نشود.
و دلالت این دلیل بر مدعا مثل ادلّهی سابقه است و احتیاج به طول دادن کلام در رد آن نیست و آنچه مقصود از این آیه است چنانچه از مطالعهی اول پاراش تا این آیه معلوم میشود اینست که خداوند عالم به حضرت موسی (علیه السلام) خبر میدهد که بعد از تو قوم تو از بیابان تیه خلاص شده، داخل زمین کنعان خواهند شد و به سبب نافرمانی و بتپرستی به اسیری خواهند افتاد و دست ایشان از آن زمین کوتاه خواهد شد و ثانیاً بر ایشان رحم نموده ایشان را جمع خواهیم نمود و آن زمین را آباد خواهند کرد.
و این وعدهها تمام به عمل آمد و بنیاسرائیل بعد از موسی داخل آن زمین شدند و مدتی در آنجا اقامه نموده بیت المقدس ساختند و بعد به سبب معصیت بسیار به دست بخت النصر اسیر شدند و مدت هفتاد سال در زمین بابل به اسیری گرفتار بودند و بعد بخت النصر، کورش مجوس ایشان را مرخص نموده به زمین کنعان رفتند و آن را ثانیاً آباد کردند و مدتی دیگر در آن زمین اقامت نمودند و جمیع وعدههای خدا درست شد و در هیچ موضع خبری و اثری از آبادی بیت المقدس ثالث بدست یهود نیست.
بدان که متأخرین علماء یهود که در قریب به این زمان بودند چون یافتند که از ادلّهی سابقین چیزی دلالت بر ابدی بودن ندارد دست از آنها برداشته به اعتقاد خود دو آیه یکی از کتاب شعیا (16) و دوم از کتاب ارمیا جسته آن را دلیل قرار دادهاند و ما هر دو را در این مقام ایراد نموده میگوئیم که:
«هفتم»- از ادلّهی نقلیّهی ایشان دلیلی است که متأخّرین از کتاب شعیا جستهاند و آن چنین است که در اواخر کتاب شعیا مذکور است که «کی کَاْشِرْ هَشَامَیِیْم هَحَدَا شِیْم وَهَا آرَصْ هَحَدَا شَا أشِرْأتی عُسِهْ عُمْدِیمْ لَفَانَیْ نِأوُم أدُنَایْ کِنْ یَعَمُدْ زَرْعَخِمْ وَشِمْخِمْ» یعنی که چنانچه آسمان نو و زمین نو آنچه من بیافرینم باشند در پیش من گفتار خدا چنین بایستند فرزندان شما و اسم شما. (17)
از این استدلال بر ابدی بودن شریعت حضرت موسی (علیه السلام) نمودهاند و حقیر هرچند تأمّل و تفکر نمود که بلکه راهی از برای این مطلب جسته باشد میسر نشد و از کلام مفسر کتاب شعیا نیز چیزی که از آن رایحهی استدلال استشمام شود نیافت، فلهذا از آن گذشته متوجه نقل دلیل دیگر شد.
«هشتم»- از ادلّهی نقلیّهی ایشان دلیلی است که از کتاب ارمیا (18) جستهاند و آن اینست که در نشان سی و یکم آن کتاب آیاتی چند مذکور است که خلاصهی مضمون آن اینست که: خداوند عالم بسیاری از بدیهای بنیاسرائیل را بر ایشان میشمرد و تهدید و تخویف بسیار به ایشان میکند و میفرماید که به سبب این نافرمانیها و گناهان ولایت ایشان خراب خواهد شد و ایشان به اسیری خواهند افتاد.
و بعد از ذکر این مراتب در مقام ترحم خبر آبادی ثانی را به ایشان میدهد و میفرماید (19) که ثانیاً شرط نو نه آن شرط که با ایشان کردم در روز خروج از مصر و ایشان آن شرط را نگاه نداشتند و آن شرط که الحال میکنم اینست که باید تمام بنیاسرائیل مرا بشناسند و احکام مرا بدانند و باید شناختن و دانستن از روی یقین بوده، در آن باب تقلید را روا ندارند و هرکس را علم حاصل باشد و در این صورت من خدای ایشان باشم و ایشان قوم من و من هم میآمرزم گناهان ایشان را و میگذرم از خطاهای ایشان.
و بعد از این فقرات آیهای مذکور است که ترجمهاش اینست که چنین فرمود خدای دهندهی آفتاب برای روشنائی روز و ماهتاب و ستارگان برای روشنائی شب شکافندهی دریا و به موج آوردندهی آن خدای ربّ العالمین که اگر بگردد و تغییر کند این رسمها که نزد من است نیز فرزندان اسرائیل باطل شوند از بودن قوم من همهی روزگاران. (20)
یعنی اگر از این شرط که من کردم بگردند و آن را نگاه ندارند و حقّ آن را مراعات نکنند من که خداوند آفتاب و ماه و ستارهها و خالق و متصرّف اشیاء و ربّ العالمینم از ایشان انتقام کشم و ایشان را باطل کنم باطل کردنی که هرگز برنخیزند و چنانچه الحال بر ایشان رحم نموده با ایشان تجدید عهد کردم دیگر نکنم.
و جمیع آنچه را خدا در این آیه خبر داده است اتفاق افتاد و بنیاسرائیل در آن زودی به اسیری افتادند و بعد از هفتاد سال به زمین کنعان برگشتند و مدتی دیگر در آن زمین به امنیت گذرانیدند و بعد از آن خراب شدند خرابی که دیگر برنخواستند. و علماء یهود همین آیهی آخر را به تنهایی نقل نموده به آن استدلال بر ابدی بودن شریعت موسی (علیه السلام) میکنند و میگویند که مراد از اینکه اگر این رسمها برگردد بنیاسرائیل باطل شوند اینست که اگر روشن کردن آفتاب روز را و ماهتاب و ستارهی شب را به کردند بنیاسرائیل باطل شوند کشتن این رسمها ممتنع است پس بطلان شریعت بنیاسرائیل ممتنع خواهد بود. و بنابراین معنی قطع نظر از اینکه نظم سخن از یکدیگر خواهد گسیخت قیود بی مصرف در کلام بسیار خواهد شد و بنابر آن لفظ «هَحُوقِیْم هَالَه» که مقید به اسم اشاره است غلط خواهد بود و مطلقاً کلام مربوط به یکدیگر نخواهد شد.
و ظاهر آنچه از این آیه استنباط میشود دلیل موقت بودن است نه ابدی بودن و نظر به اینکه متقدّمین مثل هارمیم و امثال او متفطّن شدهاند که این آیه دلیل بر ایشان است نه از برای ایشان مطلقاً ذکر این دلیل را نکرده به ادلّهی مذکوره متمسک شدهاند و علماء این زمان از این معنی غافل شده خود را هدف سهام ملامت ساختهاند.
پینوشتها:
1.سفر اعداد.
2.باب دوازدهم، آیهی 5 الی 8.
3.باب دوازدهم، آیهی 3.
4.چنانچه گذشت.
5.مؤلف در اول فصل دوم همین باب دربارهی آن میگوید: جناب اقدس الهی در کوه طور فرمانی چند زبانی به حضرت موسی داده که هیچیک از آنها داخل در تورات نیست و گفتهاند که مجموع آنها شصت باب است که لااقل چند برابر تورات است و آن فرمانها از عهد حضرت موسی تا دو هزار سال بر زبانها جاری و در سینهها نقش بوده و بعد از انقضاء آن مدت طویل علماء آن را در قید کتابت کشیده، مسمی گردانیدند به مِشْنَا و اول آن کتاب اینست که «مُشِهْ قِبْیَلْ تُورَامی سِیْنَی إمْسَارَاهْ لِیُوشَعْ وَ یُوشَعْ لِزْقِینْم» یعنی موسی گرفت تورات را از سینا و سپرد به یوشع و یوشع سپرد به پیران.
6.یعنی در باب دوم، ولی قبل از ذکر باب اول آمده است بلکه مؤلف در مقدمهی آن باب نقل نموده است.
7.سفر تثنیه، باب دوازدهم، آیهی 32.
8.سفر تثنیه، باب بیست و نهم، آیهی 29.
9.توضیحی راجع به ارمیا و کتابش در صفحهی 24 داده شد.
10.سفر تثنیه، باب سی ام، آیهی 11 الی 14.
11.و یا ملاکی گویند.
12.کتاب ملاکی، باب 4، آیهی 4.
13.کتاب ملاکی، باب4، آیهی 5 و6.
14.سفر تثنیه، باب سی و سوم، آیهی 4.
15.سفر تثنیه، باب سیام، آیهی 3.
16.در صفحهی 42 توضیحی راجع به شعیا گذشت.
17.کتاب اشعیاء، باب 66، آیهی 22.
18.در صفحهی 24 توضیحی راجع به ارمیا و کتابش داده شده است.
19.کتاب ارمیا، باب سی و یکم، آیهی 31 الی 34.
20.کتاب ارمیا، باب سی و یکم، آیهی 35 و 36.
منبع مقاله : قزوینی یزدی، حاج بابا، (1378)، رسالهای در ردّ یهودیت، قم، مؤسسه فرهنگی- انتشاراتی حضور، چاپ اول