هر موجودى چهار وجود دارد
کسانى که در فلسفه الهى و در عرفان مثبت کار کرده و کارکشته شدهاند و متخصّص فن شناخته شدهاند، براى هر موجودى در این عالم، چهار وجود قایلند. آنان براى گفتار و مطلب خود در این بحث، فقط به یک حقیقت مثل مىزنند و آن، کتاب خدا قرآن مجید است. البته، آنها بحث خود را به صورت کلى مطرح نموده و بیشتر آنها هم مثالى را براى آن ذکر نکردهاند؛ چون فکر مىکردند چنین مسألهاى، براى همه مردم، مسأله روشن و واضحى باشد.
چهار وجود براى قرآن مجید
قرآن مجید، داراى چهار وجود است؛ یعنى داراى چهار جلوه هستى مىباشد.
یک وجود قرآن، وجود کتبى قرآن است که عبارت مىباشد از مجموعه سى جزء قرآن که با قلم بر صفحه نوشته مىشود؛ همین قرآنى که به فرموده شیخ صدوق، بین دو جلد، در سى جزء، در صد و بیست حزب، در شش هزار و ششصد و چند آیه، در اختیار ماست. این قرآن، با قرآن زمان پیغمبر (ص) یک نقطه هم اختلاف ندارد. ترتیب این قرآن همان ترتیب زمان پیغمبر (ص) مىباشد. آیاتش هم بىکم و زیاد، آیات زمان پیغمبر (ص) است. «1»
در یک کلمه، اگر این گونه نبود، حجت خدا بر بندگانش کامل نبود و ناقص بود و خدا هم حجت ناقص ندارد. در همه چیز و در هر کجا، حجت پروردگار عالم، کامل، تمام و جامع است. براى این که به قول خود قرآن، تا فرداى قیامت، کسى به خداوند نگوید: اگر راهنمایى کرده بودى، و اگر گفته بودى، من عمل مىکردم. از کجا معلوم مىشود که من عمل نمىکردم. خود پروردگار مىگوید، من این هدایت را کامل و جامع فرستادم که روز قیامت کسى بر خدا حجت نداشته باشد: (لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً). «2» این وجود وجود کتبى قرآن هست.
وجود دوم قرآن، وجود لفظى است. وجود لفظى قرآن، عبارت است از آیاتى که انسان از روى صفحه کاغذ یا از صفحه ذهنش، بر زبان جارى مىکند: (ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ). «3»
همان وقتى که داریم یک خطبه را، یک صفحه کاغذ را، یک (ذلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ) را بر زبان جارى مىکنیم؛ یعنى آیه را تلفّظ مىنمایم و آن را مىخوانیم. در اینجا، پیغمبر اکرم (ص)، به خوانندگان قرآن، یک سفارش بسیار بسیار مهم دارد که خوانندگان قرآن باید این سفارش پیغمبر (ص) را حتما عمل کنند. آن سفارش این است که شما باید هنگام خواندن قرآن، (طهروا افواهکم.) «4»: با دهان و زبان پاک، قرآن را بخوانید. با دهان یهودىمسلک، با زبان مسیحىمسلک، با زبان لائیکمسلک، با زبان آلوده به حرام، با دهان آلوده به گفتههاى باطل، یاوه، سب، ناسزا و فحش، قرآن را نخوانید. این قرآن، داراى پاکترین آیات، پاکترین کتاب و پاکترین حکمت است که باید در دهانهاى پاک جارى بشود؛ یعنى اگر کسى بخواهد قارى مورد قبول خدا باشد، همیشه پاک مىماند؛ دهانش؛ زبانش؛ بدنش؛ جسمش؛ پوستش؛ گوشش. قرآن کریم، حریمِ علم پروردگار است. ورود به این حریم، باید با پاکى انجام بگیرد: (لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ.) «5» برخى از مفسران مىگویند: فعل: (لا یَمَسُّهُ)، معناى امرى دارد؛ یعنى کسى که پاک نیست حق ندارد با قرآن تماس بگیرد؛ لذا دیده مىشود حضرت زهرا (س) بعد از مرگ پیغمبر، یکبار هم، نه هنگام باز بودن پنجره، و نه با باز کردن پنجره، اگر بسته بود، نخواسته که صداى اذانگویان حکومت زمان خودش را بشنود؛ مستمع نشد.
ما یک استماع داریم و یک سماع. یک وقت، صدا به گوش مىخورد، ولى آدم اصلًا توجّهى به آن صدا ندارد. حتّى به صداى الفاظ هم متوجّه نیست تا چه برسد به معانىآنها.
صبح، ظهر و شب، کنار مسجد پیغمبر که خانه حضرت زهرا (س) در آنجا بود، اذان مىگفتند و ایشان نشنید؛ چون نمىخواست بشنود. در این نود و پنج روز، فقط یکبار به درخواست خودش، بلال اذان گفت که آن هم نیمهکاره ماند؛ چون این زبان، این گلو و این بدن، این روح را صد در صد پاک مىدانست. او مىگفت: (الله اکبر) از این گلو و زبان، شنیدنى است، ولى نسبت به بقیه (الله اکبر) ها باید درِ گوش را گرفت و نباید شنید:
زیبقم «6» در گوش کن تا نشنوم یا درم بگشاى تا بیرون روم «7» وقتى ابلیس به عیسى بن مریم (ع) گفت: یک (لا اله الا الله) بگو. گفت: نمىگویم. گفت: مگر این شعار توحید نیست؟ گفت: چرا. گفت: پس چرا نمىگویى. عیسى (ع) گفت: براى این که تو مىگویى، من نمىگویم؛ چون گفتار تو و درخواست تو، توأم با آلودگى است و هدف ناشایستى از آن دارى که وقتى به من مىگویى، آن را بگو. من نمىگویم؛ (لا اله اله الله) اى که تو مىگویى، با هر آلودگىاى مىسازد و این (لا اله اله الله) اى که ما مىگوییم، با هر پاکىاى مىسازد.
این که چه کسى آن را اظهار مىنماید، فرق مىکند. «8» به هر حال، این وجود دوم است.
پس یک وجود قرآن، وجود کتبى آن است و یک وجود دیگر آن، وجود لفظى.
امّا وجود سوم قرآن، وجود ذهنى است. حفظ قرآن، گاهى با یک قرآن روى کاغذ است و گاهى با یک قرآن بر روى زبان، و گاهى هم با یک قرآن در حافظه، حافظ قرآن است. آن قرآن هم قرآن است، ولى وجود ذهنى قرآن.
وجود چهارم کتاب خدا، وجود عینى آن است. (عین)؛ یعنى وجود حقیقى؛ به عبارت دیگر؛ یعنى وجودى که همه آثار شىء، از این وجود ظهور مىکند.
حالا این پرسش مطرح مىشود که وجود عینى قرآن کدامیک از این قرآنهاى گفته شده است.
این قرآنهایى که آن را تلاوت مىکنیم، قرآن کتبى است. قرآنهاى موجود در ذهن حافظان هم که وجود ذهنى آن است. قرآنى نیز که بر روى زبان جارى مىشود، قرآن لفظى است. پس آن قرآن عینى کدام است؟
قرآن عینى و حقیقى فقط در وجود انسان کامل
قرآن عینى و قرآن حقیقى را فقط باید در وجود انسان کامل ببینید. ما یک مقدار قرآن حفظ هستیم و قارى قرآن هم مىباشیم و چند جور هم قرآن چاپى در خانههایمان داریم، اما ما قرآن عینى نیستیم. قرآن عینى فقط در وجود انسان کامل قابل مشاهده است؛ یعنى آن انسانى که از ابتداى ورود به تکلیف یا بندگى خدا تا لحظه خروج از دنیا، در ایمان، اخلاق و عمل از نظر قرآن کم نداشت. این سخن، تعریف قرآن عینى است.
ارزش این قرآن عینى، براى کسى قابل درک نیست؛ علتش هم این است که عقلهاى ما محدود بوده و دنیا هم محدود است. ما اگر بخواهیم چیزى را عظیمتر از این دنیا ببینیم، اینجا نمىتوانیم آن را ببینیم؛ چون اینجا گنجایش آن را ندارد و ما را باید در یک عالم دیگرى ببرند که در آن عالم، حقیقت انسان کامل قابل ظهور باشد و بعد به اولین و آخرین انسانها بگویند، اگر مىخواهى آن انسان کاملى را ببینى که مصداق عینى قرآن بوده، الان آن براى تو قابل دیدن و قابل تماشاست؛ آن هم نه با چشم سر؛ بلکه با چشم عقلى که به عین الله وصل است؛ چون اگر آن چشم قلب هم وصل به چشم خدا نباشد، آن انسان کامل هم با کمالاتش براى تو قابل مشاهده و قابل دیدن نخواهد بود.
فاطمه علیها السلام، از مصادیق واقعى آیات قرآن
حالا ما باید براى درک این وجود عینى، به سراغ یک انسان کامل یا به تعبیرى، قرآن عینى و مصداقى برویم. من براى شما چند آیه قرائت
مىکنم و بعد طبق خود قرآن و روایات، دنبال مصداق این آیات مىگردم. خیلى راحت هم این مصداق قابل پیدا کردن است؛ چرا که تاریخ اسلام از زمان بعثت پیغمبر تا الان که ما اینجا نشستهایم، تقریباً به صورت روشن در اختیار ماست و ما در کلّ امت، یکى از انسانهاى کاملى را که مىتوانیم بگوییم از مصادیق واقعى آیات قرآن است، حضرت فاطمه (س) است. در این بخش هم قرآن فقط یک مصداق دارد و دو تا مصداق ندارد. شما هیچ دلیلى را هم نمىتوانید پیدا کنید که در این بخش خاص، قرآن دو مصداق داشته باشد. در این بخش، یک انسان کامل، بیشتر وجود ندارد و بقیه انسانها ما دون این انسان و زیر مجموعه او در کمالات و فضایل هستند و آن، وجود مبارک فاطم زهرا (س) است که در زنان جهانیان، تنها انسان کاملى که مصداق آیات قرآن مىباشد، اوست. مریم کبرى (س)، خدیجه کبرى (س)، زینب کبرى (س) و هر زنى که در دایره انسان کامل بودن مىباشد، ما دون ایشان است و او مصداق اتم، اجمع، اکمل، اکتع «9» مجموعه آیات قرآن مجید در جنس زنان، بوده و دومى و هموزن دیگرى ندارد.
این مطالبى که مىگویم، دلیل قرآنى همراه آنان است، نه این که به عنوان یک روحانى شیعه، براى مستمع شیعه، عظمتى را بسازم و القا بکنم. عظمتسازى بدون دلیل قرآنى و روایتى، کار نادرستى است. لطف مسأله، این است که ما از چهارچوب قرآن و روایات براى معرفى این عزیزان بیرون نرفته و از خودمان چیزى را نسازیم؛ چون اگر از چهارچوب قرآن و روایات، آنها را به کنار ببریم، یا درباره آنها دچار افراط مىشویم یا دچار تفریط؛ چنانکه آنهایى که دچار تفریط شدند، صدیقه طاهره را تا جایى پایین آوردهاند که در حقّ او فقط مىگویند حضرت زهرا (س) زنى بزرگوار، همسرِ على بن ابىطالب و انسانى پاک است و قابل این است که الگو باشد. اینها در جاده تفریطند، و آنهایى که مقامسازى مىکنند، آن هم مقام الوهیت و ربوبیت براى آن حضرت، آنان نیز در جاده افراطند؛ چرا که قرآن مىگوید: (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ.) «10»: هیچ چیزى در این عالم، در هیچ چیزى، مانند خدا نیست. بنا براین، بهترین راه شناخت، آیات قرآن و روایاتند که نه افراط دارند و نه تفریط. قرآن کلام عدل است؛ قرآن کلام حق است. البته، آیاتى که مصداق اکتع و اکملش این انسان کامل در جنس زنان است، کم نیست. من براى نمونه چند آیه آن را مىخوانم، شاید هم بعضى از این آیات براىتان تازگى داشته باشد. فکر نکنید که مىخواهم به سراغ آیه تطهیر و آیه مباهله و آیات سوره دهر بروم که این آیات را صدها بار شنیدهاید. آنها در جاى خودش معلوم و روشن است؛ بلکه باید درباره این آیه که مىگویم و آثارش، دقت کنید.
فاطمه (س) بلد طیّبه است
یک کارى که خداوند متعال براى نزدیک کردن حقایق به ذهن مخاطبش در قرآن کرد، مثل زدن است. در همه زمینهها، زمینههاى علمى، طبیعى، فلسفى، عرفانى، انسانى و اخلاقى، خداوند مثل زده است، همه. این مثلها در قرآن مجید هست: (وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ) «11»: ما این مثلها را براى شناخت شما مىزنیم تا شما را به حقیقت نزدیک کنیم و شما راحتتر با مَثَل به عمق حقیقت برسید.
ببینید این آیه چه مىگوید: (وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ ...). «12» نمىگوید: (وَ الْبَلَدُ). سرزمین خالى را نمىگوید؛ بلکه سرزمین را مقیّد به کلمه طیّب مىکند. حالا شما همین لغت طیّب را با مشتقاتش در قرآن بگیرید: (وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ) «13»، (أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ) «14»، (طِبْتُمْ). «15» (طیّب)، این لغت یعنى چه؟ کلمه (طیّب)؛ یعنى پاکِ نابى که هیچ آلودگى با او گره ندارد؛ (طیب) مقابل (خبیث) است؛ چون در آیه بعد هم کلمه (خبیث) را آورده و رو در روى (طیّب) قرار داده است. این رو در رویى، در خیلى چیزها هست: نور و ظلمت، حق و باطل، ابلیس و خدا، حرام و حلال، حیات و مرگ. اینها همه با هم تقابل دارند. تقابل دارند، یعنى چه؟ یعنى این که هیچ کدام با یکدیگر هیچ نسبتى ندارند. طیّب یک داستانى دارد و خبیث هم یک داستانى دیگر؛ همچنین نور یک داستانى دارد و ظلمت یک داستان دیگر. شما به اندازه یک سر سوزن ظلمت را در نور پیدا نمیکنى. یک سر سوزن نور را هم در ظلمت پیدا نخواهى کرد. اصلًا این دو تا با هم تقابل دارند؛ نه صفت ابلیس در خدا هست و نه صفت خدا در ابلیس.
(وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ): زمین پاک، (یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ) «16»، خیلى آیه عجیبى است. (طیّب)، (اذنرب)، (نبات)؛ یعنى تا دست خدا در بلد طیّب در کار نباشد، بلد طیّب آثارى را ظهور نمىدهد.
دست خدا وقتى در بلد طیّب بیاید، چه دستى است؟ دست قدرت، دست علم، دست رحمت، دست کرامت، دست احسان، دست فضل. اینها دست خداست.
(وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ.) «17» درباره آیه باز دقت بفرمایید. (بلد) با قید (طیّب)، با قید (اذن رب) و (خروج و سر در آوردن آثار این بلد طیّب) است، ولى با دست اندرکار بودن دست خدا که همان دست صفات خداست.
وجود مقدّس حضرت زهرا (س)، بلد طیّب است؛ کسى که در این بلد طیّب دانه پاشید، پیغمبر اسلام (ص) بود. دیگر، باغبانى، نمونه او نیست. یک انسان کامل آمد دانههاى قرآن را، آیات توحید را، علم را، معرفت را، اصالت را، شرافت را، اخلاق را، عمل صالح را در این زمین پاشید. او فقط این دانهها را پاشید. باغبان این دانهها، ربّ فاطمه (س) بود. خداوند متعال با جلوه ربوبیتش، تمام کاشتههاى پیغمبر (ص) را از این سرزمین بیرون آورد.
تعریف جامع و مانع از فاطمه (س)
پس حالا زهرا (س) را با این مقدمه چگونه باید معنا کرد، با این جمله باید تعریف کرد. این جمله را دقت بکنید! این شکل از تعریف را مىگویند، جامع افراد و مانع اغیار. این تعریف، یک تعریف منطقى است که یک عالِم در این عالَم به این تعریف نسبت به حضرت زهرا (س)، راه وارد کردن ایراد را اصلًا ندارد. ما به هر کس هم که ایراد بر این تعریف داشته باشد، با قرآن جواب مىگوییم، و یا فقط با روایات خودشان. این تعریف، مانع اغیار و جامع افراد است؛ یک تعریف علمى و منطقى: حضرت زهرا (س)؛ یعنى انسانى که جامع تمام کمالات ملکى و ملکوتى و فاقد تمام عیبها و نقصها. او مصداق عینى این آیه است. شما هر چه حقیقت معنوى در این عالم مىبینید، از ایشان ظهور کرده و هر چه نعمت اخروى است، فرداى قیامت در کنار ایشان بروز مىکند. این را از جهت اخرویش، سادهتر معنا کنم.
فاطمه (س)، حبیبه حق است
که این در روایات ما وارد شده است که داراى معانى عمیقى است که کمتر به آن توجه شده است. در قیامت بنابر روایات اصیلمان، پروردگار عالم به حضرت زهرا (س) خطاب مىکند: (یا حبیبتى!). «18» «19» این عکس آن جمله دعاى کمیل است. در دعاى کمیل، امیرمؤمنان (ع) به خدا مىگوید: (حبیب)؛ مىگوید: (یَا حَبِیبَ قُلُوبِ الصَّادِقِینَ!). در قیامت خدا به زهرا (س) مىگوید: اى حبیبه من. این عکس آن جمله است پیش خدا چه چیزى ارزش دارد؟ این قیافه، این بدن، وزن بدن؟ نخیر، آنچه پیش پروردگار ارزش دارد، فقط واقعیات وجود انسان است که رنگ بىنهایتش در خودش مىباشد؛ چون عبدى را متصل به خودش در صفات، در فعل، در اخلاق مىبیند، او مىشود محبوب پروردگار: (یا حبیبتى!): حبیبه من! تمام درهاى بهشت بر روى تو باز است، از هر درى مىخواهى وارد شو. انگار، خدا به زهرا (س) مىخواهد بگوید، این هشت بهشت ملک تو است. برو دختر با عظمت پیغمبر (ص)! او به امر الله حرکت مىکند. وقتى که بر دمِ درِ بهشت است (حالا این درى که مىگویم، درِ اصطلاحى نیست؛ این در، مقام و مرتبه است) وقتى به آنجا مىرسد، برمىگردد به طرف محشر و مىایستد.
حبیب با محبوبش گفتو گو مىکند: دختر پیغمبر! همه درها که اکنون بر روى تو باز است، پس چرا نرفتى؟
حضرت زهرا (س) مىگوید: خدایا! من دلِ تنها رفتن به آنجا را ندارم؛ یعنى اگر بروم، خوش نیستم.
خدا مىگوید: پس با چه کسى مىخواهى بروى؟
مىگوید: خدایا! با هر که در دنیا از نظر قلب، عمل و چشم، با ما در ارتباط بوده؛ قلبش محبّ ما بوده، چشمش گریان براى من و بچههایم بوده، عملش هم در حدّ خودش هماهنگ با من بوده است.
خطاب مىرسد: من عددى برایت نمىگذارم، هر کسى را مىخواهى صدا کن.
آن وقت، میلیونها نفر با یک نداى اى پیروان ما و محبین ما و گریهکنندگان بر ما! من منتظر شما هستم که با شما به بهشت بروم؛ بیایید! و هم آنها راه مىافتند.
اگر بگویید: پس دادگاههاى ما چه مىشود؟ مىگویم: گریهکن، عاشق و فرد عامل که دادگاه فوقالعادهاى ندارند. دادگاهى شدن را هم به شما مىبخشند. چون مگر شما آلوده به گناهان کبیرهاید که نگهتان دارند، یا آلوده به ربا، شراب، قمار، ظلم بودهاید، و یا حق را ناحق کردهاید که شما را نگه دارند؟ ما لغزش داریم، امّا این لغزشها کم است؛ همانگونه که امیرمؤمنان (ع) در خطبه متقین در وصف آنان مىگوید: (قَلِیلًا ذلَلُهُ) «20»، و اصلًا با رحمت و کرم خدا سازگار نیست که براى یک لغزش کم بگوید، فرد را نگهش دارید؛ زنجیرش کنید؛ برایش دادگاه تشکیل بدهید. در دنیا دادگاهها این کار را نمىکنند؛ به طرفین دعوا مىگویند، بروید از هم بگذرید، آن وقت خدا براى لغزشِ کم، سختگیرى مىکند؟!
فقط گریه خالى مُحبّى، عاملى و گریهکنندهاى، خارِ لغزشها را مىسوزاند و خاکستر مىکند.
آن وقت همه راه مىافتند. وقتى همه نزدیک بهشت آمدند، فاطم زهرا (س) مىگوید، شما وارد شوید، من تا نفر آخرتان در بهشت نرود، خودم نمىآیم؛ یعنى شما در بهشت مهمانِ آثار آنهایى هستید که در وجودتان ظهور کرده؛ یعنى هر کس از این امت در بهشت برود، سر سفره على، فاطمه، حسن و حسین: نشسته است، نگوید متعلّق به خودم است. اگر آنها نبودند، ما نه به خدا راه داشتیم، نه به بهشت. این هشت رکعت نمازى را هم که امروز به ما اجازه دادند بخوانیم والله قسم، به خاطر گل روى فاطمه (س) به ما اجازه دادند، ما خواندیم. این نماز ما هم متعلّق به گل روى زهرا (س) بود. آن روزه ماه رمضان ما هم متعلّق به اهلبیت: است. آن حج ما هم متعلّق به اهلبیت: است. این اشک چشمان ما هم متعلّق به اهلبیت: است. ما چیزى از خودمان نداریم، آنها را در دنیا به ما کریمانه مىپردازند و فرداى قیامت هم به صورت بهشت همین پرداختها ظهور مىکند.
آنچه گفته شد، معناى بلد طیّب بود: (وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ). «21» باغبانى مثل خاتم انبیاء (ص) دانههاى ملکوتى را به صورت قرآن در زهرا (س) قرار داد. خداوند این دانهها را با علم، رحمت، کرم، لطف، فضل و احسانش شکافت. چه گلهایى، و چه محصولاتى، از شکافته شدن این دانهها به وجود آمد. تمام نمازهاى زهرا (س) و روزههاى زهرا (س) همین: (یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ). «22» بود. نباتها و روییدنىها گوناگون بود و یکى از روییدنىهاى وجود این بلد طیب، حسن، حسین و زینب کبرى: است. اینها درخت این زمینند. آنجا هم خدا باز مثل مىزند: (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ). «23»
براى این که قوت بین دو زمین پاک را بتوانید اندازه بگیرید، باز باید به قرآن مراجعه کنید. حضرت مریم (س) هم بلد طیّب بود. فقط یک عیسى (ع) از او به وجود آمد. عیسى (ع) هم هیچ فرزندى از او به وجود نیامد و در سنّ سى و سه سالگى، او را به آسمانها بردند. امّا از زهرا (س)، نُه امام معصوم به وجود آمد. قوت زمین و قدرت زمین را ببین!
بهار على (ع) کنار فاطمه (س)
امّا این زمین را خداوند متعال کنار بهارى مثل امیرمؤمنان (ع) قرار داد. چرا من از امیرمؤمنان (ع) تعبیر به بهار کردم؟ همین امروز مفاتیح را بخوانید. در آخرش یک سلسله دعا است. سر صفحه، به خط درشت نوشته است: دعا و زیارت ولىعصر (عج). در زیارتهاى امام زمان (عج)، یک جملهاش این است: (السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَبِیعَ الْانَامَ!) «24»: درود بر تو اى بهار انسانها. امام زمان (عج) بالاتر است یا امیرمؤمنان (ع)؟ پیغمبر (ص) مىگوید:
امیرمؤمنان (ع)، برتر از فرزندانش است. حتى برتر از حسن و حسین (ع): (ابُوهُمَا خَیْرٌ مِنْهُمَا). «25» على (ع)، امامِ حسن بن على و حسین بن على (ع)، و حسن و حسین (ع)، مأمومِ امیرمؤمنان (ع) هستند. وقتى امام زمان (عج) بهار انسانها باشد، البته، این بهار بودنش را از على (ع) گرفته است.
خزانِ بهار على (ع)
خدا بهارى مثل على (ع) را کنار زهرا (س) قرار داد و از نسیم این بهار است که نُه امام از این سرزمین سر بر آوردند و دنیا و آخرت را هر کدامشان به تنهایى روشن کردند. وقتى امام زینالعابدین (ع) گلوى بریده پدر بزرگوارش را روى خاک گذاشت، فرمود: (ابَتَا! امَّا الدُّنْیَا، فَبَعْدُکَ مُظْلِمَهٌ؛ فَامَّا الآخِرَهُ، فَبِنُورَ وَجْهَکَ مُشْرِقَهٌ.) هریک از امامان، مُشْرِقِ آخرتند و جدا کردنشان از زندگى، مُظْلِم زندگى هر انسان جداشوندهاى است.
بهار فصل خیلى زیبایى است، هواى خیلى زیبایى دارد، نسیمش حیاتبخش است، بهار براى تمامى اهل دنیا زیباترین و با نشاطترین و صفابخشترین زمان است. هیچ بهارى در عالم، بهار وجود على (ع) نیست، و به دلیل قرآن، با شهادت زهرا (س) این بهار خزان شد. تمام گلهاى این بهار پرپر شد، تمام گلها؛ چون گفتیم زهرا (س) انسان کاملى است و به دلیل آیات و روایات، تعریف منطقى براى او آوردیم؛ جامع همه کمالات و فاقد همه عیبها. پس مىشود گفت، امروز همه گلهاى حیات على (ع) ریخت؛ تمام شاخههاى سبز آن، خشک شد. به این خاطر، او به کنار بدنش برگشت و گفت: (لَا خَیْرَ بَعْدَکَ فِى الْحَیَاهِ ...). «26» زندگى دنیوى زهرا (س) دیگر تمام شد؛ دیگر کسى على (ع) را سر حال نخواهد دید. در نهجالبلاغه است و سید رضى 1 آن را نقل کرده که على (ع) رو به قبر پیغمبر (ص) گفت: من زهرا (س) را دفن کردم، ولى یا رسولالله! تا شب نوزد رمضانى که شمشیر را بر فرق من بزنند و تا آن زمان، سى سال طول مىکشد، من با این که امام معصومم، همیشه اندوهگین هستم، و دیگر، شب بىگریهاى برایم نخواهد بود، و من در تمام عمرم، مقدارى از شبم را بیدار مىمانم و گریه مىکنم. «27» در این جا، به سبک روضهخوانهاى قدیم مىخواهم چند بیت شعر بخوانم. حضرت على (ع) به مردم مدینه نگفت که براى زهرا (س) گریه کنید. آنها ارزش آن را نداشتند و گریههایشان هم نجس بود، بلکه خود کنار قبر، رو به آسمانها کرد و گفت:
بر احوالم ببار اى ابر! اشک از آسمان امشب
که من با دست خود کردم گُلم در گِل نهان امشب
حسن گریان، حسین نالان، پریشان زینبَیْن از غم
چه سان آرام بنمایم من این بىمادران امشب
زمین! با پیکر رنجیده زهرا مدارا کن
که این پهلو شکسته بر تو باشد میهمان امشب.
پی نوشت ها:
______________________________
(1) 1. شیخ صدوق، اعتقادات، تحقیق عصام عبدالسید، ص.
(2) 1. نساء: 165.
(3) 2. بقره: 1.
(4) 1. مستدرک الوسائل، محقّق نورى، تحقیق مؤسسه آلالبیت:، ج 1، ص.
(5) 1. واقعه: 79.
(6)*. زیبق؛ یعنى سیماب (فلزى مایع)، جیوه
(7) 1. سعدى.
(8) 1. إحیاء علوم الدین، جلد 8، ص 53.
(9)*. همگى.
(10) 1. شورى: 11.
(11) 1. حشر: 21.
(12) 2. اعراف: 58.
(13) 1. نور: 26.
(14) 2. احقاف: 20.
(15) 3. زمر: 73.
(16) 1. اعراف: 58.
(17) 2. اعراف: 58.
(18) 1. شیخ صدوق، أمالى، تحقیق مؤسسه بعثت، ص 69.
(19)*. بخشى دیگر از متن مورد نظر روایت که امام باقر علیه السلام آن را از جابر بن عبد الله انصارى نقل مىکند، چنین است: «قال رسول الله 6: إذا کان یوم القیامه تقبل ابنتى فاطمه .... فإذا النداء من قبل الله جلّ جلاله: یا حبیبتى و ابنه حبیبى! سلینى تعطى، و اشفعى تشفعى، فوعزتى و جلالى لاجازنى ظلم ظالم. فتقول: إلهى و سیدى! ذریتى و شیعتى و شیعه ذریتى، و محبى و محبى ذریتى. فإذا النداء من قبل الله جلّ جلاله: أین ذریه فاطمه و شیعتها و محبّوها و محبو ذریتها؟ فیقبلون و قد أحاط بهم ملائکه الرحمه، فتقدّمهم فاطمه حتى تدخلهم الجنه.»
(20) 1. نهجالبلاغه، ص 199، خطبه حضرت در وصف متّقین و مؤمنان.
(21) 1. اعراف: 58.
(22) 1. اعراف: 58.
(23) 2. ابراهیم: 24.
(24) 1. ص 875.
(25) 1. عیون اخبار الرضا 7، ج 1، ص 26.
(26) 1. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 42، ص. 213
(27) 1. نهجالبلاغه، ص 238، کلام 193.
منبع:
نوشته : حضرت استاد حسین انصاریان
کتاب : نگاهى به مقام حضرت فاطمه(س)