نگاهى به مقام حضرت فاطمه سلام الله علیها

کسانى که در فلسفه الهى و در عرفان مثبت کار کرده و کارکشته شده‏اند و متخصّص فن شناخته شده‏اند، براى هر موجودى در این عالم، چهار وجود قایلند

 نگاهى به مقام حضرت فاطمه سلام الله علیها

 

 

هر موجودى چهار وجود دارد

 کسانى که در فلسفه الهى و در عرفان مثبت کار کرده و کارکشته شده‏اند و متخصّص فن شناخته شده‏اند، براى هر موجودى در این عالم، چهار وجود قایلند. آنان براى گفتار و مطلب خود در این بحث، فقط به یک حقیقت مثل مى‏زنند و آن، کتاب خدا قرآن مجید است. البته، آن‏ها بحث خود را به صورت کلى مطرح نموده و بیشتر آن‏ها هم مثالى را براى آن ذکر نکرده‏اند؛ چون فکر مى‏کردند چنین مسأله‏اى، براى همه مردم، مسأله روشن و واضحى باشد.

 

چهار وجود براى قرآن مجید

 

قرآن مجید، داراى چهار وجود است؛ یعنى داراى چهار جلوه هستى مى‏باشد.

یک وجود قرآن، وجود کتبى قرآن است که عبارت مى‏باشد از مجموعه سى جزء قرآن که با قلم بر صفحه نوشته مى‏شود؛ همین قرآنى که به فرموده شیخ صدوق، بین دو جلد، در سى جزء، در صد و بیست حزب، در شش هزار و ششصد و چند آیه، در اختیار ماست. این قرآن، با قرآن زمان پیغمبر (ص) یک نقطه هم اختلاف ندارد. ترتیب این قرآن همان ترتیب زمان پیغمبر (ص) مى‏باشد. آیاتش هم بى‏کم و زیاد، آیات زمان پیغمبر (ص) است. «1»

در یک کلمه، اگر این گونه نبود، حجت خدا بر بندگانش کامل نبود و ناقص بود و خدا هم حجت ناقص ندارد. در همه چیز و در هر کجا، حجت پروردگار عالم، کامل، تمام و جامع است. براى این که به قول خود قرآن، تا فرداى قیامت، کسى به خداوند نگوید: اگر راهنمایى کرده بودى، و اگر گفته بودى، من عمل مى‏کردم. از کجا معلوم‏ مى‏شود که من عمل نمى‏کردم. خود پروردگار مى‏گوید، من این هدایت را کامل و جامع فرستادم که روز قیامت کسى بر خدا حجت نداشته باشد: (لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً). «2» این وجود وجود کتبى قرآن هست.

وجود دوم قرآن، وجود لفظى است. وجود لفظى قرآن، عبارت است از آیاتى که انسان از روى صفحه کاغذ یا از صفحه ذهنش، بر زبان جارى مى‏کند: (ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ). «3»

همان وقتى که داریم یک خطبه را، یک صفحه کاغذ را، یک (ذلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ) را بر زبان جارى مى‏کنیم؛ یعنى آیه را تلفّظ مى‏نمایم و آن را مى‏خوانیم. در این‏جا، پیغمبر اکرم (ص)، به خوانندگان قرآن، یک سفارش بسیار بسیار مهم دارد که خوانندگان قرآن باید این سفارش‏ پیغمبر (ص) را حتما عمل کنند. آن سفارش این است که شما باید هنگام خواندن قرآن، (طهروا افواهکم.) «4»: با دهان و زبان پاک، قرآن را بخوانید. با دهان یهودى‏مسلک، با زبان مسیحى‏مسلک، با زبان لائیک‏مسلک، با زبان آلوده به حرام، با دهان آلوده به گفته‏هاى باطل، یاوه، سب، ناسزا و فحش، قرآن را نخوانید. این قرآن، داراى پاک‏ترین آیات، پاک‏ترین کتاب و پاک‏ترین حکمت است که باید در دهان‏هاى پاک جارى بشود؛ یعنى اگر کسى بخواهد قارى مورد قبول خدا باشد، همیشه پاک مى‏ماند؛ دهانش؛ زبانش؛ بدنش؛ جسمش؛ پوستش؛ گوشش. قرآن کریم، حریمِ علم پروردگار است. ورود به این حریم، باید با پاکى انجام بگیرد: (لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ.) «5» برخى از مفسران مى‏گویند: فعل: (لا یَمَسُّهُ)، معناى امرى دارد؛ یعنى‏ کسى که پاک نیست حق ندارد با قرآن تماس بگیرد؛ لذا دیده مى‏شود حضرت زهرا (س) بعد از مرگ پیغمبر، یکبار هم، نه هنگام باز بودن پنجره، و نه با باز کردن پنجره، اگر بسته بود، نخواسته که صداى اذان‏گویان حکومت زمان خودش را بشنود؛ مستمع نشد.

ما یک استماع داریم و یک سماع. یک وقت، صدا به گوش مى‏خورد، ولى آدم اصلًا توجّهى به آن صدا ندارد. حتّى به صداى الفاظ هم متوجّه نیست تا چه برسد به معانى‏آن‏ها.

صبح، ظهر و شب، کنار مسجد پیغمبر که خانه حضرت زهرا (س) در آن‏جا بود، اذان مى‏گفتند و ایشان نشنید؛ چون نمى‏خواست بشنود. در این نود و پنج روز، فقط یکبار به درخواست خودش، بلال اذان گفت که آن هم نیمه‏کاره ماند؛ چون این زبان، این گلو و این بدن، این روح را صد در صد پاک مى‏دانست. او مى‏گفت: (الله اکبر) از این گلو و زبان، شنیدنى است، ولى نسبت به بقیه (الله اکبر) ها باید درِ گوش را گرفت و نباید شنید:

زیبقم‏ «6» در گوش کن تا نشنوم یا درم بگشاى تا بیرون روم‏ «7» وقتى ابلیس به عیسى بن مریم (ع) گفت: یک (لا اله الا الله) بگو. گفت: نمى‏گویم. گفت: مگر این شعار توحید نیست؟ گفت: چرا. گفت: پس چرا نمى‏گویى. عیسى (ع) گفت: براى این که تو مى‏گویى، من نمى‏گویم؛ چون گفتار تو و درخواست تو، توأم با آلودگى است و هدف ناشایستى از آن دارى که وقتى به من مى‏گویى، آن را بگو. من نمى‏گویم؛ (لا اله اله الله) اى که تو مى‏گویى، با هر آلودگى‏اى مى‏سازد و این (لا اله اله الله) اى که ما مى‏گوییم، با هر پاکى‏اى مى‏سازد.

این که چه کسى آن را اظهار مى‏نماید، فرق مى‏کند. «8» به هر حال، این وجود دوم است.

پس یک وجود قرآن، وجود کتبى آن است و یک وجود دیگر آن، وجود لفظى.

امّا وجود سوم قرآن، وجود ذهنى است. حفظ قرآن، گاهى با یک قرآن روى کاغذ است و گاهى با یک قرآن بر روى زبان، و گاهى هم با یک قرآن در حافظه، حافظ قرآن است. آن قرآن هم قرآن است، ولى وجود ذهنى قرآن.

وجود چهارم کتاب خدا، وجود عینى آن است. (عین)؛ یعنى وجود حقیقى؛ به عبارت دیگر؛ یعنى وجودى که همه آثار شى‏ء، از این وجود ظهور مى‏کند.

حالا این پرسش مطرح مى‏شود که وجود عینى قرآن کدامیک از این قرآن‏هاى گفته شده است.

این قرآن‏هایى که آن را تلاوت مى‏کنیم، قرآن کتبى است. قرآن‏هاى موجود در ذهن حافظان هم که وجود ذهنى آن است. قرآنى نیز که بر روى زبان جارى مى‏شود، قرآن لفظى است. پس آن قرآن عینى کدام است؟

 

قرآن عینى و حقیقى فقط در وجود انسان کامل‏

 

قرآن عینى و قرآن حقیقى را فقط باید در وجود انسان کامل ببینید. ما یک مقدار قرآن حفظ هستیم و قارى قرآن هم مى‏باشیم و چند جور هم قرآن چاپى در خانه‏هایمان داریم، اما ما قرآن عینى نیستیم. قرآن عینى فقط در وجود انسان کامل قابل مشاهده است؛ یعنى آن انسانى که از ابتداى ورود به تکلیف یا بندگى خدا تا لحظه خروج از دنیا، در ایمان، اخلاق و عمل از نظر قرآن کم نداشت. این سخن، تعریف قرآن عینى است.

ارزش این قرآن عینى، براى کسى قابل درک نیست؛ علتش هم این است که عقل‏هاى ما محدود بوده و دنیا هم محدود است. ما اگر بخواهیم چیزى را عظیم‏تر از این دنیا ببینیم، این‏جا نمى‏توانیم آن را ببینیم؛ چون این‏جا گنجایش آن را ندارد و ما را باید در یک عالم دیگرى ببرند که در آن عالم، حقیقت انسان کامل قابل ظهور باشد و بعد به اولین و آخرین انسان‏ها بگویند، اگر مى‏خواهى آن انسان کاملى را ببینى که مصداق عینى قرآن بوده، الان آن براى تو قابل دیدن و قابل تماشاست؛ آن هم نه با چشم سر؛ بلکه با چشم عقلى که به عین الله وصل است؛ چون اگر آن چشم قلب هم وصل به چشم خدا نباشد، آن انسان کامل هم با کمالاتش براى تو قابل مشاهده و قابل دیدن نخواهد بود.

 

فاطمه علیها السلام، از مصادیق واقعى آیات قرآن‏

 

حالا ما باید براى درک این وجود عینى، به سراغ یک انسان کامل یا به تعبیرى، قرآن عینى و مصداقى برویم. من براى شما چند آیه قرائت‏

مى‏کنم و بعد طبق خود قرآن و روایات، دنبال مصداق این آیات مى‏گردم. خیلى راحت هم این مصداق قابل پیدا کردن است؛ چرا که تاریخ اسلام از زمان بعثت پیغمبر تا الان که ما این‏جا نشسته‏ایم، تقریباً به صورت روشن در اختیار ماست و ما در کلّ امت، یکى از انسان‏هاى کاملى را که مى‏توانیم بگوییم از مصادیق واقعى آیات قرآن است، حضرت فاطمه (س) است. در این بخش هم قرآن فقط یک مصداق دارد و دو تا مصداق ندارد. شما هیچ دلیلى را هم نمى‏توانید پیدا کنید که در این بخش خاص، قرآن دو مصداق داشته باشد. در این بخش، یک انسان کامل، بیش‏تر وجود ندارد و بقیه انسان‏ها ما دون این انسان و زیر مجموعه او در کمالات و فضایل هستند و آن، وجود مبارک فاطم زهرا (س) است که در زنان جهانیان، تنها انسان کاملى که مصداق آیات قرآن مى‏باشد، اوست. مریم کبرى (س)، خدیجه کبرى (س)، زینب کبرى (س) و هر زنى که در دایره انسان کامل بودن مى‏باشد، ما دون ایشان است و او مصداق اتم، اجمع، اکمل، اکتع‏ «9» مجموعه آیات قرآن مجید در جنس زنان، بوده و دومى و هم‏وزن دیگرى ندارد.

این مطالبى که مى‏گویم، دلیل قرآنى همراه آنان است، نه این که به عنوان یک روحانى شیعه، براى مستمع شیعه، عظمتى را بسازم و القا بکنم. عظمت‏سازى بدون دلیل قرآنى و روایتى، کار نادرستى است. لطف مسأله، این است که ما از چهارچوب قرآن و روایات براى معرفى این عزیزان بیرون نرفته و از خودمان چیزى را نسازیم؛ چون اگر از چهارچوب قرآن و روایات، آن‏ها را به کنار ببریم، یا درباره آن‏ها دچار افراط مى‏شویم یا دچار تفریط؛ چنان‏که آن‏هایى که دچار تفریط شدند، صدیقه طاهره را تا جایى پایین آورده‏اند که در حقّ او فقط مى‏گویند حضرت زهرا (س) زنى بزرگوار، همسرِ على بن ابى‏طالب و انسانى پاک است و قابل این است که الگو باشد. این‏ها در جاده تفریطند، و آن‏هایى که مقام‏سازى مى‏کنند، آن هم مقام‏ الوهیت و ربوبیت براى آن حضرت، آنان نیز در جاده افراطند؛ چرا که قرآن مى‏گوید: (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ.) «10»: هیچ چیزى در این عالم، در هیچ چیزى، مانند خدا نیست. بنا براین، بهترین راه شناخت، آیات قرآن و روایاتند که نه افراط دارند و نه تفریط. قرآن کلام عدل است؛ قرآن کلام حق است. البته، آیاتى که مصداق اکتع و اکملش این انسان کامل در جنس زنان است، کم نیست. من براى نمونه چند آیه آن را مى‏خوانم، شاید هم بعضى از این آیات براى‏تان تازگى داشته باشد. فکر نکنید که مى‏خواهم به سراغ آیه تطهیر و آیه مباهله و آیات سوره دهر بروم که این آیات را صدها بار شنیده‏اید. آنها در جاى خودش معلوم و روشن است؛ بلکه باید درباره این آیه که مى‏گویم و آثارش، دقت کنید.

 

فاطمه (س) بلد طیّبه است‏

 

یک کارى که خداوند متعال براى نزدیک کردن حقایق به ذهن مخاطبش در قرآن کرد، مثل زدن است. در همه زمینه‏ها، زمینه‏هاى علمى، طبیعى، فلسفى، عرفانى، انسانى و اخلاقى، خداوند مثل زده است، همه. این مثل‏ها در قرآن مجید هست: (وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ) «11»: ما این مثل‏ها را براى شناخت شما مى‏زنیم تا شما را به حقیقت نزدیک کنیم و شما راحت‏تر با مَثَل به عمق حقیقت برسید.

ببینید این آیه چه مى‏گوید: (وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ ...). «12» نمى‏گوید: (وَ الْبَلَدُ). سرزمین خالى را نمى‏گوید؛ بلکه سرزمین را مقیّد به کلمه طیّب مى‏کند. حالا شما همین لغت طیّب را با مشتقاتش در قرآن‏ بگیرید: (وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ) «13»، (أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ) «14»، (طِبْتُمْ). «15» (طیّب)، این لغت یعنى چه؟ کلمه (طیّب)؛ یعنى پاکِ نابى که هیچ آلودگى با او گره ندارد؛ (طیب) مقابل (خبیث) است؛ چون در آیه بعد هم کلمه (خبیث) را آورده و رو در روى (طیّب) قرار داده است. این رو در رویى، در خیلى چیزها هست: نور و ظلمت، حق و باطل، ابلیس و خدا، حرام و حلال، حیات و مرگ. این‏ها همه با هم تقابل دارند. تقابل دارند، یعنى چه؟ یعنى این که هیچ کدام با یک‏دیگر هیچ نسبتى ندارند. طیّب یک داستانى دارد و خبیث هم یک داستانى دیگر؛ هم‏چنین نور یک داستانى دارد و ظلمت یک داستان دیگر. شما به اندازه یک سر سوزن ظلمت را در نور پیدا نمیکنى. یک سر سوزن نور را هم در ظلمت پیدا نخواهى کرد. اصلًا این دو تا با هم‏ تقابل دارند؛ نه صفت ابلیس در خدا هست و نه صفت خدا در ابلیس.

(وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ): زمین پاک، (یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ) «16»، خیلى آیه عجیبى است. (طیّب)، (اذن‏رب)، (نبات)؛ یعنى تا دست خدا در بلد طیّب در کار نباشد، بلد طیّب آثارى را ظهور نمى‏دهد.

دست خدا وقتى در بلد طیّب بیاید، چه دستى است؟ دست قدرت، دست علم، دست رحمت، دست کرامت، دست احسان، دست فضل. این‏ها دست خداست.

(وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ.) «17» درباره آیه باز دقت بفرمایید. (بلد) با قید (طیّب)، با قید (اذن رب) و (خروج و سر در آوردن آثار این بلد طیّب) است، ولى با دست اندرکار بودن دست خدا که همان دست صفات خداست.

وجود مقدّس حضرت زهرا (س)، بلد طیّب است؛ کسى که در این بلد طیّب دانه پاشید، پیغمبر اسلام (ص) بود. دیگر، باغبانى، نمونه او نیست. یک انسان کامل آمد دانه‏هاى قرآن را، آیات توحید را، علم را، معرفت را، اصالت را، شرافت را، اخلاق را، عمل صالح را در این زمین پاشید. او فقط این دانه‏ها را پاشید. باغبان این دانه‏ها، ربّ فاطمه (س) بود. خداوند متعال با جلوه ربوبیتش، تمام کاشته‏هاى پیغمبر (ص) را از این سرزمین بیرون آورد.

 

تعریف جامع و مانع از فاطمه (س)

 

پس حالا زهرا (س) را با این مقدمه چگونه باید معنا کرد، با این جمله باید تعریف کرد. این جمله را دقت بکنید! این شکل از تعریف را مى‏گویند، جامع افراد و مانع اغیار. این تعریف، یک تعریف منطقى است که یک عالِم در این عالَم به این تعریف نسبت به حضرت زهرا (س)، راه وارد کردن ایراد را اصلًا ندارد. ما به هر کس هم که ایراد بر این تعریف داشته باشد، با قرآن جواب مى‏گوییم، و یا فقط با روایات خودشان. این تعریف، مانع اغیار و جامع افراد است؛ یک تعریف علمى و منطقى: حضرت زهرا (س)؛ یعنى انسانى که جامع تمام کمالات ملکى و ملکوتى و فاقد تمام عیب‏ها و نقص‏ها. او مصداق عینى این آیه است. شما هر چه حقیقت معنوى در این عالم مى‏بینید، از ایشان ظهور کرده و هر چه نعمت اخروى است، فرداى قیامت در کنار ایشان بروز مى‏کند. این را از جهت اخرویش، ساده‏تر معنا کنم.

 

فاطمه (س)، حبیبه حق است‏

 

که این در روایات ما وارد شده است که داراى معانى عمیقى است که کمتر به آن توجه شده است. در قیامت بنابر روایات اصیل‏مان، پروردگار عالم به حضرت زهرا (س) خطاب مى‏کند: (یا حبیبتى!). «18» «19» این عکس آن جمله دعاى کمیل است. در دعاى کمیل، امیرمؤمنان (ع) به خدا مى‏گوید: (حبیب)؛ مى‏گوید: (یَا حَبِیبَ قُلُوبِ الصَّادِقِینَ!). در قیامت خدا به زهرا (س) مى‏گوید: اى حبیبه من. این عکس آن جمله است پیش خدا چه چیزى ارزش دارد؟ این قیافه، این بدن، وزن بدن؟ نخیر، آنچه‏ پیش پروردگار ارزش دارد، فقط واقعیات وجود انسان است که رنگ بى‏نهایتش در خودش مى‏باشد؛ چون عبدى را متصل به خودش در صفات، در فعل، در اخلاق مى‏بیند، او مى‏شود محبوب پروردگار: (یا حبیبتى!): حبیبه من! تمام درهاى بهشت بر روى تو باز است، از هر درى مى‏خواهى وارد شو. انگار، خدا به زهرا (س) مى‏خواهد بگوید، این هشت بهشت ملک تو است. برو دختر با عظمت پیغمبر (ص)! او به امر الله حرکت مى‏کند. وقتى که بر دمِ درِ بهشت است (حالا این درى که مى‏گویم، درِ اصطلاحى نیست؛ این در، مقام و مرتبه است) وقتى به آن‏جا مى‏رسد، برمى‏گردد به طرف محشر و مى‏ایستد.

حبیب با محبوبش گفت‏و گو مى‏کند: دختر پیغمبر! همه درها که اکنون بر روى تو باز است، پس چرا نرفتى؟

حضرت زهرا (س) مى‏گوید: خدایا! من دلِ تنها رفتن به آن‏جا را ندارم؛ یعنى اگر بروم، خوش نیستم.

خدا مى‏گوید: پس با چه کسى مى‏خواهى بروى؟

مى‏گوید: خدایا! با هر که در دنیا از نظر قلب، عمل و چشم، با ما در ارتباط بوده؛ قلبش محبّ ما بوده، چشمش گریان براى من و بچه‏هایم بوده، عملش هم در حدّ خودش هماهنگ با من بوده است.

خطاب مى‏رسد: من عددى برایت نمى‏گذارم، هر کسى را مى‏خواهى صدا کن.

آن وقت، میلیون‏ها نفر با یک نداى اى پیروان ما و محبین ما و گریه‏کنندگان بر ما! من منتظر شما هستم که با شما به بهشت بروم؛ بیایید! و هم آن‏ها راه مى‏افتند.

اگر بگویید: پس دادگاه‏هاى ما چه مى‏شود؟ مى‏گویم: گریه‏کن، عاشق و فرد عامل که دادگاه فوق‏العاده‏اى ندارند. دادگاهى شدن را هم به شما مى‏بخشند. چون مگر شما آلوده به گناهان کبیره‏اید که نگه‏تان دارند، یا آلوده به ربا، شراب، قمار، ظلم بوده‏اید، و یا حق را ناحق کرده‏اید که شما را نگه دارند؟ ما لغزش داریم، امّا این لغزش‏ها کم است؛ همان‏گونه که امیرمؤمنان (ع) در خطبه متقین در وصف آنان مى‏گوید: (قَلِیلًا ذلَلُهُ) «20»، و اصلًا با رحمت و کرم خدا سازگار نیست که براى یک لغزش کم بگوید، فرد را نگهش دارید؛ زنجیرش کنید؛ برایش دادگاه تشکیل بدهید. در دنیا دادگاه‏ها این کار را نمى‏کنند؛ به طرفین دعوا مى‏گویند، بروید از هم بگذرید، آن وقت خدا براى لغزشِ کم، سختگیرى مى‏کند؟!

فقط گریه خالى مُحبّى، عاملى و گریه‏کننده‏اى، خارِ لغزش‏ها را مى‏سوزاند و خاکستر مى‏کند.

آن وقت همه راه مى‏افتند. وقتى همه نزدیک بهشت آمدند، فاطم زهرا (س) مى‏گوید، شما وارد شوید، من تا نفر آخرتان در بهشت نرود، خودم نمى‏آیم؛ یعنى شما در بهشت مهمانِ آثار آنهایى‏ هستید که در وجودتان ظهور کرده؛ یعنى هر کس از این امت در بهشت برود، سر سفره على، فاطمه، حسن و حسین: نشسته است، نگوید متعلّق به خودم است. اگر آن‏ها نبودند، ما نه به خدا راه داشتیم، نه به بهشت. این هشت رکعت نمازى را هم که امروز به ما اجازه دادند بخوانیم والله قسم، به خاطر گل روى فاطمه (س) به ما اجازه دادند، ما خواندیم. این نماز ما هم متعلّق به گل روى زهرا (س) بود. آن روزه ماه رمضان ما هم متعلّق به اهل‏بیت: است. آن حج ما هم متعلّق به اهل‏بیت: است. این اشک چشمان ما هم متعلّق به اهل‏بیت: است. ما چیزى از خودمان نداریم، آن‏ها را در دنیا به ما کریمانه مى‏پردازند و فرداى قیامت هم به صورت بهشت همین پرداخت‏ها ظهور مى‏کند.

آنچه گفته شد، معناى بلد طیّب بود: (وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ). «21» باغبانى مثل خاتم‏ انبیاء (ص) دانه‏هاى ملکوتى را به صورت قرآن در زهرا (س) قرار داد. خداوند این دانه‏ها را با علم، رحمت، کرم، لطف، فضل و احسانش شکافت. چه گل‏هایى، و چه محصولاتى، از شکافته شدن این دانه‏ها به وجود آمد. تمام نمازهاى زهرا (س) و روزه‏هاى زهرا (س) همین: (یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ). «22» بود. نبات‏ها و روییدنى‏ها گوناگون بود و یکى از روییدنى‏هاى وجود این بلد طیب، حسن، حسین و زینب کبرى: است. این‏ها درخت این زمینند. آن‏جا هم خدا باز مثل مى‏زند: (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ). «23»

براى این که قوت بین دو زمین پاک را بتوانید اندازه بگیرید، باز باید به قرآن مراجعه کنید. حضرت مریم (س) هم بلد طیّب بود. فقط یک‏ عیسى (ع) از او به وجود آمد. عیسى (ع) هم هیچ فرزندى از او به وجود نیامد و در سنّ سى و سه سالگى، او را به آسمان‏ها بردند. امّا از زهرا (س)، نُه امام معصوم به وجود آمد. قوت زمین و قدرت زمین را ببین!

 

بهار على (ع) کنار فاطمه (س)

 

امّا این زمین را خداوند متعال کنار بهارى مثل امیرمؤمنان (ع) قرار داد. چرا من از امیرمؤمنان (ع) تعبیر به بهار کردم؟ همین امروز مفاتیح را بخوانید. در آخرش یک سلسله دعا است. سر صفحه، به خط درشت نوشته است: دعا و زیارت ولى‏عصر (عج). در زیارت‏هاى امام زمان (عج)، یک جمله‏اش این است: (السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَبِیعَ الْانَامَ!) «24»: درود بر تو اى بهار انسان‏ها. امام زمان (عج) بالاتر است یا امیرمؤمنان (ع)؟ پیغمبر (ص) مى‏گوید:

امیرمؤمنان (ع)، برتر از فرزندانش است. حتى برتر از حسن و حسین (ع): (ابُوهُمَا خَیْرٌ مِنْهُمَا). «25» على (ع)، امامِ حسن بن على و حسین بن على (ع)، و حسن و حسین (ع)، مأمومِ امیرمؤمنان (ع) هستند. وقتى امام زمان (عج) بهار انسان‏ها باشد، البته، این بهار بودنش را از على (ع) گرفته است.

 

خزانِ بهار على (ع)

 

خدا بهارى مثل على (ع) را کنار زهرا (س) قرار داد و از نسیم این بهار است که نُه امام از این سرزمین سر بر آوردند و دنیا و آخرت را هر کدامشان به تنهایى روشن کردند. وقتى امام زین‏العابدین (ع) گلوى بریده پدر بزرگوارش را روى خاک گذاشت، فرمود: (ابَتَا! امَّا الدُّنْیَا، فَبَعْدُکَ مُظْلِمَهٌ؛ فَامَّا الآخِرَهُ، فَبِنُورَ وَجْهَکَ مُشْرِقَهٌ.) هریک از امامان، مُشْرِقِ آخرتند و جدا کردنشان از زندگى، مُظْلِم زندگى هر انسان جداشونده‏اى است.

بهار فصل خیلى زیبایى است، هواى خیلى زیبایى دارد، نسیمش حیات‏بخش است، بهار براى تمامى اهل دنیا زیباترین و با نشاطترین و صفابخش‏ترین زمان است. هیچ بهارى در عالم، بهار وجود على (ع) نیست، و به دلیل قرآن، با شهادت زهرا (س) این بهار خزان شد. تمام گل‏هاى این بهار پرپر شد، تمام گل‏ها؛ چون گفتیم زهرا (س) انسان کاملى است و به دلیل آیات و روایات، تعریف منطقى براى او آوردیم؛ جامع همه کمالات و فاقد همه عیب‏ها. پس مى‏شود گفت، امروز همه گل‏هاى حیات على (ع) ریخت؛ تمام شاخه‏هاى سبز آن، خشک شد. به این خاطر، او به کنار بدنش برگشت‏ و گفت: (لَا خَیْرَ بَعْدَکَ فِى الْحَیَاهِ ...). «26» زندگى دنیوى زهرا (س) دیگر تمام شد؛ دیگر کسى على (ع) را سر حال نخواهد دید. در نهج‏البلاغه است و سید رضى 1 آن را نقل کرده که على (ع) رو به قبر پیغمبر (ص) گفت: من زهرا (س) را دفن کردم، ولى یا رسول‏الله! تا شب نوزد رمضانى که شمشیر را بر فرق من بزنند و تا آن زمان، سى سال طول مى‏کشد، من با این که امام معصومم، همیشه اندوهگین هستم، و دیگر، شب بى‏گریه‏اى برایم نخواهد بود، و من در تمام عمرم، مقدارى از شبم را بیدار مى‏مانم و گریه مى‏کنم. «27» در این جا، به سبک روضه‏خوان‏هاى قدیم مى‏خواهم چند بیت شعر بخوانم. حضرت على (ع) به‏ مردم مدینه نگفت که براى زهرا (س) گریه کنید. آن‏ها ارزش آن را نداشتند و گریه‏هایشان هم نجس بود، بلکه خود کنار قبر، رو به آسمان‏ها کرد و گفت:

بر احوالم ببار اى ابر! اشک از آسمان امشب‏

که من با دست خود کردم گُلم در گِل نهان امشب‏

حسن گریان، حسین نالان، پریشان زینبَیْن از غم‏

چه سان آرام بنمایم من این بى‏مادران امشب‏

زمین! با پیکر رنجیده زهرا مدارا کن‏

که این پهلو شکسته بر تو باشد میهمان امشب.

 

 

پی نوشت ها:

 

 

 

______________________________

 

(1) 1. شیخ صدوق، اعتقادات، تحقیق عصام عبدالسید، ص.

(2) 1. نساء: 165.

(3) 2. بقره: 1.

(4) 1. مستدرک الوسائل، محقّق نورى، تحقیق مؤسسه آل‏البیت:، ج 1، ص.

(5) 1. واقعه: 79.

(6)*. زیبق؛ یعنى سیماب (فلزى مایع)، جیوه‏

(7) 1. سعدى.

(8) 1. إحیاء علوم الدین، جلد 8، ص 53.

(9)*. همگى.

(10) 1. شورى: 11.

(11) 1. حشر: 21.

(12) 2. اعراف: 58.

(13) 1. نور: 26.

(14) 2. احقاف: 20.

(15) 3. زمر: 73.

(16) 1. اعراف: 58.

(17) 2. اعراف: 58.

(18) 1. شیخ صدوق، أمالى، تحقیق مؤسسه بعثت، ص 69.

(19)*. بخشى دیگر از متن مورد نظر روایت که امام باقر علیه السلام آن را از جابر بن عبد الله انصارى نقل مى‏کند، چنین است: «قال رسول الله 6: إذا کان یوم القیامه تقبل ابنتى فاطمه .... فإذا النداء من قبل الله جلّ جلاله: یا حبیبتى و ابنه حبیبى! سلینى تعطى، و اشفعى تشفعى، فوعزتى و جلالى لاجازنى ظلم ظالم. فتقول: إلهى و سیدى! ذریتى و شیعتى و شیعه ذریتى، و محبى و محبى ذریتى. فإذا النداء من قبل الله جلّ جلاله: أین ذریه فاطمه و شیعتها و محبّوها و محبو ذریتها؟ فیقبلون و قد أحاط بهم ملائکه الرحمه، فتقدّمهم فاطمه حتى تدخلهم الجنه.»

(20) 1. نهج‏البلاغه، ص 199، خطبه حضرت در وصف متّقین و مؤمنان.

(21) 1. اعراف: 58.

(22) 1. اعراف: 58.

(23) 2. ابراهیم: 24.

(24) 1. ص 875.

(25) 1. عیون اخبار الرضا 7، ج 1، ص 26.

(26) 1. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 42، ص. 213

(27) 1. نهج‏البلاغه، ص 238، کلام 193.

 

 منبع:

 نوشته : حضرت استاد حسین انصاریان

کتاب : نگاهى به مقام حضرت فاطمه(س)

 



قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر