برترین ها - ترجمه از سولماز محمودی: رابین ویلیامز زادۀ 21 ژوئیه 1951 و درگذشته به تاریخ 11 اوت 2014، بازیگر و کمدین آمریکایی بود که به عنوان رهبر رنسانس کمدی سان فرانسیسکو شناخته میشود. رابین مکلورین ویلیامز در شیکاگو به دنیا آمد. پدرش، رابرت فیتزجرالد ویلیامز، مدیر ارشد اجرایی در شرکت اتومبیل سازی فورد و مادرش لوری مکلورین، مدل سابق بودند. رابین دو برادر ناتنی به نام های رابرت و مکلورین داشت.
او خود را در کودکی، پسری کم حرف و خجالتی توصیف کرده است که تا زمانی که وارد گروه تئاتر دبیرستان نشده بود، نتوانسته بود بر کمروییاش غلبه کند.
زمانی که شانزده سال داشت، پدرش بازنشسته شد و خانوادهشان به سان فرانسیسکو نقل مکان کردند. او در کالج کلیرمونت، شروع به تحصیل در رشتۀ علوم سیاسی کرد و در آنجا، به کلاسهای بداهه پردازی رفت. سپس به کالج مارین رفت تا بازیگری بخواند، اما مدتی بعد کمک هزینۀ تحصیل در مدرسۀ هنرهای نمایشی جولیارد در نیویورک سیتی را به دست آورد. در این دوران، او و کریستوفر ریو از بهترینهای جولیارد بودند.
او در سال 1976، به توصیۀ استادش، جان هاوسمن، که معتقد بود این مدرسه چیز بیشتری برای آموختن به او ندارد، آنجا را ترک کرد. جرالد فریدمن، یکی دیگر از استادان او نیز گفته است که ویلیامز یک "نابغه" بود و سیستم کلاسیک و محافظه کار جولیارد برای او مناسب نبود. بنابراین به کالیفرنیا برگشت و کارش را با اجرای استندآپ کمدی در کلوبهای کمدی سان فرانسیسکو آغاز کرد.
در میانۀ دهۀ 1970، در چند نمایش تلویزیونی بازیگر مهمان شد. در سال 1974، زمانی که برای بازی در سریال «روزهای خوش» تست بازیگری داد، توجه گاریل مارشال کارگردان را به خود جلب کرد. مارشال نقش موجودی فرازمینی به نام مورک را به او داد. او در این نقش، بیشتر گفتوگوها و میزآنسن را بداهه سازی کرده و با صدای زیر و تو دماغی صحبت میکرد. بازی او در این نقش به اندازهای تحسین شد که تصمیم گرفتند یک سریال جداگانه برای آن شخصیت بسازند. ویلیامز از سال 1978 تا 1982، در سریال «مورک و میندی» آن نقش را تکرار کرد و در سال 1978، یک جایزۀ گلدن گلوب برای بهترین بازیگر مرد در سریال تلویزیونی موزیکال یا کمدی به دست آورد.
ویلیامز در سال 1980، با نقش اول کمدی موزیکال «پاپای (ملوان زبل)» به کارگردانی رابرت آلتمن وارد سینما شد. در 1982، در «جهان به گفتۀ گارپ» بر اساس رمان جان اروینگ و به کارگردانی جورج روی هیل، نقش گارپ را بر عهده گرفت.
در ادامه در «صبح به خیر، ویتنام» (1987) نقش یک مجری برنامۀ صبحگاهی رادیو در سایگون را بازی کرد و برای اولین بار نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر مرد شد. در سال 1990 برای بازی در نقش جان کیتینگ، معلم ادبیات انگلیسی «انجمن شاعران مرده» (1989) که طعم شعر و عصیان را به دانشآموزانش می چشاند و برای این کار نیز نامزد دریافت اسکار بهترنی بازیگر شد. در «پادشاه ماهیگیر» (1991) او نقش یک استاد سابق دانشگاه پریشانحال و بیخانمان را روبروی جف بریجز بازی کرد و یک بار دیگر نامزد دریافت اسکار شد.
در 1992، کمپانی دیزنی، از ویلیامز برای خلق شخصیت غول چراغ جادو در فیلم «علاء الدین» الهام گرفت و او به جای شخصیت صحبت کرد. او برای بازی در «خانم دابتفایر» (1993)، برندۀ جایزۀ گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد، جایزۀ کمدی آمریکا و جایزۀ فیلم ام تی وی شد. او در این فیلم، نقش مرد مطلقه ای را بازی کرد که به شکل یک زن پرستار به خانهاش بر میگردد تا نزدیک فرزندانش باشد. موفقیت این فیلم او را به یکی از پولسازترین بازیگران هالیوود تبدیل کرد. در 1995، در فیلم ماجراجویی فانتزی «جومانجی» ظاهر شد که به فروش بالایی در سراسر دنیا دست یافت. سال بعد در کمدی موفق «قفس پرنده» به کارگردانی مایک نیکولز بازی کرد.
در حالی که بدون شک یک بازیگر موفق نقشهای کمدی بود، در نقشهای جدیتر نیز به همان اندازه توانایی داشت. و در «ویل هانتینگ خوب» (1997) نقش شان مگوایر روانشناس را داشت که به درمان مشکلات رفتاری ویل، نابغۀ ریاضی و بزهکار باسابقه، با بازی مت دیمن، می پرداخت. او برای این نقش، برندۀ اسکار بهترین بازیگر مرد در نقش مکمل شد.
وی در سالهای بعد، همزمان به بازی در نقشهای کمدی و جدی ادامه داد. در درام کمدی زندگینامهای تحسین شدۀ «پچ آدامز» (1998) نقش پزشکی را بازی کرد که بیمارانش را با خنده مداوا میکرد و در تریلر روانشناسانۀ «عکس یک ساعته» (2002)، نقش یک تکنیسین روانپریش ظهور عکس را داشت که به خانوادهای که از مشتریان همیشگی او هستند، علاقمند است.
در سال 2002، اجرای یک استندآپ کمدی به مستند بسیار موفق «رابین ویلیامز: اجرای زنده در برادوی» منتهی شد که به صورت آلبوم و فیلم ویدیویی منتشر شد. سپس در کمدی «شب در موزه» (2006)، و دو دنبالهاش (در 2009 و 2014) نقش تدی روزولت را بر عهده گرفت. او در انیمیشن «رقصان» (2006) و «رقصان 2» (2011) صداپیشگی کرد.
در 1988، که در تئاتر خارج از برادوی «در انتظار گودو» اثر ساموئل بکت بازی کرده بود، در سال 2011، برای اولین بار در برادوی به اجرا در نمایش «ببر بنگال در باغ وحش بغداد»، درام کمدی سوررئالی پرداخت که داستانش در زمان جنگ عراق میگذشت. در 2013، به سینما بازگشت و در کمدی پرستاره و ناموفق «عروسی بزرگ» نقش یک کشیش و در «سرخدمتکار» نقش رئیس جمهور دوایت دی. آیزنهاور را بازی کرد.
سپس در «عصبانی ترین مرد بروکلین» نقش مردی را بر عهده گرفت که بعد از تشخیص یک بیماری سخت، سعی می کند از دوستان و خانوادهاش دلجویی کند. این آخرین فیلم او بود که قبل از مرگش به نمایش درآمد. چهار فیلم او نیز پس از مرگش اکران شدند: «شب در موزه: راز مقبره»، «کریسمس شاد لعنتی»، «بولوار» و «مطلقاً هر چیزی».
وی در فیلمهای تحسینشدۀ دیگری نیز ظاهر شد: در «مسکو روی رود هادسن» (1984) نقش نوازندهای روسی را بازی کرد که سعی می کند با سبک زندگی در آمریکا کنار بیاید؛ در درام تحسین شدۀ «بیداریها» (1990) در کنار رابرت دنیرو، نقش پزشکی جوان و تازه کار را دارد که به روش جدیدی در درمان بیماران مبتلا به التهاب مغز می رسد؛ در «چه رویاهایی که می آیند» (1998) در جستجوی همسرش که به خاطر خودکشی به جهنم رفته، از بهشت به جهنم سفر می کند؛ در «مرد دویست ساله» (1999) نقش یک ربات خانگی را بازی میکند و در «بیخوابی» (2002) ساختۀ کریستوفر نولان، نقش قاتل و نویسندهای را دارد که از پلیس دچار بیخوابی (آل پاچینو) فرار میکند.
ویلیامز سه بار ازدواج کرد. اولین بار در سال 1978، با ولری ولاردی بود که حاصل آن پسری به نام زکری (1983) است. او در سال 1988 از ولاردی جدا شد. در 1989، با مارشا گریسز ازدواج کرد و در همان سال صاحب دختری به نام زِلدا شد. پسرش کودی نیز در 1991 به دنیا آمد. او در 2008، از همسر دومش جدا شد و در اکتبر 2011 با سوزان اشنایدر ازدواج کرد.
در 11 اوت 2014، پیکر بی جان رابین ویلیامز 63 سالگی، در منزلش پیدا شد. مرگ وی خودکشی با استفاده از طناب دار و علت مرگ، خفگی اعلام شد. فردای آن روز، خاکستر او در خلیج سان فرانسیسکو ریخته شد. به گفتۀ سوزان اشنایدر، او از افسردگی شدید رنج میبرد، زیرا به تازگی به بیماری پارکینسون مبتلا شده بود.