تفسیر آیه 59 سوره نساء
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا
اى اهل ایمان از خدا اطاعت کنید، و از پیامبر هم اطاعت نمائید و از صاحبان ولایت [که بنابر مهم ترین روایات امامان معصوم هستند] اطاعت کنید، و اگر درباره چیزى [از احکام و امور مادى و معنوى و حکومت و جانشینى پس از پیامبر] نزاع و اختلاف داشتید آن را براى فیصله یافتن اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید به خدا و پیامبر ارجاع دهید، این ارجاع دادن براى شما بهتر و از نظر فرجام نیکوتر است.
شرح و توضیح
دو محور عظیم در آیه شریفه قرار دارد:
1- وجوب اطاعت از خدا و پیامبر و صاحبان ولایت
2- رجوع نزاع و اختلاف به خدا و رسول اسلام.
اطاعت از خدا و رسول که امرى صد در صد واجب و سبب سعادت دنیا و آخرت انسان است مسئله اى است روشن، و اطاعت از صاحبان ولایت که ماهیتاً همان اطاعت از خدا و پیامبر و داراى همان نتیجه است نیز حقیقتى واضح است، آنچه در زمینه این آیه شریفه مهم است یافتن مصداق صاحبان ولایت است که در این امت چه کسانى هستند.
بنظر مى رسد مصداق این حقیقت را از ترکیب أبى و معنوى آیه شریفه مى توان یافت.
أُولِی الْأَمْرِ در آیه شریفه از نظر وجوب اطاعت از آنان در عرض خدا و پیامبر قرار گرفته، آیه شریفه اطاعت از خدا و پیامبر را مطلق بیان مى نماید و مقید به قیدى نمى کند، وجوب اطاعت از صاحبان ولایت را نیز همانند وجوب اطاعت از خدا و پیامبر بدون قید ذکر کرده و به صورت مطلق بیان نموده، یعنى نمى گوید اولوالامر والیان حکومت و سلاطین، و رهبران سیاسى، و رؤساى جمهور هستند و اطاعت از آنان به شرطى واجب است که دستورات و فرمان هایشان هماهنگ با قرآن و سنت رسول باشد، گرچه خودشان آلوده به گناه یا هر فسقى و فجورى دیده شوند، این اطلاق وجوب اطاعت از اولوالامر یا به عبارت ساده تر صاحبان ولایت نشان مى دهد که اینان چون پیامبر در مقام عصمت و پاکى همه جانبه هستند، و این از منطق و سبک و سیاق قرآن به دور است که جمعى را با واو عاطفه در میزان سنجش کنار خدا و پیامبر قرار دهد در حالى که اهل هوا و هوس و عیش و نوش و ظلم و ستم باشند ولى اگر خواسته ها و فرامین آنان مطابقت با قرآن و سنت داشته باشد اطاعت از آنان واجب باشد، با توجه به واو عاطفه که معطوفى چون صاحبان ولایت را به معطوف علیهى چون رسول عطف داده باید گفت تمام احکام و شئون و درجات معطوف علیه متوجه معطوف است، و بر این اساس چون پیامبر در مرحله گرفتن وحى و ضبط آن و عمل به وحى و تبلیغ آن به مردم داراى مقام عصمت است و اگر نبود حجت بر بندگان نمى شد، معطوف در آیه که صاحبان ولایت اند نیز هم شأن معطوف علیه هستند و از مقام عصمت برخوردارند، و به همین سبب به طور مطلق اطاعت از آنان واجب است، ولى در فرماندهان ارتش، و سلاطین، و رؤساى جمهور با مسلمان بودن همه آنان و حتى دانشمندان اسلامى بر فرض هماهنگ بودن دعوتشان به امور فردى یا اجتماعى یا سیاسى یا مادى یا معنوى با قرآن و سنت اطلاقى در وجوب طاعتشان وجود ندارد، زیرا بر فرض مطابقت اوامرشان با قرآن و سنت اطاعت از آنان در این ناحیه واجب و در غیر این ناحیه حرام است، و این معنى خلاف ظاهر آیه و خلاف ترکیب ادبى و معنوى آن است، زیرا آیه وجوب اطاعت از صاحبان ولایت را مطلق ذکر کرده است.
و اگر گفته شود مراد از صاحبان ولایت، امیران، سلاطین و حاکمان و رؤساى جمهور و دانشمندان دینى هستند، چنان که اکثر اهل سنت صاحبان ولایت را به این معنا گرفته اند، و اطاعت از آنان به صورت مطلق واجب است با آیه شریفه و دیگر آیات قرآن مخالف است، زیرا اگر اطاعت از آنان به طور مطلق واجب باشد، و آنان از مردم گناه و معصیت و فسق و فجور بخواهند، یا سکوت در برابر مظالمشان را درخواست کنند، و اطاعت در این امور نیز از آنان واجب باشد، با نزول وحى و بعثت انبیاء که براى تصفیه مردم از گناه و برقرارى تقوا و عدالت و عبادت آمده اند مخالفت فاحش دارد.
المیزان در جلد چهارم فارسى ص 620 مى گوید: جاى تردید نیست در این که این اطاعت که در آیه أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ آمده اطاعتى است مطلق و به هیچ قید و شرطى مقید و مشروط نشده، و این خود دلیل است بر این که رسول امر به چیزى و نهى از چیزى نمى کند، که مخالف با حکم خدا در آن چیز باشد و گرنه واجب کردن خدا اطاعت خودش و اطاعت رسول را تناقضى از ناحیه خداى تعالى مى شد، و موافقت تمامى اوامر و نواهى رسول با اوامر و نواهى خداى تعالى جز با عصمت رسول تصور ندارد و محقق نمى شود.
این سخن عیناً در أُولِی الْأَمْرِ نیز جریان مى یابد، چیزى که هست نیروى عصمت در رسول از آنجا که حجت هائى از جهت عقل و نقل بر آن اقامه شده فى حد نفسه و بدون در نظر گرفتن آیه مسلم است، و ظاهراً در اولوالامر اینگونه نیست «بلکه از خود آیه عصمت أُولِی الْأَمْرِ استفاده مى شود» نه از جهت حجت هاى عقلى و نقلى.
ممکن است کسى توهم کند که اولوالامرى که در آیه ذکر شده لازم نیست معصوم باشند، و معنى آیه شریفه بدون عصمت اولوالامر هم محقق مى گردد.
توضیح سخن متوهم این که، آن چیزى که خداى تعالى در این آیه مقرر فرموده، حکمى است که به مصلحت امت جعل شده است، حکمى است که مجتمع مسلمین به وسیله آن از این که دستخوش اختلاف و تشتت گشته از هم متلاشى گردد حفظ شود، و این چیزى زاید بر ولایت و سرپرستى معهود در بین امت ها و مجتمعات نیست، و همان چیزى است که مى بینیم مجتمعات- چه اسلامى و چه غیر اسلامى- آن را در بین خود معمول مى دارند، یعنى یکى از افراد جامعه خود را انتخاب نموده و به او مقام واجب الاطاعه بودن و نفوذ کلمه مى دهند، در حالى که از همان اول مى دانند او هم مانند خودشان جایزالخطاست، و در احکامى که مى داند اشتباه هم دارد، ولى هر جا که جامعه فهمید حکم حاکم برخلاف قانون است، اطاعتش نمى کند و او را به خطائى که کرده آگاه مى سازد، و هر جا که یقین به خطاى او نداشت و تنها احتمال مى داد که خطا کرده به حکم و فرمان او عمل مى کند، و اگر بعد از آن معلوم شد که خطا کرده مسامحه مى نماید، و با خود فکر مى کند مصلحت حفظ وحدت مجتمع و مصونیت از تشتّت کلمه آن قدر بزرگ و مهم است، که مفسده اشتباه کارى هاى گاه به گاه حاکم را جبران مى نماید.
حال أُولِی الْأَمْرِ در آیه شریفه و وجود اطاعت از آنان نیز به همین حال است، و آیه چیزى زاید بر آنچه در همه زمان ها و همه مکان ها معمول است افاده نمى کند.
خداى تعالى اطاعت مردم از أُولِی الْأَمْرِ را بر مؤمنین واجب فرموده، اگر احیاناً ولى امرى برخلاف کتاب و سنّت دستورى داد، مردم نباید اطاعتش کنند، و اینگونه حکم او نافذ نیست، براى این که رسول خدا قاعده کلى به دست عموم مسلمین داده و فرموده:
«لاطاعة لمخلوق فى معصیة الخالق:»
هیچ مخلوقى در فرمانى که به معصیت خدا مى دهد نباید اطاعت شود.
و این دستور را شیعه و سنى روایت کرده اند و با همین دستور است که اطلاق آیه تقیید مى شود!
و اما اگر عالما عامداً حکم برخلاف قرآن نکرد، بلکه خطا نمود و به غلط چنین حکمى را راند، اگر مردم فهمیدند که حکمش اشتباه است، او را از خطا به سوى حق یعنى حکم کتاب و سنت بر مى گردانند، و اگر مردم نفهمیدند و تنها احتمال دادند که ممکن است حکمى که حاکم کرده مخالف کتاب و سنت باشد، حکمش را اجرا مى کنند، همان طور که اگر مى دانستند مخالف نیست اجرا مى کردند، و وجوب اطاعت حاکم در این نوع احکام هیچ عیبى ندارد، براى همان که گفتیم حفظ وحدت در امت و بقاى سیادت و ابهت آن، چنان مهم است که مفسده این مخالف کتاب و سنت ها را تدارک مى کند.
و سخن کوتاه این که اطاعت أُولِی الْأَمْرِ واجب است هر چند که معصوم نباشند، و احتمال فسق و خطا در آنان برود، چیزى که هست اگر مردم بر فسق آنان آگاه شدند اطاعتشان نمى کنند، و اگر از آنان خطا ببینند به سوى کتاب و سنت ارجاعشان مى دهند، و در سایر احکام که علمى به خطاى آن ندارند حکمش را انفاذ مى نماید، و فکر نمى کنند که ممکن است فلان حکم او برخلاف حکم خداى تعالى باشد، تنها ملاحظه مخالفت ظاهرى را مى کنند، چون مصلحتى مهم تر در نظر دارند و آن عبارت است از مصلحت اسلام و مسلمین و حفظ وحدت کلمه آنان.
این بود آن توهمى که گفتیم ممکن است کسى بکند، و خواننده عزیز اگر در بیانى که ما براى آیه کردیم «اطلاق آیه در وجوب اطاعت از خدا و پیامبر و اولوالامر» دقت نماید کاملًا متوجه مى شود که این توهم به شدت بى پایه و بى اساس است. براى این که هرچند که ممکن است ما این تقریب را در تقیید آیه به صورت فسق قبول کنیم، و بگوئیم اطلاق آیه مورد بحث به وسیله کلام رسول خدا که فرمود:
«لاطاعة لمخلوق فى معصیة الخالق»
و به آیات قرآنى که این معنا را مى رساند تقیید مى شود مانند آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ «1» و آیاتى دیگر از این قبیل، و هم چنین ممکن است، و بلکه واقع هم همین است که در شرح نظیر این حجیت ظاهریه که گفته شد جعل شده باشد، مثلًا اطاعت فرماندهان جنگ را که از طرف رسول خدا منصوب مى شدند بر سربازها واجب کرده باشد، و نیز اطاعت حکامى را که آن جناب براى بلادى از قبیل مکه و یمن معین کرد، و یا در مواقعى که خود سفر مى نمود حاکمى در مدینه جانشین خود مى ساخت، بر مردم آن نواحى واجب کرده باشد، یا فتواى مجتهد را بر مقلد او حجت نموده باشد، و یا حجت هاى ظاهرى دیگرى را قرار داده باشد ولى به طور مسلم این جعل هاى حجت هاى ظاهرى آیه شریفه را مقید نمى کند، زیرا صحیح بودن مسأله اى از مسائل به خودى خود یک مطلب است، و مدلول ظاهر آیه قرآن مطلبى دیگر است.
آنچه آیه مورد بحث برآن دلالت مى کند وجوب اطاعت این اولوالامر بر مردم است، و در خود آیه و در هیچ آیه دیگر قرآنى چیزى که این وجوب را مقید به قیدى و مشروط به شرطى کند وجود ندارد، تا برگشت معناى آیه شریفه أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ به این آیه شود که:
«واطیعوا اولى الامر منکم فیما لم یآمروا بالمعصیة:»
و اولوالامر خود را نیز اطاعت کنید مادام که امر به معصیت نکرده اند.
یا برگشت به این آیه شود:
«واطیعوا اولى الامر منکم مالم تعلموا بخطائهم:»
و اولوالامر خود را نیز اطاعت کنید مادام که علم به خطاى آنان نداشته باشید، و اما اگر شما را به معصیت امر کردند، و یا یقین کردید که در حکم خود خطا کرده اند دیگر اطاعتشان بر شما واجب نیست، بلکه بر شما واجب است که آنان را به سوى کتاب و سنت برگردانید، و کژى آنان را راست کنید، مسلماً معناى آیه شریفه این نیست [و توهم متوهم و گفتار برخى از علماى اهل سنت در تفسیر این آیه باطل و بى ارزش است.]
علاوه بر این که خداى سبحان در مواردى که قید، روشن تر از قید مورد بحث بوده، و طاعت هم کم اهمیت تر از طاعت مورد بحث بوده، آن قید را ذکر کرده، مثلًا در مورد احسان به پدر و مادر فرمود:
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما «2»
که قید وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی اطاعت از آنان را حرام و در غیر این صورت واجب دانسته.
با این حال چطور ممکن است در آیه مورد بحث که مشتمل به رأسى از اساس دین و اصلى از اصول آن است، اصلى که رگ و ریشه همه سعادت هاى انسانى به آن منتهى مى شود، هیچ قیدى از قیود را نیاورد، به طور مطلق بفرماید:
خدا و رسول او و اولوالامر خود را اطاعت کنید؟!
از این هم که بگذریم آیه شریفه بین رسول و اولوالامر را جمع کرده، و براى هر دو یک اطاعت را ذکر نموده و فرموده:
وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ
با این که در مورد رسول حتى احتمال این نیز نمى رود که امر به معصیت کند و یا گاهى در خصوص حکمى دچار اشتباه و غلط گردد، اگر در مورد اولوالامر این احتمال برود به هیچ وجه نباید براى جلوگیرى از این احتمال قیدى نیاورد، پس ما همین که مى بینیم در مورد آنان نیز قیدى نیاورده چاره اى جز این نداریم که بگوئیم آیه شریفه از هر قیدى مطلق است و لازمه مطلق بودنش همین است که بگوئیم همان عصمتى که در مورد رسول مسلم گرفته شده، در مورد اولوالامر نیز اعتبار شده باشد، و خلاصه کلام منظور از اولوالامر آن افراد معینى هستند که مانند رسول خدا (علیهما السلام) داراى عصمت اند.
قید منهم در کنار اولوالامر نظیر قید منهم در آیه شریفه هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ
و آیه
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ
و آیه
رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی*
مى باشد و جائى براى معناى دیگر ندارد.
منظور ما از این گفتار این است که خواننده را متوجه مردود بودن گفتار برخى از مفسرین در معناى کلمه منکم کنیم، آن مفسر گفته از این کلمه که اولوالامر مقید به آن شده به خوبى استفاده مى شود که اولوالامر نیز فردى از افراد معمولى جامعه است.
مى فرماید: اولوالامر را که فردى مثل خود شما مؤمن است و مانند خود شما گاه گاهى گناه و خطا مى کند اطاعت کنید، مفسر بى توجه با این تفسیر خواسته، اعتبار مسأله عصمت را از اولوالامر بیندازد!
در هر صورت باید بگوئیم: منظور از اولوالامر افرادى از امت هستند که در گفتار و کردارشان معصوم اند و به راستى اطاعتشان واجب است- به عین همان معنائى که اطاعت خدا و رسولش واجب است، و چون ما قدرت تشخیص و پیدا کردن این افراد را نداریم، بناچار محتاج مى شویم به این که خود پروردگار در کتاب مجیدش و یا به زبان رسول گرامى اش این افراد را معرفى کند و به نام آنان را تصریح نماید، قهراً آیه شریفه با کسانى منطبق مى شود که رسول خدا در روایاتى که از طرق ائمه اهل بیت علیهم السلام تصریح به نام آنان کرده و فرموده اولوالامر اینان هستند.
صدوق محدث بزرگوار و عالم خدمتگزار در حدیثى بسیار مهم از مفضل بن عمر از یونس بن ظبیان از جابر جعفى نقل مى کند که جابر جعفى مى گوید از جابربن عبدالله انصارى شنیدم مى گوید:
«لما انزل الله عزوجل على نبیه محمد (ص)»
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ.
«قلت یا رسول الله عرفنا الله و رسوله، فمن اولوالامر الذین قرن الله طاعتهم بطاعتک؟ فقال: هم خلفائى یا جابر و ائمه المسلمین من بعدى اولهم على بن ابى طالب ثم الحسن، ثم الحسین، ثم على بن الحسین، ثم محمد بن على المعروف فى التورات بالباقر، ستدرکه یا جابر فاذا لقیته فاقرء منى السلام ثم الصادق جعفر بن محمد، ثم موسى بن جعفر، ثم على بن موسى، ثم محمدبن على، ثم على بن محمد، ثم الحسن بن على، ثم سمّیى و کنیى حجة الله فى ارضه و بقیته فى عباده ابن الحسن بن على، ذلک الذى یفتح الله تعالى ذکره على یدیه مشارق الارض و مغاربها ذاک الذى تغیب عن شیعة و اولیائه غیبة لایثبت فیها على القول بامامته الا من امتحن الله قلبه للایمان قال جابر قلت له یا رسول الله فهل یقع لشیعته الانتفاع فى غیبته؟ فقال اى والذى بعثنى بالنبوه، الهّم یستضیئون بنوره و ینتفعون بولایته فى غیبته کانتفاع الناس بالشمس و ان تجلّاهاسحاب یا جابر هذا من مکنون سرالله و مخزون علم الله فاکتمه عن اهله:» «3»
هنگامى که خداوند آیه شریفه
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ
بر پیامبر نازل کرد من به آن حضرت گفتم یا رسول الله خدا و رسولش را شناختیم اولوالامر کسیت که خدا تعالى اطاعت کردن از آنان را دوشادوش اطاعت تو قرار داده فرمود: اى جابر آنان جانشینان من و امامان مسلمان پس از من هستند اولشان على بن ابى طالب سپس حسن، حسین، على بن الحسین و آنگاه محمد بن على است که در تورات معروف به باقر است و تو به زودى او را درک مى کنى چون وى را دیدى سلام مرا به او برسان، سپس صادق جعفر بن محمد و بعد از او موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و سپس حسن بن على و در آخر هم نام من محمد است که هم نامش نام من و هم کنیه اش کنیه من است او حجت خدا روى زمین و یادگار خدا در میان بندگان است، او فرزند حسن بن على است، او آن کسى است که خداى تعالى نام خودش را به دست او در سراسر جهان یعنى همه بلاد مشرق و مغربش مى گستراند و اوست که از شیعیان و دوستدارانش غایب مى شود، و فقط کسانى بر اعتقاد به امامتش استوار مى مانند که خدا قلبشان را براى ایمان آزموده است.
جابر مى گوید به حضرت عرضه داشتم یا رسول الله آیا در حال غیبتش سودى به شیعیانش مى رسد؟ فرمود: آرى به آن خدائى که مرا به نبوت مبعوث فرمود، شیعیانش به وسیله نور او روشنائى مى یابند، و در غیبتش از ولایتش بهره مند مى شوند همانطور که مردم از خورشید سود مى برند هرچند در پس ابرها باشد، اى جابر این از اسرار نهفته خداست، از اسرارى است که در خزینه علم خدا پنهان است، تو نیز آن را از غیر اهلش پنهان بدار، و جز نزد اهلش فاش مکن.
نمونه این حدیث از دیگر معصومین در کتاب هاى تفسیر قمى ج اول و ینابیع الموده اهل سنت ج 2، ص 99 و 103 و غایة المرام، و تفسیر عیاشى ج 1، ص 249 و مناقب ج 4، ص 249 و کمال الدین ج 1، ص 228، حدیث 8 نقل شده است، احادیثى که براى هیچ کسى جاى تردید باقى نمى گذارد که منظور از اولوالامر در آیه شریفه 12 امام پس از پیامبر هستند.
به حدیث زیر هم که در کتاب ینابیع الموده شیخ سلیمان بلخى حنفى که از کتب مهم اهل سنت است نقل شده توجه نمائید:
ینابیع از مناقب از سلیم بن قیس هلالى از على بن ابیطالب روایت مى کند: که آن حضرت فرمود: حالتى که بنده خدا به خاطر آن به گمراهى نزدیک مى شود این است که حجت خداى تبارک و تعالى و شاهد او بر بندگانش را نشناسد، حجتى که خود حضرت حق بندگانش را امر به اطاعت او نموده، و ولایتش را بر وى واجب کرده است.
سلیم مى گوید به امیرمؤمنان عرضه داشتم اولوالامر و حجت هاى خدا را براى من وصف کن فرمود: کسانى هستند که خداى تعالى آنان را قرین خود و قرین پیامبر خود قرار داده درباره آنان فرموده:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ.
عرض کردم، فدایت شوم مطلبم را برایم توضیح بده فرمود: آنان کسانى هستند که رسول خدا در چند مرحله و حتى در آخرین خطبه اى که پس از آن خداوند متعال او را به سوى خودش قبض روح کرد فرمود:
«انى تارک فیکم امرین لن تضلوا بعدى ان تمسکتم بهما کتاب الله عزوجل و عترتى اهل بیتى فان اللطیف الخبیر قد عهد الى انهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض کهاتین:»
من در میان شما دو چیز باقى مى گذارم که اگر به آن دو تمسک جوئید هرگز پس از من روى گمراهى را نخواهید دید، یکى کتاب خدا و آن دیگر عترت من اهل بیتم مى باشد زیرا خداى لطیف خبیر به من عهدى سپرده، و آن این است که این دو از یکدیگر جدا نمى شوند تا در کنار حوض بر من آیند در حالى که [میان دو انگشت، انگشت بزرگ و سبابه اش جمع کرد] با من باشند.
پس به این دو تمسک جوئید و از اهل بیت من پیش نیفتید که گمراه خواهید شد.
با توجه به این گونه روایات که در بسیارى از کتاب هاى اهل سنت و شیعه نقل شده جائى براى تفسیر اولوالامر به غیر این معنى نمى ماند، و ما و اهل سنت معتقد هستیم ابهام بعضى از آیات یا یک جمله در یک آیه فقط با بیان رسول خدا و راسخون در علم قابل برطرف شدن است، این رسول خدا است و این راسخون در علم هستد که باید مبهمات و متشابهات قرآن را براى ما روشن کنند، این پیامبر است که در قرآن به عنوان معلم قرآن معرفى شده است و این راسخون در علم یعنى امامان معصوم اند که وارث علم پیامبر و خلفاى او و هم وزن قرآن اند که رفع ابهام آیات، و تفسیر متشابهات بر عهده آنان است، این که برخى از علماى اهل سنت در تفاسیرشان گفته اند مراد از اولوالامر خلفاى بیرون آمده از سقیفه و حاکمان اموى و عباسى، و سلاطین ممالک اسلامى و یا سرداران جنگ، یا علمائى هستند که مردم از اقوال و آراى آنان پیروى مى کنند، قولى سخیف و خلاف نظام آیه شریفه است، زیرا آیه شریفه بنابر بحثى مفصلى که در سطور گذشته مشاهده کردید دلالت بر عصمت اولوالامر دارد، و طبقات بیان شده در کتب اهل سنت بدون شک از عصمت بهره اى ندارند، و این اقوال متکى به هیچ دلیل عقلى و نقلى و برهانى قوى و استدلالى استوار نیست.
لازم است در این زمینه به یک روایت دیگر که از مهم ترین روایات این باب است و تا قیامت پاسخ دهنده به یک اشکالى است که دائم بر سر زبان هاى مردم به جاهل به حقایق است اشاره کنم.
تفسیر عیاشى در جلد اول ص 246 حدیث 153 از ابوبصیر نقل مى کند که حضرت باقرالعلوم فرمود آیه شریفه أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ درباره على بن ابى طالب نازل شده، من به آن حضرت گفتم: مردم مى گویند اگر درباره على نازل شده چرا نام على و اهل بیتش در قرآن نیامده؟ امام باقر فرمود: به آنان بگوئید به همان دلیل که خداى تعالى نماز را در قرآن مجیدش واجب کرده ولى نامى از سه رکعت و چهار رکعت نبرد، تا آن که رسول خدا نماز را براى مردم تفسیر کرد، و به همان دلیل که حج را واجب نمود ولى نفرمود هفت طواف کنید تا آن که رسول خدا آن را تفسیر فرمود و هم چنین خدا آیه أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ را درباره على و حسن و حسین نازل کرد ولى نام آنان را نبرد، این رسول خدا بود که فرمود:
«من کنت مولاه فهذا على مولاه»
هرکس من به حکم وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ مولاى اویم، على به حکم وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ مولاى اوست و نیز درباره همه اهل بیتش فرمود:
«اوصیکم بکتاب الله و اهل بیتى ان سألت الله ان لایفرق بینهما حتى یوردهما على الحوض فاعطانى ذلک:»
من شما را به کتاب خدا و اهل بیتم وصیت مى کنم، من از خدا خواسته ام میان آن دو جدائى نیندازد تا هر دو را کنار حوض به من وارد کند و خداوند این درخواستم را به من عطا فرمود.
و نیز فرمود: پس شما اى مسلمانان به اهل بیت من چیز یاد ندهید که آنان اعلم از شمایند، اهل بیت من شما را تا قیامت از هیچ درب هدایتى بیرون نمى کنند، و به هیچ درب ضلالتى داخل نمى سازند و اگر رسول خدا بیان نمى کرد که اولى الامر چه کسانى هستند قطعاً آن عباس و آل عقیل و آل فلان ساکت نمى نشستند و ادعاى خلافت به عنوان اولوالامرى مى کردند، ولى چون خداوند در کتابش نازل کرد که:
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً
همه مى دانستند که منظور از اهل بیت على و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام هستند، چون رسول خدا در خانه ام سلمه دست على و فاطمه و حسن و حسین را گرفت و داخل کسایشان کرد و ام سلمه پرسید یا رسول الله آیا من از اهل تو نیستم فرمود: تو عاقبت به خیرى ولى ثقل من و اهل من و اهل بیت من اینان هستند.
رجوع نزاع و اختلاف
آیه شریفه با بحثى که گذشت بسیار بسیار روشن است، که اگر مسلمانان در امرى دچار نزاع شدند اگر خود راه حل آن را از معارف الهیه یافتند، باید به آن گردن نهند تا به مسئله نزاع خاتمه داده شود، اگر نیافتند باید به خدا یعنى وحى و به رسول یعنى حکم و سنت او ارجاع دهند و همه تسلیم حکم خدا و رسول شوند تا نزاع خاتمه پیدا کند، و به وحدت کلمه زیانى وارد نیاید، و اما این که در ارجاع نزاع به اولواالامر ساکت است نیازى به ذکر آن نبود، زیرا با حقایقى که در سطور گذشته بیان شد ثابت گشت که حکم اولواالامر در آیه در مسئله وجوب طاعت از آنان حکم رسول خداست، و حکم تنازع در زمانى که رسول خدا نیست و اولواالامر هست همان حکم تنازع در میان پیامبر اسلام است چنان که آیه مورد بحث و آیات بعدى نیز بر این معنا دلالت دارد، به این معنا که آیه مورد بحث حکم تنازع در زمان غیبت رسول خدا را بیان مى کند.
مسأله ردّ تنازع به خدا و رسول که در آیه آمده مختص به صورتى است که مؤمنین با یکدیگر تنازع کنند، و معلوم است که معناى رد به رسول در زمان حضور رسول الله این است که از رسول خدا حکم مسأله اى که در آن نزاع کرده اند بپرسند، یا خود اگر مى توانند از کتاب و سنت استنباط نمایند، و در زمان غیبت آن جناب وظیفه اهل نزاع این است که از امام حکم آن را بپرسند.
در مسئله رد امور به اولواالامر که در صریح قرآن مجید آمده به آیه 83 سوره مبارکه نساء مراجعه کنید، با ضم این آیه با آیه مورد بحث مسئله روشن تر مى شود و جائى براى اشکال و ایراد نمى ماند.
علاوه بر این روایات مهمى در کتاب هائى چون کمال الدین و تفسیر عیاشى و تفسیر برهان نقل شده که تصریح به رد نزاع به اولواالامر دارد از جمله محمد بن مسلم که از اوثق راویان است از حضرت باقر (ع) نقل مى کند: که آن حضرت فرمود:
«فان تنازعتم فى شیئى فارجعوه الى الله و الى الرسول و الى اولى الامر منکم» «4»
اگر در چیزى از امور دین و احکام و مسائل مورد نیاز دچار نزاع شدید براى دریافت حکم آن به خدا و رسول و اولى الامر مراجعه کنید.
اگر رد نزاع و رجوع تنازع به اولى الامر منتفى باشد، پس باید گفت اولى الامر در آیه شریفه جائى ندارد و بدون هدف بیان شده و امرى زائد است، در صورتى که قرآن مجید از همه این امور مبراست.
یقیناً اطاعت از خدا و اوامر شرعى و حکومتى پیامبر و اولوالامر از اهم واجبات و سبب برپائى نظام زندگى امت و عامل وحدت کلمه آنان است.
تحقق اطاعت واقعى و جدى به این است که آحاد امت به حکم خدا و پیامبر و اولوالامر گردن نهند و از تخلف و سرپیچى بپرهیزند، تا نزاع و کشمکش خاتمه پیدا کند و بدنه امت ضعیف نشود.
قرآن و سنت رسول خدا و فرهنگ اهل بیت در هر روزگارى بخاطر دارا بودن قوانین لازم سبب حل اختلافات و کشمکش هاست.
رد اختلاف و نزاع ها به خدا و پیامبر و در حقیقت به قرآن و سنت و فرهنگ اهل بیت از علائم ایمان به خدا و قیامت است، و سرپیچى از این آیه و داورى خواستن از غیرخدا و پیامبر و اهل بیت دلیل بر بى ایمانى به خدا و قیامت و قطعاً رجوع به طاغوت است.
داورى محاکمى که در آنها براساس قرآن و سنت و فرهنگ حکم نمى شود، داورى طاغوتى و رد نزاع به آن محاکم حرام قطعى است.
رد تنازع به خدا و رسول و اولو الامر مایه تحقق سعادت دنیا و آخرت و عامل نجات از مشکلات است چنانکه در پایان آیه آمد: ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلا
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اعراف 28.
(2) 1- عنکبوت 8.
(3)- کمال الدین وتمام النعمة 253- تفسیر برهان، ج 3، ص 134.
(4)- تفسیر برهان، ج 3، ص 150 تفسیر عیاشى، ج 1، ص 254، حدیث 178.
مطالب فوق برگرفته شده از:
کتاب : تفسیر حکیم جلد هشتم
نوشته :استاد حسین انصاریان