امام علیه السلام همچون سلف صالح و خلف پاکش از تمام محاسن و محامد اخلاقى بهره جامع داشت، ازهرگونه عیب و نقصى در زمینه اخلاق و سایر شؤون حیات پاک بود.
هیچ برخورد و حادثه و مصیبتى آن حضرت را از تجلّى دادن حسنات الهى باز نداشت و وى را به سیّئه اى از سیّئات اخلاقى آلوده نکرد.
1- برخورد الهى با مردى تندخو
مردى از نزدیکانش به آن حضرت دشنام داد و ناسزا گفت، حضرت جواب وى را نداد تا به بدگوییش پایان داد و رفت. آنگاه آن منبع فیض به دوستانش رو کرد و فرمود: شنیدید به من چه گفت؟ من دوست دارم مرا همراهى کنید تا پاسخ مرا به وى بشنوید.
عرضه داشتند: با تو مى آییم. حضرت حرکت کرد و در حالى که قدم بر مى داشت این آیه را قرائت مى کرد:
وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» «1»
و خشم خود را فرو مى برند و از [خطاهاىِ ] مردم در مى گذرند؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد.
براى ما معلوم شد که حضرت کارى به دشنام دهنده ندارد. چون به در خانه آن مرد رسیدیم، حضرت فرمودند: به صاحب خانه بگویید على بن الحسین است.
صاحب منزل در حالى که نگران تلافى بود، به در خانه آمد. حضرت به او فرمودند:
لحظاتى قبل مطالبى را درباره من گفتى، اگر در من وجود دارد، به خاطر آن از حضرت حق طلب مغفرت مى کنم، اگر در من نیست و تو اشتباه کردى، براى تو عفو و بخشش مى خواهم!!
صاحب خانه پیشانى حضرت سجّاد علیه السلام را بوسید و عرضه داشت: یابن رسول اللَّه! آنچه گفتم در تو نبود، این منم که باید مورد عفو حقّ قرار بگیرم. «2»
2- رفتار با جذامیان
در حال سواره بر جمعى گذشت که گرفتار بیمارى خطرناک و مهلک جذام بودند و کسى حاضر نبود با آنان نشست و برخاست کند!!
آنان سفره غذا انداخته و مى خواستند مشغول خوردن شوند، تا حضرت را دیدند وى را به غذا خوردن با خود دعوت کردند.
فرمود: اگر روزه نبودم پیاده مى شدم و کنار سفره شما مى نشستم. چون به منزل رسید دستور داد غذایى مخصوص آماده کنند، سپس همه جذامیان را به خانه خواست و همراه آنان سر یک سفره نشست و از آنان بدینگونه دلجویى فرمود. «3»
بیاییم همچون سیّد عابدان و زینت عبادت کنندگان و فخر سالکان به فریاد آنان که به فریادشان نمى رسند برسیم و دست نوازش به سر آنان که دستى به سرشان نمى کشند بکشیم و به رفع نیاز آنان که کسى به رفع نیازشان بر نمى خیزد اقدام کنیم و در این چند روزه عمر کسب معرفت و فضیلت کنیم و به اخلاق اولیاى حقّ و عاشقان جمال و جلال آراسته گردیم.
عاشق دلباخته، حاج میرزا حبیب اللَّه مجتهد خراسانى چه نیکو مى سروده:
گاهى سخن از عشق بگویید
|
|
گه در ره توحید بپویید بپویید
|
هرچند که این کام به جستن نشود رام
|
|
چندان که توان جست بجویید بجویید
|
شمّامه حال است که از باغ وصال است
|
|
شمّامه این باغ ببویید ببویید
|
اى سبز گیاهان که همه خشک خزانید
|
|
این فصل بهار است برویید برویید
|
اى زنده تن و مرده دلان چند خموشید
|
|
بر سوگ دل مرده بمویید بمویید
|
|
|
|
(میرزا حبیب اللَّه مجتهد خراسانى)
3- گذشت از استاندار معزول
هشام بن اسماعیل از طرف عبدالملک مروان به استاندارى مدینه منصوب شد.
مقام ریاست، او را به دایره غرور و کبر و ستم و ظلم کشید، حقّ را ناحقّ کرد و هر چه در توان داشت به میدان آورد. از افرادى که از او رنج بسیار و آزار فراوان دیدند حضرت زین العابدین علیه السلام بود.
پس از مدّتى از مقامش عزل شد. استاندار جدید مدینه به نام وَلید، مأموریّت یافت استاندار قدیم را در برابر مردم به ستونى ببندد، تا هر کس بخواهد آزارهاى او را تلافى کند بتواند!
در چنان حالى مى گفت تمام وحشت من از برخورد با زین العابدین علیه السلام است؛ زیرا وى را زیاد آزار داده ام.
امام در آن هنگام به یاران و دوستانش فرمود، به هیچ وجه متعرّض وى نشوید، آنگاه به دیدن هشام بن اسماعیل رفت و فرمود: پسر عمو! از آنچه برایت پیش آمده ناراحتم، آنچه دوست دارى از من بخواه که من در اجابت درخواست تو مضایقه ندارم. هشام بن اسماعیل فریاد زد:
اللَّهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ» «4»
خدا داناتر است که مقام رسالت را در کجا قرار دهد. «5»
4- احساس امنیّت
وجود مقدّسش، روزى یکى از خدمتکارانش را دوبار صدا زد، از پاسخ دادن خوددارى کرد. چون بار سوّم جواب داد، حضرت فرمود: صداى مرا در دوبار گذشته نشنیدى؟ عرضه داشت: چرا، فرمود: چرا جوابم را نمى دادى؟ گفت: یا بن رسول اللَّه! از سیاستت در امان بودم. امام سجاد علیه السلام زبان به شکر گشود و به پیشگاه حقّ عرضه داشت: خدا را سپاس که مملوکان من خودشان را از این بنده ربّ در امان مى بینند. «6»
5- توجه به فقرا
خانواده هاى فقیرى در مدینه بودند که از وسایل زندگى و خورد و خوراک آنچه کم داشتند تأمین مى شدند، ولى نمى دانستند این همه لطف و مرحمت و این گونه مهر و عنایت از کجاست. چون زین العابدین علیه السلام شهید شد تمام آن برنامه ها به تعطیلى رسید، دانستند که منبع آن همه فیض و فضیلت حضرت سجّاد علیه السلام بود! «7»
6- عهده دیون
اسامة بن زید به وقت مشاهده آثار مرگ به سختى گریست. حضرت سجّاد علیه السلام در حالى که ناظر وضع او بود، سبب گریه و ناله او را پرسید. عرضه داشت:
پانزده هزار درهم بدهکارم، آنچه از من مى ماند خلأ قرضم را پُر نمى کند.
حضرت فرمود: تمام دیونت بر عهده من است، از گریه خوددارى کن که هم اکنون به هیچ کس بدهکار نیستى. آنگاه به اداى دَین او اقدام کرد و او را از سختى حقّ النّاس نجات داد. «8»
7- مسافر مسجد
در شبى سرد غلامى از غلامانش آن حضرت را در مسیر مسجد دید در حالى که جبّه و لباس و عمامه اى از خز به سر داشت و با خوشبوترین عطرخود را زینت داده بود. عرضه داشت: مولاى من! در این ساعت با این وضع و شکل کجا مى روى؟
فرمود:
مسافر مسجد جدّم رسول خدایم، تا برنامه ازدواج با حورالعین را براى خود فراهم آورم. «9»
8- روزى حلال
براى کسب معاش اوّل صبح از خانه بیرون مى رفت. چون به آن حضرت مى گفتند: این وقت روز کجا مى روى؟ مى فرمود:
جهت صدقه دادن به عیالاتم مى روم. با تعجّب عرضه مى داشتند؟ صدقه، پاسخ مى داد: آرى، آنچه از حلال به دست مى آید، صدقه حقّ بر بندگان است. «10»
9- تسلیم محض
امام سجاد علیه السلام مى فرماید:
به بیمارى سختى دچار شدم. پدرم امام حسین علیه السلام به من فرمود: چه میل دارى؟
عرضه داشتم: میل دارم نسبت به خود براى حضرت حقّ، تعیین تکلیف نکنم؛ او آنچه به نفع من است از باب لطف و مهرش تدبیر مى کند، من علاقه دارم در پیشگاه حضرتش تسلیم محض باشم. پدرم فرمود: آفرین، با ابراهیم خلیل هماهنگ شدى، به هنگامى که مى خواستند او را در آتش بیندازند، جبرئیل به او گفت: چه حاجتى دارى؟ پاسخ داد: براى حقّ تعیین تکلیف نمى کنم؛ او مرا کفایت مى فرماید که بهترین وکیل من در تمام شؤون حیات است. «11»
10- فرو خوردن خشم
روزى از روزها کنیزش از ابریقى گلین به روى دستش جهت وضو آب مى ریخت، از بى توجّهى کنیز آفتابه رها شد و پیشانى حضرت را مجروح کرد!
حضرت سربلند کرد؛ کنیز عرضه داشت: خداوند عزّوجلّ مى فرماید:
وَالْکاظِمینَ الْغَیظَ
و خشم خود را فرو مى برند.
حضرت فرمود: خشمم را فرو خوردم.
عرضه داشت:
وَالْعافینَ عَنِ النّاسِ
و از [خطاهاىِ ] مردم در مى گذرند.
فرمود: از تو گذشت نمودم.
گفت:
وَاللَّه یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ
و خدا نیکوکاران را دوست دارد.
فرمود: برو، در راه خدا آزادى! «12»
11- در برخورد با تمسخر
امام صادق علیه السلام مى فرماید:
مرد هرزه اى در مدینه بود که مردم از اطوار و افعال و حرکات و اداهاى او مى خندیدند.
روزى در حالى که حضرت علىّ بن الحسین علیه السلام با دو نفر از خادمانش در حرکت بود، به دنبال آن جناب آمد و قصد کرد کارى خنده دار انجام دهد؛ در برابر دیدگان مردم عباى حضرت را از گردن آن جناب کشید، سپس دور شد؛ دوباره آمد عبا را برداشت و فرار کرد؛ آنگاه بازگشت و عبا را به طرف آن جناب انداخت. حضرت بدون آن که به وى التفات کند، فرمودند:
این شخص کیست؟ عرضه داشتند: دلقکى است که مردم مدینه را مى خنداند، حضرت فرمودند: به او بگویید: براى خداوند روزى است که در آن روز اهل باطل غرق در خسارتند. «13»
12- واقعه اى حیرت آور
امام صاق علیه السلام مى فرمایند:
حضرت سجّاد علیه السلام در سفرهاى خود با کسانى همراه مى شدند که آن حضرت را نشناسند و با آنان شرط مى کرد در تمام امور، قافله را خدمت کند!
همراه با قافله اى به سفر رفت؛ از هیچ خدمتى نسبت به آنان مضایقه نفرمود.
شخصى در برخورد به کاروان، حضرت را شناخت. از اهل قافله پرسید، این انسان والا را مى شناسید؟ گفتند: نه!
گفت: او حضرت علىّ بن الحسین علیه السلام است. به جانب حضرت هجوم بردند و دست و پایش را غرق بوسه کردند و به آن مقام بزرگ عرضه داشتند:
مى خواستى دچار عذاب حقّ شویم! اگر تو را نمى شناختیم و خداى ناخواسته با دست و زبان به آزارت بر مى آمدیم چه مى کردیم! بى شک به هلاکت ابدى دچار مى شدیم.
حضرت سجّاد فرمودند:
من یک بار با قافله اى همفسر شدم؛ آنان مرا مى شناختند؛ محض رسول خدا به آنچه شایسته آن نبودم از من پذیرایى و احترام کردند؛ من به آن خاطر از کار خیر باز ماندم؛ این بار با شما آمدم که مانند گذشته گرفتار نشوم که این گونه سفر براى من محبوب تر است!! «14»
13- محبّت و عدالت
حضرت زین العابدین به وقت وفات، به فرزندش حضرت باقر علیه السلام فرمود:
با شترى که دارم بیست مرتبه به حجّ خانه حقّ رفتم و براى یک بار این حیوان را تازیانه نزدم. چون شتر بمیرد، او را در زمینى دفن کن تا پیکرش نصیب درندگان نشود که رسول الهى صلى الله علیه و آله فرمود:
شترى که هفت بار در سفر حجّ به موقف عرفات قرار بگیرد، از نعمت هاى بهشت است و خداوند در نسلش برکت قرار مى دهد. چون شتر مُرد، حضرت باقر علیه السلام بر اساس وصیّت پدر عمل کرد. «15»
14- نهایت جود و کرم
امام صادق علیه السلام مى فرماید:
حضرت زین العابدین علیه السلام روزى که روزه مى گرفتند، امر مى فرمودند گوسفندى را ذبح کنند و آن را قطعه قطعه کرده در دیگ بریزند تا پخته شود، بوى لذّت بخش آبگوشت به مشامش مى خورد در حالى که نزدیک افطار بود؛ دستور مى داد چند عدد سینى حاضر کنند؛ غذاى پخته را قسمت قسمت مى کرد و مى فرمود: این غذاها را در خانه فلان و فلان برسانید. آنگاه خود حضرت با قطعه اى نان و مقدارى خرما افطار مى کردند!! «16»
15- رسیدگى به نیازمندان
امام باقر علیه السلام مى فرماید:
چون تاریکى شب همه جا را فرا مى گرفت پدرم حضرت سجّاد علیه السلام انبانى از چرم به دوش مى گرفت، در حالى که در آن انبان مایحتاج نیازمندان را قرار داده بود، آنگاه خانه به خانه مى رفت و هر کس را به مقدار نیازش کمک مى فرمود، ولى به خاطر این که صورت مبارکش را مى پوشاند او را نمى شناختند!!
به وقت غسل بدن شریفش، آثار به دوش کشیدن آن انبان را به صورت سیاهى پوست بر شانه مبارکش مشاهده کردند. «17»
16- بى اعتنایى به زر و زیور دنیا
امام صادق علیه السلام مى فرماید:
لباسش از پشم بود و چون قصد نماز مى کرد لباسى خشن مى پوشید و از نماز روى فرش و تشک و جانماز خاص پرهیز داشت، سجاده اش بر زمین بود. به کوه جَبّان که در نزدیکى مدینه قرار داشت مى آمد و بر سنگى سوزان قیام و قعود مى نمود. آن چنان از عشق و خوف خدا در سجده هاى عاشقانه اش مى گریست که چون سر بر مى داشت گویى چهره مبارکش را در آب فرو برده!! «18»
17- در کنار قرآن
امام سجّاد زین العابدین علیه السلام مى فرمود:
لَوْماتَ مَنْ بَیْنَ الْمَشرِقِ و الْمَغْرِبِ لَمَا اسْتَوْحَشْتُ بَعْدَ أنْ یَکونَ الْقُرْآنُ مَعى. «19»
اگرتمام انسان هاى مشرق و مغرب یکجا بمیرند و جز من کسى در روى زمین نماند، به خاطر این که اهل قرآنم و انسم با این منبع فیض حقّ شدید است، وحشتى نخواهم کرد.
ز دل غافل مشو چون هست محبوب اندر این منزل
|
|
که بر طالب نماید روى مطلوب اندر این منزل
|
برون از منزل دل نیست جاى جلوه جانان
|
|
که ما را جذبه او ساخت مجذوب اندر این منزل
|
بدانسان کز ره دل مى توان پیوست با دلبر
|
|
نه قاصد مى کند کارى نه مکتوب اندر این منزل
|
از آن کام زلیخا برنیاید از مه کنعان
|
|
که بر یوسف تجلّى کرد یعقوب اندر این منزل
|
ز پشتیبانى آن آشنا گر دل قوى دارى
|
|
نمى گردى زهر بیگانه مرعوب اندر این منزل
|
|
|
|
(صائب تبریزى)
18- معجزه اخلاقى
سیّد ابن طاووس در «اقبال» از قول حضرت صادق علیه السلام روایت مى کند:
چون ماه رمضان مى رسید، حضرت سجّاد علیه السلام هیچ یک از غلامان و کنیزان خود را سیاست نمى کرد، چون غلامى یا کنیزى خطا مى کرد در ورقه اى مى نوشت، فلان کس در فلان روز چنین خطایى را مرتکب شد. از آن جناب جز ادب و احترام و محبّت و عنایت نسبت به غلامان و کنیزان، مخصوصاً به هنگام ماه رمضان دیده نمى شد.
چون شب آخر ماه رمضان مى رسید همه را دور خود جمع مى کرد، سپس کتابى که اشتباهات و گناهان آنان را ثبت کرده بود مى گشود و نام هر یک را با گناهانش مى خواند و مى فرمود: این خطا را داشتى و من هم نسبت به آن تو را عقوبت نکردم، آیا به یاد مى آرى؟ عرضه مى داشت: آرى، یا ابن رسول اللَّه.
وقتى از همه اقرار مى گرفت در جمع آنان مى آمد و مى فرمود با صداى بلند دنبال من بگویید:
اى پسر حسین بن على! پروردگارت تمام برنامه هایت را در پرونده ات ثبت کرده، همان طورى که تو اشتباهات و خطاها و کم کارى هاى ما را در چنین پرونده اى نوشته اى، کتابى که نزد خدا است بر ضرر تو، به حق سخن مى گوید، گناه کوچک و بزرگى نیست مگر آن که در آن کتاب شماره شده، تمام اعمالت را در آن روز به وسیله آن کتاب، حاضر خواهى دید، چنانکه ما در این ساعت تمام گذشته خود را در این پرونده حاضر مى بینیم!!
اى پسر حسین بن على! ما را ببخش و از ما چشم پوشى کن، چنانکه خود تو از حضرت حق امید چشم پوشى و گذشت دارى و همچنان که عاشق عفو و رحمت حضرت ربّ العزّه اى و طالب رحمت آن منبع فیضى، ما را مشمول عفو و رحمت خود قرار ده.
اى پسر حسین بن على! ذلّت و خوارى خود را در پیشگاه حضرت محبوب به یاد آر، آن وجود مقدّسى که حکیم و عادل است و به اندازه خردلى به کسى ستم روا نمى دارد و اعمال بندگان را به میزان کشیده و با دقّت محاسبه کرده و بر انجام آن شهادت مى دهد. بیا در چنین شبى از ما گذشت کن و از بدى هاى ما چشم بپوش که خداوند فرموده:
وَلْیَعْفُوا و لْیَصْفَحُوا ألا تُحِبُّونَ أنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ» «20»
و باید [بدى آنان را که براى شما مؤمنان توانگر سبب خوددارى از انفاق شده ] عفو کنند و از مجازات درگذرند؛ آیا دوست نمى دارید خدا شما را بیامرزد؟ [اگر دوست دارید، پس شما هم دیگران را مورد عفو و گذشت قرار دهید]؛ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
به همین صورت مى گفت و به غلامان و کنیزان تلقین مى کرد و اشک مى ریخت و ناله مى زد و به درگاه حضرت دوست عرضه مى داشت:
خداوندا! ما را امر کردى، از آنان که بر ما ستم کردند بگذریم، ما هم گذشتیم، پس تو هم از ما بگذر که تو درگذشت و عفو از همه ما اولى ترى.
الهى! به ما فرمودى گدا را از در خانه خود نرانیم و اکنون خود ما به گدایى به پیشگاهت آمده ایم، عنایتت را طالبیم و عطا و احسانت را خواهانیم، در تمام این برنامه ها به ما منّت بگذار و از این پیشگاه با عظمت ما را نا امید مکن. به همین کیفیّت با حضرت حقّ مناجات مى کرد و اشک مى ریخت، سپس رو به جانب آنان مى فرمود و مى گفت:
من شما را بخشیدم، آیا شما هم مرا بخشیدید؟ من مالک خوبى براى شما نبودم، از من سوء رفتار دیدید، آرى، من مالک بدکارى هستم که مملوک کریمِ جواد و عادلِ محسنم.
عرضه مى داشتند: آقاى ما، با این که ما غلامان و کنیزان از حضرت تو جز خوبى ندیدیم، امّا درعین حال از تو گذشتیم.
امام سجّاد علیه السلام مى فرمود: این دعا را با من بخوانید:
خدایا، از پسر حسین درگذر، چنانکه از ما درگذشت، او را از آتش جهنّم برهان، چنانکه ما را آزاد کرد. غلامان و کنیزان این جملات را مى گفتند و حضرت آمین مى گفت.
سپس مى فرمود: همه شما از قید غلامى و کنیزى آزادید، من شما را به عشق رسیدن به عفو حقّ و آزادى از عذاب آزاد کردم.
آنگاه روز عید فطر همه را مى طلبید و به اندازه اى که پس از آزادى از بردگى محتاج مردم نباشند به آنان بذل و بخشش مى فرمود.
سالى نبود مگر این که دراین برنامه اقدام مى فرمود و حدود بیست نفر غلام و کنیز آزاد مى کرد و مى فرمود: خداوند در ماه رمضان به وقت افطار هفتاد هزار هزار مستحقّ عذاب را برات آزادى مى دهد و چون شب آخر شود به اندازه تمام ماه رمضان، از عذاب جهنّم مى رهاند، من دوست دارم خداوند من مرا در چنین برنامه اى ببیند، باشد که وسیله نجاتى براى من مقرّر گردد.
البتّه براى او فرقى نداشت که غلام و کنیز را چه زمانى خریده، آنچه براى او مهم بود این بود که شب آخر ماه رمضان آنان را آزاد کند، گر چه چند ماهى بیشتر نبود که به خدمت آن جناب درآمده بودند.
این برنامه با عظمت را هر سال تکرار مى کرد، تا وقتى که به وصال حضرت محبوب و لقاى جناب دوست نایل شد. «21»
19- صله ارحام
یکى از پسر عموهاى زین العابدین علیه السلام از نظر معیشت در سختى و مشقّت بود.
امام سجاد علیه السلام شبانه بدون این که شناسایى شود براى او پول مى برد، او هر کجا مى نشست مى گفت: علىّ بن الحسین اهل صله رحم نیست، خداوند جزایش را از وى دریغ کند. امام سجاد علیه السلام مى شنید و براى حفظ آبروى او تحمّل مى کرد. چون از دنیا رفت، پسر عمّش متوجّه داستان شد، از شدّت غصّه کنار قبر حضرت مى آمد و مدّت ها بر آن جناب ناله و ندبه داشت! «22»
20- برخورد با ناسزا
روزى با غلامانش از راهى مى گذشت، مردى به آن حضرت ناسزا گفت. غلامان به سوى او هجوم کردند، حضرت فرمود: دست نگاه دارید. خودش روبه روى آن مرد آمد و فرمود: آنچه از ما بر تو پوشیده است خیلى بیش از آن است که مى دانى، اگر نیازى دارى بگو تا برآورده کنم. آن شخص خجالت کشید، حضرت عباى خود را به او داد و دستور فرمود هزار درهم به او بپردازند. آن مرد پس از آن مى گفت:
شهادت مى دهم که تو از اولاد انبیایى. «23»
21- بردبارى
براى حضرت زین العابدین علیه السلام مهمان رسیده بود. غلام حضرت در آوردن غذاى گرم در یک سینى بزرگ عجله کرد، سینى از دستش رها شد و از بالاى پلّه ها به سر یکى از فرزندان حضرت فرود آمد و او را از بین برد. امام در حالى که غلام در اضطراب سختى قرار داشت فرمودند: برو در راه خدا آزادى، تو در این برنامه عمدى نداشتى! «24»
22- اسوه فضیلت
امام باقر علیه السلام مى فرماید:
پدرم خادمش را دنبال کارى فرستاد و او در آن کار، کندى به خرج داد؛ حضرت یک تازیانه به غلام زد، غلام گفت: اللَّه، اى پسر حسین! به من در کار رجوع مى کنى، تازیانه هم مى زنى! حضرت گریه کرد و فرمود:
اى محمّد بن على پسر عزیزم! کنار قبر رسول خدا صلى الله علیه و آله برو و دو رکعت نماز بخوان و بگو: خدایا در روز قیامت از علىّ بن الحسین بگذر. آنگاه رو به غلام کرد و فرمود: برو در راه خدا آزادى.
ابو بصیر مى گوید: به حضرت عرضه داشتم: آیا آزادى، کفّاره یک ضربه تازیانه است؟ امام پاسخ نگفتند. «25»
23- برکتى عجیب از دو قرص نان
شیخ صدوق رحمه الله از قول زُهرى مى گوید:
خدمت حضرت زین العابدین علیه السلام بودم، مردى ازیاران حضرت وارد شد، امام به او فرمودند: چه خبر؟ عرضه داشت: فعلًا خبر خود را باز گویم، چهارصد دینار بدهکارم، در برابرش براى پرداخت دینارى ندارم، عائله ام سنگین است، از عهده خرجشان برنمى آیم. امام سجّاد علیه السلام بلند بلند گریه کرد. به حضرت عرضه داشتم:
گریه براى مصایب و شداید است. حاضران در مجلس هم همان را گفتند.
امام فرمود: چه مصیبتى بزرگتر از این که انسان خلأ زندگى برادر مؤمنش را ببیند و امکان جبرانش نباشد، سختى و فاقه مسلمان را بنگرد و قدرت رفع آن را نداشته باشد. مجلس تمام شد، مخالفانى که از آن جلسه خبر شدند، زبان به طعنه گشودند که چقدر عجیب است! اینان ادّعا دارند که آسمان و زمین در مدار اطاعتشان هستند و خداوند خواسته آنان را در هر زمینه اى اجابت مى کند، با این همه به عجز از اصلاح وضع نزدیکترین دوستشان اقرار مى کنند!
مرد پریشان، آن یاوه ها را شنید، به محضر مقدّس امام شرفیاب شد و عرضه داشت: طعنه دشمن از فقر و فاقه ام بر دوش جانم سنگین تر است. امام فرمودند:
خداوند براى کارت ایجاد گشایش کرده. خادمه خود را صدا زدند و فرمودند:
افطارى و سحرى مرا بیاور، دو قرص نان جوین که از خشکى قابل خوردن نبود آورد، حضرت فرمود: این دو قرص نان را ببر که خداوند خیر و فرج تو را در این دو نان قرار داده. مرد آن دو قطعه را گرفت و در حالى که نمى دانست براى قرض و سختى وضع عیالش چه کند و شیطان وى را وسوسه مى کرد که این دو قرص نان چه مشکلى حل مى کند، وارد بازار شد. ماهى فروشى را دید که ماهى رنگ پریده اى برایش مانده، آن ماهى را به یک قرص نان معامله کرد، سپس به نمک فروشى رسید و نان دیگر را به مقدارى نمک عوض کرد، آنگاه به خانه آمد، چون شکم ماهى را باز کردند دو لؤلؤ گران قیمت از شکم ماهى درآمد. خدا را شکر کردند و در نشاط و سرور غرق شدند. در این وقت در خانه را کوفتند، چون به در خانه آمد ماهى فروش و نمکى بودند، دو قرص نان را پس دادند و گفتند: ما را قدرت بر خوردن این دو نان جوین نیست نان از آن تو، ماهى و نمک هم بر تو و اهل و عیالت حلال!
چون ماهى فروش و نمک فروش گذشتند، خادم زین العابدین آمد و گفت: اى مرد، خداوند براى تو گشایش داد، امام سجّاد فرمود: آن دو قرص نان را برگردان که غیر از ما کسى قدرت خوردن این گونه طعام را ندارد!!
آن مرد دو لؤلؤ را فروخت، قرضش را ادا کرد و مایه اى براى خرج خانه فراهم آورد.
مردم دوباره به یاوه گویى پرداختند که این چیست و آن کدام است. یکجا از رفع رنج وى عاجز است، جاى دیگر این گونه وى را بى نیاز مى کند! چون به حضرت خبر رسید، فرمود: این یاوه ها را درباره رسول خدا هم مى گفتند که چگونه در یک شب از مکّه به بیت المقدس رفته و آثار انبیا را در آن جا مشاهده نموده، در حالى که بین مکه و مدینه که راهى نزدیک است بیش از دوازده روز راه است چه رسد به مکّه و بیت المقدس و اللَّه! مردم به وضع ما جاهلند، نمى دانند که مراتب رفیعه از طریق تسلیم و رضا و عدمِ چون و چرا در کار حقّ به انسان مى رسد.
اولیاى الهى آن چنان در مِحَن و مکاره صابرند که کسى به پاى آنان نمى رسد، از این روى خداوند مهربان تمام درهاى عنایت را به روى آنان باز فرموده و در هر حال عاشقان خدا جز آنچه خدا مى خواهد نمى خواهند. «26»
مستغنى است ازهمه عالم گداى عشق
|
|
ما و گدایىِ در دولت سراى عشق
|
عشق و اساس عشق نهادند بر دوام
|
|
یعنى خلل پذیر نگردد بناى عشق
|
آنها که نام آب بقا وضع کرده اند
|
|
گفتند نکته اى زدوام و بقاى عشق
|
گو خاکِ تیره زرکن و سنگ سیاه، سیم
|
|
آن کس که یافت آگهى از کیمیاى عشق
|
|
|
|
پروانه محو کرد در آتش وجود خویش
|
|
یعنى که اتّحاد بود انتهاى عشق
|
|
|
|
(وحشى بافقى)
امام سجاد علیه السلام و هشام
هشام بن عبدالملک به حجّ آمد، ازدحام جمعیّت مانع از این شد که به حجرالاسود دست بزند و آن سنگ پرقیمت را استلام کند، بر بالاى بلندى قرار گرفت تا اهل شام، آن نوکران جیره خوار و بدبخت، وى را طواف دهند. در این بین حضرت زین العابدین علیه السلام رسید، چون به محلّ حجر نزدیک شد، مردم از هیبت و عظمت حضرت راه را باز کردند و امام بدون مزاحمت به استلام حجر نایل شد.
مردى از اهل شام از هشام پرسید: این آقا کیست؟ پاسخ داد: نمى دانم، فرزدق فریاد زد من او را مى شناسم. مرد شامى پرسید کیست؟
فرزدق قصیده بسیار عالى خود را همان جا انشا کرد که مضمونش را از قول جامى در سطور زیر مى خوانید:
پور عبدالملک به نام هشام
|
|
در حرم بود با اهالى شام
|
مى زد اندر طواف کعبه قدم
|
|
لیکن از ازدحام اهل حرم
|
استلام حَجَر ندادش دست
|
|
بهر نظّاره گوشه اى بنشست
|
ناگهان نخبه نبىّ و ولىّ
|
|
زین عبّاد، بن حسین على
|
درکساى بها و حُلّه نور
|
|
بر حریم حرم فکند عبور
|
هر طرف مى گذشت بهر طواف
|
|
در صف خلق مى فتاد شکاف
|
زد قدم بهر استلام حجر
|
|
گشت خالى ز خلق راه و گذر
|
شامیى کرد از هشام سؤال
|
|
کیست این با چنین جمال و جلال
|
از جهالت در آن تعلّل کرد
|
|
وز شناساییش تجاهل کرد
|
گفت نشناسمش ندانم کیست
|
|
مدنى یا یَمانى یا مکّى است
|
بوفراس آن سخنور نادر
|
|
بود در جمع شامیان حاضر
|
گفت من مى شناسمش نیکو
|
|
وز چه پرسى به سوى من کن رو
|
|
|
|
آن کس است این که مکّه و بَطحا
|
|
زمزم و بوقُبَیس و خَیْف و مِنا
|
حرم و حِلّ و بیت و رکن و حَطیم
|
|
ناودان و مقام ابراهیم
|
مروه، مَسْعى ، صفا، حجر، عرفات
|
|
طیبه، کوفه، کربلا و فرات
|
هر یک آمد به قدر او عارف
|
|
بر علوّ مقام او واقف
|
قرّة العین سیّد الشّهداست
|
|
غنچه شاخ دَوحه «27» زهراست
|
میوه باغ احمد مختارلاله راغ «28» حیدر کرّار
|
|
|
(جامى)
هشام از این مدح دچار خشم شدید شده و پس از توهین به فرزدق وى را در محلّى بین مکّه و مدینه حبس مى کند و حقوقش را از بیت المال قطع مى نماید.
زین العابدین علیه السلام در برابر این محبّت، دوازده هزار درهم براى شاعر مى فرستد و از کمى آن عذرخواهى مى کند. شاعر آزاده و بى طمع از قبول آن ابا کرده و در پاسخ مى گوید: من سر ارادت و صدق و صفا و وفا و محبّت به آستان شما سرودم و این مدح را محض اظهار حقّ و حقیقت گفتم نه براى درم و زر، لکن اصرار حضرت و جود و کرم آن منبع خیر و دلایلى که از جانب حضرت سجّاد علیه السلام اقامه مى شود او را وادار به قبول مى کند. «29» ملّا محمّد تقى مجلسى پدر صاحب «بحار الأنوار» در شرح «من لایحضره الفقیه» حکایت شیرین زیر را در رابطه با این قصیده نقل مى کند:
شخصى در یکى از جلسات جامى نقل کرد که: زنى، فرزدق شاعر را در عالم رؤیا دید، از حال وى جویا شد، فرزدق گفت: به سبب قصیده اى که براى اظهار حق گفتم، حق تعالى مرا بخشید. جامى گفت: سزاوار است خداوند مهربان همه عالمیان را به برکت آن قصیده بیامرزد! «30»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- آل عمران (3): 134.
(2)- بحار الأنوار: 46/ 54، باب 5، حدیث 1؛ الارشاد، شیخ مفید: 2/ 145؛ اعلام الورى: 261.
(3)- بحار الأنوار: 46/ 55، باب 5، حدیث 2؛ الکافى: 2/ 123، حدیث 8.
(4)- انعام (6): 124.
(5)- کشف الغمة: 2/ 100؛ بحار الأنوار: 46/ 55، باب 5، حدیث 5، با کمى اختلاف.
(6)- بحار الأنوار: 46/ 56، باب 5، حدیث 6؛ کشف الغمة: 2/ 87؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 157.
(7)- بحار الأنوار: 46/ 88، باب 5، ذیل حدیث 77؛ کشف الغمة: 2/ 87؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 153.
(8)- بحار الأنوار: 46/ 56، باب 5، حدیث 8؛ الارشاد، شیخ مفید: 2/ 149؛ مستدرک الوسائل: 13/ 436، باب 3، حدیث 15834.
(9)- بحار الأنوار: 46/ 59، باب 5، حدیث 13؛ الکافى: 6/ 517، حدیث 5؛ وسائل الشیعة: 5/ 228، باب 23، حدیث 6417.
(10)- بحار الأنوار: 46/ 67، باب 5، حدیث 32؛ الکافى: 4/ 12، حدیث 11؛ وسائل الشیعة: 17/ 67، باب 23، حدیث 22004.
(11)- بحار الأنوار: 46/ 67، باب 5، حدیث 34؛ الدعوات، راوندى: 168؛ مستدرک الوسائل: 2/ 148، باب 39، حدیث 1667.
(12)- بحار الأنوار: 46/ 68، باب 5، حدیث 38؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 157.
(13)- بحار الأنوار: 46/ 68، باب 5، حدیث 39؛ الأمالى، شیخ صدوق: 220، حدیث 6؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 158.
(14)- بحار الأنوار: 46/ 69، باب 5، حدیث 41؛ عیون أخبار الرضا 7 2/ 145، باب 40، حدیث 13.
(15)- بحار الأنوار: 46/ 70، باب 5، حدیث 46؛ ثواب الاعمال: 50.
(16)- الکافى: 4/ 68، حدیث 3؛ من لایحضره الفقیه: 2/ 134، حدیث 1955؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 155.
(17)- بحار الأنوار: 46/ 62، باب 5، حدیث 19؛ وسائل الشیعة: 9/ 397، باب 13، حدیث 12325؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 153.
(18)- بحار الأنوار: 46/ 108، باب 5، حدیث 104؛ الدعوات، راوندى: 32.
(19)- بحار الأنوار: 46/ 107، باب 5، حدیث 101؛ الکافى: 2/ 602، حدیث 13؛ وسائل الشیعة: 5/ 331، باب 20، حدیث 6704.
(20)- نور (24): 22.
(21)- بحار الأنوار: 46/ 103، باب 5، حدیث 93؛ إقبال الأعمال: 260؛ وسائل الشیعة: 10/ 317، باب 18، حدیث 13502. (22)- بحار الأنوار: 46/ 100، باب 5، حدیث 88؛ کشف الغمة: 2/ 107.
(23)- بحار الأنوار: 46/ 95، باب 5؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 157.
(24)- بحار الأنوار: 46/ 96، باب 5؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 158.
(25)- بحار الأنوار: 46/ 92، باب 5، حدیث 79؛ کتاب الزهد، حسین بن سعید: 43، حدیث 116.
(26)- بحار الأنوار: 46/ 20، باب 3، حدیث 1؛ الأمالى، شیخ صدوق: 453، حدیث 3؛ وسائل الشیعة: 25/ 454، باب 10، حدیث 32340.
(27)- دوحه: درخت تناور، درخت بزرگ و پرشاخ و بال و پرسایه.
(28)- راغ: مرغزار، دامن کوه.
(29)- بحار الأنوار: 46/ 124، باب 8، حدیث 17؛ مستدرک الوسائل: 9/ 383، باب 9، حدیث 11133؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 169.
(30)- مقدمه دیوان جامى: 201.
منابع مقاله:
کتاب : تفسیر و شرح صحیفه سجادیه جلد یک
نوشته: استاد حسین انصاریان