به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، آنچه خواهید خواند، روایتی است از «سید محسن موسوی» رزمندهی سال های دفاع مقدس که در اهواز متولد شد و در دانشگاه اصفهان مشغول تحصیل بود که انقلاب و جنگ، پایش را به میادین نبرد باز کرد. او یکی از نیروهای گردانِ معروف «بلالی» بود که در سال های نخست جنگ، کارنامه درخشانی از خود به یادگار گذاشت:
اوایل جنگ، یک روز چند تن از برادران در منطقه با فردی برخورد می کنند که هروقت میخواستند به او نگاه کنند کلاه آهنیاش را پائین میآورد تا او را کسی نبیند. بچهها به او مشکوک میشوند و سراغش میروند، میبینند فلانی است که دو-سه بار یه جرم استعمال مواد مخدر بازداشت شده است. بچهها میگویند شما اینجا چه میکنید؟ بندهی خدا میدهد که من عوض شدهام و میخواهم در جبهه خدمت کنم . به هر حال رزمندگان او را در جمع خود میپذیرند.
فرمانده واحدی که آن بندهی خدا را به خدمت گرفت برای من تعریف کرد: «وقتی در جبهه سوسنگرد بودیم به ما گزارش دادند که عراق روبروی ما 7 دستگاه تانک دارد. اما مدتی بعد گفتند یک برادری گزارش داده که عراق در این منطقه 11 تانک دارد. گفتیم بروید این برادر را بیاورید تا ببینیم چه میگوید. معلوم شد طرف همانی است که قبلا معتاد بوده.
بچهها گفتند: نمیشود به حرفش اطمینان کرد. گفتم بگذارید من شخصا برای صحت و سقم مطلب با او به شناسائی میروم. صدایش کردم و گفتم برویم به خودم نشان بده تانکها را. با او در داخل یک کانال تا حدی به طور عادی، بعد هم به طور نشسته پیش رفتیم و سرانجام برای جلو رفتن مجبور شدیم سینه خیز برویم. در آن نقطه او گفت این 7 تانکی که بچهها می گویند اینها هستند، اما 4 تانک دیگر یک مقدار عقبتر هستند. بعد دوباره شروع کردیم به جلو رفتن. اینقدر جلو رفتیم که دیگر من شک کردم نکند او نقشه اسارت ما را ریخته است، لذا با احتیاط دنبالش میرفتم تا بالاخره در میان نیزارها و علفها مستقر شدیم. آنجا ته سیگار عراقیها را دیدیم که به تازگی خاموش شده بود .از همانجا 4 دستگاه تانک دیگر عراقیها را به من نشان داد. پیش خ.دم شرمنده شدم. بچه های اطلاعات-عملیات ما، اندازه ایشان نتوانسته بودند به عمق دشمن نفوذ و شناسایی کنند. بعدها این بندهی خدا، در یکی از عملیاتها داوطلبانه روی مین رفت و به شهادت رسید.