فریدون ٥ سال پیش قدش ١٩٢سانتیمتر بود اما حالا قامت او به زحمت به ١٦٥ سانتیمتر میرسد. دولا دولا راه میرود. قدیمترها، پیرها به 9٠-8٠سالگی که میرسیدند قدشان خمیده میشد. اما در این دوره و زمانه که زندگی خیلی سخت شده، کار سخت هم مزید بر علت میشود و آدم را زود از پا میاندازد.
به گزارش ، همشهری نوشت: ٥٠ سال را که رد کنی اگر هزار درد و مرض سراغت نیاید، کمرت خم میشود و زمینگیر میشوی. این مرد گوژپشت ٣٣سال راننده تاکسی بود؛ از ١٩ سالگی تا ٥٢ سالگی.١٠ سال پیش که بازنشسته شد دیگر نتوانست پشت فرمان بنشیند. از این بابت نگران نیست و میگوید: «از وقتی که تاکسی را فروختم دیگر هیچوقت توان خرید ماشین را نداشتم.» فریدون بازنشسته، یک میلیون و ١٠٠هزار تومان حقوق دریافت میکند که جمع این حقوق با یارانه خودش و همسرش میشود تمام درآمد این خانواده.
آخرین باری که توانسته میوه بخرد را بهخاطر نمیآورد اما میگوید: «فکر کنم هندوانه بود.» فریدون از یک چیز اطمینان دارد؛ اینکه از عید نوروز به این طرف نتوانسته گوشت قرمز و ماهی خریداری کند. او که برای پیگیری کار اداری به سازمان تأمیناجتماعی آمده، یک جمله میگوید و اصرار دارد حتما از قولش نوشته شود؛ «ما زندگی نمیکنیم فقط سعی میکنیم زنده بمانیم.»
این راننده بازنشسته وضعیت معیشت این روزهایش را خیلی ساده، ملموس و البته تاثربرانگیز شرح میدهد: «وقتی گرانی میآید هر خانواده بسته به وسعش یک برنامهای دارد؛ مثلا خانوادهای سفرهای خارجی را از لیست هزینهها حذف میکند، دیگری ماشین لوکس نمیخرد، برخی تصمیم میگیرند کمتر به رستوران و مسافرت بروند و... اما وضعیت امثال من در چنین مواقعی فرق میکند.
7 -6ماه پیش که فشار اقتصادی به این اندازه نبود ما هرچه داشتیم و نداشتیم میآمد سر سفرهمان؛ یعنی تمام درآمد و داشتههایمان خرج سیر کردن شکممان میشد؛ حالا که شرایط سختتر شده و تورم و گرانی بیداد میکند ما هم مجبوریم صرفهجویی کنیم. صرفهجویی از سفرهمان، از نان شبمان. ما چارهای جز کوچک کردن سفرهمان نداریم.»
آدمی در بیابان
٥ سال روز و شب آدم بیابان بوده...جاوید از نوجوانی پا در رکاب گذاشت و شاگردی کرد. بعد از ١٥سال ترفیع درجه گرفت و شد راننده کامیون. ٢٥ سال بیمه پرداخت کرد و ٥ سال پیش بازنشسته شد. آن سالها که راننده بود خانوادهاش را نمیدید. به قول خودش همیشه آواره جاده و بیابان بود. میگوید: مهرزاد، پسر ٣٥سالهام، تا ٥ سالگی زبانش نمیچرخید که بگوید «بابا»؛ مرا صدا میزد «جاوید». زبانبسته پدرش را نمیدید فکر میکرد باید مثل مادرش و بقیه مرا جاوید صدا بزند. روزگار سخت جاوید بعد از بازنشستگی هم فرقی نکرده است. او همچنان فرشاد، مهرزاد، الهام و همسرش را بهندرت میبیند: «وقتی بازنشسته شدم گواهینامه پایه یکم را سوراخ کردند و پایه دو دادند. فکر میکردم که دوران آوارگی و سختی تمامشده اما نگو که تازه اول آوارگی است. شما بگویید با ماهی یک میلیون و ٦٠٠هزار تومان آیا میتوان زندگی کرد؟»
آقا جاوید دوباره مجبور شد خانه و کاشانهاش را ترک کند؛ اینبار در ٦٥سالگی. او هنوز در بیابان است. رانندگی نمیکند، نگهبان است. نگهبان یک کارخانه بازیافت در اطراف شهر قم؛ ٤٨ساعت نگهبانی، ٢٤ساعت استراحت با حقوق ماهانه یک میلیون و ٣٠٠هزار تومان.
شرم از نداری
قدرتالله 5دهه خیاطی کرد. اما فقط 10سال توانست بیمه پرداخت کند. حالا که بازنشسته و از کار افتاده شده ماهانه تنها 400هزار تومان حقوق میگیرد. به گفته خودش اقبالش بلند بوده که توانسته آن قدیمها یک آلونک در این شهر درندشت خریداری کند وگرنه با این درآمد فعلی نمیتوانست گوشه پیادهرو حتی کارتنخوابی کند. احوال قدرتالله را که بپرسی دهانش را باز میکند و دندانهای یکی در میان حاضر و غایبش را نشان میدهد. اشاره میکند به آنهایی که نریخته اما پوسیده و خراب است و میگوید: «12سال دنداندرد امانم را بریده. ندارم، اگر داشتم همه را میکشیدم و یک دست مصنوعی جایگزین میکردم و این همه سال درد را تحمل نمیکردم. خیاط پیر 7سال است که تنها زندگی میکند. 4نوه و 3 دختر دارد. دخترها همه رفتهاند خانه بخت. او مانده و دیوارهای نزدیک به هم یک آپارتمان 40متری؛ «شرم دارد مهمان خانه آدم بیاید و شامش را هم بیاورد یا ناهارش را. چقدر زشت و زننده است؟ آدم دلش میخواهد همانجا زمین دهان باز کند و برود زیر گل؛ طوری که هیچ اثری از او باقی نماند. من هربار بچههایم با دست پر به خانهام میآیند این حس و حال را دارم.»
خدا را شکر میتوانم مسافرکشی کنم
مهراب بازنشسته صنایع دفاع است. جوانتر از باقی بازنشستههاست؛ «خداراشکر هنوز از پا نیفتادهام و میتوانم مسافرکشی کنم.» آقا مهراب یک پسر دارد، 30ساله. میخواهد دامادش کند، میخواهد اما نمیتواند؛ «عروس، دخترخالهاش است. آشناست اما هرچه باشد باز باید حداقلها را رعایت کنیم. 5ماه است که میدوم باور کنید نمیتوانم یک تکه طلا بخرم تا دختر را نشان (نامزد) کنم برای پسرم. هر چه میدوم باز میبینم یک انگشتر یا یک النگوی طلا با من صدها فرسنگ فاصله دارد و هر روز هم با این گرانی فاصلهاش بیشتر میشود.» به عقیده یک بازنشسته صنایع دفاع اگر قرار باشد حداقل رفاه برای بازنشستگان فراهم شود باید دستکم ماهانه 4میلیون تومان حقوق دریافت کنند؛ «اغلب بازنشستهها یک خانواده پرجمعیت دارند؛ برخلاف آنچه همه فکر میکنند بازنشسته یعنی یکی یا 2نفر آدم پیر! شما آخر هفته سری به خانه هر بازنشستهای بزنید میبینید کلی مهمان دارد و کسی نیست بگوید با این حقوقهای بازنشستگی چطور باید هزینهها را داد.»
او میگوید:« وقتی بچهها قد میکشند مخارج یک پدر و مادر سالمند بیشتر میشود. خرج تحصیل، دانشگاه، ازدواج و... واقعا کمرشکن است. در تهران اگر پسری بخواهد سروسامان بگیرد لااقل 200میلیون تومان نیاز دارد تا بتواند خانهای رهن کند، لوازم متوسطی بخرد و با یک جشن مزدوج شود. این درحالی است که جوانان یا بیکارند یا درآمدشان خیلی پایین است. پدران هم بازنشستهاند و همه دارو ندارشان چندرغاز حقوق ماهانه است که خیلی پر و پیمان باشد کفاف سیر کردن شکم خودشان را تنها میدهد.»
بازنشستگی و هزاران مشکل
بازنشسته شرکت نفت است با 4میلیون تومان حقوق ماهانه. شیرعلی با این حقوق جزو 30درصد از بازنشستگانی است که بیش از حداقل حقوق را دریافت میکند. اما این حقوق هم به معنی زندگی روی ریل برای او و خانوادهاش نیست. میگوید یک خودروی ملی قسطی خریده و در 67سالگی مسافرکشی میکند. او 4 فرزند دارد؛ 2دختر و 2پسر که همه در خانهاند. دخترها به خانه بخت نرفته و پسران بیکار و عزباند. شیرعلی میگوید: «6نفریم و 4میلیون تومان. کفاف نمیدهد. هفته پیش همین ساعتها بود که در بیمارستان بودم. پسر بزرگم خودکشی نافرجام داشت، خدا رحم کرد که به خیر گذشت. همه فرزندانم تحصیلکردهاند اما بیکار. آینده برایشان مبهم است. خانه ما همیشه صحنه کشمکش بچههاست. درست است که 4میلیون تومان حقوق بازنشستگی میگیرم اما نمیتوانم همه را سروسامان بدهم. بعد از ماجرای خودکشی پسرم، سند آپارتمان را تحویل بچهها دادم (بغض میکند). سند تمام داراییام را. گفتم بفروشید. اگر فکر میکنید کارتان را راه میاندازد.» شیرعلی میگوید حقوق من کم نیست ولی یک بازنشسته هزاران مشکل دارد؛ از بیماری و پیری گرفته تا مشکلات سروسامان دادن بچهها. «وقتی مسئولان در مورد بازنشستگان حرف میزنند به این موضوع توجه کنند که یک بازنشسته از صحنه هستی ساقط نشده او هنوز یک پدر یا یک مادر است و بارسنگین زندگی را بر دوش دارد. اینها را مدنظر بگیرند و بعد در مورد حقوق، مزایا و سطح معیشت بازنشستگان تصمیمگیری کنند.»
بازنشستگی یک مادر
روحانگیز بیشتر از 25سال معلم بود. وقتی 3سال پیش بازنشسته شد، دانیال او را تنها گذاشت. از دست دادن همسر تمام معادلات روحانگیز را برهم زد. روزگاری که باید صرف شادی و آرامش میشد حالا با اندوه و بار سختیها میگذرد: «دانیال شغلش آزاد بود. بیمه نبود. ساندویچی داشت. به هوای اینکه او در کنارم خواهد بود و مثل همیشه بخش بزرگی از بار زندگی را به دوش میگیرد تن به بازنشستگی و حقوق حداقلیاش دادم. اما روزگار است دیگر. عمر دانیال به دنیا نبود. حالا تمام مسئولیت بچهها و این زندگی در این شرایط سخت اقتصادی با من است. من 2 دختر دارم؛ هر دو دانشجو. ماهانه 2میلیون و 200تومان دریافت میکنم.به جز این حقوق و یارانه درآمدی نداریم. دیگر فکر نمیکنم نیازی به محاسبه و شرح وضعیت زندگیمان باشد.» این مادر بازنشسته ادامه میدهد: «ماه پیش برای ساغر دختر بزرگم خواستگار آمد، چون آخر ماه بود و دستم حسابی خالی شده بود، بهانه آوردم که نیایند. قرار خواستگاری را به تعویق انداختم تا سر ماه شود. چند کیلو شیرینی و میوه مگر چیست که بعد از 25سال زحمت و کار نتوانی برای مراسم خواستگاری جگرگوشهات بخری. خرید این روزها برای ما با ترس و دلهره همراه است؛ حتی در تهیه مهمترین اقلام ضروری زندگی هم تردید میکنیم.»