نوتیلوس؛ تام وندربیلت، الآن چقدر طول میکشد؟ به گفتۀ گوگل، اندکی کمتر از 250 میلیثانیه. در سال 2008 این شرکت، گزارش تحقیقاتی را ارائه داد که «مدت زمان» ایدئالِ مورد نیاز برای نمایش نتایج جستجو را بررسی میکرد. براساس این پژوهش، «اگر پاسخدهی بیشتر از 1 ثانیه طول بکشد، ممکن است رشتۀ افکار کاربر پاره شود». گوگل گزارش کرد که مدت زمان ایدئال برای یک ماشین جستجو، دقیقاً یک چهارم ثانیه است.
این مدت، مناسب به نظر میرسد، چراکه روانشناسان مدتهاست برآورد کردهاند که ما انسانها برای انجام کمترین مقدار کار ممکن، دست کم به یکچهارم ثانیه زمان احتیاج داریم. ویلیام جیمز، بیش از یک قرن پیش به این نتیجه رسید که «کمترین طول زمانی که میتوانیم مشخصاً احساسش کنیم» حدوداً 50 میلیثانیه است. جیمز به آثار تأثیرگذار زیگموند اِکسنِر، روانشناس لهستانی اشاره میکند. اکسنر مشاهده کرده بود که وقتی رشتهای از نورهای مقطع با فاصله 0.044 ثانیه را به افراد نشان میدهیم، نمیتوانند این نورها را بهصورت اجزایی جداگانه تشخیص دهند. هرچه از نردبان پیشرفت بالاتر میرویم، مدت زمانِ «اکنون» افزایش پیدا میکند.
عصبشناسی به نام کریستف کُخ در کتاب خود با عنوان تلاش برای آگاهی1 مینویسد که دیدن یک تصویر، نه فقط ثبت آن بهعنوان یک محرک، بلکه دیدن آن بهصورت چیزی که واقعاً هست، بهطور میانگین یکچهارم ثانیه زمان میبرد (اگر به ما بگویند به چه چیزی نگاه کنی، این زمان به 150 میلیثانیه کاهش مییابد). زمان پاسخدهی گوگل، دقیقاً مطابق با آگاهی درکپذیرِ کخ قرار دارد. نتایج گزارش گوگل نشان میدهد که از آنجا به بعد به سراشیبیِ زمانیِ کسالتباری میرسیم: هر چه کندتر، ناخوشایندتر.
بهاینترتیب، یکچهارم ثانیه مرز بیولوژیکی معینی است که سرعت تجربه زندگی را محدود میکند. زندگیای که امروزه با به کارگیری فناوری برای خودمان میسازیم باشتاب در حال حرکت به سوی این مرز است. هارتموت رزا، جامعهشناس آلمانی، در کتاب تازهاش، شتاب اجتماعی: نظریهای جدید درباره مدرنیته2، انواع افزایش سرعت را دستهبندی کرده است. به گفتۀ او، از دوران پیشامدرن تاکنون، سرعت جابهجایی انسان 100 برابر، سرعت ارتباطات (که به گفته رزا انقلابی بود که در پی حملونقل رخ داد) در قرن بیستم 10میلیون برابر، و سرعت انتقال دادهها تقریباً 10میلیارد برابر افزایش یافته است.
سرعت زندگی بالا رفته، اما سرعت ما انسانها افزایش پیدا نکرده، دست کم در رفتارهای اصلیمان: واکنش شما به یک محرک از واکنشی که پدر پدربزرگتان نشان میداده سریعتر نیست. آنچه در حال تغییر است مقدار چیزهایی است که جهان میتواند در لحظه به ما ارائه دهد. امّا آیا زندگی پرشتاب ما، نیروی مهارنشدنیِ عظیمی است که بهوسیلۀ چرخۀ خودتقویتکنندۀ تجارت و نوآوری به پیش رانده میشود و ما را وادار میکند که با شرایط اجتماعی و روانی جدیدی روبرو شویم؟ یا این شتاب، بازتابی از تمایل ذاتی ما به سرعت است؟ یعنی تمایل به تبدیل دنیای بیرونی به جریان سریعالسیری از رویدادها، با سرعتی نزدیک به سرعت آگاهی ما از واقعیت.
استفان کِرن، استاد تاریخ دانشگاه اوهایو، میگوید هر چقدر هم که به پیشروی مدرنیته اعتراض کردهایم، «باز هم جهان دوباره سرعت را انتخاب کرده است». اگر حق با کرن باشد، و ما به سرعت علاقمند باشیم، باید در جایی به دنبال اثبات آن باشیم، پیشنهاد ما این است که فیلمها را بررسی کنیم؛ چون برای لذتبردن مصرف میشوند و بنابراین بهخوبی نشانگر سلایق ما هستند و همچنین بهراحتی قابل اندازهگیری، ضبط، مقایسه و بررسی دوبارهاند.
امیلی پرونن، استاد روانشناسی دانشگاه پرینستون، میگوید که فیلم (در میان چیزهای دیگر) نشاندهندۀ علاقۀ انسان به فرایند ادراکی سریعتر است؛ بهعبارت دیگر، سریعتر فکر کردن با «تأثیرگذاری مثبت» همبستگی دارد. او و همکارانش در یک آزمایش، به افراد مورد مطالعه قسمتهایی از سریال «عاشق لوسی هستم» 3 را در دو نسخه نشان دادند. یکی از نسخهها سرعت عادی داشت و نسخه دیگر کمی سریعتر بود. آنها مشاهده کردند که افراد هنگام دیدن نسخه سریعتر احساس بهتری داشتند (قسمت نمایشداده شده، انتخاب زیرکانهای بود، برگرفته از بخش معروف فیلم عصر جدید چارلی چاپلین. در این قسمت لوسی در یک کارخانۀ شیرینیپزی کار پیدا میکند که تسمه نقالهاش شتابی کنترلنشدنی میگیرد.
عادتهای دیداریِ ما در دوران مدرن، با نتیجهگیری پرونن کاملاً سازگاری دارد. اگر «اکنونِ» انسانی را بهصورت استعاری، بُرشی از یک فیلم در نظر بگیریم -بازهای زمانی که نوعی آگاهی زیباییشناختی را نمایش میدهد- زندگی دارد بهطور سرگیجهآوری سریع میشود. مایکل فیلیپس، منتقد سینمایی میگوید در فیلمِ مهیجِ «اولتیماتوم بورن» 4 ساختۀ سال 2007، صحنه درگیری بورن با آدمکشی که برای قتل او اجیر شده حدوداً 109 ثانیه طول میکشد. از لحظهای که بورن از پنجره به داخل میپرد تا وقتی که آدمکش را خفه میکند، تقریباً 122 کات وجود دارد، یعنی هر کات در کمتر از یک ثانیه. چنین سرعتی بسیار بالاتر از آستانۀ درک بصری است. امّا از منظر سینمایی، روندی است که قبلاً در فیلم «اختلاف منظر» 5 با نمونۀ افراطی آن مواجه شدهایم. این فیلم اثری جنایی از آلن پاکولا در سال 1972 است که به صورت فیلم در فیلم ساخته شده و مونتاژ آن هم از لحاظ بصری و هم از لحاظ روانی شوکهکننده است. فیلیپس دربارۀ اولتیماتوم بورن مینویسد، «شگفتآور این است که با این حال تماشای این صحنهها آزاردهنده نیست».
چنان که جیمز کاتینگ، استاد روانشناسی دانشگاه کرنل میگوید، در «عصر کلاسیک هالیوود» طول زمانی برداشت فیلمها به طور میانگین حدوداً 10 ثانیه بود، این زمان برای فیلمهای کنونی به 5 ثانیه رسیده است. طول میانگین برداشتهای کل فیلم «ذرهای آرامش» 6، 1.7 ثانیه بوده است.
طبیعت پرجنبوجوش فیلمهای هالیوودی را میتوان یکی از علائم بحرانِ توجه دانست. مسأله اصلی در عصر پسا-اِم. تی. وی این است که ما توانایی تحمل برداشتهای طولانی، دیزالوهای (همگذاریهای) آهسته، و تکگوییهای ممتد را از دست دادهایم. دیوید بوردوِل، نظریهپرداز فیلم، اصطلاح «استمرار فشردهشده» را درباره این تجربۀ تشدیدیافته ساخته است. مفهومی که برداشتهای کوتاهتر، و نیز نماهای نزدیک مکرر را دربرمیگیرد. بوردول میگوید: «تکنیکهایی که کارگردانان دهۀ 40 تنها برای لحظههای شوک و تعلیق بهکار میبردند، در فیلمهای امروزی به بخشی از صحنههای عادی تبدیل شدهاند».
تنها یک مسأله وجود دارد که داستان را پیچیده میکند: در اوج عصر فیلمهای صامت، طول برداشتها تقریباً به کوتاهی برداشتهای امروزی بود. بسیار پیشتر از اِم. تی. وی یا حتی تلویزیون، زمانی که دیگر ابعاد زندگی به سرعت امروز نبود، تماشاگران در معرض تصویرهایی بودند که سرعتی معادل سرعت فیلمهای امروزی داشتند. کاتینگ بر همین اساس نتیجه میگیرد که فیلمهای مدرن شاید بیش از اینکه نمونههایی از تلاش برای جلبکردن توجه باشند، بازگشت به نوعی روند طبیعیاند شامل «الگوی برداشتهایی که الگوی توجه درونیشده در ذهن ما را تقلید میکنند».
علاقۀ هالیوود به برداشتهای کوتاه دلایل عملی دارد -مثلاً اینکه اصلاح آنها سادهتر است- بااینحال کاتینگ معتقد است که این برداشتها به بهترین شکل مهندسی شدهاند تا توجه افراد را جلب کنند. او میگوید «هربار که در یک فیلم برداشت جدیدی میبینیم، وادار میشویم توجهمان را مجدداً به آن جلب کنیم». با هر صحنۀ جدید، چشمها معمولاً به سوی مرکز صفحه نمایش حرکت میکند تا ببیند اینجا چه داریم؟ این فرآیند تقریباً غیرارادی است.
ما با این برداشتهای سریع، دست کم برای مدتی کنار آمده بودیم، شاید به این خاطر که فرآیندهای بینایی ما را تقلید میکردهاند. کخ یاد آور میشود که وقتی در حال قدمزدن هستیم، چیزی که میبینیم شبیه به صحنههای متلاطمی نیست که اگر دوربین بهدست راه میرفتیم، در فیلم ضبط شده مشاهده میکردیم. دلیل آن این است که ما درواقع دوربین ثابت خودمان را داریم. او مینویسد «درطول زمانی که چشم شما در حال حرکت است، بخشهایی از بینایی از کار میافتد. این امر تاریها را حذف میکند و باعث میشود احساس نکنیم که جهانِ آن بیرون در هر کسر از ثانیه با حرکتهای تند و سریع تکان میخورد. کخ میگوید کارگردان «فیلمِ در حال اجرای» زندگیِ هر روزۀ ما با برشهای خود هر روز چیزی حدود 60 تا 90 دقیقه از این فیلم را «از دست میدهد». درواقع از کارافتادن بخشی از بینایی، پلک زدن، یا حرکات پرشی چشم، که به آن حرکات ساکادی میگویند، منجر به این اتفاق میشوند. به گفتۀ کاتینگ، جان هاستونِ کارگردان معتقد است که «بُرشهای یک فیلم، جایگزین پلکزدن و حرکت ساکادی در جهان واقعیاند». اما مغز این برشهای سریع را چنان با هم ترکیب میکند که به صورت یک کل یکپارچه دیده میشود.
به نظر میرسد در تجربۀ ذهنی تسریعشده چیزی وجود دارد که ذاتاً جذاب است، دقیقاً همان چیزی که در برخورد با فیلمها انتخابش کردهایم. اما سؤال مهمتری که وجود دارد این است که چنین تجربهای، چه احساسی در ما ایجاد میکند؟
اینجا جایی است که آنچه رزا به آن «پارادوکس تلویزیون» میگوید وارد صحنه میشود. به گفته رزا هنگام تماشای فیلم، «همه جنبههای زمانِ کوتاهْ تجربهشده از جمله حرکات سریع، درگیریهای احساسی، همه آن برداشتهای شتابان و ... به نمایش گذاشته میشود»، درنتیجه زمان به سرعت میگذرد. اما وقتی که نمایش تمام میشود، زمانی که از آن به خاطر میآوریم، بهسرعت کاهش مییابد». به جای اینکه طبق آنچه روانشناسی کلاسیک میگوید در نگاه به گذشته، زمان طیشده طولانیتر به نظر برسد، بخش بیشتر این زمان محو میشود. رزا استدلال میکند که پس از پایان فیلم، وقتی از بافت فیلم جدا و از لحاظ احساسی از آن فاصله میگیریم (یعنی چیزی لمس نمیکنیم و بو یا مزهای احساس نمیکنیم)، دیگر چیزی برای دست آویختن وجود ندارد. در دو روز یک فصل از سریالی را بهصورت ضربتی تماشا میکنید، بعد چه میشود؟ به گفته رزا مطالعات نشان دادهاند که افراد «در حین تماشای تلویزیون نسبت به بعد از آن، احساس رضایت بیشتری دارند».
سینما و تلویزیون تنها عرصههایی نیستند که چنین اتفاقی در آنها میافتد. ماشین اسلات7 را میتوان مدل کوچکی از طبیعت شتاب دانست. ناتاشا دا شال، انسانشناسِ مؤسسۀ ام. آی. تی، در کتاب خود با نام اعتیاد برنامهریزیشده: ماشین قمار در لاسوگاس8 دربارۀ این ماشینها مطالعه کرده است. او توضیح میدهد که در طول دهههای گذشته، افزایش سرعت بازی با ماشین اسلات فرایندی تدریجی و مستمر داشته است: دستگیرههای ماشین جای خود را به دکمهها دادند. پرداختهای نقدی پردردسر (که ممکن بود «جریان ذهنی» بازیکن را به هم بزنند) با اعتبارات کامپیوتری جایگزین شدند. انداختن پول در ماشین کنار گذاشته شد (دیگر لازم نیست ته جیبتان به دنبال سکههای پول بگردید). گردانههای مکانیکی که حرکتدادنشان محدود بود جای خود را به «گردانههای مجازی» دادند که بازیکن اگر خواست میتواند زودتر متوقفشان کند. امکان جایدادن مجموعهای از شرطها در طول چند بازی بهصورت همزمان اضافه شده است. شال میگوید که همۀ این فشردهسازیهای زمانی، تأثیرگذاریای عجیب (و البته مطلوبی) دارند: بازیکنان زمان بیشتری پشت ماشین میمانند (مدیران کازینو اسلاتهایی را موفق میدانند که افراد بیش از پول، زمان خود را پای آن صرف کنند). هر چه بازیکنان سریعتر بازی کنند، بخشهای مجزای بیشتری نیز ایجاد میشوند که –چون با بازیهای قبلی هیچ پیوندی ندارند- کمتر در خاطر میمانند و ترتیب زمانی آنها بههم میخورد.
هدف نهایی در اینجا این است که میل بازیکن را به برنده شدن زیادتر کنند. تحقیقاتی که بر روی موضوعی با نام «انگیزش خوشایند» انجام شده نشان داده است که وقتی افراد در «وضعیت رضایت» قرار دارند، زمان را کوتاهتر درک میکنند (تا به آنها کمک کند اهدافی مثل آب و غذا را طولانیتر دنبال کنند). فیلیپ گیبِل و برایان پول روانشناس در مقالهای در مجلۀ سایکولوجیکال ساینس عنوان کردهاند که این تأثیر به صورتی دوجانبه عمل میکند: «کوتاهشدنِ زمانِ درکشده موجب میشود که محرک خوشایندتر به نظر برسد». ماشینهای بازی اسلاتِ سریعتر بازیکنان را درگیر خودشان میکنند. به همین ترتیب، انتظار مستمر جدیدترین محصولات مصرفی که مکرراً بهطور فزاینده در بازار پخش میشوند، ما را گرسنه نگه میدارد و باعث میشود گذر زمان سریعتر بهنظر برسد.
ماشین اسلات پرسرعت برای رزا درواقع استعاره از چیزی است که در زندگی مدرن اتفاق میافتد. حتی با ظهور فناوریهایی که کارهای خستهکننده را انجام میدهند تا در زمان صرفهجویی شود، باز هم انگار کارهای بیشتری برای انجام دادن وجود دارد. او مینویسد «گرچه خیلی بیشتر از چیزی که قبلاً نیاز داشتیم زمان بهدست آوردهایم، اما هنوز هم وقت نداریم». او در ادامه میگوید ایمیل را در نظر بگیرید، اگر نوشتن ایمیل تنها نصف نوشتن یک نامه طول بکشد، شخص زمان اضافی بهدست آورده، اما برای این زمان اضافی چه اتفاقی میافتد؟ خیلی ساده، صرف نوشتن و خواندن ایمیلهای بیشتر میشود.
رزا میگوید شتاب «فنّیِ» تواناییِ ارسال و دریافت ایمیلِ بیشتر، در هر زمان و هر کجای جهان، با شتاب «اجتماعی» که در آن از افراد انتظار میرود بتوانند در هر مکان و زمان ایمیل دریافت و ارسال کنند، همخوانی دارد؛ بنابراین تمایل به همگام شدن با این شتاب در گذر زندگی، فناوریهای سریعتری را طلب میکند تا به این تمایل پاسخ دهند. واکنش ما هنگام مواجهه با کمبود زمان (چه واقعی و چه درکشده)، «فشردهسازی کارها» است؛ یعنی انجام کارهای بیشتر، سریعتر یا همزمان با هم؛ لذا با حجم انبوه فزایندهای از چیزهای کوچک مواجهایم که از متن اصلی خود جدا شدهاند، در هم گره میخورند، و عاری از پیوستگی و معنا و مفهوم کلیاند. مثل تجربه خواندن چند صد توییت در برابر خواندن یک مقاله، بعد از خواندن آنها چه چیزی در خاطر میماند؟
رزا بر اساس آرای والتر بنیامین، نظریهپرداز فرانکفورتی، استدلال میکند که هر چه تعداد «رویدادهای زیسته در یک بازۀ زمانی» بیشتر باشد، احتمال اینکه این رویدادها به «تجربه» تبدیل شوند کمتر است. بنیامین میگوید ما میکوشیم این لحظهها را با یادبودهای فیزیکی، چون عکس حفظ کنیم که بعدها برای بازیابی خاطره میتوان به آنها دسترسی داشت. البته این فرایند، تسریع شده و عکس فیزیکی به اندازه یادبود فیزیکی قدیمی شده است. در اینستاگرام، حتی نوعی یادبودِ زمان حال ایجاد شده است: عکاسی پایانناپذیر از لحظهها حاکی از آن است که اطمینان نداریم که این لحظهها واقعاً به لحظههایی خاص تبدیل خواهند شد، انگار عکس میگیریم نه برای اینکه بدانیم آن رویداد اتفاق افتاده، بلکه برای اینکه مطمئن باشیم که دارد اتفاق میافتد.
کلایو تامپسون در کتابش با نام باهوشتر از آنچه فکر کنی9، میگوید ما مدتهاست که میخواستیم سرعت فناوری را تا حد سرعت فکرکردن خودمان بالا ببریم. او مینویسد کتابخانههای قرن نوزدهم از تعداد فزاینده کتابها و مراجعهکنندگان در حال منفجر شدن بودند. «سرعت کم نه فقط مایۀ آزار فیزیکی، بلکه موجب آزار شناختی نیز بود». سپس سیستم ردهبندی ملویل دیوئی ظهور کرد تا خواننده هدف جستجویش را سریعتر بیابد. امروزه مهندسان گوگل تواناییهای الگوریتمی خود و قدرت پردازش رایانههای خوشهای را به کار میگیرند تا نتایج جستجو را طی زمانی، درست در آستانۀ ادراکمان به ما ارائه دهند. فناوری بهطور فوقالعادهای سودمند است و این دقیقاً همان چیزی است که تمام این مدت میخواستیم.
همچنین ما مدتها در حال بهبود بخشیدن به «رواننویسی» خود بودهایم، اینکه بتوانیم سریع بنویسیم. به این دلیل که نوشتن خود در مسیر اندیشه قرار دارد. در کتاب راهنمای سِیج در باب سیر تکامل نوشتن10 میخوانیم «برای نویسندگان تازهکار و نوظهور، نیاز به داشتن دستخط و املای خوب، و بیتجربگی نویسنده در زمینۀ زبان، بخش ارزشمندی از حافظۀ فعال او را پر میکرد، و این مانع توجه ادراکی او به جنبههای پیچیدهتر آفرینش متن میشد». هر چه بیشتر نوشتیم، دستخط و املای ما خودکارتر شد، و سریعتر و احتمالاً اندیشمندتر شدیم. اما وقتی فناوری بهعنوان مانع عمل میکند چطور؟ تامپسون اشاره میکند که عملِ یادداشتبرداری، در زمان فناوریای، چون قلم خودنویس کار آسانی نبوده است. او یادآور میشود که حتی مداد هم آنقدر پرزحمت به شمار میرفت که بعضی معلمان در اوایل قرن بیستم به دانشآموزان پیشنهاد میدادند که از ماشین تحریرهای دستی در کلاس استفاده کنند. او میگوید «هر چه سریعتر بتوانید بنویسید، یادداشتهای شما کاملتر خواهد بود، و مطالعات نشان میدهند که دانشآموزانی که یادداشتهای سر کلاسی کاملتری دارند، بسیار بهتر آزمونهایشان را پشت سر میگذارند». به عبارت دیگر، شما دوست دارید بتوانید آنقدر سریع بنویسید تا نوشتنتان با فکرکردنتان همزمان شود.
او معتقد است همانطور که از ماشینهای تایپی دستی به سوی ابزارهای الکتریکی و سرانجام دیجیتال حرکت کردهایم، دستاندازهایی که بر سر راه سرعت فناوری وجود داشتهاند بیشتر ساییده شدهاند. او از پژوهشی نقل میکند که محقق ادبی، آندرآ لونزفورد در دانشگاه استنفورد انجام داده و روی مقالههای دانشجویان تازه وارد از سال 1917 تاکنون مطالعه کرده است. درحالیکه مقدار خطاهای دستوری ثابت مانده است، طول و پیچیدگی مقالات بهطور چشمگیری افزایش پیدا کرده است. تامپسون میگوید «نه اینکه بچههای دهه 1917 کودن بودند، مسأله اینجاست که ابزارهای آنها جلوی فکرکردنشان را گرفته بود.
پژوهشهای اخیر نشان میدهد که در مسیر شتاب بخشیدن به زندگی و فشردهتر کردن آن هنوز راه زیادی مانده تا طی کنیم. برای نمونه، شواهدی وجود دارند مبنی بر اینکه ما میتوانیم اطلاعات صوتی را بسیار سریعتر از چیزی که بهطور معمول با آن مواجهایم پردازش کنیم. پژوهشی که بر روی «گفتار فشرده» انجام شد نشان داد که توانایی دانشآموزان در درک متن صوتی تا بالای 300 کلمه در دقیقه شروع به کاهش نمیکند، یعنی حدود دو برابر چیزی که بهطور معمول میشنوند. چیزی که سد راه است گفتار انسان است: سریعترین گویندگان در دقیقه حدودا 200 کلمه از دهانشان بیرون میآید.
ویلیام جیمز و نظریهاش راجع به 50 میلیثانیۀ مورد نیاز برای دریافت رویدادهای مجزا نیز ممکن است بهزودی قدیمی به نظر برسد. در مطالعهای که ماری پاتر و همکارانش بهتازگی در ام. آی. تی به انجام رساندند، افراد مورد مطالعه توانسته بودند تصویرهایی که تنها به مدت 13میلیثانیه به آنها نمایش داده شده بود را تشخیص دهند، حتی وقتی به آنها گفته نشده بود که قرار است چه تصویرهایی ببینند. چه ما واقعاً سریعتر شده باشیم، چه فناوریهای ما برای سنجش مغز پیشرفتهتر شده باشد، این نتایج، به فرصتهای جدیدی اشاره دارند که سرعت پیش روی خود دارد؛ و زمانی که سرعتسنج مغز ما اشباع شد، ابزارهایی خواهند بود که به مغز سرعت ببخشد تا همگام با فناوری به پیش برود. بعضی از این ابزارها همین حالا هم ظهور یافتهاند. برای نمونه، هِدسِت شرکت فوکِس از تی. دی. سی. اس (تحریک جریان مستقیم درونجمجمهای) 11 یا بهعبارتی الکتریسیته استفاده میکند تا چنان که مدعی است «سیناپسهای مغز شما را سریعتر به راه بیاندازد».
اینکه ما از زمان تسریعشده لذت میبریم و برای آن هزینه میدهیم امری واضح است. حفظ تعادل یا حتی محاسبۀ مزایا و هزینهها ممکن است نشدنی باشد. چنانکه جان تامیلسون در کتاب خود با نام فرهنگ سرعت: ظهور بیدرنگی12 بیان میکند، سرعت «هم لذت در پی دارد هم رنج، هم موجب هیجان میشود هم استرس، هم رهایی در پی دارد و هم انقیاد». این موارد غالباً «چنان با هم آمیختهاند که جداگانه درنظر گرفتن آنها غیرممکن است، و نمیتوان گفت که آیا افزایش سرعتِ زندگی ذاتاً چیز خوبی است یا بد». امّا شاید برجستهترین ویژگی تسریع زمان، رنج یا لذت نباشد، بلکه سودمندبودن آن باشد، و اینکه ما آمادهایم برای کمی سودمندی بیشتر راه درازی در پیش بگیریم.
منبع: ترجمان
مترجم: عرفانه محبی
پینوشتها:
• این مطلب را تام وندربیلت نوشته است و در 23 ژانویه 2014 با عنوان «The Pleasure and Pain of Speed» در وبسایت نوتیلوس منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ 10 مرداد 1397 آن را با عنوان «لذت و رنج سرعت» و با ترجمۀ عرفانه محبی منتشرکرده است.
•• تام وندربیلت (Tom Vanderbilt) درباره موضوعات مختلف از جمله طراحی، تکنولوژی، علم و فرهنگ مینویسد. تازهترین کتاب او ترافیک: چرا اینطور رانندگی میکنیم (و رانندگی ما چه چیزی را دربارهمان مشخص میکند؟) (Traffic: Why We Drive the Way We Do (and What It Says About Us)) نام دارد.
[1]The Quest for Consciousness
[2]Social Acceleration: A. New Theory of Modernity
[3]I. love Lucy: یک مجموعه تلویزیونی کمدی آمریکایی که از 1950 تا 1957 از شبکه سیبیاس پخش میشد [مترجم].
[4]Bourne Ultimatum
[5]The Parallax View
[6]Quantum of Solace
[7]slot machine: ماشین قماری که در کازینوها وجود دارد و با انداختن سکه در آن کار میکند [مترجم].
[8]Addiction by Design: Machine Gambling in Las Vegas
[9]Smarter Than You Think
[10]The SAGE Handbook of Writing Development
[11]Transcranial Direct Current Stimulation
[12]The Culture of Speed: The Coming of Immediacy