وب سایت طرفداری - علی امیری فر: شورت ورزشی او، همیشه برایش بلند به نظر میآید. انگار که بازیکنی از دهه پنجاه است و پیراهن پدرش را پوشیده است. صورت زخمی او شبیه یک بازنده در مسابقه بوکس است. مانند چارلی چاپلین، فرانک ریبری هفتاد سانتی متر بلندای قامت دارد و رُل مردی کوتاهقامت را بازی میکند. او یکی از هیجان انگیز ترین فوتبالیستهای جهان فوتبال است. یکی از دلایلی است که پاریسیها در شبهای سرد به محله یهودینشین سنت دنیس میروند تا در استادفرانس بازیهای فرانسه را ببینند. حتی با اینکه ریموند دومنش و تماشای تیمش که انگار تیمِ زیر 35 سال است، را دیگر دوست ندارند. او یکی از دلایلی است که ممکن است بایرن مونیخ در این فصل قهرمان اروپا شود، آنهم در حالی که قهرمانی بوندسلیگا قطعی به نظر میآید.
وقتی مشکل رباط پارهی ریبری به وجود آمد، او از حضور در گریههای پس از حذف از یورو 2010 معاف شد. پس از مصدومیت به مشابه فوتبالیستی جدید گام به مسابقات گذاشت: یک روستایی که به یک اسطوره بدل شد. داستان طلوع او، داستانی غیرمتداول از منطقهای سطح پایین در فرانسه تا ویلایی بیرون بخش مرکزی مونیخ بوده است. از بولون-سور-مر میآمد، شهری کوچک و فقیر که در نزدیکی کانال (فرانسه-انگلستان) قرار دارد. به عنوان فرزند خانوادهای مهاجر آنجا بزرگ شد، در منطقهای که نرخ بیکاری 60 درصد بود. "به عنوان یک کودک، تمام اوقاتم با مسلمانان سپری میشد". یکی از آنها به همسرش تبدیل شد و اینطور او هم مسلمان شد. اسم اسلامی او بلال است، که بر اساس نام اولین سیاهپوست مسلمانشده انتخاب شده است.
کلاود بولی، تاریخنگار فرانسوی که به طور اختصاصی در خصوص ورزشکاران رنگینپوست تحقیق میکند، اعتقاد دارد که مذهبِ ریبری و پیشزمینه فقیرانه او سبب شده که یک فرد بیگانه در بین بازیکنان تیم ملی فرانسه باشد، چیزی شبیه به فردی رنگین پوست این کشور. شمال، شبیه فرانسه نیست. شمال محل جمع شدن پناهندههاست و برای درک بهتر آن باید فیلم کمدی "به شمال خوش آمدید" را تماشا کرده باشید، فیلمی که رکورد فرانسه فرانسه را شکست. داستان یک کارمند اداره پست است که از مرکز، یعنی فرانسهی واقعی، به یک شهر بارانی در شمال منتقل میشود که در آن مردم دائما در حال خوردن سیبزمینی سرخ کرده و نوشیدن در خیابانهای سنگفرش شده هستند. اما منطقه شِتی (ch'tis) در مجموع محیطی دوست داشتنی است.
ریبری، یک شتی است. مانند مردم شمال، لهجهی فلامین (نزدیک به هلندی) دارد. وقتی مدرسه بولون را رها کرد، بیکار در خیابانها میچرخید. به عنوان یک قربانیِ زندگی، زخمی روی سمت راست صورتش داشت، زخمی از زمانی که تنها دو سال داشت. او طی یک تصادف از شیشه جلویی ماشین پدرش به بیرون پرت شد. حالا به زخمهایش افتخار میکند. "در برخی جنبهها، آن تصادف به من کمک کرد. به عنوان یک کودک به من انگیزه میداد. خدا به من تفاوتی ارزانی داشت. زخمها بخشی از من هستند. مردم باید من را همینطور که هستم بپذیرند. "
کاری که ریبری جوان میتوانست به طرز خوبی انجام دهد، فوتبال بازی کردن بود. "از وقتی بسیار کوچک بودم، هیچوقت دست از دویدن بر نداشتهام." به آکادمی فوتبال لیل پیوست اما خیلی زود به خاطر ناکام ماندن در مدرسه، او را اخراج کردند. سپس صد و پنجاه یورو در ماه برای بازی در تیم منطقه خود (بولون، بین 2000 تا 2002) دریافت میکرد. "لحظات سختی داشتم". شانسی برای بازی در تیم آلز (Olympique Alès) در جنوب فرانسه پیدا کرد. شبانه با ماشین به آن سوی کشور رفت و فردای آن روز در گرمای عصر، با پاهای تاولزده یک مسابقه انجام داد و توانست یک قرارداد برای خود دست و پا کند. بعد آلز ورشکست شد و چک حقوق ریبری برگشت خورد.
یکی از ایجنتهای بسیاری که داشته گفته بود، "در آن زمان او حتی توانایی اینکه بیمه درمانی داشته باشد را نداشت". پسر جوان شروع به کار با پدرش در زمینه ساخت و ساز کرد. "به واقع آن زمان به تیم ملی فرانسه فکر نمیکردم اما به اینکه حرفهای شوم فکر میکردم". سرانجام برست از دسته سوم فرانسه، به او پیشنهادی بزرگ داد: دو هزار و پانصد یورو در ماه. باید سریع میبود اما تردیدهایی از سوی مدیربرنامهاش در مورد شرایط مالی برست مطرح شده بود. پس از دورهای کوتاه در گالاتاسرای ترکیه، به المپیک مارسی پیوست. در اواخر سال 2005 بود که او کم کم به بازیکن خاصی که سراغ داریم تبدیل شد. استعدادd نادر او که میتوانست توپ را در هر لحظهای و هر شرایطی دریبل بزند.
"روی توپ خیمه میزد، مثل فردی خسیس از توپ به مانند اموال خود مراقبت میکرد، بعد در زمانی که تنها خودش احساس میکرد توپ را به حفرهای میفرستاد که تنها خودش دیده بود". برنارد لاکومب مدیرورزشی قهرمان جاودانه سالهای اخیر فرانسه، یعنی المپیک لیون، که یک جفت از بهترین چشمهای فوتبال را دارد، توضیح داده بود که چطور ریبری متفاوت از هر چیزی است که او پیشتر دیده بود. ریبری، زیدانی بود که در یک باشگاه کوچک طلوع کرده بود. با این حال او چیزی داشت که زیزو هیچوقت نداشت: او ماشینی دائم در حرکت بود. حتی وقتی توپ را میگرفت، جابجا میشد. به نظر تیری آنری، او کابوس مدافعان بود. مثل برزیلیها دریبل میزد، مانند یک هلندی پاس میداد و مانند بریتانیاییها میدوید.
در بهار 2006، ریبری ضدقهرمانی بود که مردم فرانسه میخواستند. آنها حوصلهشان از بازیکنان مولتیمیلیونر با اصالت خارجی که برای یک دهه لباس آبی را بر تن کرده بودند، سر رفته بود. تیم ملی، شبیه به یک باشگاه مردانه اختصاصی تبدیل شده بود. جماعت فرانسوی این کوچکِ اهل شتی را، که سایر شتیها را به سلبریتیهای فرانسوی ترجیح میدهد، به آغوش کشید. او بیشتر شبیه یک هوادار بود تا بازیکن. او در جولای 1998 بابت موفقت بازیکنانی که در طی یورو 2008 سربار تیم بودند، به خیابان رفته بود و شادی کرده بود. وقتی اخیرا فرانس فوتبال عکسی از او روی جلد مجله خود چاپ کرد، ریبری به مانند خوانندگان مجله معمولی به نظر میآمد، حتی کوتاهتر و زشت تر بود. یکی از ویژگیهای ظاهری او حالا یک ریش بزی است. یکی دیگر از مسائلی که مردم فرانسه در نظر میگیرند این است که او سفید است، برخلاف قریب به اتفاق بازیکنان هجومی فرانسه از 1998 تاکنون.
مدتی پیش از شروع جام جهانی، اولین بازی ملی خود را برابر مکزیک انجام داد. دقیقهای بعد، تماشاگران او را تشویق میکردند. حیلی زود درخواست توپ کرد و به فضا زد. کاری که سایر آبیپوشان به نظر برای انجام آن پیر به نظر میآمدند. در یک نظرسنجی مشخص شد 69 درصد مردم او را در ترکیب تیم، در جام جهانی میخواهند. مربی تیم ریموند دومنش با یک لبخند جواب داد: شصت و نه، این عدد را دوست دارم. سرانجام مربی، ریبری را به عنوان آخرین نفر از لیست بیست و سه نفره جام جهانی معرفی کرد. در این خصوص گفته بود "در خانه، در مبل خود نشسته بودم که اسمم را شنیدم. گریه کردم و بعد خود را در آغوش پدر مریضم پیدا کردم." چیزی شبیه یک سکانس از فیلم به شمال خوش آمدید بود. او انتخاب مردم بود.
زیدان که همیشه الگوی ریبری به عنوان یک هوادار بود، او را زیر پر و بال خود گرفت. ریبری خیلی زود به غذا خوردن با مرد بزرگ عادت کرد و کمی بعد شوخیها شروع شد. او عاشق روحیه رختکنهاست. یک بار به اکیپ گفت: "در گوشهای برای خودم، تنها نبودم. شوخی میکردم. بقیه را دست میانداختم و آنها هم من را دست میانداختند. با این حال پیش از بازی اول فرانسه در جام جهانی برابر سوئیس (یک تساوی 0-0) استرس داشتم. سرانجام متوجه شدم که این جام جهانی است!" زیدان از او خواست که انرژی خود را مدیریت کند اما ریبری فراموش میکرد و با تمام توان میدوید. در یکی از بازیهای اول، تیری آنری لحظهای انگشت خود را به سوی پسرک احمقی که شماره 22 پوشیده بود تکان داد. این به یک رسم تبدیل شد. ریبری یک بار گفت که "در ابتدا گاهی میایستاد و تنها به دویدن زیدان به مانند یک هوادار نگاه میکرد. "
در جام جهانی اینطور نبود که بگوییم ریبری بازی به بازی بهتر بازی کرد، او به واقع بازی به بازی، به بازیکن بهتری تبدیل شد. در ابتدا، عمدتا با سری پایین بازی میکرد. پشتش را به مدافع میکرد و دید خود نسبت به مهاجمان را مسدود میکرد. اما در دور دوم، گلی انفرادی برابر اسپانیا به ثمر رساند. آن زمان او یک بین المللی تمام عیار بود. پیشنهادها برایش قطار شدند: آرسنال، رئال مادرید و تقریبا هر باشگاه بزرگ اروپایی دیگر. یک میلیارد مسلمان جهان شیوه دعا کردن او پیش از مسابقات را دوست داشتند. تقریبا داشت جام جهانی را برای فرانسه برنده میشد اما چهل و سه روز پس از نخستین بازی ملیاش، در فینال جام جهانی برابر ایتالیا ضربهای به توپ زد که با فاصله کمی به بیرون رفت. بعدها با تاسف گفت "اگر آن توپ را گل میکردم، آه. اگر آن توپ را گل میکردم دوست من. هنوز از آن بازی فاصله نگرفتهام. "
با اعتباری جدید به خانه بازگشت. خود را اینطور توصیف کرده بود "یک سرخوش زشت کوچکِ شتی که هیچوت کسی اسمش را نشنیده!" او به پسرک زشتی کوچک اهل شتی که قهرمانِ یک کشور بود تبدیل شد. گاهی شهرتش کمک میکرد. باشگاه کوچک شمالی، کالایی (Calais) را قانع کرد که برادر کوچکترش فرانسوا را جذب کند. دسته سوم جایی است که فرانک در آن بیشتر احساس خودمانی بودن میکند تا استادفرانس.
اما معروف بودن همیشه ساده نیست. وقتی در ساحل با خانواده بستنی میخورد، عکس آن به روزنامهها میرفت. برنامه تلویزیونی معروف فرانسه، "لی گینول" عروسکی از ریبری رونمایی کرد که کارهای احمقانهای انجام میداد و لهجهای عجیب داشت. چند روز بعد در برنامهای در تلویزیون ملی، اذعان کرد که احتمالا مارسی را ترک خواهد کرد تا به تیمی بزرگ بپیوندد. هواداران مارسی عصبانی شدند، برخی از آنها او را در خانهاش تهدید کردند. تصمیم گرفت یک سال دیگر در مارسی بماند. در زمین، تسلط او بیشتر شده بود. در سپتامبر 2006 که سه ماه بعد از فینال جام جهانی بود، فرانسه با درخشش او 3-1 ایتالیا را در مقدماتی یورو 2008 شکست داد. پس از یک برخورد شدید دیگر، جنارو گتوزو گردن او را گرفت و گفت "کارم را سخت کردی". چنین حرفی از یک قهرمان جهان، ادای احترام بود.
دو جنس بازیکن هجومی وجود دارد. اول، آنها که پاس میدهند. مانند زیدان. توپ زیر پای اوست و او پاس میدهد. نوع دوم دونده است. آنری. پاسدهنده توپ را در فضا برای او میفرستد. ریبری به شکلی منحصر به فرد، هر دو شیوه را در خود دارد. آمادگی بدنی آن را نیز دارد. شبی پیش از شروع یورو 2008، دو مربی بزرگ اروپایی در یک رویداد تبلیغاتی در بازل کنار یکدیگر بودند. موضوع بحث کیلومترها بود. یکی از دیگری پرسید مدافعان کناری تو چند کیلومتر میدوند؟ دیگری پرسید هافبکهای میانی تو چقدر میدوند؟ وقتی مربیان از بازیکنان به خصوص صحبت میکنند، در بازیکنانی مانند درک کویت یا جیانفرونکا زولا که سوپرمنهای کیلومترخواری هستند حرف نمیزنند. به جای آن از خوشبختیِ داشتن ریبری حرف میزنند. از قدرت بدنی او تجلیل میکنند. یکی از مربیان که سابقه کار با او را داشته، گفت "یک بار او یکی از پزشکان تیم که مردی صد کیلویی را بلند کرد و در سینک گذاشت. دکتر سعی کرد بیرون بیاید اما زورش به فرانک نمیرسید. "
تابستان گذشته بایرن 25 میلیون یورو برای خرید ریبری پرداخت کرد. در حالی به مونیخ آمد که کلمهای آلمانی بلد نبود. شلوار بندی پوشیده بود که کمی عجیب به نظر میآمد. کمی بعد گفت "وقتی به اینجا آمدم متوجه شدم که لوکاس پودولسکی شبیه به من است. با او همیشه خوش میگذرد. مثلا خمیردندان و نمک به دسته عینکش میمالم. یک بار حتی کفشهای فوتبالش را قایم کردم. حتی یک بار کمدش در رختکن را با چسب مسدود کردم تا نتواند لباسهایش را عوض کند. برای همین چندین بار دیر به تمرین رسیده است." بیشتر بازیکنان فوتبال مانند بچهها هستند. چنین رفتارهایی اتمسفری به خصوص در رختکن به وجود میآورد، رختکنی که به طور تاریخی بازیکنان در آن از یکدیگر نفرت دارند.
در نخستین فصل حضور در آلمان، ریبری به دوگانه داخلی رسید و بهترین بازیکن فصل آلمان معرفی شد. از بال شروع کرد، بعد طوری شد که بازیها را کنترل میکرد. مارک فن بومل همتیمی او، گفت "ریبری به زودی بهترین بازیکن جهان میشود". باشگاههای انگلیسی چندین مرتبه سعی کردند او را بخرند. او به زانوی خود در آخرین بازی فرانسه در یورو 2008 برابر فرانسه آسیب زد و بایرن اینطور کمی احساساتی شد. اولی هونس رئیس دائمی باشگاه عصبانی شده بود که گفت "پزشکان فرانسوی بیست و پنج شیوه درمانی متفاوت را روی ریبری امتحان کرده اند. اینها همان آدمهایی هستند که متوجه بیماری قلبی لیلیان تورام برای چهارده سال نشدند. بایرن خوش شانس بود که دکتران فرانسوی آرنج یا جای دیگری از بدن ریبری را به طور اتفاقی قطع نکردهاند!"
برای دور شدن از کار، به ویلای روستایی خود دور در بیرون مونیخ میرود. "به کمی آرامش نیاز دارم". میتوانید تصور کنید. یک مرد معمولی که درون دامنِ دنیای پر زرق و برق افتاده است. انگار برای فوتبالیست شدن، لاتاری برده است. حالا او کاندیدای بردن لیگ قهرمانان اروپا است. حالا، میلیونها ریبری با صورتهای زخمی در خانههای خود در سراسر اروپا برای او هورا میکشند.