ماهان شبکه ایرانیان

ملاحظاتی درباره کنش‌های نژادی این روزها- ۳

عراقی‌ها دخترانمان، ایرانی‌ها سرزمین‌مان را بردند

ذهن خاورمیانه‌ای ما پارانویا گرفته است، تقصیری هم ندارد؛ در مواجه با چیزی به نام رسانه‌ها کم آورده است و حالا ایرانی و عراقی همه چیز را فراموش کرده است.

عراقی‌ها دخترانمان، ایرانی‌ها سرزمین‌مان را بردند

شگفت‌آور است، این شباهت واقعا اتفاقی است؟  انگار یک سناریوی نوشته‌شده و دو بار اجرا شده. افغانستانی‌ها که به ایران می‌آیند چند سالی بیشتر نمی‌گذرد که حضور آنها با شایعات جنسی همراه می‌شود. تجاوز و بهره‌کشی از ناموس ایرانی و رگ غیرت ایرانی همیشه آماده است تا به ورود نامحرم پاسخ دهد و از آن به بعد هر چه درباره حقوق انسانی آنها بگویی با گزاره‌هایی نظیر تجاوز به زن معلول و... پاسخ داده می‌شود. چندی بعد هم نمایشی پیش روی سفارت ایران در کابل با عنوان اعتراض افغانستانی‌ها به ایران برگزار می‌شود و سندی محکم می‌شود برای متمایلین به جدایی دو ملت. حالا دوباره همین سناریو در حال اجراست. پخش اخباری درباره بهره‌کشی عراقی‌ها از دختران ایرانی در مشهد گزاره فراگیر آنها که جدایی را می‌خواهند و بعد بلافاصله حمله و آتش زدن کنسولگری ایران در بصره و از صبح امروز همه آنها که کناری نشسته بودند دوباره شروع کردند: این هم از عراقی‌هایتان... تاریخ فقط دوبار تکرار می‌شود؟ گویا تکرار تاریخ هم برای ما تراژدی است.

***

جیمز انگلتون، به مدت دو دهه رئیس بخش ضداطلاعات سیا بود. وظیفه او کشف نفوذی‌ها در این دستگاه اطلاعاتی بود. انگلتون شخصیتی به شدت کاریزماتیک، اهل ادبیات بود. می‌گویند که دوستی نزدیکی هم با تی‌.اس الیوت نویسنده سرشناس آمریکایی داشت.اساس کار انگلتون بر کشف یک توطئه اهریمنی بزرگ بود: کشف یک شبکه درون شبکه‌ای که توسط کا.گ‌.ب هدایت می‌شود و قصد تسلط حداکثری بر دستگاه اطلاعاتی غرب و نهایتا شکست کامل غرب  را داشت.

همه چیز طبق برنامه پیش می‌رفت. اما یک اشکال این وسط وجود داشت. انگلتون پارانویا داشت و این پارانویا سبب شد که او یک اشتباه استراتژیک ناخودآگاه بزرگ انجام دهد.همه فراریان کا.گ‌.ب را که به او پناه آورده بودند و می‌خواستند اطلاعات ارزشمندی در اختیارش بگذارند رد می‌کرد، چون آنها را نفوذی و فراریان قلابی می‌دانست. پیامد نهایی اقدامات انگلتون، فلج کامل سیستم بود. در زمان ریاست او حتی یک نفوذی هم شناسایی نشد. توهم او مبنی بر وجود یک توطئه بزرگ علیه او، نهایتا منجر به نابودی خود او شد. وسوسه برانگیز است و ظاهرا چاره‌ای نمی‌ماند جز اینکه معتقد شویم به این گزاره که توطئه اصلی برای او، خود او و توهماتش بود. او دشمنان واقعی را نمی‌دید و دوستان واقعی را به خیال دشمن می‌تازاند. حقیقت پارانویا شاید در جایی بهتر از اینجا مصداق پیدا نمی‌کند: خودش همان توطئه ویرانگری است که در حال جنگ علیه اش است.

انگلتون سرانجام در سال 1975 میلادی و پیش از این‌که مجبور شود در برابر نمایندگان سنا درباره برخی اقدامات غیرقانونی خود توضیح دهد مجبور به استعفا شد. آنگلتون معتقد بود که تلاش سنا برای تحقیق درباره عملکرد او هم در واقع توطئه‌ای است که از جانب مسکو اداره می‌شود.

***

ماجرا ساده است: اگر شما مشتری ثابت و دائمی فضای مجازی ایرانی باشید، اکانت اینستاگرام و تلگرام‌تان فعال باشد و اعتقاد کوچکی به ضرب‌المثل ناشیانه اما پرطرفدار «تا نباشد چیزکی...» هم داشته باشید امروز درگیر یک پارانویا به سبک ایرانی شده‌اید. شما خیال می‌کنید که حرف‌هایی که درباره دشمنی آمریکا و انگلیس با ایرانی‌ها در تمام این سالها زده شده است؛ حرف‌های دهان پرکنی برای تبلیغات و استفاده سیاسی نظام بوده است و ثروت، مکنت، حیثیت و امکانات سرزمینی شما، وقف همسایگان یا کشورهای بدبخت و بیچاره‌ای مثل فلسطین شده است که اصلا  معلوم نیست چه ربطی به ما دارند و خودشان زمین‌هایشان را فروختند و... ضرب‌المثل‌های دیگری هم البته در این میان به کمک شما خواهد آمد؛ چراغی که به منزل رواست به مسجد حرام است و ...

 شما اما تا اندازه زیادی بی تقصیرید. یک ذهن خو کرده به محتوای زیر 100 کلمه در جهان ذهنی کوچک خاورمیانه‌ای که روزبه روز هم کوچکتر می‌شود. سالیان سال ذهن و مغزش با انبوهی از تبلیغات ایدئولوژیک فربه، بی‌انعطاف و غیرقابل نقد در باره غرب و آمریکا پر شده است بی آنکه مجالی برای تنفس در واقعیت جهان امروز پیدا کند و چیزی به نام آمریکا را کمی با فاصله از دشمنی‌اش با ایران هم ببیند رنگ و بوی تبلیغات ضدآمریکایی پیرامونش نیز چیزی جز میل به اجبار و تک‌صدایی نبوده است. خود تبلیغات هم بی‌کیفیت و با ابتدایی ‌ترین نظریه‌های تاثیر در ارتباطات مثل گلوله جادویی صورت می‌گرفته و حالا او به یکباره به تلگرام و اینستاگرامی رسیده است که تصور می‌کند صدای قدرت دیگر داخلش شنیده نمی‌شود و صدای مردم است.

شهروند خاورمیانه‌ای تازه به تلگرام رسیده ما هر روز که تلگرام را باز می‌کند در حال مشاهده کنده شدن قسمتی از هویت‌ و وجودش توسط بیچارگانی شبیه خودش است. روزگاری می‌شنود که مشهد به محلی برای سوءاستفاده زائران عراقی از دخترانش بدل شده است. صبحی از خواب بلند می‌شود و عکس‌هایی می‌بیند از افطاری کمیته امداد برای فلسطینی‌ها  روزی پلاکاردهایی بلند شده می‌بیند از سوی یک حزب سیاسی که خواهان اخراج مهاجرین از کشورش به بهانه اشغال فرصت‌های شغلی است.از غرب چه شنیده است؟ صبح خبر افتتاح برج ایفل در جزیره کیش را می‌شنود و شب از شدت فقر در پاریس گزارش می‌بیند.نتیجه نهایی؛ می‌رود و زیر پست ترامپ و از او می‌خواهد که بیاید و او را از کشورش نجات دهد.

همین اتفاق در ذهن عراقی هم در جریان است. کم‌تر و البته منعطف‌تر. اما بخشی از عراقی‌ها هم تصور می‌کنند ایران در کشورشان نفوذ کرده است و بهره‌کشی می‌کند و مانع رسیدگی به امیال آنهاست.

ذهن پارانویای فضای مجازی خاورمیانه‌ای، حالا در لیست اول دشمنانش، بیچارگانی را می‌بینید که دقیقا خود او هستند. آن عراقی و افغانستانی و فلسطینی که رنج فراوان می‌کشد از باری که نظم جهانی در تقسیم وظایف به دوشش گذاشته است، همان ایرانی له شده در زیر بار تحریم و گرانی دلار است و این آن را مقصر می‌داند و آن این را و نتیجه نابودی همه آنهاست.دیروز آمریکا حمله به کنسولگری ایران در بصره رامحکوم کرد.

***

یک اتفاق دیگر؛ فاصله روشنفکر و سلبریتی در جامعه ایران به تدریج در حال برداشته شدن است. روشنفکران تریبون ‌شان را از دست داده‌اند و مثل بقیه گروه‌های مرجع سنتی برای خودشان حرف می‌زنند و کتاب می‌نویسند و فیلم می‌سازند و چه سرنوشت غمگینی که جز در هنگام مرگشان راهی برای ورود به صفحه‌های فضای مجازی ندارند. نسل شان گذشته است؛ اما اگر بمیرند قول می‌دهیم که به اندازه کافی جمله قصار از آنها بیافرینیم و به قدر کافی از قدر نادیدن آنها ناله کنیم. جایشان را اما سلبریتی‌ها گرفته اند. عصر شاملویی که در عین مخالفت با جمهوری اسلامی، معتقد بود حرامزاده ترین نوع سانسور در دستگاههای ارتباط جمعی دموکراسی غرب است و دولت آبادی که در عین داشتن گلایه‌های تند و صریح از سیستم از ایستادن در مقابل دشمن مشترک با قاسم سلیمانی  سخن می‌گوید و کیارستمی‌ای که وقتی درباره سانسور از او می‌پرسیدند به او برمی خورد و می‌گفت خیال می‌کنند ما بدبختیم و زیر فشار سخت سانسور گذشته است و حالا بازیگر یک فیلم جنگی در افتتاحیه فیلمی که آن را روایت‌گر واقعیت دفاع مقدس می‌خوانند و بودجه‌ها و افتخارهای جمهوری اسلامی همه برایش بوده است بغض می‌کند و کلمه عرب را چنان به زبان می‌راند که گویی فحش داده است. سلبریتی‌های متحد ایرانی که فرزندانشان را در سرزمینی خارج از ایران متولد می‌کنند به امید آینده‌ای بهتر و شادتر، وقتی به مرکل می‌رسند، دست به ستایش بلند می‌کنند برای متفاوت نبودن لباس او در ده سال گذشته و به همین بلاهت برای او کف می‌زنند.

و ذهن ایرانی در این فضا گیر افتاده است...

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان