ماهان شبکه ایرانیان

سالگرد جلال‌آل احمد پس از ۵۰ سال در منزلش برگزار شد؛

ماجرای ۷۲ خواهرزاده «آل احمد»

زائری گفت: متاسفانه در هر دو سو وقتی می‌خواهند از ادبیات حرف بزنند سوی مقابل را نمی‌بیند؛ جلال بسیار بزرگ است، اما بزرگتر از جلال فهم اوست، به احترام جلال می‌ایستیم اما قرار نیست در جلال متوقف شویم.

به گزارش مشرق، پس از پنجاه سال سرانجام سالگرد درگذشت جلال آل احمد در منزلش برگزار شد.

بر اساس این گزارش، در این مراسم چهره‌های فرهنگی، هنری ادبی و سیاسی نیز حضور داشتند که از جمله آنها می‌توان به حضور حجت‌الاسلام محمدرضا زائری، ویکتوریا دانشور خواهر سیمین دانشور، سیدعبدالله انوار، محمدحسین دانایی خواهرزاده جلال آل احمد، سیدمهدی طالقانی فرزند آیت‌الله طالقانی، حسین قدیانی و... اشاره کرد.

* کائینی: سیر آل احمد در طول عمرش روشن و هدفمند است

 محمدرضا کائینی در مراسم سالگرد جلال آل احمد اظهار داشت: آل‌احمد بیش از روشنفکران به خودتخریبی می‌پرداخت و خودش پیش از آنکه دیگران او را نقد کنند خود را نقد می‌کرد. برخی البته معتقدند هویت فکری منسجم نداشت اما این نشان می‌دهد آل احمد را به درستی نمی‌شناسند.

وی افزود: او در نوجوانی وارد حزب توده شد اما بلافاصله وقتی متوجه شد روس‌پرستی و نه خدمت به ایرانی می‌کنند از آنها منفک شده و وارد حزب زحمتکشان شد. اما آنجا هم دید که فردی به نام بقایی در طی مطامع خود است بنابراین بلافاصله نیروی سومی تشکیل داد و پس از 28 مرداد به خوداتکایی رسید. 

کائینی با بیان اینکه او با احزاب قطع همکاری کرد و از سوسیالیست‌ها جدا شد گفت: نوشتن آثاری چون غرب‌زدگی، خسی در میقات و ... نشان می‌دهد سیر آل احمد در طول عمرش روشن و هدفمند است.

* ویکتوریا دانشور: جای خالی جلال را حس می‌کنیم

ویکتوریا دانشور خواهر سیمین دانشور (همسر جلال‌ آل احمد) در سخنانی کوتاه گفت: جلال جلالی بود، کسی بود، سروری بود، نویسنده‌ای بود فوق‌العاده، تند و تیز و رک‌گو، حسابی به همه قصد کمک داشت او زیبا زیست علم می‌آموخت و از علمش استفاده می‌کرد، ما بیشترین انس را با او داشتیم جای خالی‌اش را حس می‌کنیم.

* پولی که انوار به جلال آل احمد داد

سید عبدالله انوار  پژوهشگران و محققان کشورمان نیز در این مراسم اظهار داشت: 76 سال پیش در مهر 1322 وارد دانشسرای عالی شدیم من ریاضی می‌خواندم و آل‌احمد ادبیات؛ انجمن ادبی فارسی داشتیم من مهملاتی مانند شعر می‌سرودم اما از آن طرف جلال هم تازه دست به قلم شده بود به جلسات می‌آمد و به این ترتیب نوشته‌ها و داستان‌های کوچکش نوشته شد، کم کم ترقی کرد تا اینکه وارد حزب توده شد.

انوار توضیح داد: ما در سال‌های خوب جوانی بودیم در آن سال ها حزبی بود که تمام تیپ‌های فهمیده وارد آن شدند دو استاد به نام‌های شهید نورایی و محمود سنایی هر دو تأکید می‌کردند که کار را ما آنجا ادامه دهیم ما در طی تحول سیاسی بودیم. اما متأسفانه طبق رویکردی که استالین داشت کمونیست در حال حاضر در دنیا باعث تنفر است چرا که آن را مترادف با ‌آدم‌کشی می‌دانند.

وی ادامه داد: رفاقتم را با جلال ادامه دادم، او جزو نویسندگان برتر کشور شده بود، سردبیری یک روزنامه را عهده‌دار بود، اما سال 1330 که سیمین از آمریکا بورس دریافت کرد و رفت جلال خانه‌ای نداشت، در پی خانه می‌گشت به همسایگی ما آمد و ما همسایه جلال شدیم. پس از سال‌ها سیمین قصد بازگشت به کشور را داشت ام اجلال خانه‌ای نداشت قصد کرده بود تا پیش از بازگشت سیمین خانه بسازد. زمینی که در حال حاضر خانه جلال و سیمین است وقف است می‌گفت اینجا را میان معلمان تقسیم کردند، پول نداشت 3 هزار تومان به واسطه کارکردم پس‌انداز کردم به جلال دادم تا اینجا را بسازد.

انوار در ادامه این ماجرا توضیح داد: رفیق مهندسی داشتم به نام مهندس طرفه که برای تمام حساب و کتاب‌های خانه حتی مزد کارگر با او حساب و کتاب کردیم. مجموعاً 4500 تومان شامل ساخت سه اتاق و کارگر شد این خانه خیلی در جوانی به ما خدمت کرد چرا که پس از 28 مرداد وقتی همه ما به لحاظ روحی مشکلاتی داشتیم با خلیل ملکی اینجا می‌آمدیم و تا صبح با سیمین و جلال بحث می‌کردیم.

این نویسنده با بیان اینکه کسری هزینه ساخت خانه به واسطه کتابی که جلال نوشته بود تأمین شد، گفت: برخی فکر می‌کنند غرب‌زدگی جلال خواننده‌ها را از او دور می‌کند اما این نشان می‌دهد این طور نیست جلال در میان جریانات سیاسی وارد شد و کسی به مانند او خوب نماند. او می گفت قالب ایران را می شناسم، می‌گفت تا وقتی پول‌پرستی و جاه‌طلبی وجود دارد محال است مرد سیاسی پدید آید.

انوار در پایان سخنان خود به ورود جلال به حوزه مذهب هم اشاره کرد و گفت: او می‌گفت باید بازگشت به مذهب داشته باشیم.

* ماجرای 72 خواهرزاده جلال آل احمد

محمدحسین دانایی‌ خواهرزاده جلال و شمس آل‌احمد در سخنانی توضیح داد: حدود 6 سال و نیم از درگذشت سیمین دانشور و 7 سال و نیم از درگذشت مرحوم شمس آل‌آحمد می‌گذرد و تا دو، سه روز دیگر چهل و نهمین سالگرد درگذشت جلال را دور هم می‌نشینیم.

وی گفت: جوان بودم روزی به خانه سیمین و جلال آمدم مهمان داشتند مرا به آنها معرفی کردند آن مهمان از جلال پرسید چند خواهرزاده دارید، دایی جلال جواب داد 72 خواهرزاده دارم به تعداد یاران امام حسین در کربلا.

خواهرزاده جلال آل احمد با بیان اینکه این خانه سال 1332 ساخته شد، گفت: انگیزه جلال و سیمین برای آمدن به این خانه وجود نیما بود با ساخت این خانه که اولین خانه ملکی آنها بود دوره اجاره‌نشینی دایی جلال در منزل آقای انوار تمام شد. البته جلال با جزئیات به خاطرات ساخت این خانه اشاره می کند.

وی در بخش دیگری از سخنان خود با بیان اینکه 1332 تا سال 1348 اینجا سکونت داشتند گفت: سال 1390 خانم دانشور درگذشت و تا سال 93 خواهر ایشان ویکتوریا در این خانه اقامت داشت و از سال 93 شهرداری این خانه را به عنوان خانه موزه تأسیس کرد تا همه افراد از آن استفاده کنند.

دانایی در بخش دیگر ضمن بیان اینکه اول اردیبهشت سال 1347 عده‌ای از نویسندگان، مترجمان، شاعران و روزنامه‌نگاران اساسنامه و مرامنامه اولین تشکل صنفی اهل قلم با عنوان کانون نویسندگان ایران را در این خانه نوشتند توضیح داد: اهمیت این خانه همین قدر است که جمال‌زاده در نامه به مصطفی زمانی‌نیا ویراستار جلال آل احمد می‌نویسد خانه جلال در تهیه کردن زمینه برای قیام ملی سهم بسزایی داشت؛ این خانه سال 1383 در فهرست آثار ملی کشور ثبت شد.

وی در پایان سخنان خود راز نهفته در این خانه را بزرگ شدن آدم‌ها دانست و گفت: ما راز این خانه را بزرگ شدن این شخصیت‌ها می‌دانیم و در پی آنیم سرنخی بیابیم و ازآنها بزرگ شدن را بیاموزیم.

* دعوت آل احمد از آیت‌الله طالقانی برای سفر به اسالم

سیدمهدی طالقانی پسرعموی جلال و شمس آل احمد نیز در سخنانی کوتاه گفت: من دو بار جلال آل احمد را دیدم یک بار زمانی که منزل پدرم آمدند تا ایشان را به اسالم ببرند چرا که هوای خوبی داشت و بهانه‌شان خروج از تهران بود اما مرحوم پدرم نپذیرفت و نرفت. یکبار هم مرحوم طالقانی تازه از زندان آزاد شده بودند و دوستان معمم ایشان به همراه جلال به منزل ما ‌آمدند. یکی از آقایان حاضر شروع به تمجید از جلال کرد که آقای طالقانی فرمودند بس کن این تهمت‌ها اصلا به ایشان نمی‌چسبد.

وی افزود: سیمین خانم را هم اولین بار در بیمارستان پارس ملاقات کردم که به دلیل بیماری بستری بودند پس از این دیدار پایمان به خانه ایشان نیز باز شد حالشان بد نبود اما از این خانه خاطراتی داریم چرا که مرحوم پدرم بارها به خانه سیمین و جلال آمده بودند. البته امام موسی صدر هم ظاهراً به این خانه آمده بودند.

وی در ادامه متنی را درباره مرحوم طالقانی و جلال آل احمد خواند و گفت: جلال خانواده مذهبی و تندی داشت و شاید به دلیل فشارهای تند خانواده بود که جذب احزاب شد.

* زائری: به احترام جلال می‌ایستیم اما قرار نیست در جلال متوقف شویم

حجت‌الاسلام زائری گفت: سه نکته باید مطرح کنم، نخست اینکه علت علاقه شخصی‌ام به جلال این است که ممکن است هر کسی از زاویه‌ای دلبسته جلال باشد و برای خانم دانشور احترام قائل باشد، نثر متفاوت جلال و شخصیت و آنی که در او است و مواردی از این قبیل ممکن است موضوع باشد ولی روراستی جلال با خودش است که برای من مهم است، چیزی که ما امروز به آن احتیاج داریم آن هم در روزگاری که گاهی به هم دروغ می‌گوییم و فضای ریا و شعار بسیار می‌شود و مجال خود بودن برای افراد کمتر پیش می‌آید، بنابراین پیدا کردن فردی که خودش باشد سخت است. من توصیه می‌کنم آقایان خودتان باشید.

وی افزود: من این موارد مذکور را در جلال می‌بینم ما باید مجال خود بودن را داشته باشیم و اگر این مجال را به جوانان می‌دادیم راه‌های بیشتری باز می‌شد.

زائری در بخش دیگری از سخنان خود به قدرناشناسی نسبت به داشته‌ها اشاره کرد و با بیان اینکه این خانه زمانی می‌توانست موزه شود که مرحوم سیمین دانشور زنده بود گفت: می‌شد این خانه را زمانی تبدیل به موزه کرد که سیمین باشد و از آن لذت ببرد. ارزش این مسائل زمانی مشخص می‌شود که خود فرد حاضر باشد و ببیند از او قدرشناسی می‌شود.

زائری ضمن بیان اینکه شاید در میان اهالی روشنفکر، نویسنده و نخبگان کسی نباشد که من به اندازه جلال به او دلبستگی داشته باشم اما مرید و عبد او نیستم، گفت: یادمان نرود دلبستگی‌ها نباید ما را به تعبد بکشاند انسان عاقل و سلیم جز در برابر خدا و معصومین نباید متعبد باشد. شاید جلال اگر زنده بود نسبت به کارهای خود بازنگری می‌کرد، بزرگتر از جلال هم. خطر برای وقتی است که یا از این سمت به افراط می‌رسید یا از آن سمت به تفریط، متأسفانه خطری که امروز تهدید می‌کند این است که در هر دو سو وقتی می‌خواهند از ادبیات حرف بزنند سوی مقابل را نمی‌بیند؛ جلال بسیار بزرگ است، اما بزرگتر از جلال فهم اوست، به احترام جلال می‌ایستیم اما قرار نیست در جلال متوقف شویم.

همایون‌پور در پایان این مراسم گفت: ما باید هر شخص یا واقعه‌ای را در زمان خودش بررسی کنیم، جلال با آن سبک نویسندگی چابکش و تسلط در جلسات توانست به اینجا برسد او بلافاصله با افراد تسلط شیرین می‌یافت و نقش بزرگی در زندگی آنها داشت ممکن است خیلی‌ها از نتیجه انقلاب امروز راضی نباشند اما دلیلی که جلال و مرحوم شریعتی در این انقلاب و شوراندن جوانان در آن نقش داشتند هیچ تحلیل‌گر اجتماعی نباید در آن تردید کند، ما نباید با احساسات مسائل روز را تحلیل کنیم.

* قدیانی: تو خود تجسم انقلاب بودی! 

حسین قدیانی در این مراسم متنی را تقدیم به جلال آل احمد کرد که در آن آمده است: 
خسته از «آپارتمانیسم» این بدریخت‌ترین مظهر مدرنیسم که حقیقتا نفس‌مان را تنگ کرده، نشسته‌ایم در خانه‌ای که «حیات» دارد؛ با ت 2 نقطه! و «حیاط» دارد؛ با ط دسته‌دار! خانه‌ای که آقاجلال، هم معمارش بود، هم بنایش! خانه‌ای که سیمین‌خانوم، رسم امانت به‌جا آورد و حفظش کرد! همان‌طور که بود! همان‌طور که جلال خواسته بود!

همان‌طور که جلال ساخته بود! زن باکلاس، این‌جور کلاس کار مرد را حفظ می‌کند! و من به این خانه، فراتر از یک «موزه» به چشم یک «پناهگاه» نگاه می‌کنم! پناهگاهی برای این همه آه بلند که می‌کشیم! بلندتر از ارتفاع کاخ‌های شهر! ممنون حضرت آل احمد، بابت این یادگاری! 50 سال گذشت از آن روز که تو از اسالم، سالم برنگشتی و داغت برای همیشه ماند در دل دوستدارانت اما چه خوب که در کتاب، قلم تو و در این حیاط، قدم تو الی‌الابد برای ما مانده است! حرص را خودت خوردی و ناظر بر امانت‌داری پسندیده‌ی همسرت، ارث را گذاشتی برای ما!

به شهادت «سنگی بر گوری» این اواخر، همه‌ی قصه‌ی زندگی‌ات، غصه‌ی نداشتن بچه بود! و حالا بشنو! این صدای ونگ‌ونگ فرزندان تو و سیمین است! آنهم در خانه‌ات! یعنی دلم می‌خواهد زل بزنم به آسمان بالای این حیاط حوض‌دار، بلکه چشمم به جمال «مدیر مدرسه» روشن شد! می‌شنوی حضرت جلال؟! دلم حتی برای صدای تق‌تق عصای خانم دانشور تنگ شده! چقدر باکلاس، عصا برمی‌داشت همسرت! تنها باری که دیدمش، در امام‌زاده‌ی تجریش بود! و پیرزن تنها بود! در جایی که عمارتش حیاط داشت و حیاطش حوض و حوضش آب و آبش حیات! درست مثل همین جا! جایی که می‌توان آسمان را به‌راحتی دید و دمی به آسودگی نفس کشید! عوض آن مرگ مشکوک، زندگی‌ات به شکل غریبی کوک بود آقاجلال! و هنوز هم کوک است! روشنفکر بودی و متعهد بودی و منتقد بودی و می‌نوشتی و می‌خروشیدی و فریاد می‌زدی که «اگر می‌خواهی بفروشی، همان به که بازویت را؛ قلم را هرگز!» اما قبل از همه‌ی اینها، در وهله‌ی اول «آدم» بودی!

آنقدر آدم که بفهمی کجا وقت «کسی» است و کجا موسم «خسی»! ای بسا منورالفکر و روحانی و که و که که فقط «کسی در میعاد» هستند و هرگز به رتبه‌ی «خسی در میقات» نمی‌رسند! و این همان والامرحله‌ی بندگی است! جایی که آدمی از همه‌ی خود بگذرد و تنها خدا را ببیند! شگفتا! تو از «حزب توده» بریدی اما از «توده» نه! و ماندی تا آخر، با مردم! اگر چه گاه بدعت‌های‌شان را که تصور می‌کردند سنت است، نقد می‌کردی! ظاهرش آن است که عمر تو به انقلاب، قد نداد ولی تو خود تجسم انقلاب بودی! روزی علیه این راه رفته! روزی علیه آن راه رفته! و دگرروز علیه خودت! که تو تجسم انقلاب درونی بودی! و قیام علیه نفس! و نادم و پشیمان از سال‌های بی‌نمازی! من هم اعتراف کنم؛ دلم می‌خواهد بعد از عمری بی‌نمازی، چند رکعتی نماز بخوانم به امامت صداقتت! و اقتدا کنم به بلندای حریتت! همان حریت ناب که مظلومیت شیخ شهید عصر مشروطه را تاب نیاورد! و شجاعانه از «علامت استیلای غربزدگی» نوشت! واقعا تو که بودی آقاجلال که هم شاهک عاری از مهر را می‌زدی و هم شاه درون خود را! و اشتباهات خود را! گاهی مطمئن می‌شوم که در فرهنگ لغت منوالفکران غربزده، هر لغتی هست الا این عذرخواهی لعنتی! رأی‌شان همه درست است و راه‌شان همه راست! هدایت کن به صراط مستقیم پرهیز از منیت، همه‌ی ما را خدایا!

کاش روحانی ما، روراستی و آزادگی طالقانی را داشت و روشنفکر ما حریت و شجاعت جلال را! کجایید ابوذرهای مخالف زر و زور و تزویر؟! خسته از این همه «تَکرار سیاست» دلم «تِکرار صداقت» می‌خواست که آمده‌ام اینجا! اینجا چه جای خوبی است! اینجا خانه‌ی مردی است که به مخاطبش دروغ نمی‌گفت! و او را بازی نمی‌داد! اینجا خانه‌ی مردی است که حتی در روزگار فرار از دین هم هرگز خود را برتر از خدا ندید! اینجا خانه‌ی مردی است که خودش روشنفکر بود اما چشم بر خیانت روشنفکران نبست! حکایت مطهری که خودش روحانی بود اما به نقد حوزه نشست! اینجا خانه‌ی مردی است که از بس کاریزمای روشنفکری داشت، همه فراموش کردیم ذات قلمش را! و سبک نگارشش را! و ایجاز جملاتش را! و اعجاز بیانش را! اگر «نظم نو» به «نیما» می‌نازد، باید این را هم نوشت که «نثر نو» تا خرخره مدیون «جلال» است!

اعتراف کنیم که هنوز هم حج‌نوشتی بهتر از «خسی در میقات» نداریم! آن روزی که زنده‌یاد آل احمد از لزوم گرداندن حج توسط همه‌ی کشورهای اسلامی نوشت، سال‌ها فاصله بود تا حج خونین! و تا منای خونین! و اغلب آثار جلال، همین قدر مؤثر برای زمان فعلی هستند!
آیا وقتی وعده‌ی خدا ذیل قول کدخدا تصویر می‌شود و وقتی جان چشم‌آبی ایفل‌نشین از جان کودکان یمن و بحرین و فلسطین، گران‌تر است و وقتی همه‌ی امور کشور را معطل نتیجه‌ی مذاکره با غرب می‌کنند، کدام کتاب را باید خواند الا «غربزدگی»؟! آیا وقتی روشنفکر ما از مردم پول می‌گیرد تا برای زلزله‌زدگان خانه‌ای ساخته شود و هیچ اطلاعی از سرنوشت این پول هنگفت نیست، کدام کتاب را باید خواند الا «در خدمت و خیانت روشنفکران»؟! آری! جلال، روشنفکر متعهدی بود که دیروز اما برای امروز نوشت! و در قلمش نوعی حکمت و آینده‌نگری داشت بلکه سخنش به درد فردای جامعه هم بخورد! و همین است راز اینکه نیم‌قرن بعد از مرگ جلال، هرگز خورشید «نون و والقلم» در ما غروب نکرده! نترسیدن از ناسزاها و نهراسیدن از نقد خود و مواجهه‌ی همیشه صادقانه با مخاطب و اعتدال در انتقاد، از دیگر مؤلفه‌های جلال است! به وضع امروز نگاه کنید! «کلید» قلم آزاده و قدم حر آل احمد بود، نه آن چه در انتخابات، نشان‌مان دادند! پس مهم‌تر از ریش، ریشه است! و الحق که جلال، مرد ریشه‌داری بود! همه‌ی بدبختی ما از آن روزی شروع شد که توهم زدیم دهه‌ی جلال گذشته! و دهه‌ی شریعتی گذشته! و دهه‌ی طالقانی و بهشتی و مطهری گذشته! و دهه‌ی کتاب گذشته! باشد که توبه کنیم! و برای این بازگشت، کجا بهتر از خانه‌ی جلال؟! نه! اینجا غار اصحاب کهف نیست! امام‌زاده نیست! مرده هم زنده نمی‌کند! اینجا فقط یک «خانه» است اما خانه به معنای «پناهگاه»! جا دارد از شر این مجازستان پوچ که همه‌ی ما را دارد سطحی بار می‌آورد و نیز از شر این شهر شلوغ پر از دود و بوق و دروغ، دمی پناه بیاوریم به این خانه‌ی اصیل! در و دیوارش را نگاه کنید! آجرهایش را! کتاب‌هایش را! حیات و حیاطش را! حوضش را! به خدا آن جام جم که در فضای مجازی دنبالش می‌گردیم، در همین خانه است! گاهی بیاییم اینجا! گاهی نفس بکشیم در خانه‌ی محبوب! اینجا مثل همین اباطیل، ونگ‌ونگ هم که بکنی، بدل به فاتحه‌ای می‌شود برای شادی روح زن و مردی که خدا می‌داند چقدر آرزوی بچه داشتند! یا جلال و یا سیمین! دیر به دنیا آمدیم اما عاقبت آمدیم!‌ بشنوید! این صدای ونگ‌ونگ بچه‌های شماست در خانه‌ای که حیات و حیاط را با هم دارد! ما بچه‌های پرورش‌گاه قلم و قدم آل احمدیم! و 50 سال بعد از غروب جلال، تازه می‌خواهیم طلوع کنیم! کوک کن زندگی فرزندان خود را، نیم قرن بعد از آن مرگ مشکوک، حضرت آل احمد!

«نفرین زمین» دامن ما را گرفت و اینک باید ببینیم اسم کوچه‌ای که خانه‌ی تو یعنی همان آشیانه‌ی ما در آن واقع است، هیچ اسمی نباشد الا «بن‌بست ارض»! حیات مستور در حیاط خانه‌ات اما قبول کن که «آزادراه سما» است! سلام و صلوات خدای واحد احد بر تو باد، حضرت آل احمد! و بر همسر و همسفرت که جَلال ما را با همان لهجه‌ی شیرازی تلفظ می‌کرد؛ «جِلال»! بعد از تو زود، پیر شد اما قلعه را حفظ کرد! لابد می‌دانست بچه‌ها در راهند و پناه می‌خواهند! لابد می‌دید امروز را...

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان