ماهان شبکه ایرانیان

حُرّ بن یزید ریاحی

حُرّ بن یزید ریاحی، یکی از بزرگان قبیله بنی تمیم بوده است. اطّلاع دیگری از وی در دست نیست؛ لیکن سرنوشت او در میان یاران امام حسین علیه السلام، استثنایی و بسیار آموزنده است.

حُرّ بن یزید ریاحی

حُرّ بن یزید ریاحی، یکی از بزرگان قبیله بنی تمیم بوده است. اطّلاع دیگری از وی در دست نیست؛ لیکن سرنوشت او در میان یاران امام حسین علیه السلام، استثنایی و بسیار آموزنده است.

حُر، تنها کسی است که در روز عاشورا، فاصله میان دوزخ و بهشت را طی ساعاتی کوتاه، در نوردید و خود را از حَضیض شقاوت، به قلّه سعادت رساند. از این رو، سرنوشت حُر، دلیل روشنی بر آزادی انسان در انتخاب راه صحیح در زندگی است.

حُر، نخستین کسی بود که راه را بر امام حسین علیه السلام و یارانش بست.[1] انتخاب وی به فرماندهی سپاهی که نخستین برخورد را با امام علیه السلام داشت،[2] حاکی از اعتماد کامل حکومت امَوی به اوست. گناهی که حُر مرتکب شد، گناه کوچکی نبود؛ ولی هنگامی که خود را میان بهشت و دوزخ دید، ظاهرِ فریبنده دنیا که در باطن آن، دوزخْ نهفته بود، او را نفریفت و او، راه بهشت را به همراه دیگر شهدای کربلا، انتخاب کرد و در باره این انتخاب، گفت:

به خدا سوگند، من خودم را میان بهشت و جهنّم، مخیر می بینم و به خدا سوگند، بهشت را با هیچ چیزی عوض نمی کنم، هر چند، تکه تکه و سوزانده شوم.

این، پیام آموزنده ای است برای همه کسانی که در زندگی خود، در دوراهی دوزخ و بهشت، قرار می گیرند، بویژه برای جوانان.

حُر، پس از انتخاب راه بهشت، نهیبی بر اسب خود زد و در حالی که دست هایش را روی سرش گذاشته بود، خود را به خیمه های سید الشهدا علیه السلام رساند و در بین راه، این جملات را زمزمه می کرد:

خداوندا! به سوی تو، توبه کردم. توبه ام را بپذیر، که دلِ دوستانت و فرزندان دختر پیامبرت را لرزاندم.

حُر، به دلیل خطای بزرگی که مرتکب شده بود، احتمال می داد که توبه او پذیرفته نشود. از این رو، هنگامی که به محضر امام علیه السلام رسید، گفت:

فدایت گردم! من همانی هستم که مانع بازگشت تو شدم و تو را وادار کردم که در این سرزمین، فرود بیایی. به خداوند سوگند، گمان نمی کردم که این گروه، تو را به این حالی که می بینم، برسانند. من به درگاه خدا، توبه می کنم. آیا راه توبه ای برای من هست؟

امام حسین علیه السلام پاسخ داد:

آری. خداوند، توبه تو را می پذیرد. فرود بیا!

حُر گفت:

من سواره باشم، برایت بهتر از این است که پیاده باشم و سرانجام کارم به فرود آمدن (شهادت)، منجر می شود.

سپس افزود:

از آن جا که من، نخستین کسی بودم که در برابر تو در آمدم، پس اجازه بده که نخستین کشته در برابر تو باشم، شاید از کسانی باشم که در فردای قیامت، از مصافحه کنندگان با جدّت محمّد صلی الله علیه و آله باشم.[3]

این سخن حُر، حاکی از عقیده راسخ وی به مبدأ و معاد است که همین معنا، اساس رستگاری وی گردید. حُر، پس از ایراد سخنانی هشیارکننده و هشداربخش برای سپاه کوفه، به صف دشمن حمله کرد تا به شرف شهادت، نائل آمد. یاران امام علیه السلام، او را در حالی که هنوز رمقی در تن داشت، از صحنه نبرد، بیرون آوردند و در برابر امام علیه السلام نهادند. سخنان امام علیه السلام بر بالین وی نیز، بسیار قابل تأمّل است. ایشان، در حالی که غبار از چهره او پاک می کرد، فرمود:

تو حُر (آزاده) هستی، همان گونه که مادرت تو را نامیده است؛ آزاده در دنیا و آخرت.

در «زیارت ناحیه مقدّسه»، آمده است:

سلام بر حُرّ بن یزید ریاحی!

در «زیارت رجبیه» هم نام وی، آمده است.

تاریخ الطبری به نقل از عَدی بن حَرمَله: چون عمر بن سعد، لشکر را آماده حمله کرد، حُرّ بن یزید به او گفت: خدا، تو را اصلاح کند! آیا می خواهی با این مرد (حسین علیه السلام) بجنگی؟

عمر گفت: به خدا سوگند، آری؛ چنان جنگی که آسان ترین بخشِ آن، افتاده شدن سرها و قطع دست ها باشد!

حُر گفت: آیا هیچ یک از پیشنهادهای او، شما را راضی نمی کند؟

عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند، اگر کار با من بود، [صلح] می کردم؛ امّا فرمان روایت [ابن زیاد] نپذیرفته است.

راوی می گوید: حُر، آمد تا در جایی میان مردم ایستاد. مردی از قبیله اش به نام قُرّة بن قیس، همراهش بود. به او گفت: ای قُرّه! آیا امروز، اسبت را آب داده ای؟

گفت: نه.

گفت: می خواهی که آن را آب دهی؟

قُره می گوید: به خدا سوگند، گمان بُردم که او می خواهد کناره بگیرد و در جنگ، حضور نیابد و خوش ندارد که من، او را به هنگام این کار ببینم و خبر آن را به فرمانده برسانم. لذا به او گفتم: آبش نداده ام. می روم تا به آن، آب بدهم.

از جایی که حُر بود، دور شدم. به خدا سوگند، اگر مرا از قصد خود، آگاه می کرد، همراه او به سوی حسین علیه السلام می رفتم.

او کم کم به حسین علیه السلام نزدیک شد. مردی از قبیله اش به نام مهاجر بن اوس، به او گفت: ای ابن یزید! چه می کنی؟ می خواهی حمله کنی؟

حُر، خاموش ماند و لرزه، اندامش را گرفته بود. آن مرد به او گفت: ای ابن یزید! به خدا سوگند، کار تو، مشکوک است! به خدا سوگند، هرگز در هیچ جنگی، آنچه اکنون از تو می بینم، ندیده بودم. اگر از من می پرسیدند که شجاع ترین مردِ کوفه کیست، از [کنار نام] تو نمی گذشتم. پس این چه کاری است که از تو می بینم؟!

حُر گفت: به خدا سوگند، خود را میان بهشت و دوزخ می بینم و به خدا سوگند، هیچ چیز را بر بهشت بر نمی گزینم، حتّی اگر تکه تکه و سوزانده شوم.

سپس، بر اسبش هِی زد و به حسین علیه السلام پیوست. حُر به حسین علیه السلام گفت: خدا، مرا فدایت کند، ای فرزند پیامبر خدا! من، همان کسی هستم که تو را از برگشتن، باز داشتم و چشم از تو برنگرفتم و همراهت آمدم تا تو را مجبور به نزول در این جا کردم. به خدا سوگند آن خدایی که جز او خدایی نیست، هرگز گمان نداشتم که این گروه، پیشنهادهای تو را نپذیرند و کار را به این جا برسانند. به خود می گفتم: چه اشکالی دارد که در برخی امور، از آنان، اطاعت کنم تا آنان، مرا بیرون رفته از اطاعتشان نبینند؟ آنها نیز این پیشنهادهای حسین را می پذیرند [و کار به خوشی خاتمه می یابد]. به خدا سوگند، اگر گمان هم می کردم که آنان، پیشنهادهای تو را نمی پذیرند، این کارها را با تو نمی کردم. اکنون، پیش تو آمده ام و پشیمان از آنچه کرده ام، به درگاه خدا توبه می کنم و با جانم، تو را یاری می دهم تا پیشِ رویت بمیرم. آیا برای من، توبه ای هست؟

حسین علیه السلام فرمود: «آری. خداوند، توبه ات را می پذیرد و تو را می آمرزد. نام تو چیست»؟

گفت: من حُر، پسر یزید هستم.

حسین علیه السلام فرمود: «تو حُر (آزاده) هستی، همان گونه که مادرت، تو را نامیده است. تو، إن شاء اللّه، در دنیا و آخرت، آزاده ای. فرود بیا».

حُر گفت: من سواره باشم، برایت سودمندترم تا پیاده شوم. سوار بر اسبم، ساعتی با آنان می جنگم. کارم به فرود آمدن (شهادت)، خواهد انجامید.

حسین علیه السلام فرمود: «رحمت خدا بر تو باد! هر چه به نظرت می رسد، همان گونه عمل کن».

حُر، جلوی یارانش آمد و گفت: ای مردمان! چرا یکی از این پیشنهادهای حسین علیه السلام را نمی پذیرید تا خداوند، شما را از جنگ و ستیز با او، آسوده کند؟

گفتند: این فرمانده، عمر بن سعد است. با او سخن بگو.

حُر، همان سخن را با او باز گفت. عمر گفت: من نیز بسیار دوست داشتم که اگر راهی بیابم، چنین کنم.

حُر گفت: ای مردم کوفه! مادرتان به عزایتان بنشیند و گریان شود! او را دعوت کردید و چون آمد، تسلیمش کردید. ادّعای جان دادن در راهش را نمودید و سپس، بر او تاخته اید تا او را بکشید. او را باز داشته اید و اختیار را از کفش رُبوده و از همه سو، محاصره اش کرده اید و از روی آوردن به این همه سرزمین های پهناور خدا برای در امان ماندن خود و خانواده اش، باز داشته اید. اینک، اسیرِ دست شماست و اختیارِ سود و زیانی برای خود ندارد. او و همسران و کودکان و یارانش را از آب جاری فرات، محروم نموده اید؛ آبی که یهود و مجوس و مسیحی، از آن می نوشند، و خوک و سگِ صحرا در آن می غلتند. آن گاه، ایشان از تشنگی، در حال جان کنْدن هستند. چه بد رفتاری با فرزندان محمّد صلی الله علیه و آله داشتید! خداوند، شما را روز تشنگی (قیامت) سیراب نکند، اگر هم اکنون، توبه نکنید و از آنچه اکنون می کنید، دست نکشید!

پیادگان لشکر، به او حمله بُردند و به او تیراندازی کردند. حُر نیز آمد و پیشِ روی حسین علیه السلام ایستاد.

تاریخ الطبری به نقل از هلال بن یساف: میان کسانی که به سوی حسین علیه السلام روانه شدند، حُرّ بن یزید حنظلی نَهشَلی بود که فرماندهی سوارانی را به عهده داشت. او هنگامی که پیشنهاد حسین علیه السلام را شنید، به سپاه ابن زیاد گفت: چرا آنچه را به شما پیشنهاد می دهند، نمی پذیرید؟ به خدا سوگند، اگر ترک و دیلم هم چنین چیزی را از شما می خواستند، برایتان روا نبود که آن را رد کنید.

امّا آنان، جز به تن در دادن حسین علیه السلام به حکم ابن زیاد، راضی نشدند. حُر نیز روی اسبش را چرخاند و به سوی حسین علیه السلام و یارانش رفت، به گونه ای که آنان (یاران امام علیه السلام)، گمان بُردند که او به جنگ با ایشان آمده است؛ امّا چون به آنان نزدیک شد، سپرش را واژگون کرد و بر آنان، سلام داد و سپس به یاران ابن زیاد، حمله کرد و با آنان جنگید و دو تن از آنان را کشت و سپس به شهادت رسید. رحمت خدا بر او باد!

تاریخ الطبری به نقل از محمّد بن قیس: هنگامی که حبیب بن مُظاهر کشته شد، این اتّفاق، حسین علیه السلام را آزرده خاطر کرد و فرمود: «خودم و یاران حمایت کننده ام را به حساب خدا می گذارم».

حُر نیز شروع به رَجَزخوانی کرد و گفت:

 سوگند یاد کرده ام که کشته نشوم تا بکشم و امروز، تنها از رو به رو، ضربت می خورم [و نمی گریزم].

 آنان را با شمشیر، ضربتی قاطع و بُرّان می زنم نه از آنان دست می کشم، و نه بازْپس می نشینم.

و نیز می گفت:

 با شمشیر، بر سپاهشان، ضربه می زنم در دفاع از بهترین ساکن مِنا و خَیف.

او و زُهَیر بن قَین، به شدّت جنگیدند. هنگامی که یکی از آن دو، حمله می برد و دشمن، گِردش را می گرفتند، دیگری حمله می بُرد و او را می رهانْد. مدّتی به این کار پرداختند تا آن که پیادگان [لشکر ابن زیاد]، بر حُرّ بن یزید، حمله بُردند و او به شهادت رسید.

تاریخ الطبری به نقل از ابو زُهَیر نَضْر بن صالح عَبْسی: هنگامی که حُرّ بن یزید ریاحی به حسین علیه السلام پیوست، مردی به نام یزید بن سفیان از قبیله بنی تمیم و از تیره بنی شَقِره که از فرزندان حارث بن تمیم بودند، گفت: بدانید که به خدا سوگند، اگر حُرّ بن یزید را به هنگام بیرون آمدن ببینم، با نیزه به او حمله می برم.

در بحبوحه رفت و آمد و درگیری سپاهیان، حُرّ بن یزید به پیشروی و حمله به دشمن، مشغول بود و این شعر عَنتَره را می خواند:

 هماره، به گودی زیر گلویش، تیر می زنم و نیز به سینه اش، تا این که با خون، رنگین شود.

اسب او هم از ناحیه گوش و ابرو، زخم خورده بود و خونش روان بود. در این هنگام، حُصَین بن تمیم که فرمانده نگاهبانان عبید اللّه بن زیاد بود و عبید اللّه، او را به سوی حسین علیه السلام روانه کرده و همراه عمر بن سعد بود و از سوی او، فرمانده سواران تکاور زرهپوش شده بود، به یزید بن سفیان گفت: این، حُرّ بن یزید است که آرزوی [دیدن] او را داشتی.

او گفت: آری.

سپس به سوی او حرکت کرد و به او گفت: ای حُرّ بن یزید! آیا خواهان جنگ تن به تن هستی؟

حُر گفت: آری. می خواهم.

حُر به مبارزه آمد. شنیدم که حُصَین بن تمیم می گوید: به خدا سوگند، من به او (یزید بن سفیان) می نگریستم. گویی که جانش را در دستش گرفته بود. حُر، مهلتش نداد و پس از بیرون آمدن، بلافاصله، او را کشت.

تاریخ الطبری به نقل از نُمَیر بن وَعْله: ایوب بن مِشرَح خَیوانی می گفت: به خدا سوگند، من اسب حُرّ بن یزید را پِی کردم. تیری به قلبش زدم و طولی نکشید که اسب، با لرزه و اضطراب، افتاد و حُر، مانند شیری از روی آن برجَست و شمشیر در دست، چنین رَجَز می خواند:

 اگر اسبم را پی می کنید، من فرزندی آزاده ام شجاع تر از شیرِ شرزه.

او می گفت: تا کنون، کسی مانند او ندیده ام که [سپاه را] چنان بشکافد.

برخی بزرگان قبیله به او (ایوب) گفتند: تو او (حُر) را کشتی؟

گفت: نه. به خدا، من او را نکشتم! دیگری او را کشت و دوست نداشتم که او را بکشم.

ابو وَدّاک به او گفت: چرا؟

 [ایوب] گفت: او را از شایستگان، به شمار می آوردند و به خدا سوگند، اگر چنین بود و کشتن او گناه، این که خدا را با گناه زخم زدن و حضور در نبرد با او دیدار کنم، برایم دوست داشتنی تر است از این که او را با گناه کشتن یکی از آنان، دیدار کنم.

ابو وَدّاک به او گفت: من جز این نمی بینم که تو، خدا را با گناه کشتن همه آنان، دیدار می کنی. چنین نمی بینی که اگر تو، این را با تیر نمی زدی و آن را پی نمی کردی و دیگری را با تیر از پا نمی انداختی و در جنگ، حضور نمی یافتی و به آنان، حمله نمی کردی و یارانت را تحریک و آنها را افزون نمی نکردی و به گاه حمله آنان، از پیشِ رویشان می گریختی و ایستادگی نمی کردی و آن دیگری و بقیه همراهانت نیز چنین نمی کردند، حُر و همراهانش، کشته می شدند؟ شما، همگی در خون آنها شریک هستید.

 [ایوب] به او گفت: ای ابو وَدّاک! تو ما را از رحمت خدا، ناامید می کنی. اگر تو روز قیامت، حسابرس ما شدی، خدا تو را نیامرزد، اگر ما را بیامرزی!

ابو وَدّاک گفت: سخن، همان است که به تو گفتم.

الأمالی، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از امام زین العابدین علیهم السلام: حُرّ بن یزید، اسبش را هِی کرد و از لشکر عمر بن سعد که خدا، لعنتش کند، عبور کرد و به لشکر حسین علیه السلام رسید، در حالی که دستش را بر سرش نهاده بود و می گفت: خدایا! به سوی تو باز می گردم. تو هم توبه ام را بپذیر که من، دل های دوستان تو و فرزندان پیامبرت را لرزانده ام. ای فرزند پیامبر خدا! آیا من می توانم توبه کنم؟

امام علیه السلام فرمود: «آری. خداوند، توبه ات را پذیرفت».

حُر گفت: ای فرزند پیامبر خدا! آیا اجازه می دهی برایت بجنگم؟

امام علیه السلام، اجازه فرمود. او به میدان آمد، در حالی که چنین رَجَز خواند:

 من، گردن هایتان را با شمشیر می زنم در راه بهترین ساکن سرزمین خَیف (صحرای مکه).

آن گاه، هجده تن از آنان را کشت و سپس، کشته شد. امام حسین علیه السلام نزد او که خون از بدنش جاری بود آمد و فرمود: «به به! ای حُر! تو در دنیا و آخرت، حُرّی (آزاده ای)، همان گونه که چنین نامیده شده ای».

سپس امام حسین علیه السلام، چنین سرود:

 بهترین آزاده، حُرّ ریاحی است و چه آزاده ای، که جایگاه آمد و شدِ نیزه ها!

 و چه خوب آزاده ای که چون حسین، نداد داد در نخستین ساعات صبح، جان خود را فدا کرد!

مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی به نقل از ابو مِخنَف: حسین علیه السلام بانگ زد: «آیا یاوری نیست که ما را به خاطر رضای خدای متعال، یاری دهد. آیا مدافعی نیست که از حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، دفاع کند؟!».

هنگامی که حُرّ بن یزید، این سخن را شنید، دلش مضطرب و چشمانش اشکبار شد و گریان و نالان، با غلام تُرکش، بیرون آمد. چگونگی رفتنش به سوی حسین علیه السلام، این گونه بود که چون این سخن را از حسین علیه السلام شنید، نزد عمر بن سعد آمد و به او گفت: آیا تو می خواهی با این مرد، بجنگی؟!

عمر گفت: به خدا سوگند، آری؛ چنان جنگی که آسان ترین بخش آن، انداختن سرها و افتادن دست ها باشد.

حُر گفت: آیا هیچ یک از پیشنهادهای ایشان، شما را راضی نمی کند؟

عمر سعد گفت: به خدا سوگند، اگر کار به دست من بود، [صلح ] می کردم؛ امّا فرمانده ات [عبید اللّه] از آن، خودداری می کند.

سپس حُر جلو رفت و از مردم، کناره گرفت و به مردی از قبیله اش به نام قُرّة بن قیس که همراه او بود، گفت: ای قُرّه! آیا امروز، اسبت را آب داده ای؟

گفت: نه.

گفت: آیا نمی خواهی که به او آب بنوشانی؟

قُرّه می گوید: به خدا سوگند، گمان بردم که او می خواهد کنار بکشد و در جنگ، حاضر نشود و خوش ندارد که من، او را در حال چنین کاری ببینم، مبادا که گزارش دهم.

به او گفتم: به اسبم آب نداده ام. می روم تا به او آب بدهم.

از آن جا که حُر بود، دور شدم. به خدا سوگند، اگر مرا از قصد خود آگاه می کرد، همراه او به سوی حسین علیه السلام می رفتم. حُر، کم کم خود را [به حسین علیه السلام] نزدیک می کرد. مردی از قبیله اش به او گفت: ای ابا یزید! کارت مشکوک است. چه می خواهی بکنی؟

حُر گفت: به خدا سوگند، خود را میان بهشت و دوزخ می بینم و به خدا سوگند، هیچ چیز را بر بهشتْ ترجیح نمی دهم، حتّی اگر تکه تکه و سوزانده شوم.

آن گاه اسبش را هِی زد و با غلام ترکش به حسین علیه السلام پیوست و گفت: خدا، مرا فدایت کند، ای فرزند پیامبر خدا! من، همانم که تو را از برگشتن، باز داشتم و همراهت در راه آمدم و تو را وادار به فرود آمدن در این جا کردم. به خدایی که جز او خدایی نیست، گمان نمی کردم که اینان، پیشنهادت را نپذیرند و کارت را به این جا برسانند. اگر پی می بردم که آنان می خواهند تو را بکشند، این کار را با تو نمی کردم. من اکنون با توبه از گذشته ام به درگاه خدا، نزد تو آمده ام و تو را با جانم یاری می دهم تا پیشِ روی تو بمیرم. آیا در این برای من، توبه ای هست؟

حسین علیه السلام فرمود: «آری. خدا، توبه ات را می پذیرد و تو را می آمرزد. نامت چیست؟».

گفت: من، حُر هستم.

فرمود: تو «حُر (آزاده) هستی، همان گونه ای که مادرت تو را نامیده است. تو در دنیا و آخرت، آزاده هستی. فرود بیا».

حُر گفت: من، سواره باشم، برایت بهتر است تا پیاده باشم. لَختی سوار بر اسبم، با آنان می جنگم و در پایان کارم، به فرود (شهادت)، خواهد انجامید.

سپس گفت: ای فرزند پیامبر خدا! من نخستین کسی هستم که بر تو بیرون آمد. پس اجازه بده تا نخستین کشته پیشِ روی تو باشم تا شاید از مصافحه کنندگان با جدّت محمّد صلی الله علیه و آله در فردای قیامت باشم.

حسین علیه السلام به او فرمود: «اگر بخواهی، سخنی نیست، که تو از کسانی هستی که خداوند، توبه شان را می پذیرد؛ چرا که او توبه پذیرِ مهربان است».

نخستین کسی که پا به میدان نهاد و به نبرد تن به تن با دشمن پرداخت، حُرّ بن یزید ریاحی بود که به گاه بیرون آمدنش برای هماوردی، چنین خواند:

 من، بی گمان، آزاده ام و پناه میهمانان [امّا گردنِ ] شما را با شمشیر می زنم.

به دفاع از بهترین ساکنان خَیف[4] شما را می زنم و در آن، هیچ ستمی نمی بینم.

همچنین روایت شده که چون حُر به حسین علیه السلام پیوست، مردی از بنی تمیم به نام یزید بن سفیان گفت: به خدا سوگند، اگر حُر را به هنگام بیرون آمدن ببینم، با نیزه در پی او می روم.

هنگامی که حُر می جنگید و بر گوش و ابروی اسبش زده بودند و خون از آنها سرازیر بود، حُصَین بن نُمَیر گفت: ای یزید! این، همان حُرّ است که آرزو داشتی او را ببینی. آیا می خواهی با او رو به رو شوی؟

گفت: آری. سپس، به سوی او بیرون آمد. طولی نکشید که حُر، او را کشت و چهل سوار و پیاده را نیز کشت و همچنان می جنگید تا آن که اسبش را پِی کردند و پیاده مانْد؛ امّا همچنان می جنگید و می گفت:

 اگر اسبم را پِی می کنید، من فرزندی آزاده ام شجاع تر از شیر شرزه.

 و به گاه حمله، ناتوان نیستم بلکه هنگام فرار دیگران، استوار می ایستم.

آن گاه، جنگید تا کشته شد. یاران حسین علیه السلام او را بُردند و در حالی که هنوز رَمقی داشت، پیشِ روی حسین علیه السلام نهادند. امام علیه السلام، غبار از چهره اش پاک کرد و فرمود: «تو آزاده ای، همان گونه که مادرت تو را نامیده است. تو در دنیا و آخرت، آزاده ای».

سپس یکی از یاران حسین علیه السلام (حاکم جُشَمی گفته است: بلکه زین العابدین علیه السلام)، در سوگ او سرود:

 چه آزاده نیکویی بود، حُرّ ریاحی پایدار، به گاهِ بارش تیرها!

 چه آزاده نیکویی، که به گاه ندای حسین با یک بانگ، جان خود را ندا کرد!

و روایت شده که حُر به هنگام نبرد می خوانْد:

سوگند یاد کرده ام که کشته نشوم تا بکشم و امروز، جز از رو به رو، زخمی نخورم.

 آنان را سختْ با شمشیر می زنم نه از آنان دست می کشم، و نه بازْ پس می نشینم.

الملهوف: حسین علیه السلام بانگ زد: «آیا فریادرسی نیست که ما را به خاطر خدا، یاری کند؟ آیا مدافعی نیست که از حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دفاع کند؟

در این هنگام، حُرّ بن یزید ریاحی به سوی عمر بن سعد آمد و به او گفت: آیا تو می خواهی با این مرد، بجنگی؟!

گفت: آری. به خدا سوگند، آری؛ چنان جنگی که پَراندن سرها و قطع دست ها، آسان ترین بخش آن باشد.

حُر، گذشت و جایی کنار یارانش ایستاد و لرزه بر اندامش افتاده بود.

مهاجر بن اوس به او گفت: به خدا سوگند، کارت مشکوک است. اگر از من می پرسیدند که شجاع ترینِ کوفیان، چه کسی است، از [کنار نامِ ] تو نمی گذشتم. پس این چه چیزی است که از تو می بینم؟

حُر گفت: به خدا سوگند، خود را میان بهشت و دوزخ می بینم و به خدا سوگند، حتّی اگر تکه تکه و سوزانده شوم، هیچ چیزی را بر بهشت، ترجیح نمی دهم.

سپس بر اسبش هِی زد و در حالی که دست بر سر نهاده بود، به سوی حسین علیه السلام رفت و می گفت: خدایا! به سوی تو باز گشته ام. توبه ام را بپذیر که من، دل دوستانت و فرزندان دختر پیامبرت را لرزنده ام.

آن گاه به حسین علیه السلام گفت: فدایت شوم! من همان کسی هستم که تو را از برگشتن، باز داشتم و تو را وادار کردم که در این جا فرود بیایی. به خدا سوگند، گمان نمی کردم که اینان، تو را تا به این جایی که می بینم، بکشانند. من از این کار، به سوی خدا توبه می کنم. آیا برای من، راه توبه ای هست؟

حسین علیه السلام فرمود: «آری. خداوند، توبه ات را می پذیرد. فرود بیا».

حُر گفت: من سواره باشم، برای تو بهتر است از آن که پیاده باشم و سرانجام کار، به فرود آمدن (شهادت) می انجامد.

سپس گفت: چون نخستین فردی بودم که در برابر تو بیرون آمدم، به من اجازه بده که نخستین کشته پیشِ روی تو باشم،[5] تا شاید از کسانی باشم که با جدّت محمّد صلی الله علیه و آله، در فردای قیامت، مصافحه می کنند.

امام علیه السلام به او اجازه داد و او به بهترین صورتی که امکان داشت، جنگید تا آن که گروهی از شجاعان و قهرمانان دشمن را کشت و سپس، شهید شد. پیکرش را نزد حسین علیه السلام بُردند. امام علیه السلام، غبار از چهره اش پاک می کرد و می فرمود: «تو حُر (آزاده) هستی، همان گونه که مادرت، تو را نامیده است؛ آزاده در دنیا و آخرت».

الإرشاد: جنگ، بالا گرفت و گروهی از هر دو گروه، کشته شدند و حُرّ بن یزید، به یاران عمر بن سعد، یورش بُرد، در حالی که شعر عَنتَره را می خواند:

 پیوسته، بر پیشانی و صورت و سینه شان می زنم، تا جامه خون به تن کنند.

و مردی از قبیله بَلحارث، به نام یزید بن سفیان، به سوی او بیرون آمد؛ ولی اندکی نکشید که حُر، او را کشت.. . و یاران حسین علیه السلام، با آنان به شدّت جنگیدند و سواره نظامشان که 32 تن سوارکار بودند، بر هیچ سویی از سواره نظام کوفه یورش نمی بُرد، مگر آن که آن را می شکافت. عُروة بن قیس، فرمانده سواره نظام کوفیان، چون چنین دید، به سوی عمر بن سعد فرستاد که: آیا نمی بینی که امروز، گروه من از دست این تعداد اندک، چه می کشد؟ پیادگان و تیراندازان را به سوی آنان، گسیل دار.

عمر نیز تیراندازانی را به سوی آنها فرستاد و اسب حُرّ بن یزید را پِی کردند. حُر، از اسبش فرود آمد و چنین رَجَز خواند:

 اگر اسبم را پِی می کنید، من فرزندی آزاده ام شجاع تر از شیرِ شَرزه.

و با شمشیرش، آنان را می زد تا این که تعدادشان، فزونی گرفت و بر او، غلبه کردند. ایوب بن مُسَرّح و مردی دیگر از سواران لشکر کوفه، با هم، او را به شهادت رساندند.

الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): حُرّ بن یزید، از قبیله ریاح بن یربوع، به سوی عمر بن سعد آمد و گفت: آیا می خواهی با این مرد بجنگی؟

گفت: آری.

گفت: آیا هیچ یک از پیشنهادهای او، شما را راضی نمی کند؟

عمر گفت: اگر کار به دست من بود، می پذیرفتم.

حُر گفت: سبحان اللّه! چه قدر گِران است که فرزند دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، پیشنهادی به شما بدهد و شما آن را نپذیرید!

سپس به سوی حسین علیه السلام تمایل یافت و همراه او جنگید تا کشته شد.

متوکل لیثی، در این باره، سروده است:

 چه خوبْ آزاده ای است، حُرّ ریاحی آزاده، به گاه رفت و آمدِ نیزه ها!

 چه خوبْ آزاده ای که حسین، ندایش داد و او در نخستین ساعات روز، جانش را ندا کرد!

حسین علیه السلام نیز فرمود: «به خدا سوگند ای عمر، به خاطر این روزی که می بینی، روزی سخت بر تو خواهد آمد.

تذکرة الخواص: حسین علیه السلام، ندا داد: «ای شَبَث بن رِبْعی، ای حَجّار بن ابجَر، ای قیس بن اشعث، ای زید بن حرث و ای فلان و فلان! آیا به من نامه ننوشتید؟».

آنان گفتند: ما نمی دانیم چه می گویی!

حُرّ بن یزید یربوعی، از بزرگانِ آنان بود که به حسین علیه السلام گفت: چرا. به خدا سوگند، با تو مکاتبه کردیم،[6] و ما بودیم که تو را پیش انداختیم. خداوند، باطل و اهلش را دور گردانَد! به خدا سوگند، دنیا را به آخرت، ترجیح نمی دهم.

سپس، بر سرِ اسبش زد و به درون لشکر حسین علیه السلام آمد. حسین علیه السلام به او خوشامد گفت و فرمود: «به خدا سوگند، تو در دنیا و آخرت، آزاده (حُر) هستی!».

سپس حُر، لشکر ابن سعد را چنین ندا داد: وای بر شما، ای بی مادران! شما بودید که او را پیش انداختید و چون نزدتان آمد، او را تسلیم کردید و همچون اسیران شد. آب جاری را از او و خاندانش، باز داشتید؛ آبی را که یهود و نصارا و مَجوس، از آن می نوشند و خوکان بیابان، در آن می غلتند. پس از محمّد صلی الله علیه و آله، با خاندان و فرزندانش، بد کردید. اکنون که یاری اش نمی دهید و به پیمانی که با او بسته اید، وفا نمی کنید، پس بگذارید به هر سرزمینی از خدا که خواست، برود. آیا شما به خدا، ایمان ندارید؟ به پیامبری جدّش محمّد باور ندارید؟ به معاد و بازگشت، یقین ندارید؟

سپس، یورش بُرد و چنین خواند:

 گردن هایتان را با شمشیر می زنم به جانبداری از بهترین ساکن مِنا و خَیف.

آن گاه، گروهی از آنان را کشت. سپس تعدادشان فزونی گرفت تا این که بر او غلبه کردند و او را کشتند.

المناقب، ابن شهرآشوب: حُر، به میدان مبارزه آمد و چنین رَجَز می خواند:

 من، بی گمان آزاده ام و پناه میهمانان [امّا] گردن شما را با شمشیرمی زنم.

 به جانبداری از بهترین ساکن سرزمین خَیف بر شما ضربه می زنم و در این کار، هیچ ستمی نمی بینم.

آن گاه، چهل و دو سه تن از آنان را کشت.

مثیر الأحزان: با سندم نقل می کنم که حُرّ بن یزید ریاحی به حسین علیه السلام گفت: هنگامی که عبید اللّه، مرا به سوی تو روانه کرد و از کاخ [حکومتی] بیرون آمدم، از پشتِ سرم ندا رسید: «ای حُر! تو را به نیکی، بشارت باد».

من [به سوی صدا] رو کردم؛ امّا کسی را ندیدم و گفتم: خدایا! این، چه بشارتی است، در حالی که من [برای جنگ] به سوی حسین علیه السلام می روم؟! و پیروی از تو، به فکرم نمی رسید.

امام علیه السلام فرمود: «به پاداش و نیکی رسیدی».

پی نوشت ها

[1] ر. ک: دانشنامه امام حسین(ع)، ج 5 ص 219 (بخش هفتم/ فصل هفتم/ بسته شدن راه بر امام علیه السلام توسّط حُر).

[2] ر. ک: ج 5 ص 217 (بخش هفتم/ فصل هفتم/ فرستاده شدن حُر برای آوردن امام علیه السلام به کوفه) و ص 287 (فصل هفتم/ نامه ابن زیاد به حُر جهت سختگیری بر امام علیه السلام).

[3] ر. ک: ص 277 ح 1699.

[4] خَیف: مکانی است در کنار مِنا و مکه.

[5] سید ابن طاووس، در این جا اضافه کرده است: مقصود حُر، نخستین کشته از هنگام پیوستن او به حسین علیه السلام بوده است؛ و گر نه، همان گونه که روایت شده، گروهی پیش از او به شهادت رسیده بودند.

[6] از گفتگوی حُر با امام حسین علیه السلام، روشن می شود که حُر، جزو نامه نگاران به امام علیه السلام نبوده است؛ زیرا او از کارگزاران حکومت آن روزگار بوده و جزو هواداران و دعوت کنندگان امام حسین علیه السلام به کوفه نبوده است. از این رو، اگر ادّعای متن را بپذیریم، باید گفت: پاسخ حُر، به اعتبار مجموع مخاطبان امام علیه السلام و پس از خودداری آنان از دادنِ پاسخ است.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان