ما یک زندگی داریم که این زندگی با یک معیار اصلی باید بگردد، آنچه ما را جمع می کند و محور اصلی ماست چیست؟ یک بیان نورانی از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) است که حضرت فرمود: «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِی زِیارَتِکمْ إِحْیاءً لِقُلُوبِکمْ وَ ذِکراً لِأَحَادِیثِنَا» دور هم جمع شوید، از یکدیگر فاصله نگیرید؛ زیرا شما وقتی کنار هم جمع شدید چون شیعیان ما هستید حرف های ما را نقل می کنید، وقتی شیعه یک جا جمع شد از سخنان موالیان او و اهل بیت(علیهم السلام) مطالبی را مطرح می کند. بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) این است «تَزَاوَرُوا» یکدیگر را زیارت کنید، در محفل یکدیگر شرکت کنید: «فَإِنَّ فِی زِیارَتِکمْ إِحْیاءً لِقُلُوبِکمْ وَ ذِکراً لِأَحَادِیثِنَا» وقتی دور هم جمع شدید کلمات ما، مکتب ما را مطرح می کنید و زنده می کنید، «وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکمْ عَلَی بَعْض»[1]احادیث ما آن جاذبه را در شما ایجاد می کند که جامعه را از پراکندگی، از دو دلی، دو زبانی و مانند آن نجات می دهد. عاطفه و گرایش نسبت به هم ایجاد می کند: «وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکمْ عَلَی بَعْض».
قبل از تتمیم این حدیث نورانی به این مَثل معروف جامعه و عُرفِ ما توجه کنید همه ما می گوییم و می دانیم که سنگ روی سنگ بند نمی شود، این یک مطلب درستی است تمام این قصرها این برج هایی که می سازند، سنگ با همه استحکامی که دارد آن قدرت را ندارد که برج را بسازد یک ملات نرمی باید بین این دو سنگ باشد که سنگ روی سنگ بند شود آن ملات، نرم است سنگین نیست آهنی نیست؛ ولی به جهت نرمی و نرمشی که دارد این دو سنگ را با هم جمع می کند و اگر آن نرمش نباشد، سنگ روی سنگ بند نمی شود. اینکه ما در عُرف می گوییم سنگ روی سنگ بند نمی شود درست می گوییم و این بیان نورانی امام (سلام الله علیه) که فرمود: اگر خواستید برج بسازید، خانه بسازید، جامعه بسازید، افراد کنار هم جمع شوند ید واحده بشوند، احادیث ما آن ملات است «وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکمْ عَلَی بَعْض».
احادیث اهل بیت (علیهم السلام) چیست که ما را با هم جمع می کند؟ چه عاملی است که ما را با هم جمع می کند؟ دنیا که اساس آن بر تفرقه است، چه چیز است که جامعه را با هم جمع می کند؟ در قرآن کریم یک بیان نورانی است که آن دلمایه سخنان نورانی وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است و آن، این است که وجود مبارک پیامبر از طرف ذات اقدس الهی مأمور شد به مردم بفرماید که تمام تلاش و کوشش هایی که من کردم برای نجات شما بود، چیزی از شما نمی خواهم، مگر دوستی اهل بیت: ﴿قُلْ لا أَسْئَلُکمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی﴾؛[2] یعنی اجر رسالت، محبّت و رقیق تر و دقیق تر و بالاتر از محبّت، عنوان مودّت است که با خاندان من مودّت داشته باشید، این یک اصل و مستحضرید که همه ما معتقدیم و می دانیم که اهل بیت از قرآن جدا نیست قرآن از اهل بیت جدا نیست. اگر رسول خدا فرمود: مُزد رسالت من، دوستی اهل بیت است چون اهل بیت از قرآن جدا نیست؛ یعنی مزد رسالت من، دوستی قرآن و عترت است، شما قرآن دوست باشید، علی و اولاد علی دوست باشید، این مزد رسالت من است، این چنین نیست که وجود مبارک حضرت بفرماید، چیزی را من از طرف خدا برای اهل بیت آوردم که قرآن ـ معاذ الله ـ آن را ندارد این طور نیست؛ پس اجر رسالت رسول گرامی (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) دوستی قرآن و عترت است.
اگر ما قرآن را دوست داریم چون کلام خداست، پس متکلّم را هم دوست داریم و اگر اهل بیت را دوست داریم چون خلیفه الهی اند، بعد از رسول خدا خلیفة الخلیفه هستند و اگر کسی خلیفه الهی را دوست داشت؛ یعنی مستخلف عنه را دوست دارد؛ پس تمام این مودّت ها و محبّت ها برمی گردد به محبّت و مودّت الهی که ما خدادوست باشیم و چون ذات اقدس الهی با همه هست، این دوستی یک دوستی جهانی خواهد بود، جهان را محبّت اداره می کند نه جنگ، جهان را کشتن و خون اداره نمی کند. بارها ملاحظه فرمودید، اینها مکرّر در مکرّر شروع کردند به جنگ های اصلی و نیابتی چه جنگ جهانی اول چه جنگ جهانی دوم، دیدند کار با کشتن پیش نمی رود با گذشت پیش می رود، جامعه را محبّت اداره می کند. مدینه که به معنی مدنیت، تمدّن و تدین است اول که مدینه نمی گفتند. وجود مبارک رسول گرامی که نور است، وقتی در مکه زندگی می کند خدا این را بلد امین می داند و به مکه قسم یاد می کند: ﴿لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾[3] این مکه که قبل از اسلام مَهد بت پرستی بود، در اثر استقرار وجود مبارک حضرت بلدِ امین شده و محبوب خدا شد و خدا به این شهر قسم یاد کرد: ﴿لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ این مکه شده «بلد امین».
وقتی حضرت از مکه به مدینه می آید، اسم این مدینه «یثرب» بود، ﴿یا أَهْلَ یثْرِبَ لا مُقامَ لَکمْ﴾[4] اسم آن یثرب بود؛ وقتی تدین، مدنیت و تمدّن آمد این منطقه شده مدینه، وگرنه قبل از هجرت این مدینه نام نداشت، یثرب نام داشت. ذات اقدس الهی برای گرامیداشت مکتبی که در این شهر رواج پیدا کرد، فرمود مردمِ این شهر مهاجردوست هستند: ﴿یحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیهِمْ﴾[5] کسانی که از مکه به مدینه آمدند مردم مدینه محبّتشان نسبت به مهاجرین عملی و علنی شد، اینها ﴿وَ یؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾[6] ولو خودشان خیلی هم نیازمند باشند آن ویژگی های مالی و مختصّات اقتصادی خودشان را به این مهمان های اهل هجرت می دهند.
جهاد اگر بالاتر از هجرت نباشد کمتر از هجرت نیست، وقتی تمدّن در این است که مردم یک منطقه هجرت و مهاجرت را دوست داشته باشند، یقیناً جهاد و مجاهدها را هم دوست دارند، اینها محبّ مجاهدت ها و مجاهدان هستند و اگر کسی جهاد را دوست داشت و شهادت شهدا را دوست داشت، مردمی که در فراز و منطقه های علمی به سر می برند، عالمانه زندگی می کنند، مرکب آنها اگر از خون شهید بالاتر نباشد کمتر نیست که مِداد علما ارجح و افضل است تمدّن اگر در این است که مردم یک شهر مهاجر را دوست داشته باشند، تمدّن در این است که مجاهد را هم دوست دارند، تمدّن در این است که علم و اهل علم را دوست دارند، حوزه های علمیه را دوست دارند، طلاّب را دوست دارند و اگر کسی طلبه ها و عالِم ها و حوزه ها را دوست داشت خودش سعی می کند در این سِلک بیاید که بسیاری از این عزیزان ما الآن در همین سِلک هستند، وقتی انسان اینها را می بیند خستگی های انسان رفع می شود، اینها کسانی اند که حاملان علم ، شاگردان امام صادق، شاگردان امام رضا هستند که اگر قلمی داشتند، مرکبی داشتند، از قرآن و عترت بر چهره کاغذ چیزی نوشتند اجر آنها اگر بیش از هجرت و جهاد نباشد کمتر نیست. اینها همه از دستورات وجود مبارک امام هشتم است که فرمود جامعه را محبّت اداره می کند وگرنه سنگ روی سنگ بند نمی شود، با خشونت نمی شود جامعه را اداره کرد. می بینید مردم مدینه را وقتی قرآن می خواهد مدح کند با این زبان مدح می کند که ﴿یحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیهِمْ﴾ مهاجرانی که هجرتِ اینها در راه ذات اقدس الهی است اینها دوست دارند.
در نوبت های قبل اقسام سه گانه جهاد مشخص شد، جهاد اصغر داشتیم و اوسط داشتیم و اکبر، هجرت ها هم این چنین است، هجرت صغرا داریم و وسطا داریم و کبرا؛ بهترین هجرت اینکه انسان در حوزه درون خود از کمالی به اکملیت هجرت کند. هجرت های میانی آن است که از جهل علمی به علم هجرت کند، از جهالت عملی به عمل صالح هجرت کند اینها هجرت های وسطاست، هجرت های صغرا هم که وضع آن مشخص است. بنابراین آنچه جامعه را اداره می کند محبّت است و این اختصاصی هم به قرآ ن و اختصاصی به رسول گرامی و اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) ندارد؛ اینها جزء پیام های نبوّت عام، رسالت عام، خلافت عام و امامت عام است. در کتاب های کلامی ملاحظه می کنید که می گوید یک بحث مربوط به نبوّت عام است، یک بحث مربوط به نبوّت خاص. وقتی وجود مبارک ابراهیم خلیل سخن می گوید می بینید دین را با آن بحث های علمی خشک اداره نکرده است و نمی کند، دأب قرآن هم این نیست. آن مسائل علمی محض را که در حوزه ها رایج است، آنها را کافی نمی دانند در عین حال که لازم می دانند.
وجود مبارک خلیل حق که به تعبیر سعدی می گوید: «خلیل من همه بت های آزری بشکست»[7] همین است ما یک خلیل داریم، یک حبیب داریم که او با خلّت سخن می گوید، این با محبّت سخن می گوید؛ حرف خلیل حق این است ﴿قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾[8]شما وقتی با کتاب های کلامی آشنا هستید می بینید ستاره نمی تواند معبود باشد، آفتاب نمی تواند معبود باشد، حرف هدهد را اگر بخواهید نگاه کنید می گوید اینها چرا شمس و قمر را می پرستند، شمس آفرین را نمی پرستند، حرف شمس تبریزی را یا غزلی که به نام اوست سرودند:
ای یار قمر بهتر یا آن که قمر سازد٭٭٭ ای دوست شکر بهتر یا آن که شکر سازد[9]
می بینید این حرف ها چه در زبان هدهدِ سلیمان باشد، چه در ادبیات ما باشد، سخن در این است که ما شکرآفرین را، قمرآفرین را دوست داریم. اما وقتی سخن از خلیل حق مطرح است، ابراهیم خلیل می گوید: ﴿قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾، سخن در این نیست که ستاره نمی تواند، خالق آسمان و زمین باشد، آن چیز روشنی است، سخن در این است که معبود باید محبوب باشد. ما کسی را می پرستیم که به او دل بسپاریم، نه کسی را می پرستیم که به او محتاج هستیم این حرف های میانی است. یک وقت است ما می گوییم مشکلاتی داریم خدا حل می کند، بیماری داریم خدا حل می کند همه اینها حق است؛ اما حرف های ابتدایی یا میانی است. حرف خلیل حق این است من در برابر کسی سر می ستایم که به او مِهر بورزم: ﴿قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾، کسی را دوست دارم که همیشه با من باشد. این شمسی که قدری هست و قدری نیست، قدری طالع است و قدری غروب می کند این دیگر به درد من نمی خورد، من کسی را می خواهم که در هر حال به او بگویم «یا الله»، ﴿قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾؛ یعنی معبود آن است که محبوب باشد کسی که غروب می کند، اهل غیبت است محبوب نیست؛ پس اینها محبوب نیستند. سخن در این نیست که اینها نمی توانند آسمان و زمین خلق کنند آن حق است این به درد مدرسه می خورد نه به درد کنار سجّاده. این محقّق تربیت می کند اما متحقّق نمی پروراند.
وجود مبارک امام صادق همان بیانی دارد که بعدها وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیهما) داشت. وجود مبارک امام صادق می گوید: وقتی موسای کلیم (سلام الله علیه) به مناجات رفت در آن گفتگوها سخن از مِهر و محبّت و مودّت و امثال اینها شد. خدا به موسای کلیم فرمود: بعضی ها می گویند ما خدا را دوست داریم، اگر با من ارتباط دارند، دوست من هستند، وقتی شب خلوت است آرام است همه خواب هستند، چرا با من مناجات نمی کنند، چرا اهل نماز شب نیستند؟![10]این را چه کسی نقل می کند؟ امام صادق، از کجا نقل می کند؟ از کوه «طور»، شما آنجا بودی؟ کسی برای شما نقل کرد؟ مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) در کتاب شریف امالی نقل می کند، وقتی امام باقر (سلام الله علیه) رحلت کرد، «وَفْدی»؛ یعنی هیئتی، به حضور امام صادق شرفیاب شدند، گفتند ما تسلیت عرض می کنیم برای اینکه امامی را از دست دادیم؛ یعنی امام باقر(سلام الله علیه)، که امام باقر در زمان پیامبر دنیا نبود؛ ولی وقتی سخنرانی می کرد، حرف می زد، حدیث می گفت، به ما می فرمود، پیغمبر چنین فرمود، همه ما با جان و دل قبول می کردیم هیچ کس دیگر نمی گفت شما که پیغمبر را ندیدی، شما که در زمان پیغمبر دنیا نبودی، از بس مقام علمی و امامت او و خلافت او و ولایت او برای همه ما جا افتاده بود که هیچ کس دیگر سؤال نمی کرد که «یابن رسول الله» شما که می فرمایید پیغمبر چنین فرمود، شما در زمان پیغمبر اصلاً دنیا نبودی، ما چنین کسی را از دست دادیم. سخنگوی این هیئت چنین بیانی را به عرض امام صادق رساند. مرحوم شیخ مفید در امالی نقل می کند که وجود مبارک امام صادق «أَطرَقَ مَلِیاً» یک مقدار تأمّل کرد، بعد سر برداشت گفت: «قَالَ اللهُ سُبحَانَهُ وَ تَعَالَی»،[11] یک حدیث نقل کرد که چیزی را که شما به خدا می دهید خدا چندین برابر آن را رشد می دهد و به شما برمی گرداند مثل اینکه شما یک برّه کوچکی تحویل کسی بدهید، این برّه گوسفند یا آهو یا غزال دیگر را بپروراند، و بزرگ کند به شما بدهد، این مضمون آن حدیث است که اگر کسی صدقه مختصری بدهد، خدای سبحان آن را چندین برابر به او پاداش می دهد[12]مثل اینکه یک برّه کوچکی را شما در اختیار کسی قرار بدهید او بپروراند چندین برابر بکند به شما بدهد، این حدیث را امام صادق از ذات اقدس الهی به عنوان حدیث قدسی نقل کرد. سخنگوی این جمعیت گفت ما به حال آمدیم، ما آمدیم به کسی تسلیت بگوییم و گفتیم امامی را از دست دادیم که پیامبر را ندیده و از پیامبر سخن می گوید، این که به جای امام باقر نشسته است، مستقیماً از خدا سخن می گوید این علم غیب است. وجود مبارک امام صادق می فرماید آن وقتی که متکلّم به نام «الله»، مستمع به نام موسای کلیم (سلام الله علیه) گفتگو می کنند، یکی از چیزهایی که در این گفتگوها گذشت این بود که خدا به موسای کلیم فرمود: یک عدّه می گویند ما دوست خدا هستیم؛ ولی شب اهل نماز شب نیستند، بهترین فرصت برای ملاقات با حبیب همان خلوت است.
بنابراین اساس کار این است که ما به کسی دل بسپاریم که همیشه البته به او محتاج هستیم؛ اما هر وقت که گفتیم «یا الله» مشکل ما را حل کند، نه برای اینکه او مشکل ما را حل کند، ما چه بخواهیم چه نخواهیم او مشکل ما را حل می کند. در همان آیه شش سوره مبارکه «هود» فرمود: رسول من! به مردم بگو هیچ مار و عقربی نیست که عائله من نباشد ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾[13] تمام مار و عقرب ها عائله من هستند، من روزی همه اینها را باید بدهم، با ﴿عَلَی﴾ هم تعبیر کرده. اگر به جان هم نیفتند من روزی همه را دارم می دهم؛ منتها یکی از دهن دیگری می گیرد وگرنه من دارم روزی می دهم با تعبیر ﴿عَلَی﴾. کدام کافر را او محروم کرد؟ کدام مار و عقرب را او محروم کرد؟ با تعبیر ﴿عَلَی﴾ در آیه شش سوره مبارکه «هود» فرمود: اینها عائله من هستند من خودم را مسئول می دانم که تمام مارها و عقرب های عالم را روزی بدهم؛ منتها اینها به جان هم می افتند از دهن یکدیگر می گیرند، در جامعه بشری هم همین طور است.
خدا خدای همه است اما انسان باید خدا را از روزنه محبّت عبادت کند که «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُب»،[14] در سوره مبارکه «حجرات» فرمود: من این سرمایه را در درون دل های شما گذاشتم، فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَیکمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِکمْ﴾[15] من ایمان را دلپذیر قرار دادم. همان طوری که کام شما بالأخره عسل را دوست دارد، چشم شما گُل را دوست دارد، گوش شما صدای خوب را دوست دارد، اینها را چه کسی قرار داد؟ یک امر طبیعی است، به همه هم داد. فرمود در نهان شما ما علاقه به خدا را ذخیره کردیم، نهادینه کردیم: ﴿حَبَّبَ إِلَیکمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِکمْ﴾؛ منتها این محبوب را، این زیورها را باید درست بشناسیم و عمل کنیم تا با جاذبهٴ محبّ خود حرکت کنیم که فرمود: ﴿إِنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یحْبِبْکمُ اللَّهُ﴾.[16]
پی نوشت ها
[1] الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج2، ص186.
[7] سعدی، دیوان اشعار، غزل شماره40.
[9] مولوی، دیوان شمس، غزل شماره628.
[10] الامالی(للصدوق)، المتن، ص356.
[11] الامالی(للمفید)، المتن، ص354.
[12] تفسیر القمی، ج2، ص350.
[14] الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج8، 80.
[16] سوره آل عمران، آیه31