فریدون مشیری با حکایات سعدی غزلیات حافظ و حماسه فردوسی بزرگ شد. زمانش فرارسید که به دبستان برود. سال 1311 بود. پدرش او را در دبستان ادب که پشت مسجد سپه سالار قرار داشت ثبت نام کرد که با سیاوش کسرایی شاعر نام آشنا هم کلاس بود. دو سال بعد به علت ماموریت کاری خانواده مشیری رهسپار مشهد شد. فریدون مشیری سال 1313 در دبستان همت تحصیلاتش را ادامه داد. در مدت هفت سالی که در مشهد بودند فریدون دوران ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت سپس وارد دبیرستان شاهرضا شد. سال اول دبیرستان را در مشهد سپری کرد. در سال 1320 به خاطر حمله ی متفقین و آشفتگی اوضاع به تهران بازگشتند و فریدون را که هنوز سال اول را به پایان نرسانده بود در دبیرستان ادیب ثبت نام کردند و در سال دوم به مدرسه ی دارالفنون رفت.
به گفتهٔ خودش : « در سال 1320 که ایران دچار آشفتگی هایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با این که در همه دوران کودکی... از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی... در سن 18 سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار 33 سال ادامه یافت. »
فریدون مشیری در سن هجده سالگی همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان به استخدام در اداره ی پست و تلگراف درآمد و در همین زمان بودکه شعر فردای ما از فریدون مشیری در روزنامه ایران ما به چاپ رسید. سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف مشغول تحصیل شد. روزها به کار می پرداخت و شب ها به تحصیل ادامه می داد. کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامه تحصیلش مشکلاتی ایجاد میکرد.
مشیری اما کار در مطبوعات را رها نکرد. از سال 1332 تا 1351 مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این صفحات که بعدها به نام هفت تار چنگ نامیده شد، به تمام زمینههای ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر می پرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحات معرفی شدند. مشیری در سالهای پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه و زن روز را بر عهده داشت.
فریدون مشیری در سال 1350 به شرکت مخابرات ایران انتقال یافت و در سال 1357 از خدمت دولتی بازنشسته شد. در سال 1376 فریدون مشیری به دعوت دوستدارانش سفری به اروپا و ایالات متحده آمریکا کرد و هر جا که پا می گذاشت مورد استقبال ایرانیان مقیم خارج قرارمی گرفت. فریدون مشیری با وجود ضعف جسمانی و این که تحت نظر پزشک بود در شب های شعری که برای او ترتیب داده می شد شرکت می کرد و بدون احساس خستگی دو ساعت و گاه بیشتر برای علاقه مندانش شعر می خواند و فقط در ایالات متحده در 24 شهر برنامه اجرا کرد.
زنده یاد مشیری درآمد آخرین شب شعرش را در آمریکا به سازمان کمک به معلولین کهریزک اختصاص داد و با وجود کسالت در این جلسه که در شب یازدهم ژانویه 1998 در لوس آنجلس برگزار شد حضور یافت. درآمد آن شب در حدود 12000 دلار بود که نیمی از آن از فروش اشعاری که زنده یاد مشیری به خط خود می نوشت و به علاقه مندانش هدیه می داد. فریدون مشیری در شب های دیگر چنین کاری نکرد و تنها برای کمک به بیماران و دردمندان حاضر شد که خط و شعر خود را بفروشد.جالب است بدانید که آن شب یکی از اشعار فریدون را خانمی به مبلغ 1000 دلار خریده بود و اشعار دیگر هم به تفاوت از 250 تا 500 دلار خریداری شد. فریدون مشیری همچنین در سال 1378 طی سفری به سوئد در مراسم شعر خوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.
فریدون مشیری سال ها از بیماری رنج میبرد و در بامداد روز جمعه 3 آبان ماه 1379 خورشیدی در سن 74 سالگی در تهران درگذشت. مزار ایشان در بهشت زهرا، قطعه ی 88 ( قطعه ی هنرمندان )، ردیف 164، شماره ی 9 است.
آغاز شاعری فریدون مشیریفریدون مشیری سرودن شعر را از پانزده سالگی آغاز کرد. پدر و مادرش هر دو اهل کتاب و مطالعه بودند و مادرش گاهی شعر هم می گفت. قالب اشعارش در آن زمان غزل بود. غزل هایی عاشقانه و به قول خودش از آن اشعار، دیوانکی درست کرده بود. به ابیاتی از غزلی که که در شانزده سالگی گفته بود توجه کنید :
بیا که تیر نگاهت هنوز در پر ماست
گواه ما پر خونین و دیده تر ماست
دلی که رام محبت نمی شود دل تست
سری که در ره مهر و وفا رود سر ماست
به پادشاهی عالم نظر نیندازیم
گدای درگه عشقیم و عشق افسر ماست
انگیزه سرودن این شعر واقعه شهریور 1320 بوده است. از اواخر دهه بیست شمسی رفته رفته اشعار فریدون مشیری در کنار شعرای بنام آن روز ایران در روزنامه ها به چاپ می رسید. پیشینه ی دوستی فریدون مشیری با شعرایی چون استاد محمد حسین شهریار، نادر نادر پور و هوشنگ ابتهاج نیز به همین سال ها بازمی گردد. در سال 1332 مسئول صفحه ادبی مجله روشنفکر شد. در همین زمان بود که اشعارش در مجله ی سخن هم به چاپ می رسید. فریدون بعدها تایید و تشویق دکتر خانلری، مدیر مجله ی سخن و دکتر رحیم مصطفوی مدیر، مجله ی روشنفکر از عوامل موثر پیشرفت و موفقیت خود در کار شعر و ادبیات عنوان کرد. فریدون مشیری در 1334 نخستین دفتر شعرش را با نام تشنه طوفان در 28 سالگی با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی منتشر کرد که نیمی از آن اشعار کلاسیک و نیم دیگر شعر نو بود. اما شاید بتوان گفت که تفاوت عمده ی شعر نوی فریدون با دیگران در آن بود که قابل فهم برای همه بود.
خود او دربارهٔ این مجموعه می گوید: «چهارپارههایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه کوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا، آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سایه) سیاوش کسرایی، مهدی اخوان ثالث و محمد زهری بودند که به همین سبک شعر میگفتند و همه شاعران نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته بیاعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم، یعنی آثار سعدی و حافظ و فردوسی را خوانده بودیم، در مورد آن ها بحث میکردیم و بر آن تکیه میکردیم. » معروفترین اثر فریدون مشیری شعر «کوچه » نام دارد که در اردیبهشت 1339 در مجله « روشنفکر » چاپ شد. این شعر از زیباترین و عاشقانه ترین شعرهای نو زبان فارسی است. با توجه به علاقه ای که فریدون مشیری به عرفان و تصوف ایرانی داشت، مجموعه ای از 100 ماجرا منسوب به شیخ ابو سعید ابوالخیر را با عنوان « یکسو نگریستن و یکسان نگریستن » و با مقدمه ای به قلم دکتر جواد نوربخش در اوایل دهه 1340 منتشر کرد.
فریدون مشیری در 1335 دومین دفتر شعرش را با عنوان گناه دریا منتشر کرد ک بازتاب زیادی در میان مردم داشت. اما این ایام دیری نپایید. عبدالحمید آیتی نویسنده و نظریه پرداز انتقاد تندی از اشعار و سبک فریدون مشیری کرد که شاعر احساساتی را سخت دل آزرده ساخت و موجب شد که تا پنج سال هیچ اثری چاپ نکند. پس از پنج سال در 1340 فریدون مشیری سومین دفتر شعرش را تحت عنوان ابر به چاپ رسانید. شعر کوچه فریدون در این زمان شهرت باور نکردنی یافت و به زودی بر سر زبان ها افتاد. این دفتر به چاپ های بعدی نیز رسید و این شعر موجب شد که عنوان اثر به ابر و کوچه تغییر پیدا کند.
پس از هفت سال که از چاپ موفقیت آمیز ابر و کوچه می گذشت مشیری در سال 1347 دفتر بهار را باور کن را به چاپ رساند و بعد کتاب های مروارید مهر در سال 1355 و از خاموشی را در سال 1357 را به چاپ رساند. فریدون مشیری در سال های دهه پنجاه به عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو در آمده بود و سرگرم کار در این در این حوزه بود. استاد مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و به همین دلیل عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفته بود. مشیری از سال 1350 تا 1357 در کنار افرادی چون هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی و غنی ساختن برنامه ی گل های تازه رادیو ایران آن سال ها داشت.
فریدون مشیری در سال های بعد ازانقلاب اسلامی و به دلیل بازنشستگی و فراغت از مشاغل اداری و دولتی بیشتر به شعر و ادبیات پرداخت و توانست اثراتی بدیع و جاودان خلق کند. در ده سال آخر عمرش آن قدر پر کار شده بود که از مجموع دوازده دفتر چاپ شده از وی شش دفتر مربوط به ده سال آخر عمر پر بارش است که از آن جمله : از دیار آشتی 1371 آه باران 1371 با پنج سخن سرا 1372 لحظه ها و احساس 1376 آواز آن پرنده غمگین 1377 و تا صبح تابناک اهورایی 1379 است.
آشنایی فریدون مشیری با موسیقیآشنایی و علاقه به موسیقی در مشیری را باید در سال ها قبل پیگیری کرد. سال های نوجوانی اش. فضل الله بایگان دایی فریدون بازیگر تئاتر بود و منزلش در خیابان لاله زار قرار داشت. درآن سال هایی که از مشهد به تهران می آمدند هر شب موسیقی گوش می کردند. مهرتاش موسس جامعه باربد و زنده یاد ابوالحسن صبا از دوستان فضل الله بایگان بودند و شب ها به نواختن سه تار یا ویولن می پرداختند و فریدون که در آن زمان 15 - 14 سال بیشتر نداشت با دقت به این موسیقی گوش می داد. فریدون مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و در پی همین دلبستگی طی سال های 1350 تا 123 عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت، و در کنار هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی، و غنی ساختن برنامه گل های تازه در رادیو ایران در آن سال ها داشت.
علاقه به موسیقی در مشیری به گونه ای بوده است که هر بار سازی نواخته می شده مایه آن را میگفته، مایهشناسی اش را میدانسته، بلکه میگفته از چه ردیفی است و چه گوشهای، و بارها شنیده شده که تشخیص او در مورد برجستهترین قطعات موسیقی ایران کاملاً درست و همراه با دقت تخصصی ویژهای بوده است
سبک شعری فریدون مشیریفریدون مشیری از دوران خردسالی به شعر علاقه داشت و در دوران دبیرستان و سال های اول دانشگاه، دفتری از غزل و مثنوی ترتیب داد. آشنایی با قالب های شعرنو، او را از ادامه ی شیوه ی کهن بازداشت، اما راهی میانه را برگزید. فریدون مشیری شاعری است صمیمی و صادق که شعرش آینه تمام نمای احوال و صفات اوست. کلام مشیری، منزه و محترم است. فریدون مشیری شاعری است ادیب که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ کرد. اندیشه هایش انسان دوستانه و نجیب است و برای احساسات و عواطف عاشقانه از لطیف ترین و زیبا ترین واژه ها و تعبیرها سود جست.
فریدون مشیری، نه اسیر تعصبات سنت گرایان شد، نه مجذوب نوپردازان افراطی. راهی را که او برگزید، همان حالت نمایان بنیان گذاران شعر نوین ایران بود. به این معنا که، او شکستن قالب های عروضی، و کوتاه و بلند شدن مصرع ها و استفاده ی بجا و منطقی قافیه را پذیرفته و از لحاظ محتوی و مفهوم هم با نگاهی تازه و نو به طبیعت، اشیاء، اشخاص و آمیختن آن ها با احساس و نازک اندیشی های خاص خود، به شعرش چهره ای کاملاً مشخص داده بود. فریدون مشیری در دوران شاعری خود، در هیچ عصری متوقف نشده، شعرش بازتابی است از همه ی مظاهر زندگی و حوادثی که پیرامون او در جهان گذشته و همواره، ستایشگر خوبی و پاکی و زیبایی و بیانگر همه ی احساسات و عواطف انسانی بوده و بیش از همه خدمت گزار انسانیت است.
دکتر عبدالحسین زرین کوب، درباره ی فریدون مشیری گفته است : « با چنین زبان ساده، روشن و درخشانی است که فریدون واژه به واژه با ما حرف می زند، حرف هایی که مال خود اوست، نه ابهام گرایی رندانه. شعر او سخن شاعری است که دوست ندارد در پناه جبهه ی خاص، مکتب خاص و دیدگاه خاص، خود را از اهل عصر جدا سازد. او بی ریا عشق را می ستاید، انسان را می ستاید و ایران را که جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد. »
گفته های فریدون مشیری
یادداشتی در باره ی شعر نو سر و صدایی که این روزها در اطراف شعر فارسی برخاسته است بزرگترین دلیل اهمیت موضوع است. مردم این مملکت نمی توانند به سرنوشت شعر پارسی بی علاقه باشند و به همین دلیل حق دارند بیش از این ها در اطراف آن گفتگو کنند، هنگامی که به تاریخ گذشته این سرزمین نظر میافکنیم با وجود پادشاهان کشورگشا و سرداران لشکر شکن، چهره های درخشان و تابناک شعرای بزرگ است که بر پیشانی اعصار و قرون می درخشد و گوشه های تاریک روزگاران کهن را روشن می کند. وجود این ستاره های درخشان است که این ملت از دیر زمان شعر را دوست می دارد و به شعر عشق می ورزد و گاهی این عشق ورزی به آن جا میرسد که معشوق تا اعماق روح عاشق نفوذ میکند و جزیی از وجود او میشود. در این عصر، موافق احتیاجات زمان، شعر پارسی نیازمند تحول بود و این تحول را شعرای هنرمند در کمال مهارت انجام دادند و شعر وارد مرحله نوینی شد و دارای افق وسیع تری، آن چنان که باید، گردید.
این کار، کار آسانی نبود. ایرانی پس از آن که برق به بازار آمد چراغ نفتی را فراموش کرد، رادیو را زود پذیرفت و از آن استقبال کرد، اگر چند روز دیگر دستگاهی به جای رادیو اختراع شود، میتواند رادیو را فراموش کند. ولی شعر را نمیتوان ناگهان از او گرفت و لاطائلاتی بی سر و ته به نام شعر تحویلش داد و او را وادار کرد همچنان که غزل های شیرین سعدی و حافظ را دوست می داشته آن ها را هم دوست بدارد. باید تحولی را که در شعر ایجاد شده است تا مدتی با ملایمت و مهربانی حفظ کرد، و جلو رفت. به نظر اینجانب فعلاً تجاوز از حدود معینی، دشمنی با شعر و مبارزه با این تحول است. تجدید نظر در قالب ها و اختراع قالب های جدید با همه ضرورتی که دارد در درجه دوم اهمیت است. آنچه فعلاً باید مورد توجه هنرمندان و شعرا قرار گیرد موضوع روح شعر و به اصطلاح مضمون تازه است .
شراب خوب را چه در جام عقیق، چه در لیوان بلور و چه در فنجان طلا حتی اگر در کف دست بریزیم و بنوشیم مستی میدهد. شعر خوب حکم همین شراب را دارد. در هر قالبی که بیان شود در روح تاثیر میکند. ولی اگر آب را در جام عقیق یا هر ظرف دیگری به نام شراب و به امید مست شدن بنوشیم، خودمان را فریب دادهایم.
فن شعر نیماییدر مورد قالب های نیمایی ببینید نیما چه کرد. نیما آمد گفت به جای تساوی مصرع ها که شصت هزار بیت شاهنامه همه فعولن فعولن فعولن فعول فعولن فعولن فعولن فعول باشد، اگر ایجاب کند و فضای شعر عوض شود یعنی همه اش حماسه رزم نباشد دیگر لازم نیست فعولن فعولن فعولن باشد. نیما چند تا حرف داشت که من هنوز معتقدم بسیاری از کسانی که از نیما حرف میزنند به این حرف ها توجهی نداشتهاند، یا نفهمیدهاند یا ساده گذشتهاند. فکر کردهاند نیما گفته آقاجان شعر نو یعنی این جا که نشد کوتاهش کن، آن جا که نشد این خط را درازش کن در حالی که در صحبت هایی که ما با نیما داشتیم خودش راجع به پایان بندی مصرعها خیلی حرف داشت یعنی می گفت اگر من میگویم « میتراود مهتاب » « میدرخشد شب تاب » این دو مصرع به این دو حالت در زیر هم قشنگ است. بعد می آیم سر سطر و می گویم :
« نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم میشکند »
این قالب را نیما عرضه داشت و این جایی را هم که شکسته، رکن عروضی را شکسته یعنی فعلاتن فعلات. و دیگر به همین بسنده کرده چون اگر این را بخواهند ادامه بدهند میشود فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات. یا در جایی میشود بازهم بیشتر بشود ولی در فرهنگ شعری ما از چهار بار بیشتر نگفتهاند. مثلاً چهار بار گفته اند مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن. میشود شش تا دیگر هم به آن اضافه کرد. « ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود » و امثال این زیاد است .
نیما آمد گفت رکن عروضی را تا آن جا که حرفمان بسنده است کافی است حتی بعضی جاها را هم حضوری شاهد می آورد. مثلاً در شاهنامه گفته شده که:
نشستند و گفتند و برخاستند پی مصلحت مجلس آراستند
نیما میگوید اگر مصرع دوم نباشد هیچ لطمه ای به شعر نمیخورد. « پی مصلحت مجلس آراستند » همین. شاید هم راست میگفت ولی فردوسی نمی توانست آن جا را لنگ بگذارد. فردوسی ناچار بود این را بگوید .
حالا برگردیم به صحبتی که داریم. نیما یک قالب تازه پیشنهاد کرد. یک نگاه تازه به دور و برمان. یک نگاه تازه به همه چیز، به زندگی « قوقولی قوقو خروس میخواند » هیچ وقت همچین کلامی در شعر قدیم ما میبینید ؟ نه حافظ، نه سعدی، نه فردوسی و این گونه کلمات در شعر قدیم معدودند. ولی نیما یک حرفش این بود که نگاه ما به تمام حوادث اتفاقات زندگی، رویدادها میتواند بیان تازهای در شعر نو ایجاد کند .
شعری دارد به نام « کار شب پا » این شعر واقعاً شنیدنی است. یک بابایی شب در مزرعه باید بیدار بنشیند که گرازی چیزی نیاید و پشه دارد پدر این را در می آورد و این با چه وصفی میگوید که آقا پشه دارد مرا میخورد، چیزی است که هیچ وقت این حالتها را، این احساس ها رادر شعر نمیگفتند و نیما از نظر مضامین نیز این کار را کرد، نیما می خواست این نگاه را به ما یاد بدهد. و به عبارتی زندگی را در شعر آورد. شهر را مردمی کرد با تمام اجزایش. نگاهی به زندگی و بیان آن احساس، آن دریافت در قالبی که خودش پیشنهاد می کرد کوتاه و بلند. دیگران آمدند چه کردند ؟
نیما جز وزن عروضی شعر فارسی چیزی نمی گفت و در کتاب هزار صفحه ایش که آقای طاهباز چاپ کرده شما شعر پیدا نمی کنید که بیرون از اوزان عروضی باشد یعنی همان وزنی است که فردوسی و سعدی و حافظ و دیگران هم گفته اند منتها آن ها به شکل خودشان گفتهاند و ایشان به شکل آزاد گفته. با شکستن عروضی، احساس درست، زیبا، این گونه بود نیما. بنابراین می شود گفت قالب نیمایی یعنی قالبی که مصرع هایش کوتاه و بلند است یعنی حساب شده است و بدانیم که این کلمه کجا باید تمام شود.
همچنین گفتم کلماتی هم که رسم نبوده در شعر قدیم وارد شود می توانند آزادانه وارد شعر بشوند منتها البته هنر شاعر این است که این کلمه شعر را سست نکند و به اصطلاح شعر لق نشود. ( و در جایی اضافه میکند ) من به چند چیز پایبندم. یکی وزن. من شعر بدون وزن یا غیر موزون را شعر نمیدانم، که نثر بسیار زیبایی میدانم. سر این هم جنگ و بحثی ندارم. این را بارها گفتم این سه سطر را، یک جوانی سال ها پیش برای من فرستاد در مجله روشنفکر چاپش کردم. نمی دانم شما اسمش را شنیده اید ، علی اشعری می گوید:
ستاره ای از دور
مرا به وسعت پرواز خویش می خواند
ستاره پنجره را بسته نمی داند
خودم در شعری به نام چکاوک گفته ام :
میتوان کاسه آن تار شکست
میتوان رشته این چنگ گسست
میتوان فرمان داد : هان ای طبل گران زین پس خاموش بمان
به چکاوک اما
نتوان گفت مخوان
این را من سعی کردم و باز از شما عذر می خواهم که یکی از حرف های نیما را نزدم و آن این است که نیما می گفت شعر را باید به طبیعت زبان، به طبیعت زبان صحبت نزدیک کنیم. از نیروی موسیقی زیاد کمک نگیریم یعنی:
نسیم خلد می وزد مگر ز جویبارها که بوی مشک می دهد هوای مرغزارها
نیما می گفت هر چه شعر به طبیعت کلام گفتاری نزدیک تر باشد شعر است. و وقتی من میگویم « میتوان کاسه این تار شکست » این وزن هم دارد. همین با تمام کسانی که شعر بی وزن میگویند این اختلاف سلیقه را دارم که راه زیادی نیست که شما این وزن را بپذیرید. احتمال دارد یک مقدار به نظرتان سخت بیاید، این طور نیست. از ساده شروع کنید، هم لذت بخش تر است و هم در ذهن همه می ماند و مردم به خاطر وزنش آن را به یاد می آورند.
کدام اثر در این ده سال همتراز کارهای گذشته بوده استشاهرخ عزیز، از من هم خواستهای درباره ی شعر دهه شصت تا هفتاد چیزی بنویسم. هر چه سکوت کردم و به اصطلاح طفره رفتم بر اصرار افزودی، با این که خوب می دانی در مجله ای که برای پربار شدن آن زحمت بسیاری می کشی جا برای نوشتن حقایق تلخ کم است.
به هر حال من که شاهد جوانه زدن، شکفتن، بالیدن شعر در این چهل یا چهل و پنج سال اخیر بودهام نه تنها به وضع شعر در این ده سال - البته آن چه چاپ میشود - که به سال های کمی پیشتر از آن هم فکر می کنم. روزگاری بود که وقتی روزنامه یا مجله ای می خریدی در صفحات ادبی آن مثلاً « اجاق سرد » نیما یا « دو مرغ بهشتی » شهریار یا « باز باران با ترانه » دکتر مجدالدین میرفخرایی گلچین گیلانی یا « رزم آوران سنگر خونین » لاهوتی یا « بت پرست » خانلری یا « مریم » فریدون توللی یا «نگاه » رعدی آذرخشی یا « جستجوی » حبیب یغمایی یا « بازو » از دکتر محمد علی اسلامی ندوشن یا « خاکستر » دکتر علی آبادی یا « شهر سنگستان » اخوان یا « شعری که زندگیست » از شاملو یا « فالگیر » نادرپور یا « درخت فروردین » سیمین بهبهانی یا « گلایه » محمد زهری یا « پژواک » شرف الدین خراسانی یا « مرگ عقاب » منوچهر شیبانی یا « دیراست گالیا » از ه.ا. سایه یا « رقص ایرانی » از سیاوش کسرایی یا « آغوش » فرخ تمیمی یا « هراس » حسن هنرمندی و به تدریج چند سال بعد « وهم سبز » فروغ یا « صدای پای آب » سپهری یا « بخوان بنام گل سرخ » دکتر شفیعی کدکنی یا « اسب سفید وحشی » منوچهر آتشی یا « غریق خاطر خویش » از منوچهر نیستانی یا « عطر تازه یاس » از خائفی یا « اسماعیل » از دکتر رضا براهنی یا « سندباد غایب » از سپانلو یا « دریاییها » یدالله رویایی یا « سرو کاشمر » علیرضا صدفی یا « باغ » نوذر پرنگ یا « صدای نورانی » ولیالله درودیان یا « سحوری » نعمت میرزازاده یا « باغ لاله » محمد علی بهمنی یا « کودک این قرن » صفارزاده یا « با من طلوع کن ».
آزاد و باز همچنین به تدریج چند سال بعد آثار دلپذیری از تورج رهنما، حسین منزوی یدالله مفتون، آذر خواجوی، میمنت میرصادقی، دکتر طاهریان، کاظم سادات اشکوری، منصور اوجی، محمد معلم، احمد رضا احمدی، عمران صلاحی، محمود کیانوش، سیروس مشفقی، سیاوش مطهری، فرهاد عابدینی، شمس لنگرودی، محمد ذکائی، منیر طاها، فرهاد شیبانی، کارو، ژیلا مساعد، اورنگ خضرایی، سید علی صالحی، مسعود احمدی، حسین محمودی و چندین نام دیگر که متاسفانه حافظه یاری نمی کند، با پوزش از یکایک آن ها.
روزگاری بود که وقتی روزنامه یا مجله ای را می گشودی آثار سرایندگانی را که برای نخستین بار چاپ می شد می خواندی و می دیدی که یک جریان پویا، شعر امروز را در مسیری گرم و زنده جلو می برد این ها البته نمونه ای از آثارشان بود که ذهن و خاطر من یاری میکرد و گرنه خوب می دانیم که از هر یک از اینان که نام بردم حداقل یک کتاب و حداکثر چهار یا پنج کتاب و بیشتر چاپ شده است تازه من از غزل سرایان و سنت گرایان سخنی نگفتم و تنها به راهیان شعر نو اشاره کردم. در دهه شصت – هفتاد، البته به نام های تازه ای بر می خوریم که غزل و شعر سپید یا آزاد می سرایند و در مطبوعات درج می شود. گاه گاه و البته به ندرت خواندنی هم هستند ولی اینک هنگام آن است که پرسش را به خودت بازگردانم یعنی از سردبیر گرامی مجله دنیای سخن بپرسم اگر قرار است که هر هنری به اوج کمال برسد بعد از این چهل سال کدام اثر در این ده سال همسنگ و هم تراز از همین نمونه هایی که نام بردم می تواند باشد ( که یقیناً بهترین کار این گویندگان نیز نبود ) .
به نظر می رسد آن حرکت عظیم و جریان پرباری که چند دهه جاری و ساری بود و به اعتقاد من دوره درخشانی از شعر پارسی را در بر می گرفت اینک دیرزمانی است با آهستگی و کندی می گذرد، به آن جوشش و پویایی سال های گذشته نیست. نه تنها شعر که ترانه هم چنین سرنوشتی را دارد فی المثل هنوز بعد از شصت سال ترانه « مرغ سحر » ملک الشعرای بهار و مرتضی خان نی داود بر سکوی اول ترانه های ما ایستاده است و هنوز آن چه در این روزگار بر دل می نشیند و مورد توجه قرار می گیرد بازسازی کارهای قدیمی هاست . زمانی چاپ یک شعر در یک مجله معتبر برای سراینده اش آرزویی بود و اینک برای بسیاری از خوانندگان، چاپ نشدن این جملات پراکنده آرزویی شده است.
همان طوری که می دانی، من خود سال ها تنظیم کننده صفحات ادبی در چند مجله هفتگی بودم، گه گاه که به دوره قدیمی آن ها مراجعه می کنم می بینم مثلاً در یک شماره، هشت تا ده شعر تازه از چند شاعر مشهور چاپ می شد که همه آن ها اثری هنری و ماندگار بودند. شما در این ده سال چند شعر بدیع و دلپذیر که بتوان آن را اثر ماندگار هنری نام برد چاپ کرده اید ؟ من آن چه را که چاپ می شود نفی یا انکار نمی کنم تنها حرفم این است که این دهه به پرباری دهه های سی تا چهل و چهل تا پنجاه و حتی پنجاه تا شصت نبوده است . اسفند ماه سال 1370 ( دنیای سخن )
خاطرات محمود طلوعی از فریدون مشیری محمود طلوعی در چهره ها و یاد ها بخشی از کتاب را به فریدون مشیری اختصاص داده و به بیان زندگی نامه و خاطرات شیرین و خواندنی از زنده یاد مشیری می پردازد :
در سال 1356 در شب شعری که در که در انستیتو گوته در جوی که شاعران و سخنرانان از آتش و خون و قیام علیه استبداد سخن می گفتند فریدون دو شعر جاودانه خروش فردوسی و ریشه در خاک را خواند. در محفلی خانم جوان و زیبایی به فریدون مشیری گفت : من هر وقت شعرهای شما را می خوانم دیوانه می شوم. فریدون بلافاصله گفت : خانم شما را به خدا دیوانگی تان را به حساب شعرهای من نگذارید.
فریدون مشیری در چهار سال آخر عمر خود از بیماری های گوناگونی رنج می برد ولی هرگز خم به ابرو نمی آورد و گله و شکایتی نمی کرد و با این که می دانست بیماری او علاج ناپذیر است شعرهایش همچنان سرشار از عشق امید و نوع دوستی بود و روح میهن پرستی در آن موج می زد.
یک هفته قبل از فوت در یک مجلس عروسی مردی به او نزدیک شد و گفت : آقای مشیری همسرم عاشق شعرهای شماست و می خواهد شما را از نزدیک ببیند ممکن است با من بیایید و او را ببینید ؟ فریدون که پاهای ورم کرده اش را روی صندلی گذاشته بود گفت : وضع مرا که می بینید اگر ممکن است ایشان این جا بیایند. مرد که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت : آخر او دچار بیماری ام اس است و نمی تواند حرکت کند. فریدون دیگر تامل نکرد و با همان پاهای ورم کرده و حالی نزار از جا بلند شد و همراه مرد برای دیدن همسر او رفت. نیم ساعتی در کنارش نشست. با او صحبت کرد و برایش شعر خواند و وقتی برگشت چشمانش پر از اشک بود.
فریدون مشیری به یکی از انجمن های ادبی بنام انجمن آفتاب که خودش بنیانگذار آن بود علاقه بسیاری داشت و نخستین دوشنبه هر ماه در حال بیماری هم در جلسات آن حضور می یافت. صبح دوشنبه سوم آبان 1379 به خانم مخدره ضیایی که جلسات انجمن در منزل او برگزار می شد تلفن کرد و گفت پاهایم طوری ورم کرده که فکر نمی کنم بتوانم در جلسه شرکت کنم و با وجود این سعی خواهم کرد. بعد از ظهر همان روز حالش بحرانی شد و به بیمارستان انتقال یافت و صبح روز بعد در سن هفتاد و چهار سالگی درگذشت. جنازه او را از تالار وحدت با حضور هزاران نفر از علاقه مندانش تشییع شد و مجالس یادبود متعددی در داخل و خارج از کشور به مناسبت درگذشت این بزرگوار برگزار شد.
آن چه که من در فریدون مشیری یافتم او را انسانی دیدم با تمام صفاتی که یک انسان می تواند داشته باشد. او یک ایرانی بود با تمام صفات و وجناتی که در یک ایرانی اصیل می توان یافت. در چهره اش همیشه آرامشی موج می زد و آن چیزی نیست جز گواه یک روح سالم در پس چهره ی فریدون مشیری. می گویند در نوجوانی در وجود انسان یک حس نوع دوستی پدید می آید و با گذشت زمان آتش نوع دوستی در وجود انسان کمرنگ می شود یا به نوعی دیگر تعریف می شود. اما من می گویم که فریدون مشیری یک استثنا بود و هر چه زمان می گذشت احساسش به هم نوع بیشتر می شد. روح ظریف فریدون توان تحمل ظلم و استبداد را نداشت و او پاک سرشتی بود که تحمل آلودگی و پلیدی را هم نداشت و با قلمش به پیکار اهریمن زشتی ها و پلیدی ها رفت.
من به عنوان کمترین دوستدار زنده یاد فریدون مشیری فکر می کنم که اوج اشعارش جایی است که درد عاشق و بی وفایی معشوق را توصیف می کند و واقعا زیبا و پر از احساس است. و اگر بخواهم جان مایه ی شعر زنده یاد مشیری را تعریف کنم همانا عشق نیکو سرشتی نوع دوستی و میهن پرستی خواهد بود.
انتخاب اشعار از دیوان قطور استاد همچون به روی کاغذ آوردن زندگی پر بارش کاریست بس دشوار. با این حال یک شعر از زنده یاد مشیری به نام نیایش را ادامه می آورم
آفتابت
که فروغ رخ زرتشت در آن گل کرده ست
آسمانت
که ز خمخانه حافظ قدحی آورده ست
کوهسارت
که بر آن همت فردوسی پر گسترده ست
بوستانت
کز نسیم نفس سعدی جان پرورده ست
همزبانان من اند
مردم خوب تو
این دل به تو پرداختگان
سر و جان باختگان
غیر تو نشناختگان
پیش شمشیر بلا
قد بر افراختگان
سینه سپر ساختگان
مهربانان من اند
نفسم را پر پرواز از توست
به دملوند تو سوگند که گر بگشایند
بندم از بند ببینند که آواز از توست
همه اجزایم با مهر تو آمیخته است
همه ذراتم با جان تو آمیخته باد
خون پاکم که در آن عشق تو می جوشد و بس
تا تو آزاد بمانی به زمین ریخته باد
آثار: 1334 تشنه طوفان
1335 گناه دریا
1337 نایافته
1345 ابر و کوچه
1347 بهار را باور کن
1347 پرواز با خورشید
1356 از خاموشی
1349 برگزیده شعرها
1364 گزینه اشعار
1365 مروارید مهر
1367 آه باران
1369 سه دفتر
1371 از دیار آشتی
1372 با پنج سخنسرا
1374 لحظهها و احساس