فرزاد موتمن کارگردان ویژهای در سینمای ایران است. کمتر کارگردانی در سینمای ایران هست که چنین تنوع فرم و ژانری در آثارش باشد؛ هم «شبهای روشن» در کارنامهاش باشد هم «پوپک و مش ماشاالله» و هم «صداها». یکی دیگر از دلایل خاص بودن فرزاد موتمن این است که هیچگاه علاقهای به تهیهکنندگی نداشته است و صرفا در حیطه کارگردانی فعالیت کرده است. همه این مسائل باعث میشود حرفهای او بهخصوص درباره شرایط اکران خواندنی شود. خبرگزاری تسنیم مصاحبهای به مناسبت اکران فیلم «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» با فرزاد موتمن داشته که بخشی از آن را میخوانید:
* در سالهای اخیر میبینیم که پرفروشترین فیلمهای سینما، فیلمهای کمدی هستند. شما چه ارزیابیای از این جریان دارید؟
این یک مسئله خیلی قدیمی است و در واقع به شروع سینما در ایران بازمیگردد. اجازه دهید درباره تاریخ زیاد صحبت نکنیم چون بحث مفصلی است و به این چند سال اخیر نگاه کنیم. به نظر من میرسد اتفاقی که رخ داده این است که نوع به خصوصی از فیلم کمدی با چند ستاره خیلی انگشتشمار فروشهای بسیار خوبی کردند.
همین اتفاق باعث شد صاحب سینما بترسد که امکاناتی را به انواع دیگر فیلم بدهد. یعنی سالنهای خود را اساساً به این نوع فیلم دادند و نوع به خصوصی از درام اجتماعی که در آن سوی آبها طرفدار داشت و احساس میکردند حتماً خیلی پرفروش خواهد بود.
در نتیجه امکانات خوب را برای اکران در اختیار این دو نوع قرار دادند و باقی فیلمها زخمی اکران شدند. آن پشت قرار گرفتند، با سالنهای ناکافی و تبعاً با تبلیغات ناکافی بودند و این چیزی است که به آن مافیا گفته میشود البته واقعاً مافیایی وجود ندارد و فقط یک باند و گرایش در سینماداران است.
به نظر من سینمای ما نسبت به دهه 40 خیلی عوض نشده است. یعنی سینمادار ما دوست دارد فیلمفارسی نمایش دهد، البته از نوع امروزش! این جنس به خصوص از کمدی برای او ارضا کننده است. این اتفاق باعث میشود فیلمی همانند «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» که اتفاقاً فیلم تجاری است و داستانگو، تند، هیجانانگیز است و اگر درست اکران شود فروش خوبی خواهد داشت، عملاً این فیلم در پشت و در سالنهای محدود است.
مثل این است که یک بقالی است یک جنسی را تولید کرده و این جنس رادر ویترین گذاشته است. از این جنس مارک دیگری هم دارد و پشت گذاشته است و کسی نمیبیند. آن کالا که در پشت است به حدی فروش نمیرود که صاحب کارخانه پشیمان میشود و دیگر تولید نمیکند.این اتفاقی است که در سینمای ما رخ داده است.
سینمای ما به دلیل محافظهکاری صاحبان سینما و دفاتر پخش ریسک پذیر نیستند در حالی که در سینما باید ریسک کنید اگر میخواهید رشد کنید. اگر قرار است همیشه چهره دو کمدین را روی پرده سینما ببینیم میتوانیم ادامه دهیم، اما طبیعی است که فیلمهایی همچون «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» نمیفروشد و بسیاری از فیلمهای من در سینما این چنین قربانی شدند چون قدری شبیه به فیلمهای دیگران نبودند. شاید تهیهکننده هم این چنین فیلم هایی نسازد.
شاید من هم با توجه به این که 62 سال سن دارم خسته شوم و رها کنم. من هم در گوشهای بنشینم و احساس کنم نمیشود.
* این مسئله باعث نشده به ساخت این نوع فیلمها فکر کنید؟ شما سال 88 فیلمی با عنوان «پوپک و مشماشالا» ساختید، شاید اگر خیلیها جای شما بودند وقتی میدیدند فیلمشان با استقبال خوبی مواجه شده، همین راه را ادامه می دادند.
من اصلاً با کمدی مخالف نیستم، خودم یک کمدی ساختم. اصلاً با این کمدینها هم مخالف نیستم و بسیار هم محترم هستند. معتقدم جامعه بیشتر از هر چیزی فیلم کمدی نیاز دارد و باید بیشتر از فیلمهای دیگر ساخته شود ولیکن راه دهید فیلمهای دیگر هم دیده شوند. این میزان همه چیز را ناامید نکنید.
اما ترجیح میدهم فیلمهایی را بسازم که برای خودم مهم هستند و سینمای ایران به این فیلمها نمیپردازد و به طرف این فیلمسازی نمیآید. قضیه پوپک را بارها گفتهام. واکنشی بود به یک اتفاق!
من فیلمی ساختم به نام «صداها» که برایم بسیار عزیز است و خیلی دوستش دارم. اگر 4 سینما به این میدادند فروش خوبی میکرد ولی در سانسهای چرخشی نمایش داده شد و نتوانست به رقم خوبی از گیشه برسد.
سانس گذاشته بودند مثلا ساعت 1 صبح در سینما آزادی! دانشجوی من ساعت 12 و نیم شب به من زنگ زد و گفت جلوی سینمای آزادی رفتم و گیشه تعطیل است، ولی چطور یک صبح سانس برای این فیلم گذاشتهاند؟ نمیدانم.
فروش پایین فیلم «صداها» باعث شد در رالی تهیهکنندهها چیزهایی درباره من بگویند، مثلاً مشخصاً گفته شد موتمن امکان ندارد بتواند فیلمی بسازد که مردم را بخنداند. این فقط فیلمهای سرد میسازد و یک مشت دانشجو و منتقد ممکن است دوست داشته باشند.
یک روز با خانم منیژه حکمت درباره این موضوع صحبت میکردیم و او به من ساخت پوپک و مشماشالا را پیشنهاد کرد و چون آن تهیهکنندهای که فلان حرفها را درباره من زده بود، آن سالها خودش یک فیلم کمدی ساخته بود، من گفتم این فیلم را میسازم که فیلم من از فیلم او بیشتر بفروشد. بعد هم دیگر فیلم کمدی نمیسازم و نساختم. این همان واکنشی بود که گفتم.
بعد از پوپک از این جنس پیشنهادات زیاد بود. پیشنهاد داشتم که با شخصیت محسن دیویدی باز فیلم بسازم ولی اگر به یاد داشته باشید بعد از پوپک هیچ کاری نکردم چون نمیخواستم تبدیل به کمدیساز تمام وقت شوم. بعد از سه سال فیلم بسیار تجربی و نفروش ساختم که «سایه روشن» نام داشت.
مهم نیست آن فیلم نفروخت. من به آن فیلم افتخار میکنم و دلم با آن فیلم است. بعد از آن هم با دو فیلم «خداحافظی طولانی» و «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» ادامه دادم. الان بدم نمیآید دوباره یک کمدی بسازم.
*امروزه شاهد هستیم حجم وسیعی از آثاری که از لحاظ ساخت به شدت ضعیف و سخیف هستند، ولی با فروشهای نجومی طرف میشوند. بزرگترین استدلال صاحبان این نوع فیلمها کلمهای به نام مخاطب است، میگوید: وقتی خوب میفروشد یعنی مخاطب دارد، وقتی هم مخاطب دارد چرا نسازم؟!
سوال من این است روی این کلمه «مخاطب» در جامعه خودمان چقدر میتوانیم حساب کنیم؟
واقعیت را بخواهید در ایران شاید خیلی نمیتوان به مخاطب فکر کرد چون مخاطب ما فاقد سلیقه سینمایی است. این سلیقه را ندارد و مخاطب ما در سالهای اخیر به سینما نمیرود فیلم ببیند. به سینما میرود تا از ستارهای که در گیشه نشسته بلیط بگیرند. دم در سینما میروند تا با هنرپیشه ها سلفی بگیرند.
میروند با کارگردانی که در تمام سکانسها جلوی صحنه ایستاده است سلفی بگیرند. هدف این است. در واقع حواشی است که مردم را به سینما میکشاند. این اتفاق در تئاتر هم افتاده است. به همین خاطر تئاترها نه با بازیگران تئاتری که با بازیگران سینمایی انجام میشود.
عدهای میروند تا تنها بازیگران را ببینند. الان شرایطی است که بیشتر به فیلمنامه فکر میکنم که فیلمنامه به من چه میگوید. فکر میکنم این کار درستی است. ما در شرایطی هستیم که اندک اندک سعی کنیم سلیقه را به تماشاچی بازگردانیم. تماشاچی ما اصلاً سینما نگاه نمیکند.
من رفتم سینما میخواستم فیلمی ببینم، یکسری جوان جلوی من بودند این بحث را داشتند که اگر کسی در سالن خوابش برد بیدارش نکنند. من واقعا نمیفهمیدم برای چه سینما آمدند. اگر میخواهید بخوابید خانهتان بخوابید. کارگردان فلان فیلم میگوید: جلوی در سینما بیایید میخواهیم رکورد بزنیم. مگر وزنهبرداری است؟ ما در جامعهای زندگی میکنیم که تعریفها سر جای خود نیستند. از هر زاویهای نگاه میکنید همه چیز عجیب و غریب است. معنی ندارد و بیمعنا است. سینما میروند که بخوابند، که رکورد بزنند و... چنین چیزهایی میبینید که تنها باعث میشود بگویید اینها چه معنی میدهد؟
در نتیجه به عنوان فیلم ساز به چیزی به عنوان مخاطب نمیتوانم فکر کنم. این ایراد است. ارتباط ما با مردم کم است. من فکر کنم فقط آنهایی که دقیقا این جنس کمدیهایی که الان هر کدام 50 سالن میگیرند، به مردم فکر میکنند. آنها میروند بررسی میکنند مردم به چه جوکهایی میخندند و در واقع خط قرمزها چیست و شاخکها به چه چیزی حساس است و همان ها را در فیلمها تکرار میکنند. من به نحوی خلاف این جهت را میروم.
*شما سالها امریکا تحصیل کردید و فضای فیلمسازی در اینجا با امریکا بسیار متفاوت است. چه شد که در امریکا ادامه ندادید؟ چرا به ایران آمدید و هیچ وقت دوباره برنگشتید؟
برای این که من ایرانی هستم و در اینجا به دنیا آمدم و در اینجا هم میمیرم. طور دیگری هم نمیفهمم. فیلم سازی کاری است که با جامعه و فرهنگ آن و مردم کار میکنید، به تبع باید در کشور خود انجام دهید. من اصولاً چشماندازی ندارم که در امریکا فیلم امریکایی بسازم. اصولاً فکر میکنم باید در ایران فیلم بسازم.
ممکن است در مقطعی یک فیلمی را در کشور دیگری کار کنید ولی این نمیتواند ادامهدار باشد. من بدم نمیآید در کشور دیگری یک فیلم بسازم ولی آن فیلم باید کاراکترهای ایرانی داشته باشد و یا در کشوری باشد که قدری به ما نزدیک است. من علاقهمند شوم تا کاری را در خارج از کشور کنم. آن هم مسلماً یک فیلم خواهد بود نه یک آینده ادامهدار باشد.
چندان که میبینیم بچههایی که به خارج از کشور رفتند خیلی نتوانستند کار مداوم انجام دهند. یک کار کردند و دو کار کردند و بعد ماندند. سینما بسیار رقابتی است و محیط سینما به خصوص در امریکا به شدت با مسائلی همانند نژادپرستی عجین است و به راحتی به فیلمسازی از خاورمیانه راه نمیدهند.
*میتوان گفت سینمای هالیوود را خوب میشناسید. چه تحلیلی از آن دارید؟ به نظرتان جنبههای مثبت و منفی آن چیست؟
هالیوود جنبههای مثبت و منفی کنار هم دارد. جنبه مثبت هالیوود که اغلب به آن توجه نمیکنیم این است که هالیوود خیلی با جامعه همراه است و همیشه به تحولات اجتماعی که در امریکا اتفاق افتاده است واکنش نشان داده است. وقتی در دهه 30 فضای گنگستری در جامعه حاکم میشود، هالیوود ژانر گنگستری میسازد.
وقتی در دهه 50 مبارزه سیاهپوستان علیه نژادپرستی رشد میکند، هالیوود بلافاصله واکنش نشان میدهد و فیلمهایی با مسائل سیاهپوستان تولید می کند و ستاره سیاهپوست میسازد.
وقتی در دهه 60 جنبش زنان برای احقاق حقوق آنها گسترش مییابد ما با انبوه فیلمهایی با مسائل زنان در هالیوود مواجه میشویم، زنانی قوی هستند که جلوی مردان به زانو نمیافتند.
نگاه به شخصیت زنان در هالیوود متحول میشود. از این نظر هالیوود به نظر من به یک گونه حتی متعهد است.
روزی که مارتین لوترکینگ « کشیش سیاهپوست و نماد مقاومت سیاهان آمریکا علیه تبعیض نژادی» ترور شد 5-4 روز به برگزاری مراسم اسکار مانده بود و آن سال مراسم اسکار برگزار نشد. هالیوود اعلام عزای عمومی کرد.
به نظر من به همین خاطر با جامعه همراه میشود ولی در عین حال هالیوود یک ماشین سرمایهداری است که باید پول دربیاورد! به هر قیمتی که شده است.