ماهان شبکه ایرانیان

میزگرد نقد و بررسی «شراره‌های خورشید»؛

نوبت اعلام واقعیات جنگ است/ نگوییم، «جام زهر»ها با تحریف می‌گویند

گلعلی بابایی، حمید حسام، سردار امینی، جعفر جهروتی‌زاده و حجت‌الاسلام دانایی در نشستی به همت مهر به نقد و بررسی «شراره‌های خورشید» یکی از مهمترین کتاب‌های منتشره شده معاصر جنگ پرداختند.

به گزارش مشرق، کتاب «شراره‌های خورشید» اثر مشترک گلعلی بابایی و حسین بهزاد، سومین کتاب از مجموعه کتاب‌های کارنامه عملیاتی لشگر 27 محمد رسول‌الله(ص) در سال‌های دفاع مقدس است که به طور مشخص به عملیات خیبر و برهه زمانی پاییز تا پایان زمستانِ سال 62 اختصاص دارد.

پیش از «شراره‌های خورشید»، دو کتاب «همپای صاعقه» و «ضربت متقابل» با همین ساختار و چارچوب درباره دیگر عملیات‌های لشگر 27 منتشر شدند و «شراره‌های خورشید» سال گذشته رونمایی شد که گزارش رونمایی آن منتشر شد. مطالب و ناگفته‌هایی که در این مراسم مطرح شد، از نظر تاریخی و مستند بسیار قابل توجه هستند که یک قسمت از گزارش‌های مربوط به آن، دربرگیرنده سخنرانی سعید قاسمی با این تیتر و عنوان بود که اینجا: «در «شراره‌های خورشید» خودزنی کرده‌ام/ خودم را نمی‌بخشم» قابل مطالعه است.

در سال‌های ابتدایی جنگ و پیش از رسیدن به برهه عملیات خیبر، که ایران چند عملیات موفق داشت و البته پس از آن چند عملیات به در بسته برخورد، ورق جنگ به نفع ایران برگشته و کشورهای حامی عراق به فکر راهکاری برای جلوگیری از پیشروی و پیروزی نهایی ایران در جنگ بودند.صدام در طول سال‌های ابتدایی جنگ، به این مساله قائل بوده که مهم نیست کدام کشور به طور قاچاقی یا بازارسیاهی به ایران اسلحه بفروشد. نکته این جاست که آمریکا می‌تواند جلوی همه این معاملات را بگیرد. او بر این مساله پافشاری می‌کرده که اگر جنگ ایران و عراق پس از فتح خرمشهر به درازا کشیده، به این دلیل است که شاید آمریکا این‌طور می‌خواهد. پس از شروع عملیات آمریکن استانچ، اعمال تحریم‌های سخت علیه ایران در سال 62 شدت بیشتری گرفت و نه تنها فروش امکانات نظامی به ایران جرم محسوب می‌شد بلکه جلوی خریدهای غیرنظامی ایران از دیگر کشورها نیز گرفته شد. آمریکا در آن شرایط، اگر مورد خلافی مشاهده می‌کرد، به کشور فروشند تذکر می‌داد و در برخی مواقع هم اقدام به دستگیری و محاکمه فرد یا مسئولان سازمان فروشنده، واسطه یا خریدار می‌کرد.

به هر حال، جامعیت این کتاب را در حدی دیدیم که نمی‌شد به سادگی از کنار آن عبور کرد. به همین دلیل به مناسبت فرارسیدن هفته دفاع مقدس، میزگردی با محوریت این کتاب در مرکز پژوهشی نشر 27 بعثت برگزار کردیم که در آن، از زوایا و دیدگاه‌های مختلف، این کتاب را بررسی کنیم. نکته جالب درباره میزگرد مذکور این بود که افرادی که گرد آن نشسته بودند، با عکس‌هایی که موی سر و ریش صورت‌شان روزی سیاه بوده در کتاب حضور داشتند و حالا با سر و صورت سفیدشده گرد این میز نشسته و درباره خاطرات و ناگفته‌های آن روزها صحبت می‌کردند.

در این میزگرد، گلعلی بابایی بسیجی و مسئول پرسنلیِ دیروز گردان حبیب و نویسنده امروز کتاب؛ جعفر جهروتی‌زاده فرمانده گردان تخریب لشگر 27 در عملیات خیبر و راوی امروز، محمود امینی فرمانده وقت گردان مسلم بن عقیل لشگر 27 در عملیات خیبر و راوی امروز، حمید حسام رزمنده و دیده‌بان دیروز و نویسنده و راوی امروز و حجت‌الاسلام حمیدرضا دانایی به عنوان راوی تاریخ دفاع مقدس و مخاطب جدی کتاب «شراره‌های خورشید» که متعلق به نسل پس از جنگ است، حضور داشتند.

مطالب مطرح‌شده در میزگرد مذکور هم به قدری مفصل و جامع شد که بنا داریم آن را در 3 قسمت و همزمان با روزهای هفته دفاع مقدس منتشر کنیم. در اولین قسمت این میزگرد مخاطب سخنان بابایی، جهروتی‌زاده و حجت‌الاسلام دانایی هستیم و در قسمت‌های بعدی سخنان حمید حسام و سردار امینی را هم خواهیم داشت. این میزگرد چند روز مانده به روز عاشورای محرم امسال برگزار شد و قسمت‌های سه‌گانه‌اش به فراخور مطالبی که در آن‌ها مطرح شده، درباره نبرد عاشورایی، اطاعت از فرمانده و ولایت‌پذیری، تاکتیک نظامی، برگشتن از مرگ و مواجهه مستقیم با آن و ... خواهد بود.

در ادامه اولین قسمت از میزگرد کتاب «شراره‌های خورشید» را می‌خوانیم:

* آقای بابایی از شما شروع کنیم. اگر بی‌تعارف صحبت کنیم، برخی از اطلاعاتی که در کتاب «شراره‌های خورشید» وجود دارد، با صراحت درباره شکست در میدان جنگ و ناکامی در رسیدن به اهداف هستند. به دلیل وجود چنین اطلاعاتی در کتاب، مشکلی برای چاپش به وجود نیامد؟ مانعی سر راه چاپ کتاب وجود نداشت؟ نگفتند این حرف‌ها را چاپ نکنید و سخنانی از این دست؟

بابایی:‌ معمولا بر چنین کتاب‌هایی، نظارت‌هایی وجود دارد و «شراره‌های خورشید» هم از قاعده مستثنی نبود. در جدول همکاران که در کتاب درج شده، یکی از اسامی، محمدحسن محققی است که در زمینه کنترل و تائید محتوا همکاری کرد و واقعا ریز به ریز جزئیات کتاب را خواند و درباره برخی فرازها تذکرهایی داد. وقتی اسم ایشان در مدخل کتاب بیاید، چون در زمینه موضوعات نظارتی و تائید محتوایی فرد شناخته‌شده‌ای است، نگرانی و اضطرابی از این نظر وجود نخواهد داشت. مراجع ذیصلاح هم وقتی نام ایشان را می‌دیدند، تائید می‌کردند.

اما خب، درباره برخی مطالب کتاب، حرف‌هایی زده شد و گفتند چرا بعضی موضوعات را با غلظت روایت‌ کرده‌اید؛ که این حرف‌ها بازخوردهای پس از چاپ بودند. برخی حرف‌هایی به سردار رشید زدند که ایشان هم ما را خواست و وقتی به دیدارش رفتیم، توضیحاتی دادیم و سوءتفاهم‌ها برطرف شد.

به نظرم مطالبی که درباره جنگ وجود دارند، باید عریان‌تر بیان شوند. چون اگر آن‌ها را نگوییم، دیگران آن‌طور که خودشان می‌خواهند بیان‌شان خواهند کرد. نمونه‌اش این بود که امسال شنیدم همزمان با سالگرد پذیرش قطعنامه، بی‌بی‌سی مستندی با عنوان «جام زهر» پخش کرد که خیلی مطالب آرشیوی و ناگفته را در خود جا داده بود. خب اگر درمورد موضوعات دیگر، ما نخواهیم بگوییم، دیگران می‌گویند و چیزی را می‌گویند که خودشان دوست دارند و بهره‌برداری خودشان را خواهند کرد.

در کار «شراره‌های خورشید» نه غلوی در کار است و نه این‌که بخواهیم القا کنیم، شکست خورده‌ایم. خیلی از دوستانی که کتاب را خواندند، گفتند این کتاب سراسر...

* تلخی است؟

بله. گفتند ما حس می‌کردیم داریم مقتل می‌خوانیم. اما این را هم گفتند که با این‌که سراسر کتاب مقتل و تلخ است، اما پایانش، حاوی احساس امید و دلگرمی است. یعنی آخرش شما احساس شکست نمی‌کنید. حتی همت وقتی با آن وضعیت شهید می‌شود، همتی است که زنده است و حضور دارد؛ همتی که 3 روز مفقودالجسد می‌شود تا بچه‌هایش نفهمند شهید شده و روحیه‌شان خراب شود. پیک شهید همت، پیکر او را کنار جاده می‌بیند و نمی‌شناسد و 3 روز دنبال پیکرش بودند. و وقتی که خط پدافندی در دو طرف زده می‌شود به این معنی که فعلا جنگ در این منطقه تمام است؛ تازه آن موقع پیکر همت پیدا می‌شود. این‌ها مفاهیمی است که لابه‌لای مسائل سخت و تلخ کتاب وجود دارد. یا مثلا در یکی بخش‌های کتاب هم داریم که در یکی از روزهای سخت عملیات خیبر در طلاییه، یکی از رزمندگان نشسته و به نقطه‌ای خیره شده بود. او به دوستش می‌گوید فلانی امدادهای غیبی را می‌بینی؟ دوستش با کنایه می‌گوید امدادهای غیبی کجا بود؟ مگر نمی‌بینی بچه‌ها دارند کشته شده و پیکرشان روی هم می‌افتد؟ آن شخصیت می‌گوید مگر امداد غیبی فقط این است که از طرف خدا صاعقه بزند و دشمن را نابود کند؟ همین‌که این بچه‌ها با این باور و وضعیت دارند می‌جنگند، امداد غیبی است.

* و تا جایی که یادم است، همان لحظه تیری می‌آید و به گوینده این حرف اصابت می‌کند!

بله (لبخند می‌زند) خودش همان لحظه شهید شد. آقای صفارهرندی یک بار گفت کتاب‌هایی که تو و حسین (بهزاد) می‌نویسید، حاوی تلخی و سختی‌ها هستند ولی انتهایشان همیشه چیزی هست که برای نظام و انقلاب می‌ماند. مثل برخی تولیدات نیست که ابتدا و انتهایشان تلخ است.

* از جمله اهداف اولیه عملیات خیبر این بود که جزایر مجنون را در عراق تصرف کنیم که این کار انجام شد. اما قرار بود نیروهای دشمن را دور زده و منطقه بزرگی از خاک عراق را هم تصرف کنیم که چنین خواسته‌ای میسر نشد. خب این عملیات در 5 محور انجام شد که یکی از محورهای عمل‌کننده‌اش قرارگاه نجف و لشگر تحت امر شهید همت بود. با این اوصاف، بالاخره در عملیات خیبر شکست خوردیم یا پیروز شدیم؟ فقط جزایر را تصرف کرده و در نهایت هم حفظ‌شان کردیم اما اهداف دیگر برآورده نشدند.

اهداف دیگر این بود که از محور طلاییه، با محور جزیره الحاق می‌کردیم تا بخش وسیعی از خاک خودمان و دشمن آزاد می‌شد و یک فاصله‌ای بین سپاه سوم و سپاه چهارم عراق ایجاد می‌کردیم. بنا بود بین این دو سپاه نفوذ کرده و از هم جدایشان کنیم. خب شاید از لحاظ نظامی، موفقیت قطعی نداشتیم. درباره محور طلاییه، روز 12 اسفند که همت آخرین سخنرانی‌اش را بین بچه‌ها انجام داد، گفت: بچه‌ها ما که تعارف نداریم. ما 6 مرحله در عملیات خیبر شکست خورده‌ایم ولی عملیات که همیشه در یک محور نیست و محورهای دیگر هم هست.

یکی از موفقیت‌های عملیات خیبر تجربه جدید عملیات آبی خاکی بود. یعنی ما تا آن زمان چنین عملیاتی انجام نداده بودیم که بخواهیم با قایق نیرو ببریم و در آب حرکت کنیم. این کار نویی بود. قرار بود بخش نفت‌خیز جزایر مجنون را بگیریم که گرفتیم.

گلعلی بابایی

* موفق به استفاده هم از نفت این جزایر شدیم؟

این را نمی‌دانم که بعدها موفق به استفاده شدیم یا نه. اطلاع اقتصادی از این مساله ندارم. اما این جزایر تا سال 67 دست نیروهای ما ماند. در نهایت در تک‌های عراق در برهه آخر جنگ این جزایر توسط دشمن پس گرفته شدند.

جهروتی: مساله نام آقای هاشمی به صدام هم مطرح است.

* داستان این نامه چیست؟

جهروتی: آقای هاشمی رفسنجانی نامه‌ای به صدام نوشت و خواست که به جای غرامت جنگ، جزایر مجنون را به ایران بدهد. این مطلب را در کتاب روزشمار جنگ دیدم. شاید آقای هاشمی خواسته اهمیت جزایر و ثروت نهفته در آن را گوشزد کند که می‌شد با در اختیار داشتن‌شان، بخش قابل توجهی از خسارت اقتصادی جنگ را جبران کرد.

* آخرش هم که چیزی به ما ندادند. آقای جهروتی اجازه بدهید این را از شما بپرسم. شما مسئول گردان تخریب بودید؛ روزهای عملیات خیبر مرتب با شهید همت بودید یا در رفت و آمد؟

بچه‌های تخریب از چند روزمانده به عملیات در دسته‌های 10 یا 15 نفره - به تناسب نیازی که عملیات می‌طلبد- بین گردان‌های عمل‌کننده تقسیم می‌شوند. بنابراین از آن‌جایی که نیروهای ما در یک گردان نیستند و پخش شده‌اند، نیازمند سرکشی‌اند. گردان‌های عملیاتی هم عمدتا در عملیات حضور داشتند. من هم وقتی در منطقه حضور داشتم، کنار دست شهید همت بودم؛ غیر از شب اول که می‌رفتیم تا ببینیم وضعیت چگونه است.

محور طلاییه‌ این‌طور نبود. چند روز اول ما فقط یک محور داشتیم؛ کنار آن دژ مرزی که بعدها یک دژ دیگر هم بود که لشگر امام حسین آمد به جای لشگر 27 در آن مستقر شد. همه گردان‌ها در همان محور 20 و 30 سانتی عمل می‌کردند.

* عرض محور؟

بله عرض محور 20 تا 30 سانت بود و نیروها از آن عبور می‌کردند. سمت راست ما آب بود و سمت چپ هم دیواره دژ. چیزی حدود هزار 600 یا 500 متر طول این مسیر بود. نیروها باید از این مسیر عبور می‌کردند تا به دشمن برسند. من در این مقطع، بیشتر در کنار شهید همت بودم. وقت‌هایی هم بود که بحث تخریب مطرح نبود و اگر کاری پیش می‌آمد، چه در زمینه مهندسی و هر مساله دیگر، همت به اطرافیانش نگاه می‌کرد و هرکه را بود دنبال کار می‌فرستاد تا برود و خبر بیاورد. ولی عمده موانعی که در منطقه طلاییه وجود داشت، بحث آب و باتلاق و این مسائل بود. میدان مین هم بود ولی خیلی وسیع نبود. یعنی معبری که برای میدان مین عملیات خیبر زدیم، مثل معابر عملیات‌های دیگر طولانی نبود.

در عملیات خیبر، خیلی‌ها از جمله قرارگاه نجف فکر می‌کردند نیروها پشت میدان میر گیر کرده‌اند در حالی‌که این‌طور نبود. آن شبی که مشخص شد موضوع میدان مین نیست، بحث کوچکی هم بین حاج همت و شهید حاج عباس کریمی و شهید دستواره به وجود آمد. جایی بود که ما محور را عوض کرده بودیم.

* و آن بگومگو به خاطر این بود که اطلاعات دقیق نبود.

بله. شهید همت، من، دستواره و حاج عباس کریمی و تا جایی که به خاطر دارم، یک بیسیمچی بودیم و رفتیم دیدیم معبر باز است و مساله اصلا میدان مین نیست. به قرارگاه نجف هم گزارش دادیم که معبر باز است و می‌شود از این‌جا حرکت کرد. ولی در آن معبر کوچک 20 و 30 سانتی عمدتا بچه‌ها شهید شده و روی زمین می‌افتادند؛ طوری‌که نفر پشت‌سری وقتی جلویی تیر می‌خورد و می‌افتاد، چاره‌ای نداشت جز این که روی او پا گذاشته و حرکت کند. یعنی وضعی به وجود آمده بود که بسیجی‌های تازه‌نفسی که از راه می‌رسیدند، با دیدن این وضعیت شهدا، از نظر روحی روانی به هم می‌ریختند. خود ما فرماندهان هم که سه‌بار یا چهار بار می‌رفتیم و این مسیر را برمی‌گشتیم کلافه شده بودیم که چرا باید پا روی سینه شهدا بگذاریم و حرکت کنیم! برخی از بچه‌ها بودند که پایشان را در آب می‌گذاشتند که روی شهدا نگذارند. نمونه‌هایی بود که برخی از بچه‌ها نزدیک بود به خاطر این کارشان در باتلاق گیر کنند. همت آن‌جا پشت خاکریز و در منطقه درگیری ایستاده بود و خیلی برایش سخت بود. ما یک روز مجبور شدیم در روشنایی روز عملیات کنیم.

جعفر جهروتی‌زاده

* همان روزی که برای شهید همت امریه از بالا آمده بود که باید در روز عملیات کند!

بله و این خطرناک بود. چون امکانات نبود باید در شب عملیات کنیم تا دید دشمن کم باشد. حالا آن روز برای جلوگیری از دید دشمن، لاستیک‌هایی را کنار دژ آتش زدیم. آن روز برای همت روز عجیبی بود. شاید دقیق یادم نباشد اما این را به خاطر دارم که از گردان‌ها، چندان کسی برنگشت. شاید 20 نفر سالم برگشتند؛ باقی یا مجروح شدند یا به شهادت رسیدند. این لحظات برای همت خیلی سخت بود. 10 و 11 روز عملیات سخت و این شرایط باعث شد که شهید همت از جنس فولاد، کمر خم کند. البته این شرایط برای همه بچه‌ها سخت بود.

* حالت غیرطبیعی هم از خود بروز داد؟ فحشی بدهد یا داد و فریادی بکشد؟

نه. من هیچ‌وقت از زبان شهید همت فحش نشنیدم. اما خاطره‌ جالبی به خاطرم آمد. یک روز کنارش ایستاده بودم. دو خبرنگار با دوربین و وسایل آمده بودند. دو نفر هم همراهشان بودند. این‌ها به شهید همت گیر داده بودند که بروند جلو. حالا همت سرش بسیار شلوغ؛ و مشغول هماهنگی با توپخانه، بولدوزر، تدارکات و .... بود. آن‌جا بود که دیدم شهید همت از کوره در رفت و داد عجیبی سر این‌ها کشید. چند لحظه گذشت. من قرار بود بروم جلو. به شهید همت گفتم حاجی من دارم می‌روم جلو. اگر اجازه بدهید این‌ها را با خودم می‌برم. همت خندید. احتمالا خنده‌اش به این معنی بود که اگر ببری، دیگر برشان نمی‌گردانی (می‌خندد)

* خب؟ برشان گرداندید؟

همین هم شد. فقط دوربین‌هایشان را برگرداندیدم. خودشان جلو ماندند.

* یعنی...؟

شهید شدند. هر چهارتا شهید شدند. دقیقا همان‌روزی بود که ما رفتیم جلو، شهید کشاورز بیسیمچی شهید دستواره در چیپ نشسته بود که گلوله‌ای آمد و جیپ را به آتش کشید و شهید کشاورز را به شهادت رساند. دستواره هم مجبور شد با پای پیاده این‌طرف و آن‌طرف بدود و بچه‌ها را هماهنگ کند.

* آقای جهروتی، یک نکته جالب در کتاب مواجهه شهید همت با فرماندهان بالادست و فرماندهان زیردستش است.

خیلی مطیع بود. یعنی همین مساله اطیع‌الله و اطیع‌الرسول بود. او اطاعت از فرماندهان را اطاعت از امام(ره) و اطاعت از امام را اطاعت از خدا می‌دانست.

* خب همین رویکرد به نظرتان ایجاد مشکل نکرد؟ راهکار طلاییه قفل بود اما فرماندهان بالایی مرتب به همت فشار آوردند که از این محور عمل کند.

کاری نمی‌شد کرد. ما باید از طلاییه راهی را به سمت نشوه و از نشوه به سمت جزایر باز می‌کردیم. چون ما از جاده فتح که به سمت جزایر رفته بودیم، حدود 22 کیلومتر داخل آب بود. داخل آب هم که نمی‌شد کاری کرد. چند وقت که گذشت یک فروند هاورکرافت آوردند که داخل هور حرکت می‌کرد و امکانات را می‌رساند؛ آن‌هم فقط در شب و در شب هم فقط در دو نوبت. حاج اکبر غمخوار که هنوز هم هست مسئول هاورکرافت بود که کنار محسن رفیقدوست، هماهنگ‌کننده بود. به این‌ شکل نمی‌شد پشتیبانی کرد. در جزایر مجنون، امکانات، آمبولانس، آب و غذا و هیچ چیزی نبود. شرایط خیلی سختی بود. همه فشارها روی طلاییه بود؛ چه زمانی که لشگر 27 طی حدود 8 شب آنجا عمل کرد و چه زمانی که لشگر 14 امام حسین آمد که دست حاج حسین خرازی هم همانجا قطع شد. اگر آن راه باز می‌شد...

* اگر می‌شد، چه می‌شد!

بله فکرش را بکنید که چه می‌شد! و دشمن هم این را فهمیده بود. مثلا چند کاتیوشا گذاشته بودند که فقط روی دژ و کنار آب آتش می‌ریخت. کاتیوشاهای معمولی 40 تایی بودند ولی می‌گفتند عراق کاتیوشاهای 60 تایی دارد. یک شب که داشتم با شهید محمودوند از کنار دژ به عقب برمی‌گشتم،‌ آتش کاتیوشا آمد و یک بچه‌بسیجی پشت سر ما بود. من که چیزی متوجه نشدم و بعدا فهمیدم که شهید محمودوند من را به عقب کشیده است. گلوله نزدیکمان خورده بود و بعدا که سرحال شدم، یاد آن بسیجی افتادم و از محمودوند پرسیدم آن بچه چه شد؟ گفت شکمش ترکید و درجا شهید شد!

* حاج‌آقای دانایی به عنوان مخاطب جدی کتاب و دیگر کارنامه‌های عملیاتی لشگر 27 که تا به حال منتشر شده‌اند، مواجهه شما با کتاب «شراره‌های خورشید» چطور بود؟

دانایی: ابتدا بگذارید بگویم که در این جلسه یک حالت خوش و اصطلاحا حالت مستی به من دست داده است. بچه که بودم، در محله ما رزمنده‌ها برای خودشان اسطوره بودند. یکی از آن‌ها آقای جعفر جهروتی بود. همیشه رفت و آمد حاج جعفر آقا در محله باعث می‌شد که آرزو کنم ای کاش من هم در صف بچه‌های تخریبچی باشم. چون خیلی مطالب جذاب از آن‌ها می‌شنیدیم. درباره آقای گلعلی بابایی هم باید بگویم که بارها و بارها کتاب «همپای صاعقه‌» شان را مطالعه کرده‌ام. من اهل فیلم دیدن نیستم و وقتی می‌بینم که اهالی خانواده‌ام یک فیلم را چند بار می‌بینند و علتش را جویا می‌شوم، به من می‌گویند به همان دلیلی که تو «همپای صاعقه» را چند بار می‌خوانی!‌

درباره چنین آثاری باید به نکته‌ای اشاره کنم؛ «ضربت متقابل»، «همپای صاعقه» و «شراره‌های خورشید» که قلم خاصی دارند. یک‌بار در یادواره شهیدی دعوت شده بودم و پیش از سخنرانی و روایت‌گری سردار علیرضا افشار، بخشی از تاریخ دفاع مقدس را برای حاضران روایت‌ کردم. پس از برنامه آقای افشار برای صحبت به سمت من آمدند و من فهمیدم که می‌خواهند چه چیزی بگویند. به ایشان گفتم پیش از نکته شما می‌خواهم بگویم من جنگ را ندیده‌ام اما به 2 دلیل از دفاع مقدس می‌گویم. اول این‌که اجازه دارم از صدر اسلام تا امروز را برای مردم نقل کنم پس می‌توانم از دفاع مقدس هم بگویم. امام علی(ع) در نامه 31 نهج‌البلاغه به امام حسن (ع) می‌گوید من تاریخ گذشتگان را طوری مطالعه کردم که یکی از آن‌ها شدم. مقام معظم رهبری هم در جلسه‌ای به طلبه‌ای گفتند که موظف‌اید از دفاع مقدس بگویید. ما قدر این نوع کتاب‌ها و این نوع قلم را الان متوجه نمی‌شویم. شاید باید 50 سال بگذرد و نسل دفاع مقدس ما حضور نداشته باشند تا بفهمیم که این کتاب‌ها چقدر ارزش دارند.

وقتی منبر می‌روم و یا روایتگری می‌کنم، برای جوان‌ها یک سیر مطالعاتی ترسیم می‌کنم. وقتی می‌پرسند، می‌گویم اگر می‌خواهی کتاب دفاع مقدس را بخوانی، متوجه شوی و عمل کنی، باید این‌ کتاب‌ها (نمونه‌ای مثل شراره‌های خورشید) را بخوانی اما برای این‌که این کتاب‌ها را بفهمی باید اول «سلام بر ابراهیم» را بخوانی یا «خاک‌های نرم کوشک» و یا «ققنوس فاتح». با این کتاب‌های اولیه با افراد آشنا می‌شود و سپس در کتاب‌هایی مثل «شراره‌های خورشید» با نقش واقعی‌شان در میدان نبرد آشنا می‌شود. نقش این افراد با صداقت گفتار مطرح شده است. وقتی برای اولین‌بار «همپای صاعقه» و آن بخش اختلاف بین حاج‌علی موحد دانش و حاج داود کریمی را خواندم، با خودم گفتم مگر چنین چیزی ممکن است؟ بعد که کتاب‌های دیگر را دیدم به صداقت گردآورندگان «همپای صاعقه» ایمان آوردم اما «شراره‌های خورشید» غوغای صداقت است. حرف‌هایی در این کتاب بیان شده که جزو مطالب ماندگار هستند. ما موظف‌ایم خیلی از موضوعات را پیشینه‌سنجی بکنیم. یا بگوییم اگر فلان اتفاق افتاد، به دلیل آن تصمیم بود. با «شراره‌های خورشید» می‌توان چنین کاری کرد. ما موظفیم مطالب را صادقانه مطرح و منتقل کنیم.

مواجهه من با این کتاب به این اتفاق برمی‌گردد که شب عید فطر روی منبر می‌خواستم به مردم بگویم که فردا باید از خدا عیدی یک ماه عبادتشان را بگیرند و به فکر بودم که عیدی خودم چیست که ناگهان حاج گلعلی بابایی را در مسجد دیدم. بعد از منبر ایشان کتاب «شراره‌های خورشید» را به من هدیه داد. جالب آن‌که با وجود همه گرفتاری‌ها و مشغله‌ها وقتی به خانه رسیدم، کتاب را به دست گرفتم و ظرف یک هفته تمامش کردم. ببینید ما خیلی مطالب را در نهج‌البلاغه از قول امیرالمومنین(ع) می‌خوانیم و می‌شنویم ولی در کتاب «شراره‌های خورشید» می‌توانیم مصداقشان را پیدا کنیم. یکی از این مصادیق را به عنوان مخاطب این کتاب در این جلسه می‌گویم.

امام علی(ع) در نهج‌البلاغه می‌گوید ایمان 4 پایه دارد و هرکدام از پایه‌ها 4 محور دارد. یکی از پایه‌های اصلی ایمان، جهاد است که 4  محور دارد. یکی از این محورها «صدق فی‌المواطن» است. یعنی هرآنچه‌داری با خود بیاوری و وسط بگذاری! شهید محمود شهبازی در عملیات بیت‌المقدس 7 شبانه‌روز نخوابید! طبق صحبت امیرالمومنین(ع) این آخرِ ایمان است؛ این‌که هرچه داری با خود به میدان بیاوری! در کتاب «شراره‌های خورشید» می‌خوانیم که شهید همت با همه سختی‌هایی که در عملیات می‌بیند، از صدق‌فی‌المواطن دست نمی‌کشد. جایی از عملیات خیبر می‌رسد که شهید همت دیگر نیرویی ندارد و گردان‌های لشگرش منهدم شده‌اند. خب این فرمانده‌لشگری که دیگر نیرو ندارد، تکلیفی هم ندارد اما سراغ حاج قاسم سلیمانی می‌رود تا از او نیرو قرض کند.

* شهید همت یک گردان یا گروهان خواست؟

بابایی و جهروتی: نه. یک دسته خواست.

دانایی: که البته حاج قاسم می‌گوید من یک گروهان داشتم و به سید حمید میرافضلی گفتم برو به شهید همت یک گروهان بده. علت این پافشاری همت در معرکه نبرد چیست؟ می‌گوید نمی‌خواهم فرمان امام(ره) روی زمین بماند. چون امام گفته بود حفظ جزایر، حفظ اسلام است.

بگذارید من هم درباره آن سوال شما که بالاخره در عملیات خیبر پیروز شدیم یا شکست خوردیم، جمله‌ای بگویم. این سوال را باید این‌گونه جواب بدهیم که باید ببینیم امام حسین (ع) در کربلا شکست خورد یا پیروز شد. جنگ ما یک جنگ اعتقادی بود. شهید عبدالله میرسلیم در همین کتاب می‌گوید من معتقدم هرکسی که در عملیات خیبر ایستادگی کرد، اگر در کربلا هم بود، می‌ایستاد. باز در همین کتاب داریم که شهید حمزه‌دولابی وقتی فرمان امام را می‌شنود، پاهایش را با سیم تلفن صحرایی می‌بندد که به عقب برنگرد. وقتی همرزمش علت کارش را می‌پرسد، می‌گوید کاری از دستم بر نمی‌آید جز این‌که اینجا بمیرم! خب این صدق‌فی‌المواطن است. این صدق را کجا می‌توانیم رفتار کنیم، در همین کتاب «شراره‌های خورشید». سرتاسر این کتاب، محتواست. ما منبری‌ها می‌گوییم، منبر فلانی چقدرش حرف و چقدرش محتواست. اما مثلا می‌گوییم منبر دکتر رفیعی، سرتاسرش محتواست. وضعیت کتاب «شراره‌های خورشید» هم همین‌طور است.

ادامه دارد...

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان