به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از نیویورک تایمز، در حالی که برای چهارمین بار کتابی با نام رابرت گالبرایت منتشر شده است، باید پرسید رابرت گالبرایت کیست؟ این نویسنده بریتانیایی هرگز در هیچ رویداد کتابی ظاهر نشده است و تصویری از وی را نمیتوان روی جلد کتابهایش دید. چرا اینقدر کم درباره این نویسنده میدانیم؟ همه آنچه ما میدانیم دانستههای مختصری است که دوست خوب او جی.کی.رولینگ درباره او و از وبسایتش، در توییتر خودش مطرح کرده و جزییاتی از پیشینه نظامی وی را بیان کرده است. اما تاکنون این نویسنده مشهور از ارایه مصاحبهای خودداری کرده است.
اکنون برای نخستین بار با خالق این کتابها روبه رو میشویم.
آیا میتوانید درباره حرفه قبلی خودتان صحبت کنید؟ به این نتیجه رسیدهام که ممکن است برخی روزنههای کاملا مخفی داشته باشید. شاید نتوانید به طور خاص همه چیز را بیان کنید، اما ارایه یک تصویر کلی از خودتان هم میتواند مفید باشد.
- من قبلا یک مامور لباس شخصی در شاخه تحقیقات ویژه پلیس بودم. پس از این که ارتش را ترک کردم و در حال نوشتن نخستین رمانم بودم، وارد دنیای ماموران خصوصی شدم که عامل بیمیلی اولیهام برای عکس گرفتن، مصاحبه کردن یا شرکت کردن در نشستها بود؛ چون آن وقت شباهت بینظیر من با جیکیرولینگ مورد توجه قرار میگرفت.
یک دوست من که نظامی پیشین بود آماده بود تا پیش ناشران من برود و دستشان را به عنوان رابرت فشار بدهد، زیرا بیشتر افراد لیتل براون نمیدانستند من در واقع چه کسی هستم. با این حال، رابرت پیش از این که این اتفاق بیفتد شناسایی شد که تاحدودی خیالش را راحت کرد.
چه چیزی شما را به سمت نوشتن رمانهای جنایی سوق داد؟
- همیشه دوست داشتم رمانهای پلیسی کلاسیک در محیطی معاصر بنویسم. آنچه در این زمینه دوست داشتم این بود که در مرکز موضوع یک پازل باشد که بتواند به میلیونها راه مختلف حل شود. در عین حال در وجود یک کارآگاه تنها یا دونفره یک وجه اسطورهای وجود دارد که درست یا غلط، یک نظمی در هرج و مرج را اعمال میکند . فکر میکنم عنصری از رمز و راز را در همه رمانهایم وارد کردهام. رمانهای «پاتر» هم به اشکال مختلف پلیسی بودند، با تمرکز بر چرایی و چگونگی.
شما نامهای غیرمعمول و زندهای برای شخصیتهایتان انتخاب میکنید؛ نامهایی مثل کورموران استرایک، لئونورا کویین، لولا لندری، دنیل چارد، ... با طی کردن چه روندی در هنگام انتخاب اسم برای شخصیتهایتان به اینجا میرسید؟ مثلا چطور به کورموران استرایک رسیدید؟
- میخواستم استرایک یک اسم عجیب داشته باشد زیرا مادر متوفای او شخصیت غمانگیز و غیرمتعارفی بود که وقت نامگذاری بچهاش هم فقط به خودش فکر میکرد. او به کورنوال و پیش خانوادهاش برگشت تا فرزندش را به دنیا بیاورد و من متوجه شدم که شاید او باید یک اسم محلی کورنیش انتخاب کند، یک انتخاب دونکیشوتوارانه و تقریبا متناقض که نشان دهنده این باشد که در عین حال او چقدر دلش میخواهد از ریشههای در حال فروپاشیاش فرار کند. شاید اگر او یک هفته صبر میکرد اسم الویس را برای این پسر انتخاب میکرد اما فکر میکنم او در آن لحظه درباره زادگاهش خیلی احساساتی بود.
کورموران در عین حال اسم یک غول بود که در کوه سن میشل زندگی میکرد. من این را به دلایل مختلفی دوست داشتم: بخشی برای این که این شخصیت به نوعی بزرگ و زمخت است، بخشی هم به این دلیل که یک جور اسم مردمی است که خیلیها اشتباه تلفظش میکنند و او باید همهاش در نبرد باشد تا این مرزهایی را که والدین رسوایش برایش ایجاد کردهاند دور شود. انتخاب فامیلی «استرایک» هم خیلی اتفاقی شد. یک اسم یک سیلابی میخواستم زیرا کورموران خیلی طولانی است و داشتم در کتابی قدیمی درباره آداب و رسوم کورنیشها می گشتم که توجهام به نام خانوادگی استرایک(به معنی برخورد، اصابت) افتاد. این اسمی کورنیش نیست اما دقیقا همان چیزی بود که من میخواستم، زیرا به طور مشخص متعلق به نقطه خاصی نیست.
من خیلی به قدرت اسمها و نامگذاری باور دارم و تا وقتی اسمشان را پیدا نکرده باشم نمیتوانم شخصیت را کاملا در دست خودم داشته باشم. این اولین بار بود که من به شخصیت اصلی یک اسم واقعا عجیب دادهام.
این واقعیت که «استرایک» نامهای مستعار متعددی هم دارد نشان میدهد او چه جور آدمی است. خیلیها فکر میکنند به او نزدیک هستند اما چه تعداد از آدمها او را به عنوان یک دوست نزدیک توصیف میکنند؟ او راحت دوست میشود، اما الزاما و اساسا فردی منزوی و مستقل است.
کدام نویسندگان و مخصوصا کدام کتابها، به شما به عنوان یک نویسنده شکل دادند؟
- سعی میکنم به این سوال پاسخ دهم زیرا فکر میکنم شخصیت آدم وقتی جوان است از نظر ادبی با هر چه بخواند شکل میگیرد و از آنجا که مادرم خانه را با کتاب پر کرده بود، علاقه من به همه چیز جلب میشد. همه چیز میخواندم از ژرژت هیر تا ایان فلمینگ و از دودی اسمیت تا ویلیام تاکری. عاشق وودهاوس رماننویس آثار کمیک و شخصیت کتابش «وو» بودم و همین طور عاشق کاترین منسفید و «کولت». همه اینها به من کمک کردند به شکل متفاوتی فکر کنم تا بتوانم یک جهان پر از زندگی، با شخصیتهایی که نفس میکشند خلق کنم و این کار را چنان انجام دهم که خواننده هرگز متوجه نقشه و رشتهها و اهرامهایی که به آنها فکر کردهام، نشود.
موزیک هم در این رمانها حضور دارد مثلا میدانیم که پدر «استرایک» یک ستاره راک مشهور است. اگر قرار بود یک فهرست از موسیقیهایی که وقت خواندن «سفید مرگبار» بخوانیم آن چه میتواند باشد؟
- هشت تا قطعه موسیقی هست از میان آثار باب مارلی، ریحانا، گروه کازابیان، کانیه وست و جی زی، دیبانج، سرگی گینزبورو و برامس.
در عین حال ترانهای از لئونارد کوهن، دیوید بویی ، اندرآ راس را هم میتوانم برای شخصیتها اضافه کنم.
برخی از نویسندگان آثار معمایی پلات میریزند؛ آنها برنامه ریزی میکنند و میدانند دقیقا داستانشان باید به کجا برود. اما برخی نمیدانند داستان آنها را به کجا میبرد. هر روز مینشینند و شروع میکنند به نوشتن و با داستان جلو میروند. شما از کدام دسته هستید؟
- قطعا برنامه دارم. «سفید مرگبار» یک صفحه راهنما داشت که خیلی پیچیدهتر از هر چیزی بود که پیش از آن نوشته بودم. من 9 تا ستون داشتم: متن قرمز برای شاهماهیها، متن آبی برای کلیدها، و رنگهای دیکر برای موضوعها و تعلیقهای دیگر. پیش از این که نوشتن هر یک از کتابهای «استرایک» را شروع کنم، دقیقا میدانستم کی چیکار میکند ، چرا آن کار را میکند و چطور آن را انجام می دهد.
وقتی میشنوم که آنهایی که میگذارند داستان آنها را به جلو ببرد چطور کار میکنند حسی ترکیبی از تحسین و اضطراب دارم. این حس را حتی با استیون کینگ و جان ایرونیگ هم داشتم. چند سال پیش استیون کینگ این روند را به عنوان این که موضوع را دنبال میکند تا ببیند او را به کجا میبرد، مطرح کرد و ایرونیگ هم گفته بود همیشه میداند موضوع کجاست چون خودش آن را شروع کرده است. من جایی بین این دو تا هستم الهام اولیه شاید یک ایده ساده باشد که هیچ پایان و آغازی ندارد، اما هرگز نوشتن یک کتاب را شروع نمیکنم مگر دقیقا بدانم دارم به کجا میروم.
مرحله بعدی چیست؟ بازهم رمانی از کورموران استرایک؟ یا قصد دارید یک مسیر دیگر بروید؟
- قطعا رمانهای بیشتری درباره کورموران استرایک مینویسم. همین حالا پلات رمان بعدی را دارم. دوست خوبم جی.کی.رولینگ هم دارد یک کتاب جدید برای کودکان (غیر از هری پاتر) مینویسد و در عین حال روی قسمت سوم فیلمنامه «جانوارن شگفتانگیز» کار میکند.
توضیح: رولینگ ابتدا نخستین کتاب از این مجموعه پلیسی را با نام رابرت گالبرایت منتشر کرد، اما اندکی بعد یکی از روزنامهها بریتانیایی با توجه به سبک و واژههای به کار رفته در کتاب متوجه شد که نام درج شده نامی مستعار برای رولینگ بوده است. در این مصاحبه باز رولینگ در نقش نویسندهای که خودش نیست و در عین حال گالبرایت هم نیست، ظاهر شده است.