به گزارش مشرق، اینکه برخی از منتقدان رفتارهای اجتماعی میگویند ما ایرانیها مُردهپرست هستیم و وقتی قدر آدمها را میدانیم که دیگر در این دنیا نیستند تا حدودی درست است اما نمیتوان آن را به همه مردم تعمیم داد. ستاره اسکندری که در سریالهای هفتسین و شوق پرواز با زندهیاد یدالله صمدی همکاری کرده بود، روزی که این کارگردان از دنیا رفت پستی در اینستاگرامش منتشر کرد و از بیمهری آدمها نوشت و اینکه بسیاری حتی صدایشان را از زندهیاد صمدی دریغ کردند و در ادامه نوشت: «دلخور نباشید که مرگتان تنها به یک خبر تبدیل شد، در این دنیای مجاز کسی قدم به دنیای واقعی تنهایی شما نگذاشت... حالا در عوض به ستارهها پیوستید و در این شب تیره تنها نیستید....». شاید مخاطب ستاره اسکندری برخی از هنرمندان و مسئولان باشد، احتمالا حرفش هم حرف حساب است.در این روزهایی که همه خود را بسیار پرمشغله میدانند، بهانه بیتوجهی به دیگران، توجیهات زیادی دارد و واقعا وای بر ما که یکدیگر را در خوشی و ناخوشی از یاد میبریم.
اما واقعیت این است که من چند باری به آقای صمدی تلفن زدم تا با او گفتوگو کنم، به مناسبتهای مختلفی و بیخبر بودم از بیماریاش.دو، سه باری خودشان صحبت نکردند و گفتند فرصت ندارند و آخرین بار شاید سه هفته قبل از فوتشان بود که تماس گرفتم و آقایی که خودش را دستیار ایشان معرفی کرد ، گفت: آقای صمدی نمیتواند صحبت کند ! نگفت که بیمار است یا در بیمارستان بستری است، حتی پرسیدم کی تلفن بزنم که بتوانم با آقای صمدی صحبت کنم در جواب گفت، فکر نمیکنم تمایلی به صحبت داشته باشند !
زندهیاد یدالله صمدی یکی از کارگردانان محبوبم بود. هر چند بارها از نزدیک دیده بودمش اما نمیدانم چرا همیشه با شنیدن نام یدالله صمدی چهره مرحوم جعفر والی در فیلم «مردی که زیاد میدانست» در ذهنم مجسم میشود، شاید چون این شخصیت تجسم مهربانی و دانایی بود و یدالله صمدی هم دقیقا چنین شخصیتی داشت؛ صبور، مهربان، آگاه و خلاق.مهربانیاش از جنس مهر پدری بود.شاید به همین دلیل صحنههای خانوادگی و رابطه عاطفی در سریال «شوق پرواز» اینقدر خوب از کار درآمده .آنقدر خوب که سلما بابایی دختر شهید بابایی را هم تحت تاثیر قرار داده و توانسته در دل او عطوفت پدری را زنده کند.
درگذشت یدا... صمدی، سلما بابایی را بسیار غمگین کرده، حجم این اندوه در روز تشیعپیکر زندهیاد صمدی در چهره سلما کاملا مشهود بود. او درباره این کارگردان میگوید:«برای ساخت سریال شوقپرواز آقای صمدی همراه دیگر سازندگان این سریال چندین بار به منزل ما آمدند و با مادرم صحبت کردند و خاطرات او را شنیدند.مادرم همه نامههایی را که پدرم برایش نوشته بود به آقای صمدی داد تا آنها را مطالعه کند.آقای صمدی آنقدر نجیب و مهربان بود که خیلی زود توانست اعتماد ما را جلب کند.فیلمهای درخشانی که در کارنامه ایشان است ما را متقاعد کرد که آقای صمدی میتواند زندگی پدر را به بهترین شکل ممکن به تصویر بکشد.توانمندی ایشان باعث شد تا آقای شهاب حسینی هم نقش شهید بابایی را بسیار باورپذیر بازی کند.سریال شوق پرواز آنقدر در جذب مخاطب موفق و باورپذیر شد که همه ما به این باور رسیدیم که آقای صمدی انتخاب خود شهید بابایی بود و خودش به ایشان کمک کرد تا شوق پرواز به سرانجام خوبی برسد.شوق پرواز باعث شد تا بیشتر مردم پدر را بشناسند، حتی بچهها به شهید بابایی علاقمند شدند.یادم هست رفته بودیم قزوین پدر یک بچه به ما گفت که پسرش با دیدن سریال شوق پرواز عاشق خلبانی و شهید بابایی شده و حتی عکسهای پدر را به دیوار اتاقش زده است.به نظرم آقای صمدی کاملا شرایط عاطفی و کاری پدر را درک کرده و با جان و دل زندگی شهید بابایی را به تصویر کشید و همه را شگفتزده کرد.
پنج، شش سال است که وارد کار فیلمسازی شدهام و در همه این سالها آقای صمدی مثل یک پدر مهربان و دلسوز هر زمان که از ایشان مشورتی میخواستم یا از ایشان دعوت میکردم که به دفتر بیایند و کارم را ببینند، قبول میکردند و همیشه تاکید میکردند که در زمینه فیلمسازی از هیچ کمکی به من دریغ نخواهند کرد اما حیف که آقای صمدی را زود از دست دادیم و من نتوانستم از حضور و توانمندیهای ایشان بهره کافی ببرم.»
مرحوم یدا... صمدی روز جمعه به خاک سپرده شد، ارتش برایش مارش نظامی نواخت، انگار فرشتهها آمده بودند تا او را نزد شهید بابایی ببرند و این دو بر فراز آسمان بنشینند و با هم درباره ما زمینیهای نامهربان صحبت کنند و در نهایت ما را ببخشند. مایی که تا آنها در قید حیات بودند، قدرشان را ندانستیم.
زنده یاد صمدی، مهر پدرانهای داشت.بزرگوار بود و از همه مهمتر اینکه مصلحتاندیش نبود.یادم هست برای تهیه گزارش از فیلم «بانوی من» سر صحنه این فیلم رفته بودم ، بازیگر نقش اول خانم این فیلم که به دلیل یک یادداشت از من مکدر بود، برخورد تندی با من کرد ! یادم میآید ، آقای صمدی نگاهی به آن خانم بازیگر کرد و نگاهی به من.صورت برافروخته او را دید و سکوت و لبخند مرا...کات داد و به من گفت: « دخترم بیا با هم گپ بزنیم، مگر نمیخواهی با من مصاحبه کنی !» کار را تعطیل کرد و سر صبر و حوصله به سوالاتم جواب داد، با هم چایی و میوه خوردیم، اصلا برایش مهم نبود که گروه معطل اوست و آن خانم بازیگر در اتاق گریم منتظر است که مقابل دوربین برود...
آنچه برای تهیه گزارشم لازم بود را تهیه کردم، هوا تاریک شده بود، رفتم که از آقای صمدی خداحافظی کنم، گفت: باید شام را با ما بخوری... امکان ندارد بگذارم بروی... شام را که آوردند، مرا دعوت کرد سر میزی که برایش آماده کرده بودند.دو نفری شام خوردیم و از هر دری صحبت کردیم.وقت آمدن تا سرکوچه با من آمد و در آخر گفت: «به دل نگیری دخترم... خسته بود و بیخود عصبانی شد.ببخش که در جمع بهتو پرخاش کرد...» آقای صمدی عزیز؛ ما را ببخش که رسم انسانیت را از شما یاد نگرفتیم نه از خودتان و نه از فیلمها و سریالهایی که ساختید.اگر از آن بالا که هستید مرا میبینید، این خاطره را گفتم تا یادآوری کنم، مرام شما و دلجویی پدرانهتان را برای همیشه به یاد خواهم داشت و برای همه تعریف خواهم کرد.شما مرد شریفی بودید.حتما الان جای خیلی خوبی هستید و روحتان حتما شاد است... برای ما دعا کنید.
*جام جم