دکتر مهدی ذاکریان؛ ترامپ در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل با زیرسؤال بردن نهادهای بینالمللی و تعیین تکلیف کردن برای کشورها و سازمانها اعم از سیاسی و اقتصادی، تلاش داشت امریکا و دولت خود را تافتهای جدا بافته قلمداد کند. بسیاری از تحلیلگران علوم سیاسی آبشخور این تفکر ترامپ را ناسیونالیسم افراطی خواندند که میتواند به تضعیف فرآیندهای «جهانی شدن» بینجامد. در این فضا، این سؤال مطرح میشود که «ناسیونالیسم افراطی» با تضعیف فرآیندهای «جهانی شدن» چه پیامدهایی برای جامعه بشری خواهد داشت؟
یکی از مهمترین پیامدهای تضعیف سیاستهای «جهانی شدن»، تضعیف اقتصاد جهانی است. Globalization ثمره و میوه اقتصاد جهانی است که دربر گیرنده بازار جهانی، کالاهای جهانی، سرمایه جهانی و ابتکارات جهانی است. بنابراین، نخستین و جدیترین پیامد تفکری که تضعیف جهانی شدن را پی میگیرد و ناسیونالیسم و درونگرایی را فربه میکند چیزی جز ویران کردن کل جامعه بشری نخواهد بود.
این اندیشه که فعالیتهای اقتصادی باید در جهت تقویت دولت ملی و حمایت از حاکمیت ملی باشد، سبب میشود تا ثروت تحت کنترل و نظارت دولت ملی درآید و پیامد آن فروپاشی شرکتهای فراملی است. در نتیجه، دادوستد مبتنی بر هزینه و فایده به اغما رفته و «اقتصاد مرکانتیلیستی» تقویت میشود. مرکانتیلیسم (mercantilism) به معنای ملیگرایی اقتصادی از طریق محدود کردن واردات و تشویق صادرات است.
2 در دنیای امروز که به واسطه فناوریهای ارتباطی به دهکدهای جهانی مبدل شده است، دیگر نمیتوان به تنهایی به تقویت اندیشه، سرمایه، صنعت و کالاهای جهانی پرداخت و نمیتوان با تمرکز بر ملیگرایی صرف، در توهمِ پیشرفت اقتصادی و رفع بیکاری بود. توهم ترامپ از چنین جنسی است و امریکا در زمانی نه چندان دور با زیانهای بزرگ اقتصادی روبهرو خواهد شد.
ناسیونالیسم اگر در حد معتدل و کنترل شده آن باشد به معنی احترام به قلمرو، حاکمیت ملی و ارزشهای ملی، قابل قدردانی است و در نوع خود میتواند پدیده مثبتی برای همه کشورها و ملتها باشد. اما اگر ناسیونالیسم، به برتریجویی یک ملت نسبت به سایر ملتها تأویل شود و فرآیندی را داشته باشیم که طی آن، ارزشهای خوب جوامع دیگر، مورد انکار قرار گیرد، در آن صورت ناسیونالیسم میتواند آسیبهای زیادی را هم به جامعه جهانی و هم به آن جامعه ملی وارد کند.
در دانش «اقتصاد سیاسی» ثروت وسیلهای ضروری برای امنیت و رفاه ملی است. در این راستا، باید ثروت به تولید جهانی منجر شود وگرنه ثروت در بازار جهانی، همانند برف در گرما آب میشود. اینجاست که «جهانی شدن اقتصاد» با حذف مرزهای ملی و پیوستن کشورها به اقتصاد جهانی گره خورده است.
3 آنان که از اقتصاد جهانی شکایت میکنند به جای درمان بیماریهای اقتصادی داخلی خود مرهم و دارویی مانند تعرفه بالا، منع واردات، دامپینگ و مانند اینها را انتخاب میکنند که ضربه سختتری بر اقتصاد داخلی آنان خواهد بود. آنان نه فهم سیاسی دارند، نه فهم اقتصادی و نه فهم حقوق. به همین دلیل به نظام بینالملل میتازند و قواعد و توهمهای شخصی خویش را به شیوهای افراطی دنبال میکنند. شیوهای که در آلمان نازی دنبال شد و شکست خورد.
برای مثال، ثمره ناسیونالیسم افراطی آلمان، در دوره نازیها از منظر سیاسی چیزی جز شرمندگی ملت آلمان و از منظر اقتصادی چیزی جز نابودی کشور نبود. آنان همچنان عذرخواه رفتارهای سیاسی هستند که هیتلر انجام داد. اما مهمتر اینکه آنان ناسیونالیسم اقتصادی خود را به اقتصاد جهانی پیوند زدند و این گونه شد که آلمان به تنهایی توانسته موتور اتحادیه اروپا در زمانهای بحران مالی این اتحادیه باشد.
4 لذا این هشدار من است که جنس ناسیونالیسمی که در صحبتهای ترامپ در نشست مجمع عمومی سازمان ملل به چشم میخورد، متأسفانه رنگ و بویی افراطی دارد. این خوانش افراطی از ناسیونالیسم، میتواند در آینده سبب سرافکندگی تاریخی ملت امریکا باشد. ولی بدتر اینکه بریدن اقتصاد امریکا از اقتصاد جهانی و رویگردانی از قواعد سازمان داد و ستد جهانی میتواند امریکا را دچار فاجعه اقتصادی کند.
از سوی دیگر، آسیبهای این نوع موضعگیری تضعیف نهادهای چند جانبهگرا است و نخستین آسیبِ تضعیف این نهادها، گرفتن تصمیمات یکجانبه است. در این فضا، منافع یک کشور، به همکاریهای بینالمللی میان کشورها ترجیح داده میشود. این در حالی است که نهادهای چندجانبه حاصل همکاری و تعاملات متقابل همه کشورها هستند و اساساً فلسفه وجودی این نهادها حل مسائل انسان امروز است. چرا که حل مسائل انسان امروز تنها از رهگذر یک تعامل چندجانبه قابل تحقق است و از آنجا که هر کشوری در یک زمینه خاص میتواند اثرگذار باشد، حل مسائل دنیای امروز موضوعی است که نیازمند تعاملی جمعی است.
نهادهای چندجانبه، بیانگر تصمیمات ملتها و کشورهای عضو هستند؛ برای مثال، سازمان ملل متحد، اتحادیه اروپا، اتحادیه آفریقا، آسهآن، سازمان کشورهای امریکایی و همه نهادهای اینچنین، سیاستهای اکثریت اعضای خود را اجرا میکنند. بنابراین، موضعی که ترامپ در مقابل محافل بینالمللی و نهادهای چندجانبه اتخاذ کرد، موضعی علیه کشورهای عضو بود. این نوع موضعگیریها به ضرر کل کشورها و کل ملتها است نه اینکه به ضرر یک نهاد به تنهایی باشد.
به همین دلیل اتحادیه اروپا به دموکراسی، حقوقبشر، پلورالیزم و لایسیته تمرکز میکند که از فرانسه و بریتانیا نشأت گرفتهاند نه از فاشیسم یا نازیسم یا دیکتاتوری فرانکو. چندجانبهگرایی، رادیکالیسم را نابود میکند و از این رو، چندجانبهگرایی میتواند آلترناتیو جدی در مقابل ناسیونالیسم افراطی باشد که ترامپ ارائه میکند.
اگر رویکرد ترامپیسم بخواهد به صورتی یکجانبهگرا در مقابل همه نهادهای چندجانبهگرا بایستد، آن وقت باید این نهادها مجازاتهایی را برای این نوع از برخورد پیشبینی کنند؛ برای مثال، اتحادیه اروپا میتواند تعرفهها و مالیاتهای بیشتری را بر کالاهای امریکایی بگذارد. به لحاظ هویتی نیز اروپا توان به چالش کشیدن فردگرایی بیرحم امریکایی را دارد. البته لازم به ذکر است که چالشهای امریکا همانند قدرت نظامی و اقتصادی آن به مراتب بزرگ و حل ناشدنیاند.
منبع: روزنامه ایران