بهمن عبداللهی؛ زنی تحصیلکرده در دومین ازدواجش به پسری که 10 سال از خودش کوچکتر بود «بله» گفت، اما این ازدواج قبل از برگزاری جشن عروسی به دادگاه کشیده شد تا مهر طلاق بار دیگر بر شناسنامهاش نقش ببندد.
در یکی از روزهای ماه مهر، «رعنا» پا به دادگاه خانواده گذاشت تا پرونده طلاق توافقیاش را پیگیری کند. کوتاه قد و قدری هم چاق بود، با لباسهای شیک و کیف چرمی. چند روز دیگر 35 ساله میشد، اما بیحوصلهتر از آن بود که برای خودش جشن تولد بگیرد. همه ذهن و روحش را تلخی دوران عقد پر کرده بود. وقتی مقابل قاضی «غلامحسین گلآور» روی صندلی شعبه 264 نشست، بدون درنگ گفت: «آقای قاضی، با اینکه حکم طلاق توافقی ما را صادر کردهاید، اما همسرم برای مراجعه به دفترخانه طلاق این پا و آن پا میکند...»
قاضی دستی به محاسنش کشید و با لبخند گفت: «چهره هر دو نفرتان را خوب به یاد دارم. همین یک ماه پیش بود که رأی شما را صادر کردم. یادم هست که شما بر جدایی و طلاق بیشتر اصرار داشتید.» رعنا سرش را پایین انداخت و گذشته مثل یک فیلم سینمایی از جلوی چشمانش گذشت... ماجرای آشنایی رعنا و داریوش به یک سال پیش باز میگشت.
یکی از روزهایی که پشت میز کارش در دفترخانه رسمی نشسته بود، پسر جوانی برای انتقال سند رسمی یک خودروی پراید مراجعه و چند سؤال حقوقی کرد. رعنا هم که احترام به مشتری برایش یک اصل جدی به شمار میآمد با حوصله جواب داد. بعد از آن چند بار دیگر هم آن جوان را در همانجا مشاهده کرد.
اسم او «داریوش» بود و خود را کارمند یک اداره معرفی کرد، تا اینکه یک روز روی صفحه گوشیاش پیامک عاشقانهای دید و وقتی با شماره غریبه تماس گرفت معلوم شد داریوش پشت خط است. رعنا از او خواست تا فقط درباره کار تماس بگیرد و رفتارش را اصلاح کند. اما داریوش دست بردار نبود و اعلام کرد که تحقیقات لازم را انجام داده و میداند که رعنا زنی مطلقه است که جز کار و رسیدگی به پدر و مادرش دغدغه دیگری ندارد. رعنا از او خواست تا در بیرون از محل کار قراری بگذارند تا واقعیت زندگیاش را توضیح دهد.
در نخستین قرار داریوش با دسته گلی بزرگ و هدیهای گرانقیمت آمد، اما رعنا اهمیتی نداد و به جوان دلباخته توضیح داد که چند سال پیش از همسرش جدا شده و جدا از این 10 سال بزرگتر از داریوش است و به همین دلیل خوشبختی واقعی در این رابطه وجود نخواهد داشت.
با این حال پسر جوان تأکید کرد که بهدنبال دوستی نیست و قصد ازدواج دارد. بعد از آن دیدار یک شب به خواستگاری رفت و همان جا مشخص شد که خانواده و بخصوص مادر داریوش موافق این ازدواج نیستند و فقط به اصرار پسرشان آمدهاند تا عروس آینده را از نزدیک ببینند. خانواده رعنا هم اعلام کردند موافقتی با این وصلت ندارند، ولی انتخاب را به عهده دخترشان میگذارند. در این میان رعنا نگران بالارفتن سن و از دست رفتن فرصت مادرشدن بود و ته دلش نمیخواست چنین خواستگار عاشق پیشهای را از دست بدهد. داریوش بالاخره رعنا را راضی کرد تا سر سفره عقد بنشینند.
گرفتاریهای رعنا از همان روز عقد محضری و تهیه مقدمات جشن عروسی شروع شد. چرا که رعنا بتدریج متوجه شد همسر آیندهاش همه جزئیات زندگی آیندهاش را با مادرش در میان میگذارد و حتی بدون اجازه او حق هزینه کردن ریالی از حقوقش را ندارد.
رعنا فهمیده بود که داریوش پسر سالم و با محبتی است، اما وابستگی به مادرش را نمیتواند کنار بگذارد. جدا از این داماد جوان به رعنا اصرار میکرد در نبود مادرش کارهای شخصیاش را انجام دهد و این دو موضوع نه تنها با روحیه رعنا سازگار نبود، بلکه مشغله کاریاش نیز چنین امکانی را فراهم نمیکرد؛ بنابراین رعنا ناچار شد راز جدایی از همسر اولش را به داریوش بگوید و توضیح بدهد که معمولاً یک زن حتی اگر شغل پردرآمد و سن زیادی داشته باشد، باز هم تمایل دارد به همسرش تکیه کند و از آنجا که همسر قبلیاش نتوانسته در برابر مشکلات زندگی مقاومت کند و معتاد شده است از هم جدا شدهاند. کم کم بحثشان بالا گرفت و برای چندمین بار مادر داریوش به میدان مجادله وارد شد. این بار، اما رعنا گذشت نکرد و با عصبانیت جواب مادرشوهرش را داد. داریوش هم قهر کرد و رفت تا روزی که پدر رعنا پیشنهاد طلاق را مطرح کرد.
درست یک ماه پیش بود که رعنا به تنهایی و داریوش با مادرش به دادگاه خانواده آمدند تا حکم طلاق توافقی بگیرند، بدون آنکه حتی یک روز با هم زندگی مشترک داشته باشند. سه ماه نامزدی پر از تنش برای رعنا تلختر از زندگی مشترک گذشتهاش بود، برای همین 100 سکه مهریهاش را بخشید و حتی هدیهها را پس داد. با طی مراحل قانونی در کمتر از چند روز حکم طلاق را دریافت کردند و فقط باید ظرف سه ماه و 10 روز به دفترخانه مراجعه میکردند تا رسماً راهشان را از هم جدا کنند. اما داریوش در محضر حاضر نشده و پیغام داده بود که همچنان رعنا را دوست دارد.
یک ماه بعد از ابلاغ رأی دادگاه، رعنا به شعبه 267 آمده بود تا پروندهاش را پیگیری کند. همانطور که در افکار گذشتهاش غرق بود، قاضی گلآور گفت: «نگران نباشید دخترم...». سپس به زن جوان توضیح داد وقتی که رأی طلاق توافقی صادر و ابلاغ شود، در صورتی که زن و شوهر همچنان موافق جدایی باشند میتوانند با هم یا بدون حضور دیگری به دفترخانه رسمی مراجعه و طلاق خود را ثبت کنند. رعنا وقتی این جملات را شنید نفس راحتی کشید و بلند شد تا دادگاه را ترک کند. در آن لحظه قاضی پرسید: «میدانم تصمیمتان را گرفتهاید، اما شاید همسرتان توانایی مقابله با چنین شکستی را نداشته باشد.» رعنا جواب داد: «مشکل همین است که با هیچ مشکلی نمیتواند روبهرو شود. او به مادر بیشتر احتیاج دارد تا همسر!» و راهش را کشید و بیرون رفت.
منبع: روزنامه ایران