روزنامه شهروند - سیما فراهانی: ٨ سال از آن روزی که معصومه چشمانش را بست میگذرد. لحظهای که تصور میکرد بعد از باز کردن چشمانش قرار است هدیه پدرشوهرش را ببیند، اما دیگر هرگز نتوانست با آن چشمها دنیا را ببیند. پدرشوهر معصومه از عروس سابقش خواست چشمانش را برای لحظهای ببندد تا هدیهای که برای نوهاش خریده را به او بدهد، اما سوزش صورت و چشمان معصومه او را از دیدن دنیا برای همیشه محروم کرد. معصومه عطایی قربانی حمله اسیدی پدرشوهر سابقش شد و در نهایت هم او را بخشید. از حق قصاصش گذشت.
با اینکه زندگیاش را نابود شده میدید، اما روی پاهای خودش ایستاد و اجازه نداد، اسید او را برای همیشه بسوزاند. ٨ سال است که این زن جوان با زجرهای زندگیاش مبارزه میکند و با چشمانی نابینا به جای خانه نشینی به زنی هنرمند تبدیل شده است. زنی که هنرهای زیادی مثل سفالگری، کریستال بافی و نقاشی و موسیقی را تجربه کرده و حالا هم روی صحنه تئاتر رفته است. روبهروی مردم میایستد و نقشش را خیلی حرفهای به تصویر میکشد.
در کنار همتیمیهایش که همگی آنها هم نابینایا کمبینا هستند، نمایشنامه را اجرا میکند و با تشویقهای تماشاگران جان میگیرد. میگوید هرچه دارد از همین مردم دارد. درمانش، هنرهایش و اعتماد به نفسش را مدیون مردم است. بعد از حادثه حمایتهای استاد سفالگریاش و البته توانایی عجیب خودش او را به عرصه هنر کشاند و معصومه را به زنی موفق تبدیل کرد.
او که این شبها در تئاتر شاباشخوان(حکایت دختری که برای رسیدن به خوشبختی دلش را میفروشد) به ایفای نقش پرداخته، در گفتگو با خبرنگار«شهروند» ماجرای این سالها را روایت کرد:
چه شد که وارد تئاتر شدید؟
من از طریق یکی از آشناها به غلامرضا عربی کارگردان کار، معرفی شدم. آقای عربی سال گذشته هم با همین تیم که همگیشان نابینا هستند نمایشنامه را اجرا کرده بودند. این دفعه من هم به جمعشان ملحق شدم. اولش برایم سخت بود. فکر نمیکردم بتوانم از پسش بربیایم. ولی وقتی وارد تیم شدم و حمایتهای همگروهیها و به خصوص آقای عربی را دیدم، دلگرم شدم و در نهایت هم کار به سرانجام رسید.
پیش از تئاتر در چه کاری فعالیت داشتید؟
من عاشق هنرم. سفالگری و کریستال بافی میکردم. حتی مدتی هم کار موسیقی انجام دادم، اما به خاطر بالا بودن هزینهاش نتوانستم آن را ادامه دهم. ولی تجربه تئاتر برایم خیلی متفاوت بود. همیشه هنرهای دیگری که داشتم، جمعی نبود. برای خودم کار میکردم. ولی تئاتر باعث شد که دستهجمعی کار کنم. این مسأله به تقویت اعتماد به نفس و فن بیانم خیلی کمک کرد و برایم خیلی جذاب بود.
باز هم در این کار فعالیت میکنید؟
با همین تیم و همین کارگردان بله. کار کردن با این گروه برایم خیلی جذاب بود. ما همه مثل هم بودیم و همدیگر را درک میکردیم برای همین کار با این گروه برایم خیلی خوب بود. سختیهایش را اصلا متوجه نشدم، چون همدیگر را حمایت میکردیم.
پیش از اینکه آن حادثه برایتان رخ دهد، در عرصه هنر فعالیتی داشتید؟
من دیپلم گرافیک داشتم. بعد از گرفتن دیپلم پدرم اجازه نداد که به دانشگاه بروم. چون خانواده خیلی سنتی داشتیم. بعد از آن هم ازدواج کردم و نتوانستم ادامه تحصیل دهم. برای همین نشد که در عرصه هنر فعالیتی داشته باشم. فقط گاهی نقاشی میکردم. اما به صورت حرفهای هیچ کار هنری انجام نمیدادم.
یعنی بعد از حادثه کار هنر را شروع کردید؟
بله. بعد از حادثه بود که از لحاظ روحی به شدت آسیب دیده بودم، اما نمیخواستم خانهنشین شوم و افسردگی بگیرم. باید کاری میکردم. برای همین تصمیم گرفتم به دنبال علاقهام که هنر بود، بروم.
چطور وارد عرصه هنر شدید؟
اول از همه به سراغ سفالگری که بیشترین علاقه را به آن داشتم رفتم. پیش یک استاد به نام محمود کثیری رفتم. او وقتی وضعیت مرا دید، تعجب کرد، اولش میگفت ممکن است برایم سخت باشد و نتوانم از عهده آن بر بیایم. ولی وقتی اصرارم را دید قبول کرد و مدتی را با من کار کرد.
بعد از مدتی گفت که تواناییاش را دارم و میتوانم از پس آن بربیایم. بعد از آن بود که با حمایتهای استادم این عرصه را ادامه دادم و به صورت حرفهای کار کردم. اگر حمایتهای این استادم نبود من هرگز نمیتوانستم سفالگری کنم. او بدون هیچ هزینهای برایم وقت گذاشت و با من کار کرد و من پیشرفت کردم. بعد از سفالگری به سراغ هنرهای دیگر رفتم.
در این مدت از سوی چه کسی حمایت میشدید؟
در این ٨ سال به جز حمایت معنوی خانوادهام که همیشه همراهم بودند و دلگرمیام محسوب میشدند، حمایتهای مردم بود که مرا به اینجا رساند. کمکهای مردمی و حمایتهای استادانم باعث شد که من در کارهایم پیشرفت کنم. ما وضع مالی خوبی نداشتیم و اگر کمکهای مردمی نبود نمیتوانستم کار کنم.
در حال حاضر، هزینههای زندگیتان از کجا تامین میشود؟
در موسسه خیریه عصای سفید بهعنوان مربی، سفالگری و کار با گوشیهای اندروید را به افراد نابینا آموزش میدهم. کریستالبافی و سفالگری هم انجام میدهم. در واقع سفال حرفه اصلی من است، اما درآمدم خیلی ناچیز است. از بهزیستی هم پول میگیرم. اما باز هم کمکهایی که هنوز از سوی مردم به دستم میرسد، زندگی من و پسرم را تامین میکند. ما مستأجریم و پسر ١٢سالهام خرج تحصیل دارد. اگر این کمکها نبود، زندگی ما نابود میشد.
اگر باز هم کار بازیگری به شما پیشنهاد شود، قبول میکنید یا فقط میخواهید با همین تیم کار کنید؟
فعلا فقط دوست دارم با همین تیم کار کنم. اگر حمایت شویم در شهرها و استانهای دیگر هم این کار را اجرا کنیم. اعضای این گروه مرا خوب درک میکنند. من هم آنها را درک میکنم. ما در این مدت چندماهه خیلی با هم صمیمی شدهایم.
کار کردن با آنها برایم خیلی جذابیت دارد. هنوز نمیدانم میتوانم با تیم دیگری کار کنم یا نه. البته تمام کارهایی که تا الان انجام دادهام اولش یک امتحان بوده، بعد از آن وقتی تواناییام را دیدم، ادامه دادم. شاید در کارهای دیگر هم توانایی داشته باشم، اما هرچه هست دوست ندارم خانهنشین و گوشهگیر باشم. دوست دارم فعالیت کنم و همه عرصهها را تجربه کنم. کارها و هنرهای مختلف را دوست دارم.