به گزارش ایسنا، محمود بکایی معاون گردان تخریب لشکر ویژه 25 کربلا بود. محمود در تیرماه سال 42 در روستای «کویهسفلی» این شهرستان متولد شد و پس از طی مقاطع ابتدایی و راهنمایی برای ادامه تحصیل به رودسر رفت و با گسترش انزجار مردم ایران پیام مظلومیت اسلام و تدارک انقلابی عظیم توسط امام راحل موجب هوشیاری محمود و برادرش مرتضی شد.
زندگی نامه
مرتضی زودتر از برادرش از طریق بسیج وارد عرصه نبرد با دشمن شد و پس از یک سال محمود در مسیر برادر بزرگش گام گذاشت و همراه او همسنگر روزهای جهاد در راه خدا شدند. پس از شهادت مرتضی با وجود آنکه محمود متأهل شده بود اما با وفا به عهدی که با شهدا و امام (ره) بسته بود در لباس بسیج وحشت را در دل دشمنان اسلام انداخت.
«محمود بکایی» بسیجی مخلص و بیادعای که باپبروزی انقلاب اسلامی ایران وبه دنبال فرمان امام خمینی( رض)ایشان نیزبه عضویت بسیج مستضعفین درآمدودرفعال کردن هرچه ببشترفعالیت درکانون بسیج نقش بسزایی داشت ومدتی نیز بعنوان فرمانده پایگاه مقاومت بسیج روستای کویه سفلی رابعهده داشت.
محمود در سال 1361 ازدواج کرد و پدر سه فرزند شد. محمود بکایی بارها و بارها به میدان رزم در غرب و جنوب کشور عزیمت کرد و حتی شهادت برادر بزرگوارش آقا مرتضی نیز مانعی برای حضورش در جبهه نشد و با همت والای خود بعنوان معاون گردان تخریب در لشکرویژه 25 کربلا به مصاف با دشمن پرداخت.
او باالاخره در خرداد 1367 در کربلای شلمچه درحین طراحی با همرزمانش برای انهدام پل براثر اصابت ترکش خمپاره شلیک شده توسط بعثیون به دیدار پروردگارش شتافت.
روایت مادر از فرزندان شهیدش
مادر شهیدان مرتضی و محمود بکایی درباره فرزندانش روایت میکند: «پس از درگذشت پدر، پسرانم محمود و مرتضی با تمام وجود تلاش کردند تا برادر و خواهرانشان از هر نظر احساس کمبود نکنند و علاوه بر اینکه در سنگر دفاع از میهن بودند وجودشان کانون خانواده را نیز گرم میکرد. زمانی که پسر بزرگم مرتضی به جبهه رفت مسئولیت نگهداری خانواده بهعهده برادرش محمود گذاشته شد تا با خیالی آسوده به نبرد با کفر بپردازد و مدتی بعد محمود نیز که توان ماندن در پشت جبهه را نداشت از من اجازه رفتن گرفت و با شناختی که از او داشتم مخالفتی نکردم.
همواره تکیه کلام محمود و مرتضی این بود که ما برای سربلندی اسلام و دفاع از شرف و عزت مملکت خود به جبهه میرویم و از من میخواستند برای آنها دعا کنم تا مانند امام حسن و امام حسین (ع) شهید شوند.
پس از شهادت مرتضی محمود تاب و تحمل ماندن نداشت و زمانی که به چهره فرزندانش نگاه میکرد به یاد همرزم شهید خود میافتاد و سالها در جبهههای نبرد و در میادین مین برای مقابله با دشمن مین میکاشت و برای پیشروی رزمندگان مین خنثی میکرد. آخرین باری که محمود به مرخصی آمد خرداد سال 67 بود و هنگام خداحافظی به تمام اعضای خانوادهاش سفارش کرد تا پشتیبان انقلاب و امام باشند و هرگز فرائض دینی و راه شهدا را سبک نشمارند.»
روایت یکی از همرزمان شهید بکایی
همچنین یکی از همرزمان شهید محمود بکایی میگوید: نیروهایی که در گردان تخریب بودند روحیات شدید عرفانی و روحانی داشتند و محمود یک ارتباط قلبی فوقالعاده با رزمندگان تخریبچی داشت. وقتی خبر شهادت برادرش مرتضی را شنید برای خدمت در جبههها مصممتر شد تا اینکه من در سال 64 قبل از عملیات والفجر به شدت مجروح و سپس اسیر شدم و در زمان اسارت بیشتر اوقات دلتنگ همرزمانم در واحد تخریب میشدم. زمانی که سالها از اسارت عراقیها آزاد شدم با شنیدن خبر شهادت محمود سخت متاثر شدم و من همواره شرمنده خون پاک شهدا هستم.