ساعت حدود 12 شب است. چراغ خانه های خیابان نواب یک به یک رو به خاموشی می رود اما چراغ جمعیت طلوع بی نشان ها هنوز روشن است. اعضای این انجمن دور هم آمده اند تا هم تولد گروهی از معتادان بهبود یافته را جشن بگیرند و پس از آن در میان کارتن خواب های سطح شهر غذا توزیع کنند.
به گزارش به نقل از ایرنا،بوی غذا در خیابان پیچیده. از نور سبزی که انتهای کوچه چشمک می زند به راحتی می شود جمعیت را پیدا کرد. خانه امن معتادان بهبود یافته. اینجا همه اکبر رجبی معروف به عمو اکبر را می شناسند. مدیر جمعیت و مردی که ناجی خیلی از معتادان بوده و آنها را قدم به قدم به سمت بهبودی و زندگی دوباره هدایت می کند.
عمو اکبر اما تنها نیست. اینجا خیلی ها هم جنس او هستند. افرادی که یا خودشان از لبه تیغ به زندگی بازگشته اند یا دغدغه شان حمایت و کمک به افراد معتاد یا بهبودیافته است.
وارد سالن جمعیت که می شویم عمو اکبر بالای سن ایستاده. کیکی کوچک در دست دارد و دورتادورش افرادی هستند که بیشترشان مصرف کنندگان بهبودیافته اند. با صدای بلند می گوید: امروز می خواهیم برای دوستانی که تولد نیکوتین و موادشان است، جشن بگیریم.
سپس با صدای بلندتری ادامه می دهد: «حالا امروز چند نفر تولدشان است؟».
دستها یک به یک بالا می رود. عمو اکبر از آنها می خواهد به نوبت بالا بیایند.
علی چند صندلی با فاصله از من نشسته و در ظاهر به نظر نمی رسد روزی معتاد یا کارتن خواب بوده. از جیبش شمعی طلایی رنگ بیرون می آورد که عدد سه را نمایش می دهد.
می رود بالای سن و شمع را روی کیک قرار می دهد. از دیدن جمعیتی که او را زیر نظر گرفته اند، لپ هایش گل می اندازد. نفس عمیقی می کشد، لبخندی می زند و می گوید: «علی هستم، یک معتاد». حاضران با صدای بلند می گویند:«سلام علی»
علی ادامه می دهد: «سه سال است که پاکم». جمیعت با صدای بلند: «ماشاء الله».
این بخشی از جشن آیین مهرروزی در جمعیت طلوع بی نشان ها است. جشنی که سرآغاز برنامه جمعیت برای پخش غذا میان کارتن خواب های سطح شهر است. در این جشن افرادی که به اعتیاد دچارند و برای ترک اعتیاد قدم های محکمی برمی دارند از خودشان می گویند. از تلاش هایشان برای ترک کردن و امیدشان برای شروع یک زندگی جدید.
به همین خاطر از نگاه اعضای جمعیت آنها بار دیگر متولد شده اند و شایسته جشنی باشکوه هستند تا امیدشان برای ترک اعتیاد را از دست ندهند.
علی رو به جمعیت می گوید:من زندگی ام را مدیون اینجا هستم. وقتی هیچ کسی مرا باور نداشت، وقتی زمستان از درد و سوزش سرمایی که تا مغز استخوانم فرو رفته بود به خودم می پیچیدم، شما دستم را گرفتید. به کمک این جمع توانستم خودم را باور کنم، خدای خودم را باور کنم و حالا سه سال است که پاکم.
* یک رنگ دوستتان دارم
اما علی تنها بهبودیافته جمع نیست. نفر بعدی مرد جوانی است که کت چرمی به تن دارد و به زحمت و تشویق جمع بالای سن می رود. خجالتی به نظر می رسد و سرش را پایین انداخته. عمو اکبر دستش را روی شانه حمید می زند و می گوید: حمید وقتی اینجا آمد 50 کیلو بود.
در همین لحظه تصویری از حمید روی صفحه نمایشگر سالن ظاهر می شود. عکس حمید با حال و هوای کنونی اش زمین تا آسمان فرق داد. به جای بدنی که تلوتلو بخورد و چهره استخوانی و تکیده، صورت و بدن توپر دارد وزنش بیش از 80 کیلو شده است.
خودش می گوید: من هر چه دارم اول از خدا و دوم از این جمع دارم. هیچ وقت فکرش را نمی کردم دوباره به زندگی برگردم و اعتیادم را کنار بگذارم. امروز اما 7 سال است که پاکم، ازدواج کرده ام و صاحب شغل هستم. خدا را شکر می کنم که دستم را گرفتید. همگی تان را یک رنگ دوست دارم.
بعد از حمید، خیلی های دیگر شمع های تولدشان را یک به یک فوت کردند. سحر، حسین، رسول و... یکی سه ماه، یکی دو سال، یکی 8 سال است که ترک کرده اند. از خوشحالی اشک می ریزند. روزهای سخت برای آنها تمام شده و دیگر عنوان معتاد و کارتن خواب را یدک نمی کشند. اما گذشته شان را هم از خاطر نمی برند. با حضورشان در این جشن می خواهند به خودشان و دیگران ثابت کنند که ترک مواد سخت است اما غیرممکن نیست.
* عشق بده، عشق بگیر
با پایان جشن آیین مهرورزی، مهمان ها یک به یک سالن را ترک می کنند. در این فاصله غذاها آماده و به همت اعضا و داوطلبان جمعیت طلوع بی نشان ها بسته بندی شده است. گروه حدود 15 منطقه در تهران را برای پخش غذا میان کارتن خواب ها در نظر گرفته اند. محل هایی که پاتوق معتادان و افراد کارتن خواب است. از شوش و دروازه غار گرفته تا انبار گندم و ...
حدود ساعت 12 شب است. کیسه های غذا به ماشین ها منتقل می شود و هر گروهی راهی منطقه مورد نظر برای پخش غذا می شوند. من اما دنبال عمواکبر و عابد راهی منطقه شوش می شوم. عابد راننده نیسان حامل غذا است. 1500 غذای بسته بندی شده را همراه با دوستانش پشت ماشین جای می دهند. او می گوید: آنجا معمولا حدود 500 معتاد و کارتن خواب است اما ما غذای بیشتری همراه داریم. عابد سال ها پیش، از شهرشان راهی تهران شد. امید داشت کار پیدا کند اما ناغافل به دام اعتیاد گرفتار شد. به قول خودش دو سال و 7 ماه و 11 روز است که پاک است.
خودش را این طور معرفی می کند: سلام، من عابدم. یک معتاد.
از او می پرسم چرا وقتی پاک است، هنگام معرفی خود از عنوان معتاد استفاده می کند. عابد لبخندی می زند و می گوید: «تا فراموش نکنم معتاد بودم. روزهای سخت گذشته از یادم نرود و پایم نلغزد». عابد ادامه می دهد: بیماری اعتیاد با خود اعتیاد فرق دارد. بیمار اعتیاد به هر چیزی می تواند اعتیاد داشته باشد. مثلا در استفاده از موبایل اما معتاد کسی است که مواد مصرف می کند. حتی اعتیاد با کارتن خوابی هم فرق می کند. کارتن خوابی فقط خوابیدن روی یک تکه کارتن کنار خیابان نیست. وقتی گوشه گیر شوی، وقتی همه رهایت کنند و گوشه خانه بیفتی، وقتی از لحاظ عاطفی هیچ حسی نداشته باشی و دیگران رهایت کنند کارتن خوابی.
عابد در مسیر تعریف می کند که 25 سال اعتیاد داشته. هر موادی به دستش رسیده استفاده کرده است. شیشه، تریاک، حشیش، قرص، هروئین و... «بارها برای ترک اقدام کردم. زندان، کمپ اجباری و... اما فایده ای نداشت. تا اینکه از طریق یکی از دوستانم با جمیعت طلوع بی نشان ها آشنا شدم. خیلی کمکم کردند. آن اوایل که در حال ترک بودم، خیلی وسوسه می شدم که دوباره به سراغ مواد بروم اما خودم را کنترل می کردم. اعضای جمعیت هم هوایم را داشتند.
«اینجا به من عشق دادند. از قدیم می گویند عشق بده، عشق بگیر. عشقی که این جا برایم خرج کردند، باعث شد به هر زحمتی که بود مواد را ترک کنم و حالا همین جا کار می کنم. راننده نیسان جمعیت هستم و از این راه خرج خودم را درمی آورم. سه شنبه ها هم با کمک های مردمی برای کارتن خواب ها غذا می پزیم و برایشان می بریم».
*شهر بدون گرسنه
پخش غذا در میان افراد معتاد و کارتن خواب، معمولا روزهای سه شنبه و هنگام شب انجام می شود به این دلیل که شب ها همه آنها در پاتوق هایشان جمع می شوند و از طرف دیگر روز سه شبه وسط هفته است و گروه برای پخش غذا با ازدحام جمعیت یا ترافیک رو به رو نمی شود. اما مدتی است که این رسم به خصوص با از راه رسیدن فصل سرما هر شب انجام می شود.
ایده پخش غذا میان کارتن خواب ها از یک شب شروع شد. عمو اکبر مدیر جمعیت طلوع بی نشان ها در این باره می گوید: یک شب که غذا در خانه مان اضافه مانده بود تصمیم گرفتم آن را در میان افراد نیازمند پخش کنم. بیرون از خانه رفتم و دیدم چقدر کارتن خواب در خیابان است. همین جرقه ای شد برای توزیع غذا میان کارتن خواب ها.
عمواکبر ادامه می دهد: اول قرار بود سه ماه یک بار غذا میان کارتن خواب ها پخش کنیم اما با کمک مردم این قرار به هفته ای یک بار تبدیل شد و حالا با از راه رسیدن سرما هر شب این اتفاق می افتاد.
غذاها را هتل ها و رستوران ها، تالارها و... به دست ما می رسانند. غذاهای دست نخورده و گرم که ما آنها را بسته بندی و پخش می کنیم. حتی پول سه ماشین جمعیت طلوع از کمک های مردمی تهیه شده و برای توزیع غذا از آن استفاده می کنیم. اما روزهای سه شنبه خودمان هم غذا می پزیم و میان کارتن خواب ها پخش می کنیم.
حالا انها کمپینی با عنوان تهران، شهر بدون گرسنه راه انداخته اند و مردم می توانند به این طریق به جمعیت برای تهیه غذا برای کارتن خواب کمک کنند.
*به من هم غذا بدهید
اینجا خیابان شوش است. ساعت از 12 گذشته. نیسان آبی حامل غذا، چراغ های راهنمایش را روشن می کند و کنار خیابان متوقف می شود. پشت سر آن ماشین های دیگر جمعیت هم متوقف می شوند. هنوز به محل اصلی پاتوق نرسیده ایم و تازه واردهای جمع نمی دانند این توقف ناگهانی برای چیست. در همین هنگام عمواکبر و دوستانش پیاده می شوند.
چشم هایم را تیز می کنم و در تاریکی پیاده رو، گروهی را می بینم که کنار دیوار و مغازه های بسته، چمباتمه زده اند. هوا سرد است و آنها برای گرم کردن خودشان به هر وسیله ای پناه برده اند. از مقوا گرفته تا پتو و لباس های کهنه.
عمو اکبر و دوستانش که غذاها را به سمت آنها می برند کم کم از لاک دفاعی و بی اعتمادی شان بیرون می آیند. غذاهای گرم در دستان سرد آنها حکم گرمای دلچسب شومینه داخل خانه های ما دارد. کم کم سر و کله شان پیدا می شود. بوی غذا که به مشامشان می خورد هر لحظه به تعدادشان اضافه می شود. در یک چشم برهم زدن، جمعیتی گرسنه از کارتن خواب ها اطراف نیسان آبی حلقه می زنند. با خواهش و التماس می گویند: به من هم غذا بدهید.
در این هنگام مرد جوان معتادی که کیسه های زباله در دست دارد و غذا به او نرسیده با لحنی خمار می گوید: «فقط آمده اند با نیسان پز بدهند اما غذا به همه نمی دهند».
یکی از اعضای جمعیت متوجه گلایه مرد معتاد می شود، او را آرام می کند و دو بسته غذا به او می دهند. گل از گل مرد معتاد می شکفد. لبخند سرخی در میان صورت سیاه و موهای به هم چسبیده اش نمایان می شود و برای خوردن غذا به گوشه امنی پناه می برد.
تعداد کارتن خواب ها در این قسمت از منطقه زیاد نیست. کار گروه تمام می شود و آنها برای پخش غذا این بار راهی پاتوق اصلی کارتن خواب های شوش می شوند.
* غذای گرم در دستان سرد
اینجا بوستان شوش است. پارکی که یکی از پاتوق های معتادان و کارتن خواب های های پایتخت است. جایی که شب ها به جای خانه ای گرم و امن، به سرمای آن پناه می برند. همگی پیاده می شویم و به داخل پارک حرکت می کنیم. راننده نیسان هم از محلی دیگر وارد پارک می شود. اعضای جمعیت برای رسیدن به محل توزیع غذا باید از پیاده روهای پارک عبور کنند. اینجا تا چشم کار می کند معتاد و کارتن خواب است.
معمولا پارک محلی است که هوای مطبوعی دارد اما اینجا نفس کم می آورید. خیلی ها در حال مصرف مواد هستند. بوی ناشی از آن فضای پارک را فرا گرفته. عمواکبر می گوید: خیلی هایشان با زن و بچه اینجا زندگی می کنند.
در روشنایی ضعیف پارک، زن و شوهر جوانی که به خاطر مصرف مواد مخدر رگه های جوانی در آنها پژمرده به سمت اعضای گروه می آیند. مرد جوان در حالی که لوله پایپ را در دستش مشت کرده تا از نگاه اعضای گروه دور بماند، می گوید: شیشه می کشم. می خواهم ترک کنم.
بچه ها در تلاش هستند تا او را راهنمایی کنند اما همسرش بی تفاوت فقط نگاه می کند. انگار علاقه ای به ترک مواد ندارد.
اطراف پیاده رو اصلی پارک، به جای باغچه هایی پر از گل و چمن، افرادی را می بینید که در فاصله کمی از هم جا انداخته اند و دراز کشیده اند. کارتن های مقوایی حکم لحاف و تشک آنها را دارد. عده ای هم زیر درختان گرد هم آمده و در حال مصرف مواد هستند. یکی از بچه ها زیر لب و آهسته به دوستش می گوید: بیشتر از یک ساعت اینجا بمانیم، همگی مان بخوری می شویم. سری تکان می دهد و می رود.
پر بیراه نمی گوید. هوای پارک آلوده به بوی مواد شده است. آنهایی که خواب نیستند، یک گوشه کز کرده و مواد می کشند. قدم زدن در این فضا قلب هر تازه واردی را به درد می آورد اما تصویر سیاه این قاب برای اعضای جمعیت آشنا است.
عمو اکبر می گوید: ما بین این افراد غذا پخش نمی کنیم که گرسنه نباشند بلکه پخش غذا میان آنها برای این است که تنها نباشند. آنها شاد می شوند و می دانند افرادی به یادشان هستند. در واقع در جمعیت باور داریم که ما به این افراد کمک نمی کنیم بلکه آنها هستند که به ما کمک می کنند تا رسالت انسان بودن در ما شکل بگیرد. توزیع غذا میان کارتن خواب ها راه ارتباطی ما با کارتن خواب ها است تا شاید آنها برای ترک مواد و بازگشت به زندگی سالم قدم بردارند.
*مرگ کودکانه
اینجا بوستان شوش است. بوی غذا که در پارک می پیچد، خواب از سر کارتن خواب ها می پرد. به سرعت خودشان را به نیسان آبی می رسانند. انگار هزار سال است غذای گرم نخورده اند. در میان جمیعت که بیشترشان زن و مردهایی هستند که از اعتیاد به مواد رنج می برند و بی خانه و کاشانه هستند، کودکانی هم به چشم می خورند که قربانی شرایط نامناسب والدین شان شده اند. کودکانی که حتی بعضی از آنها در همین پارک متولد و بزرگ شده اند.
پسربچه ای حدود 9 ساله، کاپشن آبی کهنه ای به تن دارد. با دست هایی سیاه و صورتی استخوانی و تکیده به سمت نیسان می آید. چشم هایش از خستگی، بی خوابی، سرما و مصرف مواد اجباری دودو می زند. می داند برای بقا در کنار خانواده اش باید همراه با مادر و پدرش مواد مصرف کند، روی زمین بخوابد و سرمای زمستان و گرمای تابستان را به جان بخرد. با ترس و لرز جلوتر می آید. گودی زیر چشم هایش بیشتر نمایان می شود. با صدای آرامی می گوید: غذا می خواهم.
بچه ها یک غذا و ساندویچ به او می دهند. کمی بعد در میان ازدحام جمیعت پا به فرار می گذارد و در میان درختان پارک سایه اش گم می شود.
با تمام شدن 1500 غذا، اعضای جمعیت هم آماده می شوند که به خانه هایشان بازگردند. تماشای کارتن خواب ها که با لذت تمام در حال خوردن غذا هستند خستگی را از تن اعضای جمعیت به در کرده است. آنها امشب حدود 3هزار غذا در میان کارتن خواب های سطح شهر پخش کردند و امیدوارند ادامه کارشان باعث شود تا با افراد معتاد و کارتن خواب ارتباط گرفته و آنها را کمک کنند تا به زندگی طبیعی و عادی گذشته شان برگردند. مواد را کنار بگذارند و حامی آنها باشند.
جمعیت طلوع بی نشان ها به طور رسمی از سال 88 شروع به کار کرد. اکبر رجبی مدیر این جمعیت که کارتن خواب ها را قشری بی پناه و آسیب دیده، می دید تصمیم گرفت به آنها کمک کند. این جمعیت هر روز بزرگ و بزرگتر شد و حالا خیلی ها کمک به افراد معتاد و کارتن خواب دغدغه شان شده است. تا جایی که حاضرند از خواب راحت شب شان بگذرند، به تاریکترین نقاط شهر بروند و به افراد نیازمند و گرسنه کمک کنند.