نوبتی هم که باشد، نوبت شصت و پنجمین قسمت از سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» است که مثل همیشه شما را به دیدن چهار فیلم دیدنی از سینمای جهان دعوت میکند. یک ساختهی کلاسیک و ارزشمند از کارگردان بزرگ ایتالیایی فدریکو فلینی که در آن میتوان جریان روانی از احساسات شخصی فیلمساز را مشاهده کرد، یک کمدی تاثیرگذار که قطعا تا سالها بعد دربارهی آن که با همهی ضعفهایش توانست سازندهی برخی از کهنالگوهای کوچک سینمای کمدی در سالهای اخیر باشد صحبت میشود، درامی که شیمی کامل شکلگرفته بین شخصیتهایش برای لذت بردن از آن کافی به نظر میرسد و فیلم بزرگی که نشان میدهد آثار سینمایی خارقالعاده از دل سیجیآیها و سطح بالاترین تکنولوژیها هم بیرون میآیند. در انتهای کار نیز به عادت همهی مقالات معرفی فیلم اخیر زومجی، صرفا دربارهی اطلاعات کلی یکی از فیلمهای در حال اکران درون گیشههای داخلی حرف میزنم تا این بار هم کارمان با حرف زدن دربارهی پنج محصول از جهان هنر هفتم به پایان برسد.
چهارمین فیلم این لیست را باید اثر بزرگی دانست که نشان میدهد آثار سینمایی خارقالعاده از دل سیجیآیها و سطح بالاترین تکنولوژیها هم بیرون میآیند
½8
«هشت و نیم» حاصل ترکیب طنزی تلخ و خاص با نگاه جدی فیلمساز به مسئلهی نابودی کارنامهی یک کارگردان بزرگ است
مواجههی یک داستانگوی مولف با لحظهای که در آن متوجه میشود بعد از این، احتمالا یک شخص بزرگ و همان آدم قبلی نخواهد بود. «هشت و نیم» ساختهی محترم و بزرگ فدریکو فلینی ایتالیایی، یکی از آن فیلمهایی است که لابهلای دقایقش چیزهایی بیشتر از شنیدن یک قصهی مشخص را به دست میآورید و به درک جالبی از نگاه، سبک زندگی و درونریزیهای خود کارگردان اثر هم پی میبرید. چون فلینی در «هشت و نیم» که حتی نامگذاری غیر قابل انتظارش را بر پایهی تعداد آثاری که تا پیش از خلق این فیلم آفریده بود به سرانجام رساند، تصویری از ترسهای درونی خودش را ارائه میکند. تصویری از ترس به پایان رسیدن دوران هنری کارگردان بزرگی که بارها و بارها، همگان او را تحسین کردهاند. تا پیش از «هشت و نیم»، تقریبا کسی نبود که فلینی را دست کم به خاطر شاهکارش یعنی «شبهی کابیریا» (Nights of Cabiria) تحسین نکند و در عین حال، کم نبودند اشخاصی که با اشاره به تکرار بخشهایی از فرمول آن فیلم در ساختههای بعدی او، به تکراری شدن و زیر سوال رفتن برخی ارزشهایش اشاره کنند. مخصوصا با توجه به این که خود فدریکو فلینی باور داشت یک فیلمساز موفق، هر چهقدر هم که بزرگ باشد، پس از چند سال صرفا به مرحلهی ساخت پروژههایی میرسد که دیگران با دیدنشان متوجه به پایان رسیدن دوران شکوه او میشوند. پس قصهی گوئیدو انسلمی در این فیلم که با مصیبت متوقف شدن پروژهی سینماییاش دستوپنجه نرم میکند، در قالبی طنز و با قاببندیهایی که بارها و بارها در فیلمهای بعدی برخی از بزرگترین کارگردانهای دنیا هم دیده شدند، خود فلینی را نشان مخاطب میدهد. با همهی ترسها، دغدغهها، واقعگراییها، اغراقها و حتی عصبانیتهای درونیاش.
ترکیب زندگی شخصی گوئیدو با زندگی هنری او به عنوان کسی که میخواهد بر روی آنچیزهایی که عاشقشان است تمرکز کند و مابین گذشته و امروز گیر افتاده، همانچیزی محسوب میشود که نه فلینی که بسیاری از فیلمسازهای بزرگ تاریخ با آن مواجه بوده و هستند. پرداختهای زیبا و ترکیبشده با حقیقت فیلم به تمامی این مباحث هم که در کنار قدرت تصویرسازی و تجسم بصری فلینی، نمیتواند نتیجهای جز خارقالعاده داشته باشد. طوری که به قول برخی افراد، شاید هنوز هیچکس دقیقا تعریف دو لغت سینمای کلاسیک و سینمای هنری را نداند، اما اغلب تماشاگران به سادگی «هشت و نیم» را در گروه کلاسیکهای هنری هنر هفتم، طبقهبندی میکنند.
Garden State
Garden State به نویسندگی و کارگردانی زک برف، یکی از بهترین کمدیهایی است که میتوانید در این آخر هفته به تماشایشان بپردازید. فیلمی که خود زَک بِرَف هم درون قصهاش در نقش یک بازیگر بزرگ تلویزیونی با اسم اندرو لارجمن که به تازگی برای خاکسپاری مادرش به شهر کوچک محل تولدش در نیوجرسی بازگشته است، نقشآفرینی میکند و ترکیب اجراهای او و ناتالی پورتمن در آن، از این فیلم اثری دیدنی و جذاب میسازد. داستان به رویارویی اندرو با رخدادها، اشخاص و مکانهایی میپردازد که او مدتها قبل در این شهر آنها را پشت سر گذاشت و با فراموش کردنشان، شاید چیزهای زیادی را نیز از دست داد؛ از پدر مغرور و متکبرش تا سم با بازی ناتالی پورتمن با همهی دروغگوییهای به موقعش. دختر آهنگساز آماتوری که اندرو به محض آشنایی با وی، احساس میکند که بین او و این شهر، هنوز خط اتصالی وجود دارد. همین هم سبب میشود که اندرو در کنار او و بسیاری از اشخاص دیگر قدیمی و جدید در زندگیاش، شروع به گشتوگذار در مکانی کند که با زخمهای زیادی آن را ترک کرد که شاید حالا موقع بهبود یافتنشان باشد.
ساختهی زک برف اما فارغ از داستان اصلیاش، با پرداختهای معرکه به شخصیتهای فرعی و کنکاش کمدیدرام زندگی پروتاگونیست اصلی باعث شد تا بسیاری از ساختههای بعد از او، ایدههای زیادی از برخی کاراکترهایش مانند سم بگیرند. طوری که پس از Garden State، قصه گفتنهای کمدی دربارهی یک دختر آهنگساز مستقل رواج زیادی یافت و حتی آرامآرام پای چنین کاراکترهایی به فیلمهایی مشابه نیز باز شد. جالبتر آن که ایدههای خلاقانهی برف برای شاخ و برگ بخشیدن به داستانی شخصیتمحور، کاری کرد که استقبال مخاطبان از آثار مشابه هم افزایش پیدا کند و به سبب برخی از سکانسهای عالی فیلم، فراموش کردنش حتی در طولانیمدت سخت و دشوار به نظر برسد. البته که اینها به معنیِ بینقصی فیلم در تمامی ثانیههایش و عدم افت فرم داستانگویی آن در برخی دقایق هم نیست. ولی Garden State انقدر هم خوبی دارد که حداقل در تماشای یکباره، از دیدنش لذت زیادی ببریم.
Adventureland
بهترین نقشآفرینیهای کریستن استوارت و جسی آیزنبرگ در کنار یکدیگر را میشود در فیلم Adventureland تماشا کرد
بهترین اجراهای کریستن استوارت و جسی آیزنبرگ در کنار یکدیگر را میشود در Adventureland تماشا کرد. فیلمی دلنشین و ساده و در عین حال پرجزئیات راجع به دوران بلوغ که در تابستان سال 1987 میلادی روایت میشود و قصهی جیمز برنان با بازی جسی آیزنبرگ را به تصویر میکشد. پسری که آرزوی سفر به اروپا را از مدتها قبل داشته است و حالا به خاطر فارغالتحصیلی از دانشگاه، بالاخره فرصت رسیدن به یکی از بزرگترین خواستههایش را دارد. اما متاسفانه یا خوشبختانه، سفر جیمز به خاطر حرفهای پدر و مادرش، هرگز اتفاق نمیافتد. آنها به جیمز میگویند که توانایی تامین مالی او برای رفتن به این مسافرت را ندارند و جیمز هم به همین خاطر، وادار به پذیرفتن شغلی کمدرآمد در پارک تفریحی شهرشان میشود. او که فکر میکرد قرار است بهترین تابستان عمرش را سپری کند، حالا در شرایطی قرار میگیرد که احتمالا نتیجهای جز مواجههاش با یکی از بدترین تعطیلات زندگیاش ندارد. اما زندگی برای جیمز اینقدرها هم تلخ و ناراحتکننده جلو نمیرود و او با دیدن یکی از همکارانش یعنی دختری به نام اِم (کریستن استوارت)، تابستانی متفاوت با آنچه که انتظارش را داشت تجربه میکند. در حد و اندازهای متفاوت که مخاطب هم همراه با او درک میکند که چهقدر یک موقعیت ساده و به ظاهر خستهکننده، میتواند متفاوت با انتظارات انسان، خالق لحظههای فوقالعادهای باشد. رایان رینولدز، مارتین استار (بازیگر نقش گیلفویل در سریال Silicon Valley)، بیل هیدر (نقشآفرین فوقالعادهی سریال Barry) و مایکل زیگن (جوئل در سریال The Marvelous Mrs. Maisel)، دیگر بازیگران این درام دوستداشتنی هستند.
War for the Planet of the Apes
دربارهی کیفیت بالای قسمت دوم از سهگانهی خاص و مدرن «سیارهی میمونها»، صحبتهای زیادی شده است. راجع به آن که مت ریوز آن پروژه را در کمترین زمان باقیمانده تا اکران تحویل گرفت و تبدیل به فیلمی کرد که سخت میشد ارتباطش با قسمت اول را احساس کرد. قسمت اول این سهگانه، یک بلاکباستر اشکالدار و در بهترین ثانیههایش راضیکننده بود ولی قسمت دوم، حکم یک جهش بزرگ را داشت. جهش به فیلمی که معنیدار بودن، داستانگویی درگیرکننده و کارگردانی پر دل و جرئت را میدانست و به کسی باج نمیداد، تا دیده شود. اما «جنگ برای سیارهی میمونها»، دیگر حتی آن فیلم عالی هم نبود. آن فیلمی که بتوان دائما دربارهاش حرف زد و به رعایت درست استانداردها در گوشه به گوشهاش اشاره کرد و نشان داد چگونه میتوان از یک داستان نهچندان خاص، بلاکباستری عالی درآورد. «جنگ برای سیارهی میمونها»، قدم به محیطی جلوتر از اینها میگذاشت و با محیطهای سرد و آدمهای سردترش، روایت خاکستریرنگی را به تصویر میکشید که همه فقط درون دقایق آن میخواستند دوام بیاورند.
سزار به عنوان رهبر یک ملت که میخواست آنها را نجات دهد، وودی هارلسون در نقش افسر جنونزدهای که فاصلهای با از بین رفتن برای همیشه نداشت و سربازانی در دو جبهه که اسیر خشونتهای زمین برعلیهشان شده بودند. از لحظههای کار کردن میمونها به عنوان بردههای انسانهایی که ناخواسته باعث هوشمندیشان شده بودند، تا ثانیههای فریاد زدن سزار بر روی یک صلیب که از این کاراکتر قهرمانی میخکوبکننده میساختند، همه و همه نشان از درک بالای مت ریوز در روایت یک داستان اسطورهای داشتند. او با سزار همان کاری را کرد که به قول خودش پیشتر کریستوفر نولان با بتمن انجام داده بود. ساخت یک قهرمان زمینی، زخمیشده و دردکشیده که فقط میخواست مردمش بهترین پایان ممکن را داشته باشند. اما اگر آنجا نولان باید یک ابرقهرمان بزرگ را به نسخهای واقعگرایانهتر از خودش تبدیل میکرد، ریوز اینجا باید در برابر هزار مخاطب مخالف با فیلمهای سیجیآیمحور میایستاد و نشان میداد که گوریل بزرگ مقابل دوربینش یعنی سزار همانقدر انسانیت و پیچیدگی و هدف دارد که بهترین قهرمانهای سینمایی داشتهاند. وظیفهای که وقتی اندی سرکیس در گروه بازیگرانتان باشد و با هر ضربه به سزار، صدای نعره و فریادهای پرشده از غم او شنیده شود، به سختی امکان تحقق نیافتنش وجود دارد. در میانهی اتمسفرسازیهای قدرتمندانه و روایت منظم و برگرفته از ادیان و اسطورههای کهن فیلم، برخی میگفتند War for the Planet of the Apes با این که در اسمش از کلمهی جنگ استفاده کرده، آنقدرها هم شامل اکشن قدرتمندانهای نمیشود. حال آن که جنگی که مت ریوز با فیلم فوقالعادهاش به تصویر کشید، دربارهی مبارزهی عقاید و باورها، تهی بودن جنگها یا هدفمند بودن آنها و ظلم نکردن به یک دختربچهی لال بود. War for the Planet of the Apes بدون شک یکی از آن آثاری است که ثابت میکند برای رسیدن به مرز یک شاهکار کامل، نیازی به استفاده نکردن از فلان تکنولوژی یا امکانات نیست و در نهایت، مثل همیشه، این داستان، روایت و کارگردانی است که عیار اصلی ساختهای سینمایی را میآفریند.
خانم یایا
فیلم «خانم یایا» محصول مشترک کشورهای ایران و تایلند که از زبانهای فارسی، تایلندی و فرانسوی در ساخت آن استفاده شده است، جدیدترین ساختهی عبدالرضا کاهانی محسوب میشود. اثری به تهیهکنندگی حمید پنداشته و نویسندگی و کارگردانی خود کاهانی که باید آن را یکی دیگر از کمدیهای رایج سبک خودش در سینمای ایران دانست و در هجدهم آبان ماه، به صورت همزمان در ایران و تایلند اکران میشود. تا مدتی قبل شایعههایی دربارهی توقیف شدن پروانهی اکران فیلم «خانم یایا» به گوش میرسید که با توجه به توقیف ادامهدار فیلم قبلی کارگردان آن یا همان «ارادتمند؛ نازنین، بهاره، تینا»، دائما بیشتر از قبل قوت میگرفتند. هرچند که در نهایت مشخص شد فیلم جدید کاهانی بدون مشکل، بر روی پردههای نقرهای میرود. حمید فرخنژاد، رضا عطاران، امین حیایی و نیتایا چیسری بازیگران اصلی «خانم یایا» هستند و کیت وات چیناکوته، معینرضا مطلبی و شیما منفرد به ترتیب آهنگسازی، فیلمبرداری و تدوین آن را برعهده داشتهاند.