ظهر سهشنبه 22 آبان دو پسر 10 ساله گریان راهی خانه هایشان شدند و از اتفاق تلخی که برایشان رخ داده بود خبر دادند. دو پسر بچه که هم مدرسهای بودند، در راه بازگشت به خانه از سوی پسر همسایه اغفال شده و به بهانه نشان دادن خرگوش به خانه او رفته بودند اما پسر جوان با تهدید چاقو آنها را قربانی نقشه شوم خود کرده بود.
با افشای راز این جنایت سیاه، موضوع به پلیس اعلام شد و هنوز دقایقی از این حادثه نگذشته بود که کارآگاهان پلیس پایتخت وارد عمل شده و پسر 21 ساله را بازداشت کردند. پسر جوان در همان تحقیقات اولیه به جرم خود اعتراف کرد.
گفتوگو با متهم
چهرهای رنگ پریده و دستانی لرزان دارد میگوید از کاری که کرده پشیمان است. وی در گفتوگو با خبرنگار ما از این اقدام هولناک میگوید.
فکر این نقشه سیاه از چه زمانی به ذهنت رسید؟
من در کودکی دو بار قربانی تعرض شدم. یکبار زمانی که 7 سال بیشتر نداشتم مرد ناشناسی مرا مورد آزار و اذیت قرار داد و دفعه دوم 14 سالم بود که دو مرد مرا آزار دادند. یکی از دلیلهایی که این دو کودک را به خانه بردم به نوعی انتقامجویی بود. اما اصل ماجرا این بود که من همجنسگرا هستم و از طرفی بیماری دو قطبی - روحی - دارم.
به خانواده ات در مورد اتفاقی که در کودکی برایت رخ داد حرفی زدی؟
مثل بیشتر افرادی که این اتفاق برایش رخ میدهد من هم سکوت کردم.
به خاطر بیماری ات تحت درمان بودی؟
برای دو قطبی بودنم از سن 17 سالگی تحت درمان قرار گرفتم. 11 بار در بیمارستان بستری شدم اما این اواخر دیگر همراهی نمیکردم و داروهایم را نمیخوردم.
چرا؟
با خودم فکر میکردم که تأثیری ندارد.
آیا خانواده ات میدانند مشکل جنسی داری؟
به پدرم درباره این موضوع چیزی نگفتم چون او هم مشکل روحی داشت. مادرم هم زیاد جدی نگرفت و گفت اگر سختت است برویم دکتر.
به غیر از این دو پسر دانشآموز کودک دیگری را هم مورد آزار و اذیت قرار دادی؟
بله، البته برای مدتها قبل است. چند تا از بچههای کوچک فامیل را مورد آزار و اذیت قرار دادم. اما کلاً سعی میکردم خودم را کنترل کنم. برای همین بــــــــــا وسوسه هایم در رابطه با همکلاسی هایم توانستم مقابله کنم. شاید فکر کنید من آدم ضعیفی هستم اما اینطور نیست فقط ذهنم مریض است و نمیتوانم خودم را کنترل کنم.
چه شد که تصمیم گرفتی دو تا پسر بچه را قربانی نقشه ات کنی؟
نتوانستم خودم را کنترل کنم. خانه ما نزدیک مدرسه پسرانه است وقتی از مدرسه تعطیل شدند مقابل پنجره خانهمان رفتم. به دو تا از بچهها که در حال عبور از خیابان بودند گفتم بیایند خانهمان تــــــــــا به آنها خرگوش نشان دهم. بچهها گفتند خرگوش را از پنجره نشانشان بدهم اما من به بهانهای آنها را به داخل خانه کشیدم.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
بچهها از خانه رفتند و نیم ساعت بعد پلیس آمد و مرا بازداشت کرد.
آن زمان کسی خانهتان نبود؟
پدرم که سرکار بود مادرم هم برای خرید رفته بود بیرون که وقتی مأموران داخل خانه بودند به خانه آمد.
23231