نا آرامیهای مختلف در کشور از جمله نا آرامی و اعتراض در زمینه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، تحلیلهای متفاوتی درباره ریشهها و علل آن از زوایای متفاوت مطرح میشود که میتوان همه آنها را در یک زمینه اصلی و مشترک یعنی «شکاف دولت – ملت» که مجموع سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ را در بر میگیرد، مورد واکاوی قرار داد حتی آنجا که از برنامه ریزی و توطئه دشمنان خارجی صحبت میکنیم، در اصل بهره برداری و سوءاستفاده آنان از این شکاف داخلی است که باید مورد توجه قرار گیرد.
دکتر مقصود فراستخواه، جامعه شناس علت شکاف دولت – ملت در ایران را استبداد حاکمان و سازمان نیافتگی جامعه دانست و معتقد است براساس شواهد تاریخی اگر شکاف دولت و ملت روز به روز افزایش یابد نتیجهای جز فروپاشی سیاسی و اجتماعی به همراه نخواهد داشت.
او در تحلیل شکاف دولت – ملت چهار سناریو را برای ایران پیش بینی میکند و تأکید دارد که باید هر چه زودتر در جهت کاهش این شکاف تلاش کرد وگرنه نتایج و آسیبهای خطرناکی پیش رو خواهیم داشت.
متن گفتگو با دکتر مقصود فراستخواه را میخوانید:
در بررسی شکاف میان دولت و ملت میخواهیم نقطه تمرکز ما بر جامعه ایران باشد. در کشور ما دولتها از طریق انتخابات از سوی بیش از نیمی از مردم بر مسند قدرت مینشینند و مسئولیت بخش یا بخشهایی را برعهده میگیرند. در ابتدای مسیر هم همدل و همراه هستند و حتی مردم برای انتخاب شدن فرد مورد نظرشان شادی میکنند و نشانههای دیگری از همدلی؛ اما چرا پس از مدتی میان همین فرد منتخب یا عبارتی دولت و ملت شکاف ایجاد میشود به نوعی که همان کسانی که همراه دولت بودند به منتقدین سرسخت آن تبدیل میشوند؟
شکاف دولت و ملت به لحاظ تاریخی ریشه در عوامل زمینهای مختلفی دارد؛ مثلاً گستردگی فلات ایران و اینکه سکونتگاه و زیستگاه اجتماعی ما بسیار پراکنده بود. تنوع قومی در جامعه ایران زیاد بود و زمینههای واگرایی ایجاد میکرد. موقعیت ژئوپلتیک سیاسی ایران بسیار پرمخاطره بود. اما همه اینها زمینه اند و من از این زمینهها میگذرم. باید ببینیم که علل و موجبات اصلی این شکاف چیست، کشورهایی هستند که پهناورند، ولی در این کشورها شکاف ملت و دولت در حدی که ما داشتیم، نبود. کشورهایی نیز هستند که مثل ما تنوعات قومی دارند، بدون اینکه دچار مشکل شکاف ملت و دولت بشوند. کشورهایی که در یک موقعیت ژئوپلتیک حساسی هستند، ولی این نیز لزوماً منجر به شکاف دولت و ملت در آنها نمیشود. پس چرا ما شکاف ملت و دولت به این شدت داشتیم؟! من فکر میکنم که علتها و موجباتی دیگر در کار بود. این علل و موجبات را بنده در دو سطح بیان میکنم. یکی در سطح دولت و دیگری در سطح جامعه؛ البته هر جا که دولت میگوییم، دولت به معنای قوه مجریه نیست بلکه به معنای کل حاکمیت است.
در سطح دولت، علت اصلی شکاف دولت و ملت به گمان بنده «استبداد» بود. از مطالعه تاریخ ایران به این نتیجه رسیدم که استبداد و جدا سری حاکمان، منشأ بیگانگی و شکاف جامعه میشد. یعنی وقتی حاکمان استبداد به خرج میدادند ملت از آنها بیگانه میشد و بین آنها و ملت و بین ملت با آنها یک نوع شکاف به وجود میآمد. دو عامل دیگری نیز بود که این استبداد را تقویت میکرد. فکر میکنم که یک علت باز تولید استبداد در ایران، دستیابی حکومت به منابع مستقل از مردم بود یعنی حکومت میتوانست به منابعی چنگ بیاندازد که مستقل از مردم بود به عنوان مثال نیاز به مالیات نداشت، میتوانست جامعه را دور بزند و به این منابع دست پیدا کند. دستیابی حکومتها به منابع مستقل از مردم سبب میشود که آنها طغیان کنند. انسان وقتی احساس میکند که بی نیاز از دیگران است، طغیان، تجاوز و تعدی میکند و دچار غرور میشود. در گذشته این منبع مستقل در دست حکومت آب بود، دولت آب سالار در ایران بود و به آب تسلط داشت، در دوره معاصر هم متأسفانه نفت بود. نفت 70 درصد صادرات ما را تشکیل داده است. در واقع 4 و نیم درصد صادرات جهان متعلق به ایران است که البته در حال کاهش هست. همچنین اگر میعانات گازی و تولیدات مرتبط به آن را در نظر بگیرید این محصولات متعلق به نفت است یعنی در مجموع نفت با واسطه و بی واسطه پاشنه آشیل اقتصاد کشور ایران است و 85 درصد را تشکیل میدهد. این 85 درصد صادرات ایران در دست حکومت است و سبب میشود که ذوق خودکامگی در او گل بکند و بی نیازی نسبت به افکار عمومی، بی نیازی نسبت به گفت: وگو با مردم، بی نیازی به تأمین رضایت پایدار جامعه وبی اعتنایی سیستماتیک به حقوق اجتماعی و حقوق ملت خود به خود به وجود بیاید.
اشاره کردید که علت اصلی شکاف دولت و ملت استبداد بود و جدا سری حاکمان منشأ بیگانگی و شکاف جامعه شد، چرا در تاریخ ایران استبداد و جداسری به وجود آمد و سبب شکاف دولت و ملت میشد؟
استبداد یک عامل تقویت کننده داشت و آن عامل عبارت بود از موقعیت برتر سپاهی گری در تاریخ ایران. شرایط ایران به گونهای بوده که سپاهی گری یعنی قدرت نیروهای نظامی افزایش پیدا میکرد و مجموعه شرایط از جمله نا امنی و موقعیت حساس سبب میشد که قدرت نظامی، از حد یک نیروی معمول ارتشی فراتر برود. اگر قدرت نظامی قانون مندی باشد که در اختیار جامعه هست و میخواهد تمامیت ارضی کشور را حفظ کند این هیچ مشکلی به وجود نمیآورد. همه جای دنیا ارتش دارند و قدرتهای نظامی هست، ولی قدرت نظامی قانونمندی است که توسط قانون مهار شده و کار آن عمدتاً دفاع از تمامیت ارضی است.
این مساله در تاریخ ایران اینطور نبوده است، مثلاً غزنویان و سلجوقیان و ایل قاجار چطور به قدرت رسید؟ میبینیم که همه اینها یکی از علتهای شکل گیری آن استبدادی است که مثلاً آقامحمدخان قاجار از آن قدرت نظامی حاصل میشود به عبارت دیگر یک طایفهای که سپاهیانی دارد و بدین ترتیب، قدرت نظامی شکل میگیرد و این قدرت نظامی در اختیار یکه سالاری قرار میگیرد و پیوندی بین سپاهی گری و یکه سالاری به وجود میآید یعنی اقتصاد جامعه هم به دست آنها میافتد.
زمینهای ایران و در گذشته منابع ما به دست نظامیان بود، بازار در تصرف داروغه و محتسب و نظامیان بود، یک باره میآمدند یک روستایی را قلع و قمع میکردند. اینکه نظامیان پشتیبان قدرت استبدادی شدند و خودشان هم تسلط بر اقتصاد و منابع کشور داشتند، سبب میشد که شکاف ملت و دولت تشدید شود و نتیجه آن این بود که حامی پروری به وجود میآمد. به عبارت دیگر تعدادی سرکردهها و بقیه سر سپردهها بودند. سرکردهها خودشان یک قدرتهای نظامی داشتند که آنها را حفظ میکردند و از طریق آنها به منابع ارتزاق داشتند و در سایه آنها به منابع دست اندازی و تصرف میکردند که در نهایت ساختارها و زمینههای پادگانی از اینجا به وجود میآید و در سایه ساختارهای پادگانی، اقتصاد کشور و فرهنگ و اجتماع تحت تصرف قدرت قرار میگیرد.
مجموعه زمینههای تاریخی و علل و موجباتی که در سطح دولت به وجود آمد، سبب شده که سازمان قانونی دولت نداشته باشیم. زیرا دولت، منابع مستقل دارد و پشتش قدرتهای نظامی است، بر طبق قواعد عمل نکند یعنی دولت یک سازمان عقلانی قانونمندی نیست که قاعدههایی برای بازی دارد و بر آن یک سنتهایی حاکم است و با یک سنتها و قواعدی عمل نمیکند و مافوق قانون نیست بلکه در چارچوب قانون است. این نوع دولت طبق قاعده عمل میکند و باید کم و بیش تحت کنترل جامعه، عرف و قاعده باشد و در نتیجه به جامعه گزارش دهد و پاسخگوی گزارش خود باشد، و همچنین قابل استیضاح و سوال باشد. در ایران متاسفانه یک چنین ساختار قانونی دولت به ندرت به وجود میآمد، دولت مافوق قانون بود، هر چه آن خسرو کند، شیرین بود و این هم باز به نظر من در واقع سبب شکاف دولت و ملت میشد و حتی سبب شکاف در قدرت در جامعه میشد. یعنی انواع قدرتها به وجود میآمد، چون قاعده نداشت. گاهی به شکلهای مختلف ملوک طوایف در میآمد و گاهی به شکل یک استیلای مرکزی بسیار سنگین و خشنی در میآمد.
البته درون چنین حکومتی و حواشی آن رجالی پیدا میشدند که گرایش عقلانی داشتند. اتفاقاً در تاریخ ما با همین اوصافی که گفتم، بودند کسانی که حتی به عنوان وزیر در اطراف حاکمان قرار میگرفتند، و واقع بین و خرد گرا بودند. به عنوان مثال بلعمی، بیهقی و خاندان نوبختی، سعی میکردند که وارد این سیستم شوند و یک منفذهایی باز کنند و فرصتهایی برای جامعه، پیشرفت، تمدن، عقلانیت و مبادله با دنیا پیدا کنند، ولی نوعاً عاجز میماندند و این نوع رجال خردمند حتی گاهی میتوانستند نزدیکیهای مرکزی قدرت هم بیایند و تدبیر و مدیریت عاقلانه کشور و نگاه فرهنگی و علمی و تمدنی و واقع گرا و نگاه به حقوق مردم داشتند، ولی به طور استثنایی و موردی میتوانستند موثر شوند و نمیتوانستند امر حکمرانی را به طور سیستماتیک سامان دهند و معمولاً هم همان سیستمهای حامی پرور با سخن چینی، توطئه و انواع دسیسهها آنها را حذف یا منزوی میکردند. خلاصه ناشنیده میماندند و نمیتوانستند موثر باشند مانند امیرکبیر و مصدق. در واقع از این منظر که نگاه میکنیم شکاف ملت و دولت خود بازتابی از شکاف در درون دولت بود، به تعبیری در درون دولت حاکمیت چندگانه بود و مثلاً مردم نمیتوانستند روی این وزیر خردمند و عاقل حساب بکنند یا پشت آن انواع و اقسام خیره سریها را ببینند.
قطعاً مردم برای بهبود وضعیت زندگی خود تمایل پیدا میکنند که براساس تشخیص خود دولت را انتخاب کنند و توقعاتی از دولت منتخب دارند. سطح توقعات مردم ایران از دولت منطقی و معقول است یا توقعاتی داریم که خارج از اختیارات دولت است؟ بالا رفتن سطح توقعات مردم امروز از دولت، شکافهای میان دولت – ملت را تعمیق بخشیده است؟
به گمان بنده علت اصلی شکاف ملت -دولت در سطح جامعه این بود که جامعه ما سازمان یابی درون زای اجتماعی نداشت یعنی جامعه ما فلهای یا ذرهای بود، سازمان یابی مدنی، صنفی و حرفهای نداشتیم. حرفه در ایران ضعیف بود، حال نظر بنده را به عنوان یک محقق میتوانید بررسی کنید، من در حدی که مطالعه کردم و با بسیاری بحث و در خیلی از مجالس ارایه کردم، از میان متخصصان، همکاران علمی و دانشگاهی کسی به من نگفته شما که میگویید حرفه و صنف در ایران ضعیف است، اشتباه میکنید و در شهرهای ایران صنفها و حرفهها بوده است. بله صنفها و حرفههایی داشتیم، اما نهادینه نشدند و توسعه و قدرت نیافتند.
در نتیجه من فکر میکنم که علت اصلی شکاف ملت و دولت در سطح جامعه هم این بود که جامعه به لحاظ مدنی، صنفی و حرفهای سازمان یافته نبود. یا حالت ذره وار داشتیم و در فکر خانواده و خود بودیم و نوعاً مشارکت اجتماعی کم بود. شاهدش این است که در ایران NGO و صنف و احزاب قانونمند و پایدار چندانی نداریم؛ بنابراین یا ذره وار و غیر فعال بودیم و هر کسی به فردیت خود میپرداخت، مشارکت اجتماعی بسیار کم و ناچیز داشتیم یا نداشتیم و مشارکتمان موثر نبود یا اینکه یک باره توده و موج میشدیم و کسانی بر امواج ما سوار میشدند و نمیدانستیم چه کسی بر ما سوار میشود.
به هر حال در هر دو حالت انفعالی بودیم بنابراین یک جامعه منفعل بودیم یا به عبارتی یک جامعه فعال و سازمان یافته نبودیم، همانطور که دولت ما دولت فعال نبود. دولتهای مستبد و قدرتمند داشتیم که یک باره غضب میکرد و دستور کشتن میداد، اما فعال نبود که کارهای خلاق و ماندگار برای جامعه کند. جامعه هم منفعل بود و یکباره فحش میدادیم و فرار میکردیم و هرگاه زورمان میرسید قدرتی را بر میانداختیم، اما فعال، سازنده و پایدار و سازمان یافته نبودیم. به نظر من این دولت منفعل حتی فعالیتش هم اقتدارگرایانه و خیره سرانه بود و در این فعالیتها از نظم و قانومندی خبری نبود در نتیجه شکاف دولت و ملت به وجود میآمد.
چرا نتیجه چنین رویکردی شکاف میان دولت و ملت بود؟
چون جامعه نمیتوانست مناسبات و تعاملات اثربخشی با دولت داشته باشد، جامعهای که سازمان یافته نیست، سازمان یابی مدنی و محلی هم ندارد کاری چندان نمیتواند پیش ببرد. محلهای که سازمان یافته است، شورا و هیأت امنا دارد، همه مسایل و نظافت و امنیت خود را حل میکند. در حال حاضر در کشورهای اسکاندیناوی مدرسه توسط محله ایجاد و اداره میشود. در ایران چنین رویکردی نداشتیم و در نتیجه، چون سازمان یابی درونی نداریم، نمیتوانیم با دولت مناسبات و تعاملات خلاق داشته باشیم و نمیتوانیم جایی که لازم داریم فشار سازمان یافتهای به دولت وارد کنیم تا مشکلات برطرف شود. به عنوان مثال میتوانستیم به شکل سازمان یافته مساله آب ومحیط زیست را وارد سیستمهای دستور گذاری کنیم و دیگر نگذاریم دریاچه ارومیه بخشکد وتالابها و ذخائر آبی کشور از دست رود.
ما سازمان یابی درونی قدرتمند نداریم که پشت آن حرفه ها، صنف ها، نهادها و سیستمهای مدنی قوی وجود داشته باشد و به دولت فشار بیاورد و حتی با دولت همکاری کند تا مثلاً استان خوزستان که نماد حاصل خیزی، برکت و ثروت ایران است چنین وضعیتی مشقت بار برای زیستن پیدا نکند. دولت نمیتواند یکجانبه و با جداسری کشور را اداره کند، بلکه تنها از طریق ملت باید کشور را اداره کند، در این صورت پایداری به وجود میاید. اما تا به امروز دولتها به منافع ملی توجه نداشتند.
این موضوع از طریق دولت به ملت نیز سرایت میکرد. زمین بازی چنان بود که همه کرخت میشدند و معمولاً هر کسی فقط منافع و مصالح فردی خود را میدید. اصلا در ایران مصلحت عمومی وجود ندارد، حتی بخشی از آنهایی نیز که آزادی و دموکراسی میخواهند بیشتر برای خودشان است نه برای مصلحت عمومی. همانطور که دولت به منافع عمومی توجه ندارد در جامعه هم به تدریج، توجه منافع عمومی از بین میرود. چون با جامعهای رو به رو هستیم که چندان سازمان یابی مدنی ودرونی ندارد. وقتی شما در یک محیط نا منظم هستید که هیچ سازمانی وجود ندارد چه راه حلی دارید؟ راه حل این است که خودتان را حفظ کنید. شما وارد اتاقی میشوید و میبینید که هر کسی کاری میکند و قابل پیش بینی نیست و قاعده کارامدی وجود ندارد، تنها راهی که برای شما میماند این است که به فکر خودتان باشید. مردم ما هم اینطور بودند، یک شرایطی بود که هر کسی به فکر خود میافتاد در نتیجه، چون جامعه ما سازمان یافته نبود نمیتوانست به گردش قدرت کمک کند و فشار مؤثر و تأثیر کارآمدی به دولت داشته باشد.
این جامعه اگر سازمان یافته بود، آن استبداد را هم درست میکرد. البته یک سیکل معیوب است. اینها یکدیگر را تخریب میکنند و یک دور باطلی به وجود میآید. استبداد جامعه را تخریب میکند و نمیگذارد سازمان پیدا کند، جامعهای نیز که سازمان پیدا نمیکند استبداد را خودش بازتولید میکند و در فرصتهایی با آن میجنگد و در نتیجه ثبات سیاسی و پایداری باقی نمیماند. یعنی یک سیکل معیوب و ناپایدار به وجود میآید و مصلحت عمومی نهادینه نمیشود. این است که پایداری و ثبات در ایران کمیاب بوده است. یا ملت تسلیم میشود یا تمرد میکند. یا تسلیم و اطاعت وشاه پرستی است یا با نفرت و خشونت مرگ بر شاه میگوییم.
البته عوامل داخلی و خارجی متعددی در جریان بود و به این مشکل دامن میزد. مثلا ما در یک موقعیت ژئوپلتیک بدی هم بودیم. طبعاً فضایی میشد که از این آب گل آلود همه قدرتها چه خارجی و چه منطقهای و چه در داخل، گروههایی که دنبال منافع بودند همه میخواستند از این آب گل آلود ماهی بگیرند. اینجا بود که یک جانبه گرایی به وجود میآمد، هر کسی به فکر خود بود، با هم گفت: وگو و وفاق ملی نداشتیم تا بر سر یک رشته مسایل مشترک توافق کنیم. به جای آن، منافع شخصی و طایفهای ما بیشتر اهمیت پیدا میکرد و سپس بی اعتمادی، خشونت و نفرت به وجود میآمد.
در این وضعیت معمولاً کسانی با چند مدل جلو میافتند و قدرتی را سر کار میآوردند. مدل اول «اهمیت یافتن نظم به جای آزادی» است. در سال 1299 رضاشاه همینطور به قدرت رسید. یعنی در یک وضعیتی که واگرایی، نا به سامانی، نا امنی و جنگ جهانی اول بود، قدرتهای خارجی وارد خاک ایران شده بودند و هر جای کشور یک حرکتی شکل گرفته بود و کشور به یک واگرایی عجیبی فرو رفته بود، اینجاست که مردم به دنبال یک اقتدار جمع میشوند و یک فردی به دلیل هوش شخصی و تفاوتهای فردی و زور بازو و پشتوانههای خارجی میتواند محور قرار گیرد. این یک مدل بود که به قدرت میرسد.
مدل دوم «تناوب ائتلاف واختلاف» بود. یکی استیلا دارد و استبداد میورزد و به جایی که میرسد تمام نیروهای مخالف علیه او جمع میشوند و ائتلاف میکنند و او را به زمین میاندازند. وقتی او را سرنگون میکنند دوباره بین کسانی که ائتلاف و توافق کردند اختلاف شروع میشود. همان چیزی که جان فوران تحت عنوان مقاومت شکننده به آن اشاره میکند. یک حکومت استبدادی در ایران شکل میگیرد، چون شکاف ملت و دولت وجود دارد همه نیروهایی که در حاشیه ماندند و غایب در صحنه سیاست هستند به رغم تمام اختلافاتی که دارند ظاهراً با هم علیه این قدرت توافق میکنند، تا این قدرت فرو بریزد؛ در اولین فرصت دوباره میان آنها واگرایی شکل میگیرد و سیکل هرج و مرج و واگرایی و بی ثباتی در ایران ادامه پیدا میکند.
این مدل را در انقلاب 57 دیدیم که چه نیروهایی علیه پهلوی دوم که بر اثر چندین برابر شدن قیمت نفت به خودکامگی کشیده شده بود، قیام کردند. افزایش 40 برابری قیمت نفت در یک پروسه زمانی، شاه را به یک توهم و غروری سوق داده بود که دیگر به مشورتهای بزرگان که برای پدرش مشاوره داده بودند، گوش نمیکرد و نیروهای ملی را سرکوب میکرد و توجه به نارضایتیها نداشت. من در برخی از این خاطرات خواندم که اواخر با هلی کوپتر به آسمان تهران رفت و تظاهرات را دید، وقتی برگشت، با عصبانیت از هویدا پرسید آیا این بود آن اتحاد ملت و دولت که میگفتید. متوجه شد که ملت، کارد به استخوانشان رسیده، ولی او نمیدانست. چون در حصار قدرت اسیر بود و کسانی تملق میکردند و میگفتند که همه چیز درست است و شهر در امن و امان است.
نکته دیگر اینکه این شکاف ملت و دولت سبب میشد که فضاها و ساختارهایی میانی شکل نمیگرفت، یعنی میان دولت و ملت فضاهای میانی نبود، وقتی ما صحبت از شکاف ملت و دولت میکنیم یعنی اینکه بین دولت و ملت هیچ فضاهای واسطی وجود ندارد، هیچ ساختارهای میانی نهادینه شدهای وجود ندارد، یعنی نهادهایی وجود ندارد که بین دولت و ملت امکان مبادله، گفت: وگو و اطلاعات از یکدیگر را ایجاد کند، فضاهای میانی و فضاهایی که بمانند و پایدار باشند و در آن فضاهای میانی فعالیتهایی صورت گیرد که این پیوند میان ملت و دولت را شکل دهند.
نخبگان، احزاب و گروههای سیاسی و اجتماعی در کاهش یا افزایش اعتماد عمومی به نهادهای حاکمیتی و دولت چه نقشی دارند؟ عملکرد آنها تا به امروز سبب کاهش این اعتماد شده یا موجب شده که مردم با امید به اینده به نهادهای حاکمیتی خود اعتماد کنند؟
نخبگان ما غالبا در جامعهای که منفعل بود و سازمان یابی نداشت پراکنده بودند. در حالی که نخبگان باید در فضاهایی میانی مانند دانشگاه و نهادهای مدنی وحرفهای حضور یابند. دانشگاه باید به شکل یک فضای میانی، بتواند میان دولت و ملت وجود داشته باشد و تحقیقاتی صورت گیرد، ایدههایی برای اصلاح امور به وجود بیاید وحوزه عمومی فضای میان دولت و ملت فعال شود. یعنی یک حوزه عمومی وجود دارد که آنجا حرف زده میشود. گفته میشود رسانهها و مطبوعات رکن چهارم دموکراسی هستند یعنی فضایی میان دولت و ملت است، عدهای در آنجا گزارش میدهند، تحلیل میکنند، نقد مینویسند یا در تلویزیون نقد میکنند که لازم است فضاهای میانی و مستقل شکل گیرد و در دست دولت نباشد. آن زمان است که دیگر مطبوعات تریبون شخص من نیست و تریبون دولت هم نیست، یک فضای میانی است و آنجا امکان پی جویی تمام منافع و مطالبات و شکایتها و مشکلات و بدبختیهای جامعه وجود دارد. آینهای است که بازتاب پیدا میکند و یک فضای میانی است که امکان مبادله در آن وجود دارد. هم شاه و هم یک فرد در گوشهای از شهرهای ایران میتواند روزنامه را بخواند.
اگر شبکههای تلویزیونی و رادیویی آزاد وجود داشته باشد، هم رهبر کشور و هم کشاورزی در یک روستا میتواند گوش دهد. اگر این فضای میانی بتواند استقلال حرفه ای، مصونیتهای قانونی و ظرفیتهای لازم را داشته باشد طبعاً آنجا کم و بیش دردها، مسالهها و ایدهها بیان میگردد. اکنون در آمریکا، اروپا و ژاپن و کشورهای توسعه یافته، کم و بیش با مدلهای مختلف از چنین فضاهای میانی استفاده میکنند از جمله این فضاها اندیشکده هاست، یعنی فضاهایی که کانونهای تفکر است و کسانی آنجا تولید فکر و ایده میکنند. متأسفانه این فضاهای میانی در ایران ضعیف بود و سبب میشد که دیگر دولت، دولت مشروع و قدرتی نباشد که مردم این قدرت را قبول کنند و بگویند که این قدرت برای سرزمین و مرزها و آینده و پیشرفت لازم است. دولت مشروع قدرتی است که برای ما محدودیت ایجاد میکند و میگوید چراغ قرمز است، بایست؛ و همچنین میگوید مالیات بدهید، و ما این قدرت را قبول میکنیم، چون برای مان معنا دار است
بنابراین کارآمدی و ناکارآمدی دولتها در ایران سبب عمق بخشیدن به شکاف میان ملت و دولت خواهد شد یا ملت همواره دولت منتخب خود را در هر شرایطی پشتیبانی میکند؟
بله! وقتی این شکاف وجود دارد دولت ناکارآمد است، کارآیی ندارد و وقتی کارآیی ندارد این سیکل معیوب شکاف را بیشتر میکند. بنده از مطالعاتم به این نتیجه رسیدم که کنشگرانی میکوشیدند بر این شکاف فائق بیایند. اسم آنها را کنش گران مرزی گذاشتم. در تاریخ معاصر ایران تعدادی از افراد بودند که کنشگر مرزی بودند یعنی در مرز میان جامعه و دولت تردد میکردند؛ به عبارتی گاهی در حواشی و گاهی در نزدیکی مرکز قدرت بودند، ولی به دلیل تحصیلات، سبک زندگی، روحیات خاص و تفاوتهای فردی و تربیت و منافع و حرفه، طوری بود که با اینکه در دولت بودند، اما در متن جامعه ونهادهای واسط حضور داشتند و به جامعه بی توجه نبودند، صدای جامعه را میشنیدند، مطالبات اجتماعی را میفهمیدند و درک ملی داشتند.
آنگاه که در دولت بودند، نسبت به مشکلات اجتماعی بی اعتنایی نمیورزیدند و زمانی هم در جامعه بودند، به مقتضیات قدرت توجه داشتند، میدانستند که دولت هم برای خود یک محدودیتها و دشواریهایی دارد. نام این افراد را کنش گر مرزی گذاشتم، آدمهای مرزی مانند مجید تهرانیان. او قبل از انقلاب در صدا و سیما و داخل سیستمهای حکومتی پهلوی دوم بود، یک دانشمند جدی که درباره آینده فکر میکرد و خطرات را گوشزد میکرد، شاید اگر نظام پهلوی دوم به بخشی از پیشنهادات، هشدارها، دادهها و تحقیقات تهرانیان توجه میکرد، انقلاب اتفاق نمیافتد (این نظر من است). همچنین مجید رهنما، اگر مقامات پهلوی دوم به گوشزد همین دو مجید گوش میدادند، حکومت وقت واقعاً میتوانستند بسیاری از اصلاحات را انجام دهند و از مشکلات جلوگیری کنند و بسیاری از وقایع قبل از وقوع را علاج میکردند.
کنش گران مرزی که به آن اشاره میکنید امروز در جامعه ایران نیز وجود دارند؟
بله! من در این رابطه روی 16 مدل کار کردم که بحث مجزایی دارد.
چه کسانی هستند؟!
بنده شواهد متعددی را از قاجار تا به امروز مطالعه وبررسی کرده ام. ناصرالدین شاه بسیاری از مسایلی را که امیرکبیر میگفت: شخصا میپذیرفت، مثل وقایع اتفاقیه یاتأسیس دارالفنون. او تحت تأثیر امیرنظام و شخصیت امیرکبیر بود، ولی، چون منافع و اطرافیان دیگری داشت و میخواست قدرت را حفظ کند در نهایت به قتل امیرکبیر رضا داد، هرچند بعد صحبتهایی کرده که تأسف او را نشان میدهد. این خیلی عجیب است که ما تناقضهایی در تاریخ ایران میبینیم. به هر صورت عقلای حکومت کارهایی میکردند، ولی در نهایت منزوی میشدند و به حاشیه میرفتند و گاهی هزینههای بسیار میدادند و حداقل این بود که اثربخش نمیشدند. آنطور که باید به بهره وری نمیرسیدند. در واقع در سیستمهای حکومتی آن هوش به شکل سیستماتیک نبود که این عقلا را حداقل برای مصونیت و به عنوان سوپاپ امن خود حفظ کند واز آنها بیشتر استفاده بکند.
من مثالی میزنم، زمانی پاکروان رییس ساواک بود، نقل است که او حداقل این قدر هوش داشت که گفته میشود با وجود اینکه کنشگران را سرکوب میکرد و کارهای نادرست انجام میداد، دست کم، علی نقی عالی خانی را که یک متخصص، تکنوکرات و یک انسان باهوش و خلاق بود جذب دستگاه کرد، با نفوذی که روی شاه و تصمیم گیریهای او داشت، عالی خانی را وزیر صنایع کرد و این وزیر کارهایی برای ایران انجام داد. یا مثلا رضا نیازمند که معاون عالی خانی بود، این دو جزو کنشگران مرزی ایران بودند، ولی آن زمان حداقل در ساواک این ذره رفتارها دیده میشود. طبق برسیهای بنده علت اینکه شاه مجید رهنما را وزیر علوم کرد به دلیل جنبش دانشجویی بود، شاه میخواست جنبش دانشجویی را مهار کند و بگوید که وزیر کسی است که همه شما صلاحیت و شخصیت او را قبول دارید. البته همین شاه تاب نیاورد و نتوانست مجید رهنما را تا آخر حفظ کند و انقدر حرفهای مجید رهنما را پشت گوش انداخت که مجید استعفا داد. رضا نیازمند، مجید رهنما، علی نقی عالی خانی، مجید تهرانیان و علی اسدی اکنشگران مرزی ایران بودند.
اسدی وتهرانیان با استفاده از رادیو و تلویزیون ملی نارضایتیهای جامعه و مردم شهر را منعکس کردند و اگر به نتایج پیمایشها و حاصل تحقیقات این نوع کنشگران توجه میشد و حاکمان وقت سیاستهای خود را تغییر میدادند میتوانستند جلوی بسیاری از مشکلات را بگیرند. خلاصه شکاف ملت ودولت ریشه در دو چیز داشت؛ ضعف ملت و ایرادهای ساختاری و عملکردی دولت. این کنشگران مرزی نیز نمیتوانستند بر این مشکل مزمن بخوبی فائق بیایند.
مرادم از ضعف جامعه این است که نمیتوانست کارآمد شود خودش را سازمان دهی درونی بکند، معمولاً جامعهای داشتیم با توقعات بالا و کنشگری پایین. به عبارتی مردم تنها غر میزدند، همین امروز هم همه غر میزنیم و البته حق هم داریم، مشکلات و گرفتاری بسیار است و واقعاً زندگی برای برخی سخت شده، اما متأسفانه با غر زدن که چیزی درست نمیشود.
هیچ جامعهای با غر زدن، نق زدن، پشت سر حکومت بد گفتن، فحش دادن و فرار کردن به جایی نمیرسد. جامعه نیازمند کنش خلاق و مشارکت فعال و سازمان یافته هست چیزی که در جامعه ما وجود ندارد و هر کسی به فکر خودش هست؛ که حاصل آن چیزی نیست جز دولت منفعل و جامعه منفعل. این نیز یعنی فراهم شدن زمینههای فرصت طلبی و رفتارهای بی قاعده و مخرب. اکنون در جامعه ما یک مرتبه یک شخصی مشهور میشود و سوار بر امواج میشود و وعدههایی میدهد، و لمپنهایی دور خود جمع میکند. یعنی اصلا جامعه قابل پیش بینی نیست و اعتمادی وجود ندارد، قدرتهای فرا مرزی هم از این وضع استفاده میکنند.
یکسری هستند که سودای قدرت دارند و شاید در ایران این سودای قدرت پر رنگتر باشد، انتخابات قدرت را توزیع میکند و یکسری انتخابات را قبول نمیکنند و فکر نمیکنند که مردم رای دادند رییس جمهور انتخاب شده، و سعی میکنند که از طرق مختلف روی تصمیمات و مسایل کلانی که فرد منتخب بر عده دارد کارشکنی میکنند، چون این مسایل شفاف نیست و فکر میکنند که تمام قصورها تقصیر یک دولت و مجلس هست و این باعث میشود که مردم نسبت به نمایندهای که انتخاب کردند بی اعتماد شوند؛ لذا این تصور به وجود میآید که هر رییس جمهوری که بر سر کار میآید نمیتواند از پس مسئولیت خود برآید. آیا این را قبول دارید و راجع به این بیشتر توضیح میدهید؟ نقش گروههایی که سودای قدرت دارند و کارشکنی میکنند در برابر منتخبین مردم چقدر در بحث شکاف دولت و ملت مهم است؟
این مساله نتیجه جامعه ناکارآمد است. اگر جامعه مدنی و نهادینه و سازمان یافته داشته باشیم، اگر احزاب، NGO ها، سازمانهای محلی و اجتماع قوی وجود داشته باشد و مردم رفتارهای مدنی و اجتماعی را با تمرینهای لازم به قدر کافی ودر حد پختگی، یاد بگیرند و توسعه پیدا کنند و رسانههای قوی و حرفهای و متخصص وجود داشته باشند، در آن صورت مسائل ایران صرفا به اعمال موسمی انتخابات، محدود نمیشود.
اگر وضعیت امروز ملت ایران را در نظر بگیریم، با توجه به همه اعتراضها و انتقادهایی که در خیابان، در فضای مجازی و رسانهها و… شاهد آن هستیم، اعتماد عمومی به نهادهای حاکمیتی و دولتی را چطور ارزیابی میکنید؟ این اعتماد روبه کاهش است یا در حال افزایش؟
متاسفانه به نظرم روز به روز شکاف ملت و دولت بیشتر میشود، روز به روز فاصله میان دولت و جامعه افزایش پیدا میکند، بی اعتمادی به نهادهای عمومی و حکومت و حتی بی اعتمادی به بخش انتخاب شده وقابل پرس وجوی اجتماعیِ دولت در ایران رو به افزایش است. حداقل مردم با دولت مشخصی ومحدودی مواجه باشند که خودشان انتخاب کردند و نسبتا هم احساس میکنند که میتوان او را دید و استیضاح کرد و از او سوال کرد. همین مقدار نیز میتواند برای جامعه امیدوارکننده باشد. ولی متأسفانه چنین نیست مردم با وضعیتی مواجه اند که نمیتوانند حتی، چون وچرا بکنند.
طبیعی است این به شکاف ملت- دولت دامن میزند. دولتی منتخب وجود دارد، اما باز مردم همانطور که در دوره اصلاحات هم چنین اتفاقاتی افتاد آن را نوعی تدارکات چی احساس میکنند. این اسباب به وجود آمدن حسّ بی قدرتی میشود. سرمایه اجتماعی چند وجه جدی دارد مانند اعتماد به نهادها، قوانین، دولت، سیستمها و چارچوبهای حقوقی و پروتکلها و قول و قرارها ودر نتیجه احساس همدلی، پیوند و مشارکت. اگر مجموعه اینها را سرمایه اجتماعی بدانیم به نظر من طبق شواهدی در یکی یا دو سال بعد از برجام و مشکلاتی که برای دیپلماسی در ایران به وجود آمد سبب شد که مردم مأیوس، بی اعتماد یا عصبانی بشوند، لذا دوباره اتمیزه شدند هرکس میدود تا گلیم خود را بگیرد.
برخی به دنبال سکه وخرید و فروش دلار و زمین و چی وچی. در شبکههای مجازی ابراز میکنند و نق میزنند. مشارکت منظم، موثر، نهادینه شده و قانونمند در جامعه ونقد مؤثر وفعال وخلاق کم شده است. سرخوردگیهایی که یک نتیجه از آن را در اعتراضات دی ماه 96 دیدیم. پس به نظر میرسد که ما در یک وضعیت بسیار خطرناک و نگران کننده ملی در مقیاس تاریخی قرار گرفتیم. یعنی اگر مراقبت نکنیم، فکر میکنم که بسیاری از دستاوردهای ملی ما از بین میرود و بسیاری از منافع ملی ما تا مدتها لطمه خواهد دید. چه بسا ملت بر اثر همین وضعیتی که در جامعه به وجود آمده هزینههای غیرقابل جبرانی را متحمل میشود و روز به روز هم امکانهای ترمیم و احیای این اعتماد از دست میرود.
مردمانی که بیست و چند میلیون رأی دادند، مردمانی که پای رأی شان ایستاده بودند و امید و انتظار داشتند، وقتی این امید و اعتماد فرو مینشیند و از هم میپاشد، دوباره ساختن این اعتماد بسیار سخت است، چون ما میگوییم امید به صورت اجتماعی ساخته میشود و به صورت اجتماعی هم از بین میرود و وقتی از بین میرود دوباره ساخته شدن آن پروسه اجتماعی مجددی میخواهد که بسیار پر هزینه است.
برای کاهش شکاف میان دولت و ملت، چه راهکاری را برای ملت، دولت و همه احزاب و گروهها پیشنهاد میکنید؟
خیلی کارها باید کرد. برخی کوتاه مدت، برخی میان مدت و برخی بلند مدت است. اما من میخواهم فقط بر یک راه انداز کوتاه مدت در این گفت: وگو تأکید کنم که البته قید زمانی دارد و شاید نجنبیم این فرصت هم از دست میرود. جامعه ایران نیاز به زمان داشت. جامعه ایران در زیر پوست خود تغییراتی کرده بود و میخواست پوست بیندازد و این تنها به زمان نیاز داشت.
با این تغییرات سواد و آگاهی و ارتباطات و رفت و آمد، دانشگاه ها، دانشجویان، رشد جمعیت آموزش عالی دیده، جامعۀ دانشگاهی شده، رشد کارهای علمی، شبکههای اجتماعی و جوانان، مشارکت رو به تزاید زنان، و تغییر در نهادهای مدنی و صنفی و حرفهای وان جی اوها و شکل گیری تدریجی یک سلسله بخشهای غیر دولتی همه همه دگرگشتهایی در محتوای اجتماعی ایران بود که نباید آن را دست کم بگیریم. پس تنها چیزی که این جامعه نیاز داشت تا یک جهش خوبی بکند زمان بود، ولی متأسفانه عوامل خارجی وداخلی دست به هم دادند واین زمان را از دست ملت ایران گرفتند این بسیار حسرت بار است. راه اندازی هم که عرض میکنم شاید آخرین امید اجتماعی در این دوران باشد.
آن راه انداز کوتاه مدت که میگویید تنها راه حل وامید اجتماعی باقیمانده است، چیست؟
راه انداز جامعه دو وجه دارد، اقدامی ملی از سوی جامعه مدنی و اقدامی ملی از سوی دولت. از سوی جامعه مدنی این است که کسانی از عقلا و کنشگران جلو بیفتند و مدنی ها، NGO ها، دانشگاهیان، منتقدان، فعالان اجتماعی، کنشگران حرفهای و فرهنگی و متفکران، جلو بیفتند و یک ائتلاف برای ایران، فارغ از انواع اختلافات و گرایشهای ایدئولوژیک درست بکنند که مبنای آن تمامیت ارضی باشد. ما میخواهیم تمامیت ارضی را در این بحبوبه در ایران حفظ کنیم، حق حاکمیت ملی، حقوق اساسی ملت، فرهنگ و میراث ایرانی چه دینی و چه ملی را حفظ کنیم.
به نظر من اینها چیزهایی است که مساله ایران است. من و شما فرق نمیکند، ممکن است که یکی ملی و دیگری مذهبی باشد، هر دو یک به میراث ایرانی قائل هستیم. یعنی نقطه اشتراک مان این باشد ایران و تمامیت ارضی این کشور باقی بماند و ایران، ویران نشود. ایران جولانگاه قدرتهای خارجی نشود، حقوق فراموش شده ملت احیا شود. در اینجا به نظرم دانشگاهها هم بسیار میتواند موثر باشند، دانشجویان و دانشگاهیان میتوانند هم تولید محتوا و هم تولید ارتباط و اعتماد کنند.
اما همزمان یک اقدام نیز از سوی دولت لازم داریم و منظورم کل حاکمیت است. یک نفر از آقایان جلو بیفتد و عقلای نظام، صرف نظر از این یا آن جناح را که عاقل و واقع گرا هستند و محاسبات دنیا را میدانند، جمع کند. کسانی که به فکر رانت وقدرت وگروه وجناح خود نیستند و به فکر ایران و مردم و میراث فرهنگی ما هستند، از خانه نشینها و محصورها هم دعوت کنند تا یک صدا از ایران بلند به گوش برسد، انسجامی به وجود آید که مبنای آن حقوق ملت، حاکمیت ملت، تمامیت ارضی، اصول مغفول قانون اساسی، اصول مغفول حقوق ملت و اختیارات قانونی باشد.
ما با دنیایی طرف هستیم که یک مثلث واشنگتن و تل آویو و ریاض شکل گرفته که میخواهد ایران را از بین ببرد، با قواعد شناخته شده بین المللی هم رفتار نمیکند خلاف قواعد دنیا عمل میکند، پس چطور شده که نمیخواهیم از ایران یک صدای مدنی نیرومند شنیده بشود؟ ما به یک جامعه مدنی عقلانی نه احساسی نیاز داریم، ما روز به روز به سمت جامعه مدنی هیجانی میرویم در صورتی که جامعه مدنی عقلانی و قانونمند و یک حکومت عقلانی نیاز داریم یعنی به سر عقل آمدن هم حکمرانی و هم نهادینه شدن عقلانیت در جامعه. به نظر من در این صورت میتوانیم از آخر ضرر برگردیم. اتفاقاً در این صورت کنشگران مرزی نیز که در ابتدای عرایضم گفتم فعالترین عناصر میشوند و آنها در چنین میدانی است که امکان فعال و موثر شدنشان بیشتر هست.
فکر میکنید این امر تا چه حدی ممکن است اتفاق بیفتد؟
در این رابطه چهار سناریو در پیش روی ایران قابل تصور است که مفصل است و باختصار عرض میکنم:
سناریوی ایده آل این است که هم حاکمیت عقلانیتر رفتار بکند و هم جامعه مدنی عقلانی عمل بکند و این دو با هم یک هم افزایی خلاق داشته باشند. نامش را «سناریوی دفع ضرر بزرگ» گذاشته ام. ایران ما حقانیتی در افکار عمومی جهانی پیدا میکند و افکار عمومی جهانی ترامپ را بیشتر از همیشه تنها میگذارند؛ در داخل نیز اتحاد ملت ودولت در جهت اصلاحات اساسی ساختاری و رفتاری به وجود میآید، حق حاکمیت ملی و حقوق ملت ترمیم میشود. واز آن محتوای در حال شکوفایی جامعه ایران میتوانیم بهره بگیریم وحتی جهشی تاریخی بکنیم. این سناریو طلاییترین سناریو برای ایران است.
سناریوی دوم این است که جامعه فعال باشد و عقلانی عمل کند، ولی حکومت سرباز بزند و راه عقلانیت را پیش نرود. این سناریو سرکوب جامعه مدنی در برخواهد داشت و پر هزینه خواهد بود. هر چند که برای ملت و جامعه مدنی ایران، میتواند البته با قدری دشواری، نقطه عزیمت مطمئنی برای تغییر از درون با حفظ سرزمین وتمدن ایرانی باشد.
سناریوی سوم این است که حکومت، عقلانی عمل کند وقدم به پیش بنهد، ولی جامعه نامنظم وناشکیبا باشد تندروی در پیش بگیرد واز اصلاح درونزا استقبال نکند. حاکمیت هرچند با تأخیر به سوی عقلانیت واصلاحات حرکت میکند، ولی به دلیل تندرویها و غفلت جمعی در جامعه سیاسی کشور نمیتواند موفق شود. این سناریو قرین ناپایداری خواهد شد و پر هزینه خواهد بود وضرر وزیان ملی به بار خواهد آورد.
سناریوی چهارم این است که نه دولت و نه جامعه مدنی هیچکدام عقلانی عمل نکند حاصل این سناریو شکاف ملت ودولت، تشنج، واگرایی ملی، فروپاشی سیاسی و اجتماعی است و خسران ملی بسیار بزرگ وتاریخی خواهد داشت.
منبع: شفقنا