وبسایت فرادید: منوچهر آتشی به خاطر شعرهایش معروف شد. فریدون مشیری نخستین بار از او چند شعر در صفحه ادبی مجله روشنفکر منتشر کرد که بسیار مورد استقبال قرار گرفت.
رضا سیدحسینی درباره این شروع خاطرهای دارد. او و فریدون مشیری کارمند وزارت پست و تلگراف بودند. سیدحسینی میگوید حدود سال 39 روزی مشیری مجموعهای از شعرهای یک شاعر جوان بوشهری را به من نشان داد.
شعرها را خواندم و شیفته شدم و به فریدون گفتم حاضر با هزینه خودم آنها را چاپ کنم.
2 هزار تومان عیالم برای خرید خانه پسانداز کرده بود که با آنها کتاب «آهنگ دیگر» منوچهر را چاپ کردیم. منوچهر هم مقدمهای بر آن نوشت و در آن از زندگی دردبارش گفت. او همیشه زندگیاش را سرشار از درد میدانست.
آتشی درباره اولین عاشقیاش در زندگینامه خودنوشت خود چنین میگوید: اولین تجربه عشقی در چاهکوه اتفاق افتاد او نیز توجهی پاک و سادهدلانه به من داشت، آن دختر خیلی روی من تاثیر گذاشت و در واقع او بود که مرا شاعر کرد.
در آن سالها ترانههای زیادی سرودم و به دلیل نرسیدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد دیگر و سرطانی که بعدها به آن دچار شد رد پای این عشق در تمام اشعار من به چشم میخورد.
او در یک جمعبندی سر انگشتی و مختصر از زندگی زناشویی و عشق و زن و همسر و فرزندان چنین دردمندانه یاد میکند: «شش بار عاشق شدم و بار هفتم بدون عشق ازدواج کردم. من برای ازدواج ساخته نشده بودم.
چون با زنی که ازدواج کردم هم بعد از حدود پانزده سال، ناچار به جدایی شدیم. زن دومی هم گرفتم با این مقدمات و حساب که مونسی برای روزهای پیری باشد، که این هم نشد و مّدعی من از آب درآمد و اعصابم را خراب کرد.
شاعر وقتی اعصابش بهم ریخت، میدانی که دیگر به هیچ صراطی مستقیم نیست. از زن اولم یک دختر داشتم، شقایق، که حالا در آلمان است و گویا حقوق خوانده و شوهر کرده (یا نکرده) و هیچ احوالی هم از من نمیپرسد.
پسری نازنین به نام مانلی داشتم، که در جوانی انسفالیت گرفت و در نوزده سالگی مُرد.
از زن دوم هم، که همان دَه روز اول قاطی کردیم و کار به جدایی کشید، یک دختر دارم به نام شعله، و با نام مستعار شیرین.
اینجا نیم تا جای کس را تنگ سازم
یا، چون خداوندان بی همتای گفتار
بی مایگان را از ره تاریخ رانم
سعدی بماناد
کز شعله نام بلندش نامها سوخت
من میروم تا شاخه دیگر بروید
آتشی را از نمایندگان سبک «شعر حجم» میدانند. این شیوه با استفاد از واژگان کم، فضاهای خاص شعری را ایجاد میکند. او درباره رابطهاش با شعر میگوید: من هرگز از بیرون وارد شعر نمیشوم.
بلکه از درون شعر به بیرون سَرَک میکشم. من پنجاه سال است محاط در شعرم. همه چیزم را به پایش ریختهام و این ادعا نیست. خیلیها میدانند.
در واقع من استمرار بلا انقطاع شعرم. من و شعرم، در هیأتی جداییناپذیر، مثل یک جریان، در بستر مکان و زمان، میغلتیم و میرویم.
آتشی تحصیلات ابتدایی (دبستان گلستان) و متوسطه (دبیرستان سعادت) را در بوشهر گذراند و برای طی دوره دانشسرای عالی به شیراز رفت.
در سال 1333 آموزگاری را در بوشهر آغاز کرد و در سال 1336 وارد دانشسرای عالی تهران شد و در رشته زبان انگلیسی لیسانس گرفت. در کنار تدریس در بوشهر، قزوین و تهران به فعالیتهای فرهنگی دیگر- سرودن شعر، ترجمه و روزنامه نگاری -نیز اشتغال داشت.
از جمله، در پایان سالهای دبیری خود مسئولیت ویراستاری را در انتشارات سازمان رادیو و تلویزیون ایران به عهده داشت. شاعر جنوب در سال 1359 از خدمات دولتی بازنشسته شد و در یکی از شرکتهای خصوصی به کار پرداخت.
آتشی در سال 1384 چهره ماندگار شد. عجیب این بود که چند روز بعد از این اتفاق بر اثر ایست قلبی درگذشت. بعضی او را نیمای جنوب میخوانند.
سیدحسینی در این باره هم خاطرهای از آتشی دارد. با همان ناشیگری روستاییاش روی صحنه رفت. پس از اینکه با بزرگان دست داد برگشت که برود. صدایش کردند. او جایزهاش را نگرفته بود. همین سادگیاش باعث شد به خاطر چهره ماندگار شدن آماج انتقاد شود.
در اشعار او بومیگری و توصیف دیار زیاد دیده میشود. 21 کتاب شعر دارد و 2000 صفحه شعر سروده است. شاعر تأثیرگذاری بود که بر همولایتیهایش و شاعرانی همچون فرخزاد، باباچاهی، سعید مهیمنی و ... تأثیر گذاشت.
ترجمههای خوبی داشت که به خاطر آنها جایزه دریافت کرد.
بانوی گیلاس و گندم
بانوی رنگها
از دیدار آبیها
چه میآورد
جز لبخندی
که برکه ریگ قرمزی است
و دندانی
که تلالو مرواریدهای نبسته
به آینه تقدیم میکند
سبز رفته و گلگون برمی گردد
از میانه گیلاسها
با گونهای
و لکه سرخی
جگر چلانده گیلاسی
که ستاره را
به خسوفی دل انگیز میآراید در برکه ...