مصطفی ملکیان؛ در کتابها و رسائل و مقالات فلسفی، هر وقت که تعبیر معنای زندگی به کار میرود، به سه مدلول مختلف دلالت میکند. گاهی مراد از معنای زندگی، هدف زندگی است؛ گاهی مراد، کار کرد زندگی است؛ و گاه نه هدف زندگی و به کار کرد زندگی بلکه ارزش زندگی است.
من در مورد این معنای سوم از معنای زندگی، و درسی که از مولانا در این باب میتوان گرفته میخواهم گفت و گویی داشته باشم.
میدانیم که اقتضای عقلانیت عملی، این است که آدمی دست به کاری نزند که هزینه اش، بیشتر از فایده اش باشد. با این مقدمه، زیستن و زندگی کردن را یک کار بدانیم، باید به شرطی به زندگی خودمان ادامه دهیم که فایده زندگی کردن، بیشتر از هزینه آن باشد، یا لااقل برابر هزینه آن باشد و فایده، کمتر از هزینه نباشد.
هزینههای زندگی، مجموع درد و رنجهایی است که هر آدمی در طول زندگی خودش متحمل میشود. پس اگر زندگی ارزش زیستن داشته باشد، باید چیزی را تصور کنیم که آن چیز، بیشتر از مجموع درد و رنجی که در طول زندگی متحمل میشویم، باشد، تا بیارزد که این همه درد و رنج را متحمل شویم برای آن چیز بیشتر.
این جاست که آن سخن عمیق آلبر کامو معنا پیدا میکند که مهمترین مسئله فلسفی، خودکشی است. یعنی فلسفه باید به من بگوید که آیا زندگی، ارزش زیستن دارد تا به آن استمرار دهم با ارزش زیستن ندارد و باید متوقفش کنم؟ فیلسوفان و عارفان و فرزانگان و بنیان گذاران ادیان و مذاهب و الاهی دانان و در قرون اخیر، روان شناسان، کمابیش به این نکته پرداخته اند که آن چه چیزی است که میارزد من برای رسیدن به آن، این همه درد و رنج را در زندگی، متحمل شوم؟
کدام فایدۀ عظیم تری از مجموع این درد و رنجها متصور است؟ گویا همه کسانی که به این پرسش پرداخته اند و در مقام پاسخگویی به این پرسش برآمده اند، همه عقیده داشتند که درد و رنج، جزولاینفک زندگی است. اما ممکن است کسی در خود این پیش فرض شک داشته باشد و نپذیرد که درد و رنج، اجتناب ناپذیر و گریزناپذیر است.
ممکن است کسی بگوید اصلا میشود بدون درد و رنج، زیست. این جاست که نزدیک میشویم به آن مفهومی که در آیین بودا، از آن به چهار حقیقت شریف تعبیر میشود. به گمان بنده، مولانا در مسئله درد و رنج، خیلی به چهار حقیقت شریف آیین بودا نزدیک شده، مولانا تا جایی که معلومات اندک من اجازه میدهد معتقد نیست که درد و رنج، جزولاینفک زندگی است. معتقد است که درد و رنج برای عموم انسانها در زندگی آنها، کم یا بیش و با درجات متفاوت وجود دارد، ولی چنین نیست که نشود از درد و رنج گریخت؛ بنابراین میتوان زندگیای تصور کرد که در آن زندگی، درد و رنج یا به کلی زائل شده باشد، یا به میزانی که توصیه من مولانا عملی میشود، به همان میزان درد و رنج در زندگی کاهش یافته باشد.
چگونه؟ به نظر میآید عقیدۂ مولانا بر این است که تا انانیت باقی است، درد و رنج باقی است و اگر بتوانیم زندگیای کنیم با انانیت کم تر، درد و رنجمان کاهش پیدا میکند و اگر بتوانیم زندگیای بدون انانیت داشته باشیم، درد و رنجمان به صفر میرسد.
ما در زندگی عادی خودمان، وقتی درباره هر جوهر یا خاصه یا رویداد یا فرایند یا هر فعل و انفعالی در هستی بحث میکنیم، میزان و قرب و بعدش را به منافع خودمان در نظر میگیریم ما عموما این گونهایم. درباره هر چیزی وقتی داوری میکنیم، در نظر میگیریم که این چیز با من چه ربط و نسبتی برقرار میکند؟ چه نفعی به من میرساند، و چه ضرری به من میرساند؟ سود و زیان من در این معامله چیست؟ این یعنی من همیشه در پیش زمینه هر داوری، خودم را حاضر نگه میدارم.
اما عقیده مولانا بر این است که تا تو این هستی، نمیتوانی جهان هستی را بدون درد و رنج تجربه کنی تو همیشه از هر چیزی میچشی دردی را میچشی رنجی را و اگر میتوانستی این من را از آن پس زمینه بیرون ببری، آن وقت دیگر تجربه درد و رنج نداشتی.
ما معمولا تصور میکنیم که برای این که زندگی ما ارزش زیست داشته باشد، باید به دنبال فایدهای برویم که بیارزد این همه درد و رنج را برای آن فایده تحمل کنیم. اما به عقیده مولانا اگر بتوانیم زندگی بدون انانیت داشته باشیم، موضوع درد و رنج اصلا منتفی میشود.
مولانا در کلیات شمس میگوید:
«آن نفسی که با خودی خود تو شکار پشهای
وان نفسی که بی خودی پیل شکار آیدت
آن نفسی که با خودی بسته ابر غصهای
وان نفسی که بی خودی مه به کنار آیدت
آن نفسی که با خودی همچو خزان فسردهای
اوان نفسی که بی خودی دل چو بهار آیدت»
تا وقتی با خودی و انانیت در مجموعه تصمیم گیریها و داوریهای تو دخالت میکند، تو ضعیف هستی، شکار پشهای، و از غصه رهایی نداری و چارهای جز این نداری که غمگین باشی.
اما وقتی بی خود میشوی، دل افسرده هم به نظر تو بهار دل افزا و منبسط میآید. قبض بر تو نیست و همه چیز بر تو گشادگی است. این که ما بتوانیم درباره جهان، نگرشی فارغ از ایگو داشته باشیم، از آموزههای بوداست و مولانا به گمان من، این آموزه را پذیرفته است و کمابیش هم با تعالیم اسلام سازگار میافتد.
اگر این گونه باشد، آن وقت از منظر مولانا، زندگی ارزش زیستن دارد و درد و رنجها در این زندگی به حداقل کاهش پیدا میکند، بنابراین این که من به دنبال چیزی بگردم که بتواند جبران این همه درد و رنج زندگی را کند، در واقع کار گریزپذیری است و میتوانم به آن نپردازم.
این راه حل برای مبارزه با رنج و درد، به لحاظ نظری، خیلی واضح است، ولی به لحاظ عملی، دشوار است. این که من عملا بتوانیم خودم را چنان بپرورم که بتوانم فارغ از سود و زیان خودم و بدون قید تعلق، درباره جهان هستی ویکانیکان پدیدههای این جهان هستی داوری کنم، به لحاظ عملی دشوار است.
اما اگرمن نتوانم به حد نهایی این امر برسم، تجربه و تحقیقات روان شناختی روان شناسان انسان گرا و روان شناسان فراشخصی نشان داده که به هر میزان هم که بتوانم به این حد نهایی نزدیک شوم، به همان درصد، مقدار درد و رنج زندگی من کاهش خواهد یافت
یعنی مسئله، مسئله صفر و یک نیست. به هر درصدی که به این هدف برسید، به همان میزان، زندگی شما خوشتر و خوبتر خواهد بود امیدوارم که همه ما بتوانیم تحت تعلیم اساسی مولانا، از زندگی خوبتر وخوشتر برخوردار باشیم.
منبع: اندیشه پویا