پایگاه خبری تحلیلی فردا: به تازگی بانک ملت در اقدامی عجیب به اسپانسری فیلمی بد پرداخته است که موجی از انتقادات نسبت به آن برانگیخته شده است. ضعف های جدی این فیلم به گونه ای است که حتی حضور بازیگرانی مانند مهناز افشار و پرویز پرستویی نتوانسته از دادن لقب یکی از بدترین کمدی های این سال ها به این فیلم جلوگیری کند. نکته عجیب اما این است که یک بانک چرا باید اسپانسر این فیلم شود؟ چرا باید حقوق سهامداران یک بانک صرف حمایت از چنین فیلم ضعیفی شود؟ آیا نظارتی بر روی این مساله هست؟
در ادامه بخش هایی از نقد فیلم به نقل از وبلاگ نماوا را بخوانید: «لسآنجلس، تهران» بیشک یکی از بدترین فیلمهای کمدی تاریخ سینمای ایران و بدترین فیلم در کارنامه کاری عواملش است.
تینا پاکروان، در اولین تجربه فیلمسازیاش با «خانووم» به سراغ مسائل اجتماعی زنان و قهرمانان زن رفت که در مقام یک فیلم اول، قابلتأمل بود و حرفی برای گفتن داشت. دومین کار پاکروان، «نیمهشب اتفاق افتاد» حال و هوای مشابهی باکار قبلی داشت. زنان و دغدغههایشان و نگاه جامعه به یک زن تنها، دستمایه اثر دوم این فیلمساز قرار گرفت. «نیمهشب اتفاق افتاد» گرچه همچنان از دغدغههای فیلمسازش میگفت، اما در ساخت و ارتباط با مخاطب نتوانست اعتباری برای فیلمسازش به ارمغان آورد و دومین اثر پاکروان نهتنها بهتر از کار اولش نبود که چندین پله تنزل داشت. حالا، سومین فیلم پاکروان، علیرغم همه انتظاراتی که از آن میرفت از راه رسیده است و نشان داده که میتوان فیلمی ساخت، ورای مرزهای بد بودن، فیلمی که نهتنها در آن خبری از دغدغه نیست که حتی خبری از یک داستان ساده و قابل دنبال کردن هم نیست.
«لسآنجلس، تهران»، بههیچوجه کمدی نیست. نه اینکه خندهدار نباشد یا خوب پرداختنشده باشد که اساساً ساختار یک فیلم کمدی را ندارد (البته اگر در مرحله اول، ساختاری داشته باشد). در «لسآنجلس، تهران» نه خبری از یک موقعیت کمدی، چه جذاب و چه غیر جذاب، هست و نه هیچکدام از شخصیتها آنقدر خوب پرداختهشدهاند که کمدی کاراکتر محوری را شاهد باشیم.
صرف لحن شادوشنگول راوی، بزنوبرقصهای ناگهانی و بدون هیچ پیشزمینهای و لوده بازی کاراکترها، فیلمی کمدی نمیشود، حالا هرچقدر میخواهید به آن برچسب کمدی بچسبانید و بهجای یک فیلم کمدی جایش بزنید، فیلمی که کمدی نباشد، از بیننده نه خنده میگیرد و نه ارتباط.
درست است که شخصیتها در یک فیلم کمدی، به تیپ نزدیکتر هستند تا کاراکتر، اما در همان تیپسازی هم شخصیت باید خصوصیات اخلاقی مشخصی داشته باشد، پیشینه و بستر قابلدرکی از خود ارائه دهد و در یککلام، برای بیننده ملموس باشد، اما متأسفانه آنچه در «لسآنجلس، تهران» میبینیم رها شدن شخصیتها در یک فیلمنامه بی چفتوبست است و بار اجرا و پرداخت شخصیتها، کاملاً به دوش بازیگران گذاشتهشده است. مسلماً، وقتی فیلمنامه کار تا این حد ضعیف و فاقد ساختار مناسب باشد، بهترین بازیگران دنیا هم نمیتوانند کاری کنند بیننده باشخصیت آنها ارتباط برقرار کند. در «لسآنجلس، تهران» گرچه شاهد حضور ستارههایی، چون پرویز پرستویی و گوهر خیراندیش هستیم، اما این بیحوصلگی و سرسری گذشتن به بازی آنها هم سرایت کرده است و نه بازی قابل قبولی ارائه میکنند و نه حتی به نظر میرسد ذرهای برای باورپذیر شدن کاراکتر خود تلاش میکنند. در این میان، نقش دو کاراکتر اصلی با بازی مهناز افشار و ژوبین رهبر، در مسیر داستان کاملاً اضافه و بیهوده به نظر میرسند و صرف پایان خوش عاشقانه در فیلمنامه گنجاندهشدهاند و فقط بازیهای تصنعی و اغراقشده را بهجای کمدی به خورد مخاطب میدهند. پرویز پرستویی در نقش مردی هزارچهره که شخصیت اصلی فیلم هم هست، چندان نقشش در فیلم مشخص نیست، همانطور که اصلاً داستان فیلم معلوم نیست و بیننده تا انتها نمیفهمد که قصه اصلی پس گرفتن تابلوی دزدی است یا عشق میان بهروز (پرستویی) و لیندا (ماهایا پطروسیان). همین قصه آشفته و سرگردان، خالی از هرگونه جوشوخروش داستانی است که بازیگرانش را حیف میکند و بیننده را وادار میکند اگر انتخابی داشته باشند، خیلی قبلتر از پایان فیلم، سالن را ترک کنند.
حتی موسیقی کارن همایونفر هم عجیب خنثی است و وقتی هم که خنثی نیست به همان فضای لودهگری فیلم نزدیک است تا کارهایی که از همایونفر شنیدهایم. انتخاب موسیقی هم تعریفی ندارد و بهاندازه بقیه فیلم شبیه ادای رد کردن خط قرمزها را دارد تا اینکه واقعاً نقشی دراماتیک در فیلم ایفا کند یا بیننده را به فضای فیلم نزدیکتر کند.
درواقع کاری که «لسآنجلس، تهران» از همان اولین سکانسش انجام میدهد این است؛ وانمود میکند دارد خط قرمزهایی را میشکند و هوشمندانه کمدی متفاوتی عرضه میکند، اما متأسفانه در همین مرحله وانمود کردن باقی میماند و قدمی فراتر نمیگذارد. «لسآنجلس، تهران»، حاصل کار فیلمسازی است که امکانات فیلمسازی در اختیار دارد، اما دانش آن را خیر. این نامهای بزرگ که هیچ درخشش و رنگی به فیلم نمیبخشند، گواه این ادعاست.
«لسآنجلس، تهران»، در یک زمینه موفق بوده است و آنهم ناامید کردن تماشاگرانش بوده است. تماشاگرانی که بیصبرانه منتظر بودند تا در وضعیت اسفناک کمدی سینمای ایران، فیلمی قابلتوجه و درخور، اکران شود و حداقل از پرویز پرستویی انتظار انتخاب بهتری داشتند، با ناامیدی تمام سالن را ترک کردند و به صفحه مجازی عوامل فیلم روی آوردند. انتقادات تند مخاطبان در صفحات تینا پاکروان، مهناز افشار و پرویز پرستویی، واکنشهای متفاوتی برانگیخته است. تینا پاکروان که بهکل، نظرات منفی را از صفحهاش پاککرده است و فقط به تعریف و تمجید عده قلیلی که احتمالاً فیلم را ندیدهاند اکتفا کرده است. مهناز افشار از سوی دیگر، گفته سلایق متفاوت است و هر کس حق دارد فیلمی را دوست داشته باشد یا نه که کاملاً درست است، اما در قسمت دیگری از حرفهایش اعلام کرده که «لسآنجلس، تهران» یک فیلم کمدی و فانتزی متفاوت است؛ کاش خانم افشار تعریفی از فیلم فانتزی ارائه میدادند تا ما هم به آن عدهای که به قول ایشان قسمخوردهاند زیرآب فیلم را بزنند ملحق نشویم و از دیدگاهی دیگر، افتضاحی پر از لوده بازی و مسخرگی محض به نام «لسآنجلس، تهران» را میدیدیم. در این میان پرویز پرستویی هم با انتشار نامهای در صفحه شخصیاش، به انتقادات پاسخ داده است و از بین عوامل، منطقیترین واکنش را داشته است. بههرحال، از هنرمند باسابقهای، چون پرستویی انتظار دیگری هم نباید داشت. البته ایشان هم در این نامه نوشتهاند که نظر همه محترم است بهجز نظراتی که از روی غرضورزی ارائه میشود. امیدواریم آقای پرستویی باور کنند که بهعنوان یک هنرمند برایمان بسیار عزیز هستند و دوستشان داریم و این انتقادات هم به معنی غرضورزی نیست، چه کنیم که «لسآنجلس، تهران» چارهای برایمان باقی نگذاشته است.
درنهایت، اگر بخواهم «لسآنجلس، تهران» را در چند کلمه جمعبندی کنم، سرتان را درد نمیآورم و میگویم، حیف از وقتیکه برای تماشای آن گذاشته شود و حیف از پولی که برای خرید بلیت آن صرف شود و حیف از بازیگری، چون پرویز پرستویی؛ حیف و دو صد حیف.