سومین قسمت اصلی از فیلمهای اکشن «ایپمن» تقریبا تمام نکات مثبت و منفی دو قسمت قبلی را دارد، اما اگر طرفداران این مجموعه بپرسید این فیلم در مقایسه با قبلیها در چه جایگاهی قرار میگیرد، جوابشان احتمالا این است: آخر! مسئله این است که شاید بستن چشمانمان بر روی مشکلات داستانی فیلم اول به خاطر اکشن نابی که در کنارش عرضه میکرد امکانپذیر بود و شاید تکرار و افزایش آنها در فیلم دوم قابلتحمل بود، اما حضور دوبارهی آنها در فیلم سوم غیرقابلقبول است و این سوال را مطرح میکند که آیا سازندگان اصلا نیمنگاهی به نقد فیلمهایشان میاندازند یا فقط میخواهند از موفقیت فیلم اول برای به جان هم انداختن دانی ین در نقش مبارز اصلی این مجموعه با مبارزهای ریز و درشت دیگر استفاده کنند؟ شاید اسم کمپانیهای طمعکار هالیوودی به عنوان کسانی که بعد از موفقیت یک فیلم دستور سریسازی آن را میدهند بد در رفته باشد، اما ظاهرا چنین چیزی دربارهی کمپانیهای فیلمسازی چینی هم صدق میکند. شاید قسمت اول «ایپمن» طرفداران پروپاقرصی داشته باشد، اما من یکی از آنها نیستم. این به این معنا نیست که از دیدن آن لذت نبردم، اما همانطور که فیلم با توضیح ادامهی زندگی ایپمن به پایان رسید، باید همانجا پروندهاش بسته میشد.
فیلم اول به خاطر همان چیزی محبوب شد که از فیلمهای کلاسیک رزمی سینما به یاد داریم: تمرکز سادهی داستان برروی زندگی یک مبارز بامهارت و مردی معمولی که عاشق زن و زندگیاش است و کسی که تبدیل به نماد مقاومت و ایستادگی ملتش میشود. بهشخصه با چنین ترکیب شلوغ-پلوغی موافق نیستم و اعتقاد دارم چیزی که باعث میشود فیلم اول به جایگاه بالاتری نرسد عناصر زیاد داستانیاش است که باعث میشود فیلم وقت کافی برای پرداخت کافی آنها را نداشته باشد. خب، این دقیقا همان چیزی است که بهطرز ضعیفتری در دو فیلم بعدی هم تکرار شدهاند. خوشبختانه در فیلم سوم خبری از ملیگرایی افراطی قسمت دوم که به مضحک نشان دادن بدمنها ختم شده بود نیست، اما کماکان یکی از خطهای داستانی فیلم دربارهی فسادی است که در زمان استعمارِ بریتانیا در هنگ کنگ وجود دارد و خب، از آنجایی که ما در دو فیلم قبلی هم با چنین داستانی طرف بودهایم، ماجرا خیلی تکراری و قابلپیشبینی میشود.
فیلم دوم در جایی به پایان رسید که بروس لی در کودکیاش به باشگاه ایپمن میآید و از او میخواهد تا به او کونگ فو آموزش دهد. خب، مهم نیست چقدر طرفدارانِ سینمای رزمی دوست داشتند این فیلم به داستان آموزشِ بروس لی اختصاص پیدا میکرد، اما یکی از اولین ناامیدیهای فیلم که نکتهی منفی محسوب نمیشود، این است که این اتفاق نمیافتد. در عوض داستان از جایی شروع میشود که ایپمن و همسرش، وینگ سینگ همراه با پسرشان در هنگ کنگ زندگی میکنند. اکنون او باید از یک طرف با اراذل و اوباشی روبهرو شود که تحت مراقبت مقامات فاسد دولتی فعالیت میکنند و هم باید سر از یک باشگاه زیرزمینی به ریاست فرانک (مایک تایسون، بوکسور دنیای واقعی) در بیاورد. فرانک میخواهد زمین مدرسهای را که یکی از دانشآموزانش پسر ایپمن است، به زور بالا بکشد. پس، شغل جدید ایپمن این است که از صبح تا شب جلوی در مدرسه کشیک بدهد و همچنین با بیماری همسرش دستوپنجه نرم کند. اگر تمام اینها کافی نبود، سروکلهی یک مبارز جدید به اسم چیونگ تین-چی هم در شهر پیدا شده که به عنوان یک راننده کالکسهی معمولی حسابی در کارش وارد است و طبق معمول ایپمن را به مبارزه دعوت میکند تا برتری کونگفویش را ثابت کند.
یکی از اصول اولیهی ساخت یک اکشن درجهیک، خلوت نگه داشتن خط داستانی و تمرکز کردن روی یک عنصر تا پایان است، اما «ایپمن3» بیشتر از دو قسمت گذشتهاش سعی میکند به همهچیز ناخنک بزند و این بزرگترین اشکالی است که آن را نسبت به دو قسمت قبلی شلختهتر کرده است. موضوع این است که در فیلمهای اکشن هدف اصلی رویارویی مبارزان است. پس نباید قضیه را الکی پیچیده کرد. یکی از چیزهایی که در تبلیغات منتهی به اکران فیلم در مرکز توجهات قرار داشت حضور مایک تایسون به عنوان یکی از تبهکارانِ این قسمت بود. اگرچه در قسمت دوم هم رویارویی کونگ فو و بوکس را دیده بودیم و به همین دلیل فکر میکردم این ایدهی جدیدی نیست، اما خوشبختانه هم حضور تایسون کوتاه است و هم مبارزهی او و ایپمن به یکی از بهترینهای مجموعه تبدیل شده است. ایپمن از آن مبارزهای ضدضربهی کلاسیکی است که همه را بدون مشکل درو میکند، اما شاید برای اولین بار در جریان سهگانه، تایسون با مشتهای غولپیکر و تهاجمهای وحشیانهاش باعث میشود تا ایپمن هم درد را حس کند و حسابی در منگنه قرار بگیرد. حضور مایک تایسون از این جهت اهمیت دارد که بعضیوقتها برای به جان هم انداختن مبارزهای گوناگون لازم به زمینهچینیهای پیچیده نیست و بهتر است داستان را طوری طراحی کنیم که هرچه زودتر و سادهتر به میدان نبرد وارد شویم و به تماشای برخورد مشت و لگدهای مبارزانی از دو سرزمین متفاوت بنشینیم.
شاید این ضعیفترین داستان مجموعهی «ایپمن» باشد، اما صحنههای اکشن فیلم آن را جبران میکنند
اما یکی از بزرگترین گناهانِ «ایپمن3» از لحاظ داستانی، این است که موفق نمیشود چیونگ را به عنوان رقیب جدید ایپمن همدردیپذیر کند. مسئله این است که چیونگ برخلاف اکثر رقبای قبلی ایپمن راننده کالکسهای است که در وضعیت مالی خوبی به سر نمیبرد و برای تامین زندگی پسرش از مبارزات زیرزمینی سردرآورده و آرزویش برای تاسیس باشگاه باعث شده تا بین انجام کار خوب و بد برای پول درآوردن گرفتار شود، اما او یکدفعه و بدون هیچ توضیحی به یک شرور تمامعیار تغییر شکل میدهد. اینطور که به نظر میرسد فیلم میخواهد چیونگ را به رقیبی برای ایپمن تبدیل کند که در مبارزهشان مقداری هم به مرد آنسوی رینگ اهمیت بدهیم، اما از آنجایی که این اتفاق خیلی شتابزده و بیدلیل میافتد، بیشتر اینطور به نظر میرسد که سازندگان فیلم قصد داشتند تا این دو را در نبرد نهایی در مقابل هم قرار دهد و دلیل منطقی و خوبی برای این کار پیدا نکردهاند.
یکی از بهترین لحظات فیلم خردهپیرنگ بیماری همسر ایپمن است که اگرچه بعد از «کرید» که آن را با قدرت بیشتری اجرا کرده بود کمی کلیشهای به نظر میرسد، اما فیلم موفق میشود تا شیمی عاشقانه و شیرین این دو را به حرکت بیندازد و تاثیرگذار سازد. اینجاست که پای بروس لی به عنوان کسی که برای ایپمن کلاس آموزش رقص میگذارد دوباره به فیلم باز میشود و فیلم هم نشان میدهد حاضر است برای مدتی مشت و لگدپراکنی را فراموش کند و به بررسی عمق رابطهی ایپمن و زنش بپردازد. اینگونه متوجه میشویم که استاد ایپمن شاید بتواند سیلی از دشمنانش را زمین بزند، اما در مقابل نگاه همسرش هیچکدام از تکنیکهای دفاعیاش کارساز نیست. این نشان میدهد اگر داستان بیرون از رینگ به خوبی پرداخت شود، چقدر روی هیجانانگیزسازی اتفاقات داخل رینگ تاثیر میگذارد.
شاید این ضعیفترین داستان مجموعهی «ایپمن» باشد، اما صحنههای اکشن فیلم آن را جبران میکنند. هرچند پر بیراه نیست اگر بگویم اکشنهای «ایپمن3» شاید بهتر از فیلمهای همسبکش باشد، اما هیچکدام موفق نمیشوند استانداردهایی که مثلا با صحنهی نبرد بر روی میز غذاخوری در قسمت دوم ثبت شده بود را بشکنند. با این حال طرفداران در زمینهی دیدن سیاه و کبود شدن دشمنان ایپمن، ناراضی فیلم را به پایان نمیرسانند. اما شاید مهمترین گلهای که به طراحی اکشنهای این قسمت دارم این است که فیلم تمرکز زیادی روی قرار دادن ایپمن در مقابل تعداد بسیاری دشمن میکند. این حرکت برای خلق اکشنهای شلوغ و پرهرجومرج جواب میدهد، اما جادوی مبارزاتِ «ایپمن»ها همیشه نبردهای تک به تک بوده است. بهعلاوه، یکی دیگر از مهمترین نکاتی که باعث شده «ایپمن»ها هیچوقت به فهرست اکشنهای رزمی موردعلاقهام وارد نشوند، این است که ایپمن در ترکاندن دشمنانش بهطرز ابرقهرمانانهای بااعتمادبهنفس است. گویی با حالت خوابآلودگی و بیحوصلگی مبارزه میکند و از جلوتر حرکاتِ رقیبانش را پیشبینی میکند. این موضوع در این قسمت بیشتر از همیشه احساس میشود و عنصر مهمی است که باعث میشود از حس تنش و استرس مبارزهها کاسته شود. چون هرگز در طول مبارزه این حس به ما دست نمیدهد که ایپمن در حال انجام کار دشواری است. اما روی هم رفته، این روزها نمیتوانید نبرد در آسانسوری جذابتر از چیزی که در «ایپمن3» وجود دارد ببینید و تصویربرداری برخورد چاقوهای پروانهای در رویارویی نهایی فیلم تمیزتر از این امکان ندارد.
تهیه شده در زومجی