آغاز پرونده قتل و دورهمجمعشدن سه متهم آن به سال 85 برمیگردد. آن زمان پلیس جسد سوختهای را در کرج پیدا کرد. بررسیها نشان داد که این جسد سوخته متعلق به مرد جوانی به نام کامران است که چندی پیش خانوادهاش اعلام کرده بودند او گم شده است.
با انتقال جسد به پزشکی قانونی و آغاز تحقیقات، خانواده کامران گفتند به کسی مشکوک نیستند و کامران مرد آرامی بوده است که هیچ دشمنی نداشته و از اینکه او چنین کشته شده است، شوکه شدهاند. بررسی تلفنهمراه کامران نشان داد او آخرینبار با فردی به نام پوریا در تماس بود. پوریا یکی از اقوام کامران بود که دوستی نزدیکی با او داشت. وقتی از پوریا بازجویی شد، سرانجام لب به اعتراف گشود و گفت با همدستی دو نفر دیگر به نامهای آرش و فریدون دست به این قتل زده است. او گفت: کامران بچه یکی از اقوام من را مورد آزارواذیت قرار داده بود و من برای اینکه از او انتقام بگیرم، چنین کاری کردم.
او گفت: من با آرش تماس گرفتم و گفتم باید با هم این کار را انجام بدهیم و از آنجایی که پای ناموس در میان بود، او قبول کرد. ما به بهانهای کامران را از تهران سوار ماشین کردیم و به کرج بردیم، نزدیک مهرشهر که رسیدیم، در جایی خلوت کامران را از ماشین پیاده کردیم و کتک زدیم تا بیهوش شد و بعد روی او بنزین ریختیم و آتشش زدیم و فرار کردیم.
او درباره نقش فریدون در این قتل گفت: فریدون همراه ما آمد تا اگر لازم بود کمک کند اما او در قتل نقشی نداشت.
بعد از گفتههای این مرد آرش و فریدون هم بازداشت شدند. هرچند آرش قتل را قبول کرد، اما فریدون منکر شد و گفت که هیچ نقشی در قتل نداشته و حتی از آن آگاهی هم نداشته است.
با تکمیل تحقیقات و صدور کیفرخواست پرونده برای محاکمه به شعبه 2 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. آرش و پوریا به اتهام مشارکت در قتل و فریدون به اتهام معاونت در قتل محاکمه و دو متهم ردیف اول به قصاص محکوم شدند. فریدون نیز به 15 سال حبس محکوم و این حکم در دیوان عالی کشور تأیید شد، اما پیچیدگیهای این پرونده بعد از تأیید حکم آغاز شد.
دو سال بعد خبر رسید که پوریا در زندان به دست زندانی دیگر به قتل رسیده است و پرونده دیگری برای این قتل تشکیل شد.
فریدون که موادفروشی میکرد، در دادگاه انقلاب به جرم موادفروشی به حبس ابد محکوم شد و با اینکه در این پرونده نیز به حبس محکوم شده بود، باز به حکم اعتراض کرد و مدعی شد نقشی در قتل نداشته است.
سالها بعد آرش موفق به جلب رضایت اولیایدم شد. او که برای محاکمه بهلحاظ جنبه عمومی جرم به دادگاه برده شده بود، روز گذشته یکبار دیگر در شعبه 2 دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شد.
روز گذشته بعد از اینکه کیفرخواست علیه او خوانده شد، متهم در جایگاه قرار گرفت و گفت: من اتهام قتل را قبول دارم از ابتدا هم این موضوع را قبول داشتم. پوریا بود که من را وارد این ماجرا کرد، چون کامران به یکی از نزدیکان او تجاوز کرده بود. این مسئله در فرهنگ شهر ما خیلی بد است و نزدیکان فردی که مورد تجاوز قرار گرفته است، خودشان باید اقدام کنند و انتقام بگیرند. من هم با توجه به اتفاقی که افتاده بود، قبول کردم که به پوریا کمک کنم. ما کامران را بهبهانه گردش سوار ماشین کردیم و بهسمت مهرشهر کرج رفتیم. آنجا زمینهای بایر زیاد بود؛ در یک زمین مناسب ماشین را نگه داشتیم پوریا به جان کامران افتاد و کتکش زد و گفت برای چه تجاوز کردی، فرصت حرفزدن به او نمیداد البته کامران هم ترسیده بود و نمیتوانست حرف بزند. بعد که بیهوش شد روی او بنزین ریختم. من هم با پوریا او را میزدم بعد از اینکه بنزین ریختیم، او را آتش زدیم.
بعد از اینکه به قصاص محکوم شدیم و حکم تأیید شد، پوریا دیگر امیدی به اینکه بتواند رضایت بگیرد، نداشت چون میدانست با این وضعیت رضایتی در کار نخواهد بود و خانواده کامران انتقام میگیرند؛ به همین دلیل دیگر مثل سابق باانگیزه زندگی نمیکرد. او بیشتر اوقات در حال خودش بود و روزی هم که کشته شد، یک زندانی با او درگیر شد و تیزی را به شکمش فرو کرد. من هم برای اجرای حکم پای چوبه دار برده شدم، اما اولیایدم رضایت دادند. 12 سال از آن ماجرا گذشته و من همه این سالها را در زندان بودم. جوانیام گذشته است و حالا میانسال هستم و درخواست دارم قضات هم کمک کنند من را ببخشند و در مجازات هم به من تخفیف دهند تا بتوانم بیرون بیایم.
او درباره نقش فریدون در قتل گفت: فریدون در ماشین همراه ما بود، اما هیچ کاری نکرد. او راست میگوید که از ماجرا خبر نداشت، ما به او چیزی نگفته بودیم اما او در ماشین حضور داشت.
در ادامه، نوبت به فریدون رسید. او که به رأی صادره اعتراض کرده و به همین دلیل به دادگاه منتقل شده بود، گفت: من هیچ اتهامی را قبول ندارم. من موادفروش بودم و چون کارم غیرقانونی بود سرم به کار خودم بود و اصلا به اطرافم توجه نمیکردم. اینکه گفته میشود در ماشین بودم دروغ بود. من سر این پرونده بازداشت شدم و بعد ماجرای مواد فروشیام مشخص شد و حالا از سوی دادگاه انقلاب به حبس ابد محکوم شدهام. اگر بازداشت نمیشدم، حبس ابدی هم در کار نبود. من هیچ نقشی در قتل نداشتم برای خودم کاسبی میکردم و اطراف هم برایم اهمیتی نداشت، چون میترسیدم گرفتار شوم. هرچند در نهایت این اتفاق افتاد و من دیگر امیدی به بیرونآمدن ندارم، اما واقعا در این پرونده نقشی نداشتم. ما متعلق به یک طایفه هستیم و از همین طریق هم آنها را میشناسم و اصلا در قتل نقشی نداشتم.
بعد از گفتههای متهمان، وکلای آنها در جایگاه حاضر شدند و دفاعایت خود را مطرح کردند. با پایان جلسه دادگاه، قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند.