«اتاق سبز» اصلا سبز نیست. شاید بعضیوقتها درختان جنگل قاب تصویر را پر کنند و اگرچه بافت بصری سبز فیلم خبر از آرامش و امنیت میدهد، اما تمام اینها قصد فریب دادن ما را دارند. گولشان را نخورید! تنها چیزی که در این فیلم فرمانروایی میکند، خون، خون و خون است. شاید بتوان تجربهی تماشای چنین فیلم کمیابی که بهطرز هنرمندانهای فرا-دیوانهوار و جهنمی است را اینگونه توصیف کرد: در حال قدم زدن در جنگلی زیبا و لذتبخش هستید که ناگهان ناخواسته از پورتالی نادیدنی عبور میکنید و وارد دنیای زیرین میشوید. آن هم نه در زمانی معمول، بلکه در وسط فستیوال خون و مرگ شیاطین تاریکی و فرشتگان سیاه که با قمه و ساطورهایی عظیمجثه در دست برمیگردند و از اینکه شما با پای خودتان قدم به جشنشان گذاشتهاید، لبخند میزنند. روزِ سبزتان، سرخ میشود. «اتاق سبز» چنین سناریویی را بهشکل بسیار واقعگرایانهتری سر کاراکترهای بدبختش اجرا میکند. و آن هم چه اجرا کردنی!
نمیدانم، شاید سختترین کار دنیا در حوزهی فیلمهای ترسناک، ساخت یک فیلم واقعا تحسینبرانگیز در زیرژانر بدنام «شکنجه» باشد. اینجور فیلمها معمولا که نه، اکثرا به خاطر تمرکز مطلق و غیرهیجانانگیزشان روی بیرون ریختن دل و روده و راه انداختن حمام خون مورد انتقاد میگیرند. عدهای حتی تا اینجا هم پیش میروند که فیلمهای شکنجه، مزخرف محض هستند. البته تقصیر آنها هم نیست. این طرز فکر به خاطر این است که فیلمهای شکنجهمحور واقعی و معرف این ژانر (که در ادامه از اهمیتشان میگویم) با فاصلهی بسیار زیادی از هم ساخته میشوند و به سختی میتوان نمونهی خوبی از آنها را پیدا کرد. «اتاق سبز» اما یکی از آنهاست.
در توصیف دیوانگی و جنون و هنری که در رگهای این فیلم جریان دارد همین و بس که این همان فیلمی است که اِلی راث آرزوی ساختنش را دارد، اما هیچوقت نمیتواند آن را بسازد و این همان فیلمی است که کوئنتین تارانتینو مطمئنا برای دیدنش روز اول در سینما حاضر میشود و بعد دیویدیاش را هم به محض انتشار در بازار، به کالکشنش اضافه میکند. به عبارتی دیگر، «اتاق سبز» مثل بچهی بهترین ویژگیها و عناصر سینمای اِلی راث و کیو.تی است. فیلمی که تمام کلیشههای این ژانر را آنقدر خوب اجرا میکند و بعضیوقتها آنقدر عالی میشکند که کاری جز تحسین جرمی سالنیر، کاگردان فیلم از دستتان برنمیآید. اگر از مواردی که توضیح دادم لذت میبرید، «اتاق سبز» مغزتان را منفجر میکند، اما اگر نه، مثل این میماند که یک طرفدار موسیقی سنتی ایرانی را به کنسرت هوی متال ببرید. راستش را بخواهید، دوزِ تاثیرگذاری این فیلم آنقدر قوی است که حتی اگر مثل من از کشته مردههای زیرژانر شکنجه باشید، باز خودتان را در هنگام تماشای فیلم، مات و مبهوت و شوکزده پیدا خواهید کرد. پس، در هر صورت آماده باشید!
شاید «اتاق سبز» با توجه به چیزهایی که گفتم اثر بسیار متفاوتی به نظر برسد، اما حقیقت این است که وقتی به استخوانبندی داستان نگاه میکنیم، فیلم فرق چندانی با دیگر فیلمهای ترسناک زیرژانر «کلبهای در جنگل» ندارد. اما همانطور که گفتم جرمی سالنیر در مقام کارگردان به عنوان کسی که تغییرات خودش را در کلیشهها ایجاد میکند معروف است. کافی است فیلم قبلیاش یعنی «خرابهی آبی» (Blue Ruin) را ببینید تا با تجربهای روبهرو شوید که در آن واحد هم آشناست و هم نیست. در «اتاق سبز» هم کلبه به یک باشگاه شبانه تغییر یافته، جوانانی که برای خوشگذرانی به بیرون شهر سفر میکنند با اعضای یک گروه موسیقی عوض شدهاند، نئو-نازیها جای شیاطین ماوراطبیعه را گرفتهاند و جنگل هم جنگل باقی مانده است.
قهرمانان فیلم اعضای یک گروه موسیقی هستند که راه زیادی را از خانه دور شدهاند، اما نه تنها پولی به دست نیاوردهاند، بلکه تورشان بهطرز فاجعهباری جلو میرود. خلاصه که آنها آه ندارند تا با ناله سودا کنند و از همین رو مجبورند به پوسترهای تبلیغاتی که با دست کشیدهاند و نوشیدنیهای ارزانقیمت بسنده کنند. بنزین بدزدند و شب را روی کاناپهی یک غریبه به صبح برسانند. اگرچه این کارها برای بعضی از تماشاگران ممکن است جالب به نظر برسد، اما کاملا مشخص است که اعضای گروه از این دربهدری اصلا لذت نمیبرند. آنها یکجورهایی هم در برزخ روانی به سر میبرند و هم مالی. وضعیت به جایی رسیده که به نظر میرسد این گروه خیلی زود از هم خواهد پاشید. تا اینکه غریبهای آنها را به سوی محل گردهمایی نئو-نازیها در عمق جنگلهای تاریک جهنمدرهای هدایت میکند تا شاید آنها حداقل با دست خالی به خانه برنگردند.
اگرچه اعضای گروه با اولین آهنگشان حسابی به نازیها توهین میکنند، اما در ادامه طوری مجلس را گرم میکنند و طوری با موفقیت کارشان را به پایان میرسانند که به نظر نمیرسد مشکلی پیش بیاید. همینطور هم میشد، اگر داستان آنها به یک «اما» ختم نمیشد. اما مشکل این است که آنها از روی بدشانسی محض، چشمشان به جنازهی دختر بیجانی در اتاق پشتی استیج میافتد و ناخواسته به شاهدان قتل دخترک تبدیل میشوند. به این ترتیب، بچهها خودشان را در یک وضعیت پیچیدهی غیرقابلحل پیدا میکنند. نازیها و پانکها در مقابل هم قرار میگیرند و این در حالی است که گروه اول تا زمانی که تکتک اعضای گروه دوم را نابود نکند بیخیال نمیشود. از اینجا به بعد فیلم با کله به درون استخر خون شیرجه میزند و دستهای قطعشده، گوشتهای پارهشده، جمجمههای سوراخشده و صورتهای منفجرشده است که یکی پس از دیگری از راه میرسند!
برخلاف فیلم قبلیاش، جرمی سالنیر سعی کرده با «اتاق سبز»، فیلم سرراستتری بسازد که بدون پیچیدگی بلافاصله لذتبخش شود. به خاطر این است که هیچ پیچیدگی عجیب و غریبی دربارهی قهرمانان و آنتاگونیستهای فیلم وجود ندارد. آنها فقط یک مشت جوان تا مغز استخوان ترسیده هستند که باید دوام بیاورند و نازیها هم که به کشتن معروف هستند. اما حقیقت این است که «اتاق سبز» چیزی دارد که خیلی از فیلمهای این سبک آن را جدی نمیگیرند. فیلمهایی که فکر میکنند فقط با انداختن یک قاتل به جان چندتا جوان وحشتزده میتوانند به نتیجه برسند. اولین جذابیت فیلم و عنصری گه جنگ وحشیانهی این دو گروه در «اتاق سبز» را میخکوبکننده میکند، این است که قهرمانانمان اگرچه پرداخت خاصی ندارند (و این تصمیم درستی برای چنین فیلمی است)، اما آنقدر واقعی به تصویر کشیده میشوند که امکان ندارد وحشتشان را حس نکنیم و از آن سو، نئو-نازیها نیز در کارشان حسابی حرفهای، مرگبار و باهوش هستند. این در حالی است که نزاع آنها فانتزی نیست، بلکه از شدت واقعیبودن چشم را میزند. خبری از قهرمانسازی و شانسهای دوبارهی هالیوودی نیست. یک اشتباه به تکهپارهشدن گلویتان میانجامد. مرگها در یک صدمثانیه اتفاق میافتند و همه مثل انسانهای واقعی که در چنین شرایطی گرفتار شدهاند، میتوانند اشتباه کنند.
وحشت اصلی «اتاق سبز»، وحشتِ دیدن تکهپاره شدن بدنمان است
اولین چیزی که قبل از باز شدن شیر مرگومیر، دستانش را به دور گلوی بیننده سفت میکند، اتمسفر است. سالنیر با فیلم قبلیاش ثابت کرده بود که بلد است چگونه به اتمسفر، بافت بصری و لحن متعادل و درگیرکنندهای برسد و اینجا هم این کار را به بینقصترین شکل ممکن انجام میدهد. به محض اینکه قهرمانانمان متوجه میشوند در این اتاق گیر افتادهاند، فیلم رسما ترس کلاستروفوبیک را هم به مجموعهی دلهرههایش اضافه میکند. از همین رو، فیلم موفق میشود با موفقیت حس گرفتار شدن کاراکترهایش در یک فضای بسته را به بیننده منتقل کند و قبل از اینکه به لحظات انفجاری برسیم، نفس بیننده را در سینهاش حبس کند. به خاطر همین آرامشهای قبل از طوفان است که فیلم از افتادن در دام بیموویهای سطح پایین جاخالی میدهد و به کلاس درس تولید تعلیق و تنش تبدیل میشود.
وحشت اصلی «اتاق سبز» اما وحشتِ تماشای تکهپاره شدن بدنمان است. همانطور که ترس روانکاوانه و ترس مورد حمله قرار گرفتن توسط ناشناختهها وجود دارد، یک نوع ترس هم وجود دارد که روی نقطهی دیگری از مغزمان دست میگذارد: تماشای نابودی بدن لطیف و عزیزمان در قاب تلویزیون. فیلمهای زیرژانر شکنجه به خاطر القای این نوع وحشت معروف هستند. هیچچیز اعصابخردکنتر و هولناکتر از این نیست که ببینم بدنمان چقدر در برابر ضربهی یک چاقو ضعیف است. خلق چنین وحشتی یکی از هنرمندانهترین کارهایی است که یک کارگردان میتواند انجام دهد، اما متاسفانه تعداد کارگردانانی که قادر به خلق نوع موثر و واقعی این وحشت هستند، اندک است. چون کافی است کمی در نشان دادن یک مرگ و زخم زیادهروی یا کمروی کنید تا فیلمتان به آن دسته از کارهایی بپیوندد که جنبهی تهوعآورشان پررنگتر است. «اتاق سبز» اما هرگز در این چاه سقوط نمیکند. بلکه تقریبا تمام آسیبها و قتلها از ضربه، سنگینی، شوک، هیجان و زیبایی خونباری بهره میبرند.
اگرچه بالاتر بهتان گفتم «اتاق سبز» یک تریلر ترسناک سرراست است، اما سالنیر بدون اینکه ضرباهنگ فیلم را پایین بیاورد، حواساش به کاراکترها نیز است و آنها را بدون جزییات رها نمیکند. مثلث طلایی فیلم آنتون یلچین، ایموجن پوتس و پاتریک استوارت هستند. وقتی خبر فوت آنتون یلچین اعلام شد، چندان او را نمیشناختم تا واقعا برای از دست دادن این هنرمند افسوس بخورم، اما باورتان نمیشود او در این فیلم در اوج به دوش کشیدن بار قهرمانی با دستی ناقص، چگونه وحشت ما را با صدای شکسته و صورت لرزانش به نمایش میگذارد. این وسط، اگر تاکنون با فیوریوسا و رِی به عنوان قهرمانان زن جدید سینما آشنا شدهاید، بهتر است هرچه زودتر بازی ایموجن پوتس در نقش اَمبر را تماشا کنید. اما نهایتا، این پاتریک استوارت در نقش دارسی، رییس نئو-نازیها است که واقعا عیار فیلم را بالا میبرد. در یکی از بهترین کستینگهای اخیر سینما، پروفسور ایکس برای نقشی انتخاب شده که شاید در فیلم دیگری فقط یک آدمبد یکلایه و کلیشهای بود که فقط با بیرحمیاش شناخته میشد، اما اینجا دارسی به عنوان موجودی باهوش و همچون ژنرال ارتشِ شروری که میدان نبرد را میشناسد به تصویر کشیده میشود. بنابراین وقتی سروکلهاش پیدا میشود و کمی به نحوهی حرف زدنش گوش میدهیم، میدانیم اگر قهرمانانمان قبل از این شانسی برای رهایی داشتند، دیگر ندارند.
یکی از نکات زیرمتنی جالب «اتاق سبز» این است که فیلم چگونه در لابهلابهی تمام این قتلعامها، حس خشونت و طبیعت بدوی بشر را مورد کندو کاو قرار میدهد. فیلم از این میگوید که همهی انسانها همانطور که قادر به عشق ورزیدن هستند، خوی حیوانی و وحشیانهای هم دارند. مهم این است که این حس و غریزه را در چه کاری استفاده میکنیم. مثلا دارسی، رییس نئونازیها از حس خشونت و بیرحمی انسانها برای رسیدن به هدف خودش سوءاستفاده میکند. او بخش تهاجمی و حیوانی افرادش را همچون یک رامکنندهی حرفهای در کنترل میگیرد و از آن برای ایجاد درد و نابودی دیگران استفاده میکند. از سویی دیگر، اعضای گروه موسیقی اگرچه زندگی خستهکنندهشان اعصابشان را خراب کرده، اما عصبانیت و ناراحتیشان را از طریق موسیقی تخلیه میکنند و هم ذهن خودشان را از افکار تاریک خالی میکنند و هم از طریق موسیقیشان دیگران را به چنین حسی میرسانند. این موضوع را میتوانید در سگهایی که برای تبدیل شدن به ماشینهای کشتارِ خونخوار آموزش میبینند هم ببینید. مسئله این است که غرایز و طبیعت بدوی ما غیرقابلانکار است و میتواند به نتایج هولناکی ختم شود که نمونهاش دورانی است که با شنیدن اسم نئو-نازیها به یاد میآوریم، اما این به این معنی نیست که باید آنها را انکار و سرکوب کنیم، بلکه اینها بخش دیگری از احساساتمان هستند که باید به درستی کنترل شده و مورد استفادهی مثبت قرار بگیرند.
«اتاق سبز» بهشت طرفدارانِ تریلرهای خشونتبارِ افسارگسیخته است. نه به خاطر اینکه مرگهای شوکآور تمام لحظاتش را پر کرده است، بلکه به این دلیل که سناریو، کارگردانی و همهچیز در خدمت این هستند که این مرگها آدرنالین تماشاگران را به مرحلهی انفجار برساند (این دومی از هرکسی برنمیآید). «اتاق سبز» سینمای وحشیانهای است که از شدت خشم و تنفری که به قلبش رسیده اوردوز کرده است. آنتون یلچین. سگهای شکاری. هوی متال. پروفسور ایکس. داستانهای پینتبال. تیغ موکتبری. این فیلم همهچیز دارد. اگر جرات ندارید همینجا برگردید، اما اگر وارد میشوید، منتظر بوسهی شاتگان بر صورتتان باشید.