خبرگزاری تسنیم: اصغر جمالیفرد که همهجا خودش را "ابوحنیف" معرفی میکند، از چهرههای مبارزی است که کولهباری از خاطرات دوران پیش از انقلاب را در لبنان، سوریه، فرانسه و آلمان را به دوش میکشد.
وی اوایل دهه 50 دانشجوی الکتروتکنیک در آلمان بود و بعد آشنایی با شهید چمران اولین فعالیتهای مبارزاتی را در کنار آن شهید و امام موسی صدر در لبنان آغاز کرد. سپس به شهید محمد منتظری پیوست و در کنار گروه محمد منتظری به فعالیت پرداخت.
عضویت در سازمان حرکة المحرومین و سازمان الفتح، شرکت در جنگهای دوساله لبنان علیه مارونیها و اسرائیل، انتشار نشریات عربی علیه رژیم پهلوی، انتشار تحریر الوسیله و جزوه حکومت اسلامی امام خمینی (ره) و توزیع آن بین حجاج سال 56 و حضور در نوفل لوشاتو در کنار امام خمینی از سایر فعالیتهای اوست.
اصغر جمالیفرد (ابوحنیف) در سمت راست امام خمینی در نوفللوشاتو. حسن روحانی نیز در تصویر دیده میشود
وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به سپاه تحت امر شهید محمد منتظری (با نام پاسا) رفت و آنجا عضو شورای فرماندهی سپاه مستقر در خیابان شهرآرا شد. سردبیری مجله شهید و پیام شهید که محمد منتظری چاپ میکرد از جمله دیگر اقدامات اوست.
در ایام درگذشت آیتالله منتظری، متن زیر مشروح گفتگوی تسنیم با ابوحنیف درباره فعالیتهای شهید محمد منتظری و باند مهدی هاشمی است که از منظرتان میگذرد:
تسنیم: آشنایی شما با شهید محمد منتظری از چه زمانی شکل گرفت و در فعالیتهای انقلابی از چه زمانی به شهید محمد ملحق شدید؟
ابوحنیف: از دعوت شما تشکر میکنم. باید قدری به عقبتر برگردیم و به زمانی اشاره کنم که من در آلمان تحصیل میکردم. جو سال 1352 و 53 در ایران آن زمان خیلی وحشتناک بود. رژیم واقعاً ددمنشانه با مبارزان برخورد میکرد، ما در اروپا که بودیم اخبار را میشنیدیم و به جایی رسیدم که دیدم ادامه تحصیل به درد نمیخورد.
آن زمان اگر خاطرتان باشد بحث "ظفار" مطرح بود و رژیم ایران با سلطان قابوس همکاری میکرد. به همین خاطر تصمیم گرفتم به عمان بروم و داشتم مهیا میشدم که دکتر چمران به آلمان آمد و یک شب میهمان من بود. من الکتروتکنیک میخواندم و در دانشگاه کلن آلمان بودم.
چمران گفت: "چرا میخواهی ظفار بروی؟ " در ظفار بچههای چپ (کمونیست) هستند، اما در لبنان شیعیان علیه اسرائیل و مارونیها میجنگند. وقتی دیدم یک چنین جریاناتی هست آنجا را در اولویت قرار دادم و رفتم لبنان...
چمران گفت: چرا میخواهی ظفار بروی؟ در ظفار بچههای چپ (کمونیست) هستند، اما در لبنان شیعیان علیه اسرائیل و مارونیها میجنگند. وقتی دیدم یک چنین جریاناتی هست آنجا را در اولویت قرار دادم و رفتم لبنان و در لبنان در کنار چمران مسائل مبارزاتی و آموزش نظامی و ... را دیدم. بعد از مدتی یک روزی دکتر چمران به من گفت: "ابوحنیف! یک افغانی میخواهد تو رو ببیند، گفتم چشم. رفتم دیدم، آمد یک هیکل ضعیف و کوچکی داشت. گفتم اهل کجایی؟ گفت: افغانستان گفت: تو کجایی؟ گفتم "من هم افغانی هستم! " آنجا ما دو افغانستانی با هم آشنا شدیم. (باخنده)
تسنیم: آن افغانستانی شهید محمد منتظری بود؟
ابوحنیف: بله.
تسنیم: چرا با نام و هویت مستعار همدیگر را شناختید؟
ابوحنیف: وقتی رفتیم لبنان نمیتوانستیم با نام جمالی فرد فعالیت کنیم بنابراین مجبور شدیم با نام مستعار باشیم. در آن زمان افراد مبارزی که آنجا میآمدند اگر چپی بودند اسامی مثل چهگوارا انتخاب میکردند، اگر ملی گرا بود کوروش و داریوش و اگر مسلمان بودند، کنیه اسلامی را احیا میکردند. مثل ابواحمد یا ابوحنیف، استاد من در آنجا یک فلسطینی بود که به من ابوحنیف را پیشنهاد کرد و من هم پذیرفتم و به این نام شدم.
بعضی اوقات ابوحنیف هم مطرح نمیکردیم. در این موارد یا میگفتیم افغانی یا پاکستانی هستیم که شناسایی نشویم، به این خاطر میگفتیم افغانی هستیم، بعد از مدتی که ما با این افغانی آشنا شدیم فهمیدیم «محمد منتظری» است. شهید محمد منتظری پاسپورت متعددی داشت پاکستانی افغانی و بحرینی داشت همه به همین صورت بودیم. من، غرضی، علی جنتی همه معمولا پاسپورتهای متعددی داشتیم.
** شهید محمد منتظری از امکانات سوریه و لبنان به نحو احسنت استفاده میکرد
محمد علاوه بر اینکه در بیروت یعنی در لبنان و در سوریه فعالیت میکرد، در کشورهای خلیج فارس هم فعالیت میکرد. در بحرین و کویت رفت و آمد داشت و نیروهای آنجا را جذب میکرد و با تمام نهضتهایی که علیه رژیمهای خودشان مبارزه میکردند ایشان ارتباط تنگاتنگی داشت و دراین رابطه هم با سوریه، هم با لبنان و هم با لیبی رفت و آمد داشت و از امکانات اینها به نحو احسنت برای پیروزی انقلاب استفاده میشد.
تسنیم: تا چه سالی در لبنان بودید؟
ابوحنیف: بعد از اینکه وارد لبنان شدم هر چه داشتم در اختیار چمران گذاشتم حتی 4 هزار مارک پس انداز داشتم که میخواستم به نیروهای ظفار تقدیم کنم، اما به "حرکة المحرومین" دادم و دیگر خودم را در اختیار حرکة المحرومین و سازمان امل قرار دادم. با محمد که آشنا شدیم علاوه بر فعالیت با چمران، با محمد منتظری هم روابط مان بهتر و بیشتر میشد تا زمانی که جنگ بین فلسطینیها و مارونیها به وجود آمده بود. بعد مسائلی پیش آمد که از حرکة المحرومین جدا شدم و تا زمان شهادت محمد منتظری با او بودم
زمان مرحوم شدن دکتر علی شریعتی، من و دکتر چمران و دکتر جلیل ضرابی تمام مراسم را به نحو احسنت انجام دادیم. عکسهای تدفین دکتر شریعتی را اگر دیده باشید این عکسها را من گرفتهام و تمام نوشتهها برای من است، چون خطم نسبتا بد نبود تمام این شعارها و تراکتها را من نوشتم و مراسم تدفین را انجام دادیم.
از راست: ابراهیم یزدی، احسان شریعتی و شهید چمران در مراسم تدفین دکتر شریعتی در دمشق
مراسم چهلم را هم محمد منتظری، قطب زاده و علی جنتی برپا کردند و به نحو احسنت چهلم را به نفع به نفع انقلابیون انجام دادیم و در آن مراسم چهلم که در بیروت انجام گرفت، نمایندگان بیشتر نهضتها آمدند. آنجا یاسر عرفات و امام موسی صدر سخنرانی کردند. علامه عسگری که آن موقع در بحرین بود، شنید اینها یک چنین برنامهای دارند، یک نامه خیلی تند و تیزی مینویسد که چرا از شریعتی دفاع میکنید، چون علامه عسگری با شریعتی مخالفت داشت.
** ماجرای تحصن کلیسای سنتماری در پاریس
سال 55 و 56 اینها تلاش کردند که در دفاع از مبارزین یک تحصنی را در فرانسه انجام بدهند و خلاصه کارها را انجام دادند. خانم دباغ خیلی به من اصرار کرد که ابوحنیف آنجا بیا و ما هزینه رفت و برگشت و همه را میدهیم. نمیدانم روی چه حسابی بود هر کاری کرد بنده نپذیرفتم. من قبول نکردم و خانم دباغ و علی جنتی و غرضی و محمد منتظری و دکتر هادی یک هفته در کلیسای سنتماری تحصن کردند و بازتاب خیلی عالی داشت. در تهران هم آقای مهندس بازرگان و دیگران در شاه عبدالعظیم در دفاع از این مجموعه حرکت میکند.
تصویری از شهید محمد منتظری
سال 56 هم محمد منتظری برنامه ریزی کرد که برویم مکه و آنجا افشاگری کنیم. کتاب "ولایت فقیه" را به صورت جیبی حدود 1000 تا چاپ کردم و خلاصه تقسیم بندی کردیم. به هر کدام از بچههای مبارز 300، 400 تا داده شد که بروند مکه بین حجاج ایرانی توزیع کنیم و یک سری تراکتهای افشاگری هم چاپ کرده بودیم.
سال 56 هم محمد منتظری برنامهریزی کرد که برویم مکه و آنجا افشاگری کنیم. کتاب "ولایت فقیه" را به صورت جیبی حدود 1000 تا چاپ کردم و خلاصه تقسیم بندی کردیم. به هر کدام از بچههای مبارز 300، 400 تا داده شد که بروند مکه بین حجاج ایرانی توزیع کنیم و یک سری تراکتهای افشاگری هم چاپ کرده بودیم...
من آن موقع پاسپورتم پاکستانی بود، امام موسی صدر هم اتفاقا دعوت ملک خالد را پذیرفته بود و به مکه آمده بود. آن زمان ملک خالد در راس امور سعودی بود. رفتم نزد موسی صدر و گفتم "پاسپورتم جعلی است، اگر اجازه میدهید در کنار شما به عنوان خدمه در آنجا حضور پیدا کنیم، چون این اموال را ممکن بود چک کنند و لو برویم، در کنار شما باشیم در امان هستیم"، اما ایشان بنا به دلایلی نپذیرفت.
** ماجرای عکس شاه بر روی "جمرات" در مراسم حج 56
من 7 ذی الحجه سوار هواپیما شدم رفتم کویت و اینبار با پاسپورت بحرینی وارد کویت شدم و از مرز کویت وارد عربستان شدم. در مکه روی دیوارها شعار مینوشتیم و یک صحنه جالبی که در آن ایام اتفاق افتاد که امام را به لبخند وا داشت این بود که تصمیم گرفتیم عکس شاه را به جمرات (نماد شیطان در مناسک حج) بچسبانیم که قرعه به نام من افتاد که این کار را انجام دهم. من هم سریع پریدم و عکس شاه را چسباندم. حجاجی که رفتند نجف و در عراق خدمت امام رسیدند، گفتند ما 14 بار رمی جمرات کردیم. امام فرمود که نیازی نبود 7 تا کافیاست. گفتند نه ما 7 تا برای شیطان زدیم و 7 تا برای شاه زدیم. امام یک لبخند ملیحی بر لبانش آشکار شد و خیلی این حرکت زیبا بود. وقتی برگشتیم بین محمد منتظری و غرضی و خانم دباغ و جنتی اختلاف افتاد.
جنتی، غرضی، خانم دباغ و ناصر آلادپوش یک تیم شدند. من و محمد منتظری تنها ماندیم. محمد هم رفت به طرف کویت و بحرین و آنجا مستقر شد.
بنده هم بعد از مدتی دیدم در لبنان نمیشود زندگی کرد، به آلمان برگشتم و این دفعه با پاسپورت پاکستانی شروع به تحصیل کردم. در آلمان شروع به فعالیت کردم و بعد از یک ترم تحصیل یک شب در اقامتگاهمان که بودیم، دیدم تلفن زنگ میزند، پای تلفن رفتم دیدم از کویت محمد منتظری به من میگوید "ابوحنیف؛ حضرت امام دارد به پاریس میآید. " آدرس خانه بنی صدر را داد و ما هم سریع سوار قطار شدیم و با دو ساعت تاخیر خدمت امام رسیدیم.
جنتی، غرضی، خانم دباغ و ناصر آلادپوش یک تیم شدند. من و محمد منتظری تنها ماندیم. محمد هم رفت به طرف کویت و بحرین و آنجا مستقر شد. بنده هم بعد از مدتی دیدم در سوریه نمیشود زندگی کرد، به آلمان برگشتم، بعد از یک ترم تحصیل یک شب در اقامتگاهمان که بودیم، دیدم تلفن زنگ میزند، پای تلفن رفتم دیدم از کویت محمد منتظری به من میگوید "ابوحنیف؛ حضرت امام دارد به پاریس میآید...
تسنیم: نوفل لوشاتو مستقر شدید؟
ابوحنیف: هنوز نوفل لوشاتو نرفته بودیم و خانه غضنفرپور و همسرش سودابه سدیفی بودیم. بعد محمد منتظری آمد و بسیاری از افراد آمدند. شهید محمد خیلی زحمت کشید و نسبت به انقلاب اسلامی حق زیادی را دارد. بیشترین زحمت را شهید محمد منتظری در این راستا کشید.
** امام گفت: "سید مهدی یک قاتل است نه سیاسی"
تسنیم: آقای سید حمید روحانی از همراهان امام خمینی در نجف و نوفللوشاتو، نقلی دارد که میگوید "شهید محمد منتظری در نوفل لوشاتو پیش امام آمد و گفت: میخواهیم تصاویر انقلابیها را به در و دیوار بزنیم، اسم مهدی هاشمی که به عنوان لیست زندانیان آورد امام میگوید مهدی هاشمی که قاتل است
ابوحنیف: آن زمان امام فرمود: او یک قاتل است نه سیاسی. این را در نجف حضرت امام میگویند و این نقل برای آنجاست. مهدی هاشمی به عنوان یک انقلابی مطرح بود، از یک طرف برادرش هادی در بیت آیتالله منتظری بود و شناخته شده بود و فعالیت میکرد. خوش زبان و خوش برخورد بود و وی را بهعنوان شورای سپاه در ابتدای انقلاب پیشنهاد دادند. محمد منتظری هیچ گونه نقشی در این ارتباطات نداشت، بلکه از طرف بیت آیتالله منتظری و دوستانش بود که در سپاه رفت. سید مهدی هاشمی به عنوان یک مبارز مطرح بود و خیلی کم به او شناخت داشتند.
بعد مدتی ماجرای کتاب "شهید جاوید" که مطرح میشود ساواک از این قضیه استفاده میکند و سعی میکند اختلافاتی بین مبارزین بیندازد و از این قضیه به نحو احسنت سوءاستفاده کرد. سید مهدی هم آدم ساواک بود، البته این را آن موقع نمیدانستیم...
در ماجرای قتل شمسآبادی، آقای شمس آبادی طرفدار آقای خویی بود و یک مخالفتهایی را نسبت به برخی انقلابیون نشان میداد. مهدی هاشمی گروهی در نجفآباد درست کرده بود، (گروه هدفیها) و به این نتیجه رسیدند مخالفان آیت الله منتظری را باید از صحنه جدا کرد، آقای شمس آبادی را از صحنه خارج و با دستمال خفهاش میکنند و از بین میبرند. بعد مدتی ماجرای کتاب "شهید جاوید" که مطرح میشود ساواک از این قضیه استفاده میکند و سعی میکند اختلافاتی بین مبارزین بیندازد و از این قضیه به نحو احسنت سوءاستفاده کرد. سید مهدی هم آدم ساواک بود، البته این را آن موقع نمیدانستیم.
تسنیم: سید مهدی به پیشنهاد چه کسی به سپاه آمد و واحد نهضتها را راهاندازی کرد؟
ابوحنیف: آیتالله منتظری و برادرش هادی باعث شدند و محمد هرگز نمیدانست.
تسنیم: بعد از پیروزی انقلاب اولین فعالیتتان در کجا بود؟
ابوحنیف: 4 اسفند وارد ایران شدم. اولین جایی که رفتم خدمت امام بود. بعد خدمت محمد منتظری رفتم، دیدم سپاه را تشکیل داده و در محل اداره فعلی گذرنامه تشکیلاتی تحت عنوان "پاسا" راهاندازی کرده بود.
محمد منتظری و همه ما از دولت موقت به خاطر دستور و فتوای حضرت امام حمایت میکردیم. بعد محمد میدید که آقای بازرگان افرادی را دارد انتخاب میکند که یا مثل مقدم مراغهای اعدامش کردند یا عباس امیرانتظام هست که جاسوس درآمد، یا خیلی از افرادی که در خط امام نبودند.
وقتی حضرت امام بازرگان را به نخست وزیری منصوب کرد -به پیشنهاد شورای انقلاب بازرگان- به جای اینکه در خط امام باشد شروع کرد آن منش لیبرالی خود را رو کرد. درست اوایل پیروزی انقلاب بود که بازرگان برگشت و گفت: "نظام ما جمهوری دمکراتیک اسلامی است"، حسن نزیه گفت: "جمهوری ایران"، برخی دیگر هم میگفتند جمهوریِ خالی. اگر خاطرتان باشد در 22 بهمن همه در خیابان آن شعارهای عالی را دادند که "بازرگان بازرگان نخست وزیر ایران"، "بازرگان بازرگان حمایتت میکنیم" و شعارهای زیادی را سر دادند. بازرگان به جای اینکه در خط امام باشد، تفکر لیبرالی خودش را بروز میدهد و آنجا مطرح میکند نظام ما جمهوری دمکراتیک اسلامی است که امام آخر سر میگوید "جمهوری اسلامی ایران نه یک کلمه کم نه یک کلمه بیش".
به هر صورت محمد منتظری و همه ما از دولت موقت به خاطر دستور و فتوای حضرت امام حمایت میکردیم. بعد محمد میدید که آقای بازرگان افرادی را دارد انتخاب میکند که یا مثل مقدم مراغهای اعدامش کردند یا عباس امیرانتظام هست که جاسوس درآمد، یا خیلی از افرادی که در خط امام نبودند. امام فرمودند: افراد مخلص و مومن را سرکار بگذارید، اما بازرگان هر چه افراد نهضت آزادی بود را گذاشت و محمد شروع کرد به برخورد کردن.
** ماجرای حصر شهید محمد توسط آیتالله منتظری در قم
تسنیم: برخوردش چگونه بود؟
ابوحنیف: یک روز خدمت بازرگان رفتیم. گفتیم آقای بازرگان شما عباس امیرانتظام را که انتخاب کردید. ایشان یهودی زاده است، ایشان جاسوس است، برگشت گفت: شما جوجه کمونیستها (به محمد میگوید جوجه کمونیست) نمیگذارید کار کنیم. من گشتم سه آدم پاک را پیدا کردم: عباس امیر انتظام، یزدی و صباغیان! در نتیجه محمد هم مواضع تندی گرفت و به مرور خرد خرده تشدیدش کرد. سید مهدی هاشمی، هادی هاشمی، احمد منتظری و باند نهضت آزادی و باند بازرگان رفتند پیش آیت الله منتظری و این قدر سعایت کردند که بعد از عید آیتالله منتظری، محمد را احضار کرد و در خانه اش تحت کنترل قرار داد. این نشان میداد که آیت الله منتظری چقدر تحت تاثیر بود.
تسنیم: برگردیم به ماجرای تشکیل واحد نهضتهای آزادیبخش. سید مهدی چگونه وارد سپاه شد و توانست واحد نهضتها را راهاندازی کند؟
ابوحنیف: بعد اینکه سید مهدی در سپاه وارد شد، در شورای فرماندهی سپاه بود. از آنجا رشد میکند و آمد در امور فرهنگی سپاه و بعد از اینکه نهضتهای آزادی بخش در سپاه تشکیل میشود. در واحد نهضتها که کار میکند با محسن رضایی اختلاف بینشان میافتد و شروع با افشاگری میکند. از آنجا بیرونش میکنند و نهضتها را هم منحل میکنند و خود امام دستور انحلالش را صادر میکند.
** به محمد منتظری گفتم اطراف پدرت را ساواکیها و منافقین گرفتند
تسنیم: شما قبل انقلاب هم دیداری با آیتالله منتظری داشتید؟
ابوحنیف: من کلا دو بار با مرحوم منتظری دیدار داشتم. یک بار بعد اینکه از زندان آزاد شده بود، در دی یا آذر ماه 1357 وارد پاریس شد و آیت الله منتظری را آنجا دیدم. اولین اعتراضم در پاریس بود که به محمد منتظری گفتم این بچههایی که دور پدرت را گرفتند، میشناسم. اینها کنفدراسیونی (اتحادیه کنفدراسیون دانشجویان متعلق به دانشجویان کمونیست)، ساواکی، جبهه ملیای و مجاهدین خلقی هستند. دور آیت الله منتظری را گرفته بودند و عکس میگرفتند. به محمد گفتم "نگذار دور پدرت را بگیرند! اینها وضعشان خراب است. "
به محمد منتظری گفتم این بچههایی که دور پدرت را گرفتند، میشناسم. اینها کنفدراسیونی، ساواکی، جبهه ملیای و مجاهدین خلقی هستند. دور آیت الله منتظری را گرفته بودند و عکس میگرفتند...
دفعه دوم هم "نوری میسواری" رئیس جبهه آزادی بخش مورو (فیلیپین) به ایران آمد و به اتفاق محمد منتظری رفتیم بیت آیت الله منتظری و آیتالله منتظری برای ما صحبت کردند. این دومین ملاقاتم در طول عمرم بود. دفعه سوم که بحث سید مهدی هاشمی پیش آمده بود، من یک سفری رفته بودم زنجان و بعد از آن طرف فرصتی به دست آمد که قم رفتم و خواستم بیت آیتالله منتظری بروم که راهم ندادند. بعدش گفتند که هادی هاشمی راه نداده است. آن زمان محمد شهید شده بود و دست من در بیت آیتالله منتظری به جایی بند نبود.
وقتی محمد سپاه را تشکیل داد و ساتجا را راه اندازی کرد، آقای بازرگان، ابراهیم یزدی، صباغیان بیت آیتالله منتظری میرفتند و سعایت محمد را میکردند. هادی و مهدی هاشمی و احمد {منتظری} هممخالفت میکردند. اول با ما بود بعد با محمد که باعث زندانی کردن یا به قول بنده یا در حصر گذاشتن و حفاظت محمد منتظری در بیت آیتالله منتظری شد.
یک بار هم در ماجرای تجمع نیروهای محمد منتظری در مهرآباد، آنقدر در گوش آیتالله منتظری بدگویی محمد را کردند که در اطلاعیهای نوشت "پسر من در اثر فعالیتهای قبل انقلاب و شکنجه قبل انقلاب ضعف اعصاب گرفته است! " این نامردها ضعف اعصاب را به عنوان دیوانگی مطرح کردند.
تسنیم: اخیراً هم یکی از نزدیکان آیتالله منتظری (عمادالدین باقی) گفته بود اشکالی نداشت اگر آقای منتظری به خانواده زندانیان منافقین و بهاییها کمک میکرده و اگر درخواستی در این زمینه میداشت عمل میکرد.
ابوحنیف: بههرحال همین افراد آیتالله منتظری را ایزوله اش کردند در صورتی که امام در مورد آیت الله منتظری حرفهای خوبی زده بود، اما به قول معروف ساده اندیش بود و اطرافیان در وی نفوذ کردند. امام با کسی شوخی نداشت، این همه منتظری را تعریف و تمجیدش کرد، اما آن مسائل که پیش آمد، طردش کرد. اگر شهید محمد زنده بود شاید پدرش این سرنوشت را پیدا نمیکرد. او اصلا تمام ذهن و فکرش امام و حمایت از امام بود و در این خط حرکت میکرد.