وبسایت ایوار - صبا صفری: اسطوره هنر اسپانیایی و سبک سوررئالیسم، سالوادور دالی، شاید بیشتر به خاطر نقاشی ساعتهای ذوب شدهاش به نام «پایداری حافظه» شهرت داشته باشد.
سالوادور دالی در 11 می سال 1904 در شهر «فیگِرِس» (Figueres) اسپانیا متولد شد. او از همان سالهای اولیه زندگی به تمرین هنر مشغول شد و نهایتاً برای ادامه تحصیل به یک آکادمی در مادرید رفت. در دهه 1920 او به پاریس نقل مکان و شروع به تعامل با هنرمندانی چون پیکاسو، ماگریت و میرو کرد. همه این اتفاقات فاز اول سورئالیسم او را شکل داد. شاید او بیشتر به خاطر تابلوی «پایداری حافظه» که در سال 1931 کشیده شد، شهرت داشته باشد. ظهور فرانسیسکو فرانکو در اسپانیا باعث شد دالی از جنبش سوررئالیسم بیرون بیاید، ولی این امر او را از ادامه نقاشی بازنداشت. دالی در سال 1989 در همان شهر زادگاهش دار فانی را وداع گفت.
زندگی اولیه
سالوادور دالی در شهری در 16 مایلی مرز فرانسه در کوهپایههای کوهستان پیرنه چشم به جهان گشود. پدر او یک وکیل از طبقه متوسط بود و برای تربیت فرزندان رویکردی با نظم سخت داشت. البته این شیوه تربیتی با عقاید مادرش تضاد بسیار شدیدی داشت. او معمولاً سالوادور جوان را مشغول هنر و خلاقیت میکرد.
گفته میشود سالوادور دالی در این سنین، کودکی باهوش و زودرس بود و به همین خاطر مورد خشم والدین و هم مدرسهایهایش واقع میشد. او معمولاً مورد ظلم و زورگوییهای دانشآموزان قویتر و پدرش قرار میگرفت. پدر او نمیتوانست خودمختاری و تفکرات پسرش را بپذیرد و به همین خاطر او را به سختی تنبیه میکرد. رابطه آنها وقتی هنوز سالوادور جوان بود خراب شد و به خاطر رقابت بین جلب توجه مادر وخیمتر نیز میگشت.
دالی یک برادر بزرگتر داشت که 9 ماه قبل از او به دنیا آمد و نام او نیز سالوادور بود. این پسر از یک بیماری در گذشت و بعدها دالی داستانی را تعریف میکرد که وقتی 5 سال داشت والدینش او را به گورستان بردند و بر سر آرامگاه برادرش به او گفتند که تناسخ روح او است. در نثر متافیزیکی که او مدام استفاده میکرد، نوشت: «ما مانند دو قطره آب شبیه به هم بودیم، اما انعکاسهای متفاوتی داشتیم. او شاید اولین نسخه از خودم بود، اما بیش از حد در این کمال مطلق فهمید».
سالوادور در کنار خواهر کوچکترش «آنا ماریا» و والدینش، معمولاً بیشتر وقت خود را در خانه تابستانی در دهکده ساحلی «کاداک» (Cadaques) سپری میکردند. سالوادور در سن کمی شروع به طراحیهای قوی کرد و هر دو والدینش به شدت استعدادهای هنریاش را حمایت کردند. در همین زمان بود که آنها برای سالوادور یک استودیوی هنری ساختند تا قبل از رفتن به مدرسه در آن کار کند.
والدین سالوادور با متوجه شدن استعداد بالای او در هنر، او را در سال 1916 به یک مدرسه طراحی فرستادند. او یک دانشآموز جدی نبود و رویا بافی در کلاس را ترجیح میداد. او همیشه به خاطر پوشیدن لباسهای عجیب و داشتن موی بلند در کلاس از دیگران متمایز بود. بعد از آن سال اول در مدرسه، او در تعطیلات خانوادگی در کاداک با نقاشی مدرن آشنا شد. در آنجا او با یک هنرمند بومی به نام «رامون پیچوت» (Ramón Pichot) ملاقات کرد که دائماً به پاریس سفر میکرد. در سال بعد، پدرش نمایشگاهی از طراحیهای ذغالی او در خانه ترتیب داد. در سال 1919 این هنرمند جوان اولین نمایشگاه عمومی خود را در تئاتر شهرداری فیگرس برگزار کرد.
در سال 1921 مادر دالی به خاطر سرطان سینه درگذشت. دالی در آن زمان تنها 16 سال داشت و به خاطر این فقدان آسیب زیادی دید. پدرش با خواهر همسرش فوت شدهاش ازدواج کرد و او با وجود احترامی که داشت، اصلاً به نزدیکی بین سالوادور و پدرش علاقهای نشان نمیداد. پدر و پسر در تمام زندگی خود بر سر مسائل مختلف جنگ داشتند.
مدرسه هنر و سوررئالیسم
در سال 1922 دالی در «آکادمیا د سان فرناندو» (Academia de San Fernando) در مادرید به تحصیل هنر پرداخت. او در اقامتگاه دانشجویی مدرسه زندگی میکرد و خیلی زود منحصر بهفرد بودن خود را به سطح جدیدی رساند. او موهای خود را بلند کرد و به سبک زیباییشناسی انگلیسی قرن نوزدهم لباس میپوشید. در این زمان تأثیرات سبکهای هنری مختلفی را میشد در کارش تشخیص داد و انعکاس متافیزیک و کوبیسم نیز در آنها به چشم میخورد. تمام این موارد کنار هم توجه سایر شاگردان را جلب کرده بودند.
در سال 1923 دالی به خاطر انتقاد از استادان و به راه انداختن شورشی دانشجویی برای انتخاب استاد در آکادمی به وضعیت تعلیق درآمد. در همان سال به خاطر حمایت از جنبش جدایی طلبی بازداشت و به زندان انداخته شد. اگر چه دالی در آن زمان و در سرتاسر زندگیاش در واقع یک آدم غیر سیاسی بود. او در سال 1926 دوباره به آکادمی بازگشت ولی دوباره قبل از امتحانات پایانی برای همیشه از آنجا اخراج شد. او ادعا کرده بود که هیچکدام از اعضای آکادمی به اندازه کافی شایستگی امتحان کردن او را ندارند.
دالی وقتی در مدرسه بود، گونههای هنری مختلفی شامل نقاشیهای کلاسیک رافائل، وِلاسکِز و برونزینو را تجربه کرد. در واقع سیبیل تابدار او که به نوعی امضایش هم محسوب میشود، برگرفته از ولاسکز بود. او همچنین به جنبش هنری آوانگارد روی آورد و جنبش ضد ساختاری بعد از جنگ جهانی اول را هم تجربه کرد. اگر چه دیدگاه غیرسیاسی او مانع از دنبالهروی شدیدش بود، اما فلسفه دادائیسم در تمام سالهای زندگیاش روی کارش تأثیر گذاشت.
در بین سالهای 1926 تا 1929، دالی سفرهای زیادی به پاریس داشت و در آنجا با نقاشان و روشنفکران تأثیرگذاری مانند پیکاسو دیدار کرد. در این زمان دالی کارهای زیادی کرد که همگی تأثیراتی از پیکاسو را به نمایش میگذاشتند. او همچنین با خوان میرو، نقاش و مجسمهساز اسپانیایی ملاقات داشت. از دیگر کسانی که روی او تأثیر داشتند میتوان از «پل الوار» و «ماگریت» نام برد که او را با سوررئالیسم آشنا کرد. در این زمان دالی به سبکهای امپرسیونیسم، فوتوریسم و کوبیسم هم کار کرد. نقاشیهای او به سه دسته موضوعی تقسیم میشدند: دنیای انسان و احساساتش، سمبلیسم جنسی و تصویرپردازی ایدئوگرافیک (بیانگری بدون صدا و متن).
تمام تجربیات او در سال 1929 به شکل اولین دوره سوررئالیستش بروز کردند. این نقاشیهای رنگ روغنی، کلاژی کوچک از تصاویر رویایی او بودند. کار او تکنیک کلاسیک با تأثیر از هنرمندان رنسانسی را به نمایش میگذاشت که با فضای رویایی غیر واقعیاش در تضادی آشکار بود. حتی قبل از این دوران دالی یکی از خوانندههای پر و پا قرص تئوریهای روانکاوی زیگموند فروید بود. هدیه بزرگ سالوادور دالی به جنبش سوررئالیسم این بود که این جنبش را «متد پارانوئیک-انتقادی»، یک تمرین ذهنی برای دسترسی به ناخودآگاه برای بهبود خلاقیت هنرمند نامید. دالی از این روش استفاده میکرد تا از رویاها و افکار ناخودآگاهش یک واقعیت خلق کند. این راه و روش برای دالی کمکم به یک روش زندگی تبدیل شد. در سال 1929، سالوادور دالی جستجوی هنریاش را توسعه داده و به سمت دنیای فیلمسازی رفت. در آن زمان با همکاری «لوئیس بونوئل» دو فیلم به نامهای «سگ اندلسی» و «دوران طلایی» را ساختند.
ازدواج
در آگوست سال 1929، دالی با «النا دمیتریونا دیاکونوا» (Elena Dmitrievna Diakonova) یک مهاجر روسی آشنا شد که در آن زمان همسر نویسنده سوررئالیست، پل الوار بود. یک جاذبه ذهنی و فیزیکی قوی بین آنها شکل گرفت و دیاکونوا خیلی زود الوار را به خاطر عشق جدیدش ترک کرد. او که به نام «گالا» نیز شناخته میشود، منبع الهام دالی بود و نهایتاً با او ازدواج کرد. گالا در واقع به متعادل کردن نیروی خلاقه دالی کمک کرد. دالی با بیانگریهای بکر و فانتزیهایش، نمیتوانست با مسائل بیزنسی خود به عنوان یک هنرمند کنار بیاید. گالا مراقب مسائل مالی و قانونی کارهای او بود و با دلالان هنری و برگزارکنندگان نمایشگاه برای بستن قرارداد صحبت میکرد.
در سال 1930 سالوادور دالی به چهرهای مشهور ولی نه چندان خوشنام از جنبش سوررئالیسم تبدیل شد. یک زوج از اشراف فرانسوی که روی هنر آوانگارد قرن بیستم سرمایهگذاری کرده بودند، از اولین حامیان او بودند و اثر معروف «پایداری حافظه» هم در همین زمان خلق شد.
فاصله گرفتن از سوررئالیستها
زمانیکه جنگ به سراغ اروپا و به ویژه اسپانیا آمد، دالی از اعضای جنبش سوررئالیسم فاصله گرفت. در «دادگاهی» که در سال 1934 برگزار شد، او از این گروه اخراج شد. علت این اخراج، رد کردن جبههگیری علیه فرانسیسکو فرانکو بود. البته خود دالی اذعان داشته بود که فاصله گرفتن او از گروه به خاطر فعالیتهای ضد انقلابی شامل جشن گرفتن فاشیسم تحت رهبری هیتلر بوده است. اگر چه برخی دیگر ادعا میکنند جدایی او به خاطر مشکلاتش با رهبر سورئالیسم «آندره برتون» بوده است. علیرغم این جدایی دالی باز هم به شرکت در نمایشگاههای بینالمللی سوررئال ادامه داد.
در زمان جنگ جهانی دوم، دالی و همسرش به ایالات متحده آمریکا رفتند. آنها تا سال 1948 در آمریکا ماندند و سپس دوباره به کاتالونیا بازگشتند. این دوره سالهای مهم زندگی دالی را شکل میداد. موزه هنر مدرن متروپولیتن نیویورک، در سال 1941 نمایشگاه اختصاصیای را از کارهای او برگزار کرد. کتاب زندگینامه او که توسط خودش نوشته شده بود هم با نام «زندگی پنهان سالوادور دالی» در همین زمان انتشار یافت.
تئاتر-موزه دالی
در طی 15 سال بعدی، دالی یک مجموعه از 19 بوم بزرگ شامل موضوعات علمی، تاریخی و مذهبی را کار کرد و اغلب از این دوره به نام «عرفان هستهای» نام میبرد. در طی این دوران، اثر هنری او درخشش تکنیکی ترکیب شده با جزئیات دقیق و تخیلی بیانتها و شگفت انگیز را منعکس میکرد. او از توهمهای بصری، هولوگرافی و هندسه در کارهایش استفاده میکرد.
از سال 1960 تا 1974 دالی بیشتر وقت خود را صرف ساختن تئاتر-موزه دالی در فیگرس کرد. ساختمان این موزه قبلاً محل تئاتر شهر فیگرس بود که دالی در سن 14 سالگی کارهایش را به نمایش گذاشته بود. این تئاتر-موزه بهطور رسمی در سال 1974 افتتاح شد. ساختمان جدید از ویرانههای ساختمان قبلی درست شد و بر پایه یکی از طراحیهای دالی شکل گرفت. این بنا علیرغم اینکه عنوان بزرگترین سازه سوررئال جهان را از آن خود کرده است، وسیعترین گستره آثار هنرمند را به نمایش میگذارد و از تجربههای اولیه تا آثار متأخر او را میتوان در آن تماشا کرد. بسیاری از این آثار اختصاصاً برای موزه خلق شدهاند.
آخرین سالها
در سال 1980 دالی به خاطر اختلال حرکتی که باعث لرزش همیشگی و ضعف دستانش شده بود، به اجبار نقاشی را ترک کرد. او که توانایی نگه داشتن قلموی نقاشی را از دست داده بود، توانایی بیان خودش به بهترین نحوی که بلد بود را هم از دست داد. تراژدی بزرگتر در سال 1982 اتفاق افتاد که او دوست و همسر نازنین خود، گالا را از دست داد. این دو اتفاق او را دچار افسردگی عمیقی کرد.
او به قلعهای که برای گالا خریده و بازسازی کرده بود، نقل مکان کرد تا خود را از مردم پنهان کند. در سال 1984 دالی در یک آتشسوزی به شدت آسیب دید و به خاطر آن مجبور به استفاده از ویلچر شد. دوستان، حامیان و هنرمندانی که طرفدار او بودند، به او کمک کردند تا از قلعهاش بیرون بیاید و به فیگرس بازگردد. او نهایتاً در 23 ژانویه سال 1989 در زادگاهش به خاطر مشکل قلبی درگذشت. پیکر او در سردابی در تئاتر-موزهاش دفن شده است.
دالی در یک نگاه
او باور داشت که تناسخ روح برادر کوچکتر خود است که قبل از تولدش مرده بود.
او دو بار از مدرسه هنری اخراج شد.
او هرگز از مواد مخدر استفاده نکرد.
سوررئالیستها از او خوششان نمیآمد.
او یک ازدواج موفق و عاشقانه داشت
او در سالهای آخر زندگی در یک آتشسوزی مهیب به شدت آسیب دید.
دالی در نهایت به خاطر بیماری قلبی درگذشت.