روزنامه جام جم – آرشام خدادوست: غلامحسین لطفی را اغلب به عنوان بازیگر برخی کاراکترهای طناز فیلم ها و سریال های تلویزیونی می شناسیم، اما کم نیستند مخاطبانی که می دانند لطفی سالها قبل و بعد از ساخت یک فیلم ضدجریان به نام سرخپوستها، مجموعه ای خانوادگی به نام آینه را برای تلویزیون ساخت.
مجموعه ای که هرچند در دهه 60 روی آنتن رفت، ولی در تمام سال های بعدش به عنوان یکی از محصولات به یادماندنی ادوار رسانه ملی مطرح بود. لطفی کار در تلویزیون را به عنوان بازیگر شاه شکار شروع کرد و بعد از ساخت آینه هم هرچند فیلمی کمدی به نام پاک باخته را س اخت که چند بار از تلویزیون پخش شد، با این حال دیگر نتوانست سریالی بسازد. خاطره خوش مخاطبان از لطفی به بازی در سریال هایی مثل خانه به دوش، پژمان، نودشب و معراجی ها برمی گردد. بازپخش پژمان بهانه ای شد برای گفت وگو با لطفی و شنیدن درد دل هایش.
بازپخش سریال هایی مانند پژمان و خانه به دوش همچنان طرفدار دارد. چرا؟
چون این سریال ها متن خوبی داشتند حتی اگر 500 بار هم پخش شوند باز مردم حال میکنند. حتی خانواده خودم هم وقتی برای بار چندم این سریال ها را می بینند، خوششان می آید و مدام از من می پرسند چرا دیگر چنین سریال هایی ساخته نمی شود.
پاسخ شما چیست؟ چرا در طنزپردازی خلاقیت سابق را نداریم؟
چون نوع نگاه به طنز تغییر کرده! هرگاه سراغ نمایش تناقضات زندگی ایرانیان رفتیم موفق بودیم و هرگاه به بذله گویی و آب بندی دچار شدیم مخاطب را از کف دادیم. پژمان متن قوی داشت که ماندگار شد وگرنه هزینه هایی بسیار بیشتر هم برای سریال هایی دیگرصرف شده و یک سوم این سریال هم مخاطب نداشته.
مشکل آن است که روی متن کار نمی کنیم و انتظار داریم در اجرا فوق العاده عمل کنیم؛ درست مثل این که فونداسیون مناسبی برای یک برج طراحی نکنیم و انتظار داشته باشیم برجمان سرپا بماند، هرکاری قاعده ای دارد و قاعده تولید محصولات نمایشی تمرکز واقر بر متن سریال است؛ اگر متن را با حساب و کتاب و با حضور آدم های باسواد و کارکشته شکل دادند که تکلیف معلوم است، ولی اگر فیلمنامه درست و حسابی نباشد این که محصول متوسط هم تولید شود، رویاست.
از پژمان بگویید. چقدر از فیلمنامه سرصحنه شکل گرفت؟
کمتر پیش می آید سریالی را کار کنم که متن آماده نداشته باشد. پژمان متن خوبی داشت و بخصوص کاراکترم که بک باشگاه دار بود خیلی جای کار داشت، و همین باعث شد من هم ظرایفی را به نقش بیقرایم و نقشم بانمک تر شود. من فکر می کنم در حیطه طنز نمی توان کاملا منطبق با فیلمنامه پیش رفت. اصلا شاید خواندن فیلمنامه پژمان به اندازه اجرایش خنده دار نبود، ولی بنیانی داشت که کافی بود درکش کنی و پیش بروی تا نتیجه لازم حاصل شود. این بنیان از همان فیلمنامه ای ناشی می شود که درباره اهمیتش به شما گفتم. فیلمنامه دارای بنیان قوی را که به بازیگر قوی بسپاری، کار تمام است و مخاطب سال های سال و سریال را می بیند و لذت می برد.
براساس تحلیل شما اجرای طنز بشدت به بازیگر ربط دارد؟
قطعا همین طور است، عطاران، عطاران است و لطفی، لطفی، مخاطب که بدون سابقه ذهنی قبلی بازی های ما را نمی بیند پس اجرای طنز متکی است بر بازیگر بازیگر است که بابداهه هایش نقش را نمکین و خواستنی می کند شخصا با ذوق خودم نقش هایم را ماندگار می کنم و برای همین است که به رغم اینکه گزید، به کار هستم، اما کم ندارم نقش های مکملی که در خاطر اغلب مخاطبان مانده است و مدام باید آنها سوال و جواب می شوم و مردم و بینندگان مدام دوست دارند بدانند که چطوری و در چه حال و هوایی آن نقش ها را بازی کرده ام.
درباره اهمیت بنیان در فیلمنامه گفتید. کم کاری تان در سال های اخیر ازبینیان بودن کاراکترها ناشی شده؟
اغلب متنها آن قدر بانمک و جذاب نیستند که وسوسه ام کنند، سال هاست گزیده کارم؛ هر کاری را انجام نمی دهم و همیشه به ماندن کارها فکر می کنم، به همین جهت کم کار می شوم و مخاطبان می پرسند چرا نیستید و من هم نمی دانم چه جوابی به آنها بدهم! آخر من بازیگرم نمی توانم که خودم زنگ بزنم و خودم را به کارگردان پیشنهاد دهم! می توانم ؟!
حداقل می توانید کارگردانی را ادامه دهید
سریال سازی نقاشی نیست که با یک قلم مو و کمی آبرنگ بتوانی خلق کنی، تولید سریال نیاز دارد به گروه تولید و کلی هزینه و پول برای امثال من جور کردن سرمایه واقعا سخت است آن هم با این عقبه چند دهه ای که پشت سرگذاشته ایم.
یعنی اگر سرمایه باشد کارگردانی می کنید؟
همین الان کلی طرح آماده دارم ولی به هر تهیه کننده ای که می گویم فورا پاسخ می دهد: با کمال میل ولی حتما اسپانسر بیاور! آخر من با این سن و سال چگونه می توانم بروم دنبال اسپا نسر؟ کار هنرمند، خلق است و نه ویزیتوری برای جذب پول. این از آفات صنعتی نشدن تولید در ایران است که یک نفر باید هم بنویسد و هم سرمایه جذب کند و هم بسازد و...
در میان طرح های آماده تان بیشتر کار طنزبه چشم می خورد یا کار جدی؟
طرح جدی هم دارم بخصوص درباره مشکلات و معضلات زندگی شهروندی در جامعه لنگ در هوای ما که بین سنت و مدرنیته مانده. اگر خاطرتان باشد در همان سریال آینه هم کوشیدیم همین نگاه را به شکل ملایم به مخاطب ارائه کنیم که مورد توجه هم قرار گرفت. مظاهر مدرنیته وقتی وارد زندگی ایرانیان می شود تلقى خاصی را نسبت به ارتباطات اجتماعی شکل می دهد و این وادی پر است از داستان های جدی و کمدی حتى امثال رضا عطاران هم بخش عمده موفقیت شان به خاطر پرداخت صحیح به همین تناقضات بوده؟ تناقضاتی که از زمان حضور اتومبیل در کشور وجود داشت و بعدها در زمان ورود آسانسور و بعدتر زمان ورود گوشی های همراه و حالا هم که با ورود فضای مجازی کماکان وجود دارد. باید کمی نکته بین بود و زاویه دیدی خاص از این تناقضات را دراماتیزه کرد تا مخاطب جلب شود.
در لحظه فعلی دغدغه غلامحسین لطفی بیشتر بازیگری است با کارگردانی؟
چه بگوییم. فقط می دانم که زندگی می گذرد، اما بسختی. خوش نمی گذرد ولی بد هم نمی گذرد. بیکاری حوصله ام را سر می برد و خسته ام می کند، اما وقتی هم که مثلا می رویم در فیلم خفگی بازی می کنیم، آن قدر نقش را کم و تعدیل می کنند که در می مانی چرا اصلا دعوت به کار شده ای.
بالاخره کارگردانی با بازیگری؟
دوست دارم سریال بسازم. آیا یک نفر در سازمان هست که وقت بگذارد برای خواندن و حمایت از طرح های پیشنهادی من؟! باور کنید آن قدرها هم مادیگرا نیستم و می توانم با حداقل هزینه بهترین کار را ارائه کنم. آیا یکی هست که اعتماد کند؟