خلیل موسوی؛ ماجرای این پرونده به یک ماه پیش باز میگردد. در یکی از شبهای سرد آذر سال جاری، مردی با سر و وضعی به هم ریخته به دادسرای امور جنایی تهران رفت و شکایت خود را از سه آدمربا اینگونه طرح کرد: چند شب پیش در مراسم عروسی دوستم که در تالاری واقع در غرب تهران برگزار شده بود، به عنوان ساقدوش حضور داشتم.
خیلی خوش میگذشت تا اینکه مردی به سراغم آمد و گفت: بیا اینجا با تو کار دارم. بدو بدو در آن سرمای هوا رفتم تا ببینم ماجرا چیست و وقتی بیرون از تالار رسیدم یکدفعه همان مرد قوی هیکل با یک مشت پای چشم من کوبید و مرا داخل خودرویی انداخت.
حتی نمیدانستم چه اتفاقی در حال رخ دادن است. آن مرد قوی هیکل یکی از مغازه داران در راسته میدان راه آهن تهران است. هم من و هم او هر دو در کار فروش ظروف یکبار مصرف هستیم. بعد از آنکه آنها مرا سوار ماشین کردند به یک قسمت بیابانی بردند و با چک و مشت و لگد چنان مرا کتک زدند که نگو و نپرس.
مشت بود که به صورت من میکوبیدند، ضربات محکم لگد بود که به من میخورد. هیچ کاری از دستم بر نمیآمد. آنقدر کتکم زدند که از حال رفتم و من را خونین ومالین دوباره سوار ماشین کردند و به کشتارگاه (میدان بهمن) بردند و در یک جای خلوت رهایم کردند.
او که هنوز در حال خودش نبود و دائم میلرزید در ادامه گفت: نمیدانستم باید چه کنم. سریعا گوشی همراهم را در آوردم و با اولین شماره که در لیست تماسم بود تماس گرفتم.
یکی از دوستانم پاسخ داد و وقتی ماجرا را تعریف کردم او آمد و من را با ماشین خود خیلی سریع به بیمارستان بهارلو رساند. هنوز هم فکر میکنم که زنده ماندنم کار خدا بوده است والا اگر آنجا به هوش نمیآمدم و گوشی تلفن همراه کنارم نبود، مشخص نیست الان جسدم روی زمین بود یا خودم.
آنها هر بلایی که فکر کنید سرم آوردند. قفسه سینه ام نابود شده است. یک جای سالم در بدنم ندارم. وقتی به چشمانشان نگاه میکردم انگار نه انگار که ذرهای ترحم در وجودشان به چشم بخورد.
آنها حتی انگشتان دست چپ مرا گرفتند و با برگرداندن انگشتانم چهار انگشتم را خرد و خاکشیر کردند. بعد از ثبت این اطلاعات در پرونده، تیمی از ماموران اداره یازدهم آگاهی به دستور بازپرس شعبه هشتم دادسرای امور جنایی تهران، تحقیقات خود را در این زمینه کلید زدند و مشخص شد محوطه پارکینگ تالار عروسی هیچگونه دوربین مداربستهای ندارد.
پس از این، با صدور گواهی پزشکی قانونی مشخص شد که دیه جراحات وارده به شاکی نزدیک بیش از 300 میلیون تومان شده است. در ادامه با احضار متهمان به اداره آگاهی، این افراد منکر هرگونه ارتکاب جرمی شدند تا اینکه بالاخره با دستور بازپرس کامران رضوانی، تحقیقات وارد مرحله جدید و مشخص شد حرفهای شاکی درباره کتک خوردن از سه متهمی که خودش آنها را در آن شب دیده است حقیقت دارد و با این اوصاف سه متهم به دادسرای امور جنایی تهران احضار شدند.
متهمان پدر و دو پسرش بودند. ابتدای بازپرسی، پدر در برابر بازپرس رضوانی قرار گرفت و با توجه به مدارک موجود در پرونده، هنگامی که متوجه شد چارهای جز گفتن حقیقت ندارد مدعی شد که به دلایلی به همراه دو پسرش این مرد را ربوده و تنبیه اش کرده است.
این مرد در اظهارات خود ماجرا را به این شرح توضیح داد: در مراسم عروسی یکی از کسبه شرکت کرده بودیم که شاکی آن شب ساقدوش بود و ما نیز از همه جا بی خبر بودیم که قرار است در عروسی مشروب پخش کنند.
در تالار نشسته بودم که پسرم که در اینجا نیز حضور دارد، به سراغم آمد و متوجه شدم که حالش ناخوش است. گفتم چه بلایی سرت آمده است که او مدعی شد همین شاکی به او مشروب داده و در مشروب نیز چیزی ریخته بوده که پسرمان حالش بد شود.
همین که این موضوع را فهمیدم به سراغ او رفتم تا به او بگویم برای چه به پسرم مشروب دادهای، اما از آنجایی که مراسم شلوغ بود تصمیم گرفتم او را با دو پسرم به محوطهای باز ببریم و با او صحبت کوتاهی داشته باشیم.
قصدمان هم کتک زدنش نبود، اما او قبول نمیکرد که به پسر من مشروب داده است. او را سوار بر ماشین به محوطهای بیابانی در اتوبان بردیم و کمی او را تنبیه کردیم.
همه اتفاق همین بود و این ادعاهایی که میکند و میگوید ما قصدمان کشتن او بوده دروغ است. ما دلیلی برای کشتن او نداشتیم و فقط قصد این را داشتیم که تنبیهش کنیم و بعد از آن نیز در کنار خیابان رهایش کردیم تا خودش به بیمارستان برود.
در ادامه شاکی با رد ادعاهای متهمین، گفت: از هر سه متهم شکایت دارد و توضیح داد: دیگر سلامت روانی ندارم. همین روز گذشته بود که پنج بار به نانوایی رفتم تا نان بخرم و هر بار یادم میرفت که برای چه امری بیرون رفته ام.
چند شب پیش در خانه نشسته بودیم و سریال فرار از زندان را در تلویزیون میدیدیم که یک صحنه گروگانگیری و آدمربایی نشان داد. آنچنان زیر گریه زدم و حالم بد شد که دیگر نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم.
مگر من اینطور بودم؟ من کاسب بودم و چند مغازه آنطرفتر از این آقا کار میکردم، اما حالا باید در خانه روزهایم را شب و شبها را سحر کنم. حتی نفس کشیدن هم برایم سخت شده است
شما فقط تصور کنید من در این سن جوانی و با این وضعیت ناجوری که برای بدنم پیش آمده است میتوانم دیگر ازدواج کنم؟ من از این آقایان گذشت نخواهم کرد. در انتها، با دستور بازپرس رضوانی متهمان بازداشت شده در اختیار کارآگاهان اداره یازدهم آگاهی تهران بزرگ قرار گرفتند تا تحقیقات تکمیلی در این زمینه انجام شود.
منبع: روزنامه هفت صبح