ماهان شبکه ایرانیان

صغری خانی شهرآبادی؛ تنها بانوی نارنجی‌پوش

صغری خانی شهرآبادی، تنها پاکبان زن کشور، این روز‌ها به سختی به کار خود ادامه می‌دهد تا ایام بازنشستگی‌اش سر برسد.

روزنامه همشهری - فاطمه رجب‌زاده:

سلام خاله‌ صغری.

همه در «پیش‌قلعه» او را به همین نام می‌شناسند.

 اوضاع و احوال خوبه؟

جوابش آدم را می‌برد به قعر همه مشکلاتی که او، تنها پاکبان زن کشور، این سال‌های سال تک و تنها به دوش کشیده: «ای مادر! خوب یا بد، باید بگذرد.»

صغری خانی شهرآبادی؛ بانوی نارنجی‌پوش

خاله و پارک

چند ماهی است پارک کوچک پیش‌قلعه، شهری کوچک در خراسان ‌شمالی، نفسی تازه می‌کند بس که نفس خاله‌ صغری پاک است و جارویش چنان از دل و جان بر سر و روی پارک کشیده می‌شود که جان دوباره می‌گیرد. هر صبح، ساعت به هفت‌ونیم که می‌رسد، قلبش تاپ‌تاپ می‌زند تا این‌که صدای لخ‌لخ پای خاله که به زحمت بر زمین کشیده می‌شود، دلش را آرام کند. پاییز و جارو زدن خاله صغرای نارنجی‌پوش میان برگ‌های زرد و نارنجی تا همین چند روز قبل زیباترین و شاید غم‌انگیز‌ترین منظره پارک پیش‌قلعه بود.

خاله صغری حالا دیگر 63 سالش است. از 40 سالگی برای کار پاکبانی به شهرداری پیش‌قلعه معرفی شده و 23 سال است ریتم دلنواز جارویش در ذهن همه خیابان‌ها و محله‌های شهر تکرار می‌شود. پاکیزه جارو می‌کند.

این را همه اهل«پیش‌قلعه» می‌دانند. از محله‌ای که به محله دیگر منتقل می‌شود، انگار حس توصیف‌ناپذیری همراه خاله صغری می‌رود. همه حسش می‌کنند و دوباره او را می‌خواهند.

برند تمیزکاری خاله

خاله صغری می‌گوید: «مدتی است مسئولیت تمیزی پارک و غسالخانه شهر را به من داده‌اند. از هفت و نیم صبح می‌روم تا 2. ناهار می‌خورم و دوباره راهی پارک می‌شوم تا آشغال روی زمین نماند. سعی می‌کنم پارک را تمیز نگه‌ دارم. همه این سال‌ها سعی کرده‌ام همه‌جا همین‌طور باشم. ظهر و شب و سرما و گرما نمی‌شناسم. باید درست کار کنم. به من گفته‌اند به این دلیل در شهرداری قبولم کرده‌اند که تمیزکار بوده‌ام. بعد از من تعدادی دیگر برای پاکبانی رفتند، اما آنها را نپذیرفتند.»

می‌نازد خاله به تمیز کاری‌اش. برندی است برای خود در پیش‌قلعه و دلش می‌خواهد همانی بماند که بوده. جانش برود از کیفیت تمیز کاری‌اش کم نمی‌کند.

زباله‌های سطل‌ها را یکی‌یکی داخل فرغون خالی می‌کند و هربار که خم و راست می‌شود، صدای درد کمرش از حنجره بیرون می‌آید. پسرکی عبور می‌کند و زباله‌ای بر زمین می‌افتد. تندتند به سمت آن می‌رود و با جارو پرتش می‌کند در خاک‌انداز. بعد هم با نگاهی خسته به پسرک می‌گوید: «ننداز جگر جان. من هم گناهم (گناه دارم).»

صغری خانی شهرآبادی؛ بانوی نارنجی‌پوش

همه پسران خاله

جارو کار عصا را هم برایش می‌کند. وقتی کارش در پارک تمام می‌شود به سمت غسالخانه می‌رود. عصا را بر می‌دارد. دیگر نمی‌تواند. پاهایش یاری تنها رفتن ندارند و کمرش زیر بار مشکلات میل به تا شدن دارد، اما خاله صغری نمی‌تواند به حال خود رهایش کند. 6 فرزند دارد. همه پسرند و هر چند همه‌شان ازدواج کرده‌اند، اما کارگری می‌کنند و گاه در تامین مخارجشان می‌مانند. می‌پرسم پسرها کمکت نمی‌کنند؟ آهی می‌کشد و جواب می‌دهد: «تازه آنها از من کمک می‌خواهند. یک روز کار دارند و روز دیگر بیکارند. آن هم در این دوره و زمانه واویلا.»

یکی از پسرانش هم با عروس و 2 بچه‌اش در خانه‌ای زندگی می‌کنند که او آنجا سر بر بالین می‌گذارد. پسرش خیلی وقت‌ها بیکار است. خاله نان‌آور خانواده شده. سال‌ها چنین است. می‌گوید: «شوهرم چند وقتی است عمرش را داده به شما. اما وقتی هم بود، حواس‌پرتی داشت و من کار می‌کردم تا مبادا دستمان جلو دیگرن دراز شود. کمکی هم ندارم. خودم هستم و خدایم. کسی آن‌طور که باید حواسش به ما نیست. توقعی هم نیست. همسایه‌ها تا قبل از مرگ حاجی می‌آمدند و سری می‌زدند، اما حالا حتما با خودشان می‌گویند دیگر او نیست و صغری کمک لازم ندارد.»

خاله و مردگان

صدای ناله و شیون می‌آید. خاله می‌گوید: «یک نفر به رحمت خدا رفته است. امروز کار در غسالخانه زیاد است.»

می‌پرسم: چه کاری؟ جواب می‌دهد: «وقتی کسی می‌میرد گاهی از من می‌خواهند که غسلش بدهم. بلدم.» آدابش را هم برایم توضیح می‌دهد: «آب می‌ریزم روی سر و صورت. از شانه راست تا پاها و از شانه چپ و... بعد باید اینجا را تمیز کنم. وسایل را جابه جا کنم. حیاط را بشویم. تا شب یک بند کار است.»

 از مرده‌ها نمی‌ترسی خاله جان؟

انگار سوالم برایش کمی مسخره است. جواب می‌دهد: «چرا ترس دختر جان؟ مرده‌ها حالا تمیزند. مثل روزگار گذشته نیستند. یکی مثل ما. فردا خودمان هم به همین جا می‌رسیم. خوب است یکی از ما بترسد؟»

برای شستن مرده به خاله 50 هزار تومان می‌دهند. این خودش کنار ماهی حدود یک میلیون تومانی که از شهرداری می‌گیرد، کمک خوبی است.

رخت کار از تن درمی‌آورد و چادر به سر می‌کند تا راهی خانه شود. از حقوقش چیزی نمانده. پول برقشان ماه قبل خیلی زیاد شده، 240 هزار تومان. گاز هم 80 و آب 57 هزار تومان؛ یعنی نصف حقوقش پریده.

پول برق را داده‌ای؟

می‌گوید: «چاره‌ای نداشتم.» دلم می‌سوزد.

کاش نمی‌دادی خاله. برو اداره برق و پرس‌و‌جو کن. نکند بدهی داشتی. مگر مصرف خانه کوچک تو چقدر است؟

می‌گوید: «هر ماه به موقع پولش را می‌دهم. نمی‌دانم این بار چرا این قدر زیاد آمده.»

50 هزار تومان مرده‌شویی امروز خوب به کارش آمد. می‌رود مرغ و نان و کمی خوردنی می‌خرد تا با پسر، نوه و عروسش شامی را شریک شود.

صغری خانی شهرآبادی؛ بانوی نارنجی‌پوش

بدون چتر بیمه

خسته و سخت قدم بر می‌دارد. هنوز تا خانه راه زیادی است. می‌خواهد همه‌اش را پیاده برود. دلش نمی‌آید پولی برای کرایه تاکسی و اتوبوس بگذارد. میانه راه عصایش شل می‌شود و بر زمین می‌افتد. سرش گیج می‌رود. زیر بازویش را می‌گیرم. شاید فشارش افتاده باشد. روی صندلی کنار پیاده‌رو می‌نشینیم.

چه شد خاله؟

جواب می‌دهد: «چیزی نیست. الان خوب می‌شوم. چند ماه‌پیش حالم خیلی بد شد. از سرگیجه افتادم زمین. مردم جمع شدند و مرا به خانه رساندند. پارسال هم از شدت کمردرد مدتی زمین‌گیر بودم. بس که سنگینی بلند و کوتاه کردم. دکتر گفته دیسک دارم. زود خودم را جمع و جور کردم و برگشتم سر کار. چاره‌ای نیست. نمی‌خواهم محتاج شوم.»

 ولی خاله جان دیگر وقت بازنشستگی است. بیشتر از 20سال کار کردی. سنی از شما گذشته.

هضم جواب خاله صغری سنگین است: «بیمه‌ام نکردند. یعنی نتوانستند. شهردار خیلی هم تلاش کرد، اما خب قانون این است دیگر. گفتند سنم بالاست. آخر یکی نیست بگوید یعنی کسی که سنش بالاست، آدم نیست؟ نباید زندگی کند؟ من که از یک آدم سالم بیشتر کار می‌کنم. اصلا می‌دانی مادر! روی پیشانی من نوشته کار، کار و کار.»

در راه خانه

تک‌چراغ محله روشن است. عطر صفا و آرامش خانه‌اش از همین جا می‌آید. وقتی از مهربانی‌های عروسش تعریف می‌کند: «خیلی خوب است. نعمتی است برای من. همه کارها را انجام می‌دهد. غذا درست می‌کند و حاضر و آماده می‌گذارد جلویم. می‌دانم الان رختخوابم را هم پهن کرده است تا گرم شود.» این‌ها را که می‌گوید، قدم‌هایش تندتر می‌شود. معلوم است خاله صغری دلش برای خانه لک زده.

شهرداری به خاله ‌صغری زمین می‌‌دهد

قرار است برای حمایت از تنها پاکبان زن زحمتکش کشور شهرداری یک قطعه زمین به او واگذار کند. شهردار «پیش‌قلعه» این خبر خوش را اعلام می‌کند؛ خبری که می‌تواند بخشی از مشکلات خاله ‌صغری را حل کند.

«احمد روزخوش» درباره بیمه نشدن صغری خانی شهرآبادی به همشهری می‌گوید: چون سن این بانوی زحمتکش بالاست، براساس قوانین تامین اجتماعی امکان بیمه ایشان وجود ندارد. قرارداد او با یک شرکت پیمانکاری زیر نظر شهرداری امضا شده است، اما چون بیمه نیست مساله بازنشستگی هم منتفی می‌شود.

او می‌افزاید: در جلسه‌ای با معاون استاندار این مشکل را مطرح کردیم و قرار شد در پوشش بیمه روستایی و عشایری قرار گیرد که بازنشستگی هم دارد. شهردار پیش‌قلعه تصریح می‌کند: این بار وعده بیمه خاله صغری عملی خواهد شد و بیمه برای ایشان از سال ٩٧ در نظر گرفته می‌شود.البته با شرایط خاص و از زمان پرداخت حق بیمه، ایشان همچنان باید حدود 10 سال کار کند تا به بازنشستگی برسد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان