برترین ها - ترجمه از محمد کاملان: در طول تاریخ انسانهای زیادی را شاهد بودهایم که نام و آوازه آنها پس از گذشت قرنها باز هم به گوش میرسد و بهنوعی در تاریخ جاودان شدهاند. اما چیزی که جالب است این نکته است که بیشتر نام مردان بزرگ تاریخ را شنیدهایم و بهرغم اینکه تمدن بشری مدیون شیرزنان بزرگ و نامآور زیادی است، کمتر نام آنها به گوش میخورد.
در این قسمت به زنان بزرگی اشاره خواهیم کرد که شخصیتهای مهمی در دوران زندگی خود بودهاند و بشریت هرگز آنها را فراموش نمیکند. البته از آنجایی که فهرست بلند بالایی از زنان بزرگ تاریخ را سراغ داریم در ادامه تنها به زنان بزرگ و نامآوری اشاره میکنیم که عادتهای عجیب و غریبی داشتهاند. این عادتها جالب و گاهی اوقات غیرطبیعی بود و به همین منظور اشاره به آنها خالی از لطف نخواهد بود.
ملکه ویکتوریا تمام حرکات فرزندانش را زیر نظر داشت
بدون شک نام ملکه ویکتوریا به گوش شما خورده است، این ملکه بزرگ بریتانیایی که در اوایل قرن هجدهم میلادی بر بیشتر از یک چهارم دنیا سلطنت میکرد اخلاق عجیب و غریب زیادی داشت. در این زمینه برای نمونه میتوان به عزاداری ملکه ویکتوریا برای همسرش اشاره کرد. این ملکه پرافتخار و عجیب و غریب پس از اینکه همسرش را از دست داد به مدت 40 سال برای او عزادار بود.
از طرف دیگر ملکه ویکتوریا به طرز بیمارگونهای مواظب رفتار فرزندانش بود اما فرصتی برای زیر نظر گرفتن رفتار فرزندانش نداشت. ملکه ویکتوریا کارهای مهمتری داشت و قصری که در آن به همراه فرزندانش زندگی میکرد بسیار بزرگتر از آن بود که بتواند به تنهایی بچههایش را کنترل کند. در نتیجه شبکهای از جاسوسان درست کرد تا کوچکترین رفتار بچههایش را به او گزارش کنند.
به این ترتیب جاسوسها حتی آبخوردن بچهها را به ملکه گزارش میدادند و اگر دست از پا خطا میکردند، این ملکه ویکتوریا بود که زودتر از همه باخبر میشد. ملکه ویکتوریا بیشتر از چیزی که فکرش را بکنید تمایل داشت تا فرزندانش را کنترل کند. حتی زمانی که بچههایش بزرگ شده بودند باز هم تمامی جنبههای زندگی آنها را زیر نظر داشت. برای نمونه دو تن از دخترهای ملکه ویکتوریا پس از رسیدن به سن بزرگسالی، همسر اختیار کردند و از پیش ملکه ویکتوریا رفتند.
ملکه ویکتوریا باورهای خاصی در خصوص شیردادن مادر به فرزند داشت و از این کار بدش میآمد، در نتیجه دخترانش را نیز از شیردادن به بچهها ممنوع کرد اما این دو دوختر دور از چشم مادر در قصرهای خود به بچههایشان شیر میدادند و ملکه ویکتوریا که همچنان رفتار بچهها را زیر نظر داشت از این قضیه باخبر شد و دخترهایش را گاو خطاب کرد.
ملکه ویکتوریا دختر کوچکی با نام بئاتریس داشت و میخواست این دختر تا زمانی که ملکه زنده است مجرد باقی بماند و به او کمک کند. اما عشق و دلدادگی این حرفها سرش نمیشود و دست بر قضا بئاتریس زیبا چشمش به پرنس هنری از خاندان باتنبرگ افتاد و صد دل عاشقش شد. ملکه ویکتوریا پس از اینکه از این قضیه باخبر شد به مدت 6 ماه در حالی که با بئاتریس در یک مکان زندگی میکرد با او سخن نگفت.
وسواس ملکه ویکتوریا در خصوص بچهها تنها به فرزندان تنی او ختم نمیشد و عروس بخت برگشته ملکه ویکتوریا هرگز از چشم او دور نبود. در همین زمینه پزشک مخصوص دربار موظف بود زمان عادت ماهانه عروسش را به ملکه اطلاع دهد تا ملکه تاریخ برگزاری مراسم رسمی را تنظیم کند.
ایزابل پرون، وسواس زیادی در خصوص اویتا داشت
اگر به تاریخ و سیاست آمریکای لاتین علاقه داشته باشید به احتمال زیاد اوا پرون را میشناسید، وی دومین همسر خوان پرون، یکی از رئیسجمهورهای آرژانتین بود. وی قدرت زیادی داشت و مورد علاقه مردم و شهروندان آرژانتین بود. اما این قدرت رسمی نبود و عملاً این ایزابل پرون بود که بهعنوان همسر دوم خوان پرون، قدرت رسمی این کشور را در سال 1974 در اختیار گرفت و بهعنوان اولین رئیسجمهور زن دنیا شناخته شد.
اوا پرون قدرت و تأثیر زیادی داشت اما این ایزابل بود که از این قدرت به عجیبترین شکل ممکن استفاده کرد. اوا در اولین دوره رئیسجمهوری همسرش در سال 1952 بر اثر سرطان درگذشت، خوان پرون قصد داشت برای اوا پرون مقبرهای بسازد اما بهناگاه جنازه اوا به دلایل سیاسی به نقاط مختلف دنیا منتقل شد و در نهایت دوباره به منزل ایزابل بازگشت. در آن زمان ایزابل با خوان پرون ازدواج کرده بود و به جای اینکه جنازه اوا پرون را دفن کنند، این جنازه توسط ایزابل پرون در تابوتی رو باز بر روی یکی از میزهای منزل قرار گرفت.
ایزابل پرون هر شب موهای جنازه اوا پرون را شانه میکرد تا از این طریق تعهد و علاقه خود را به اوا ثابت کند. این کار نمادین باعث شد تا ملت آرژانتین که علاقه زیادی به اوا پرون داشتند، به سمت ایزابل پرون گرایش پیدا کنند. مدتی بعد نیز که ایزابل قدرت بیشتری پیدا کرد، جنازه اوا پرون را به آرژانتین بازگرداند تا ملت این کشور به بهانه وفاداری ایزابل به اوا پرون، ارزش بیشتری برای ایزابل قائل شوند. حتی گفته میشود ایزابل مراسم مخصوصی برگزار کرد تا قدرت فوقطبیعی اوا پرون را به خودش منتقل کند.
ماریا ترزا وسواس زیادی برای اثبات صداقت همسرش داشت
ماریا ترزا دختر امپراتور شارل ششم بود و بهعنوان ملکه مجارستان و بوهم بر این سرزمینها حکومت میکرد، این زن قدرتمند توانست با همدست شدن با فرانسه و روسیه، لهستان را به تصرف درآورد.
ماریا ترزا در سال 1740 به قدرت رسید و تا چهار دهه بعد، به عنوان قدرتمندترین شخص منطقه شناخته میشد. ماریا ترزا با فرانسیس اول، از خاندان مقدس رم ازدواج کرد و بهرغم اینکه در آن زمان رسم بود تا تنها مردها شلوار بپوشند، ماریا ترزا اولین زنی بود که در خانواده خود شلوار میپوشید. جالب است بدانید ماریا دیوانهوار عاشق همسرش بود و حتی اجازه نمیداد همسرش برای یک شب در یک اتاق جدا و تنها بخوابد. این رفتار تا پایان عمر ماریا ترزا ادامه پیدا کرد.
از طرف دیگر ماریا ترزا وسواس زیادی در خصوص تقدس ازدواجشان داشت و از او 16 فرزند باردار شد. اما فرانسیس اول، بهعنوان همسر ماریا ترزا، به او وفادار نبود و مدت طولانی معشوقهای داشت. به همین منظور ماریا ترزا قوانین بسیار سختگیرانهای را برای حفظ کانون خانواده و وفاداری همسران به یکدیگر وضع کرد.
النور روزولت بدترین مادرشوهر دنیا را داشت
آنا النور روزولت همسر فرانکلین روزولت، یکی معروفترین رئیسجمهورهای آمریکا بود بهعنوان بانوی اول ایالات متحده آمریکا، فعالیتهای سیاسی و انساندوستانه زیادی انجام داد و بسیاری وی را یکی از فعالترین زنان قرن بیستم میشناسند. النور تحصیلات آکادمیک و دانشگاهی نداشت اما زن بسیار باهوشی بود و پس از اینکه فرانکلین روزولت فلج شد و روی صندلی چرخدار نشست، بسیاری از وظایف او را بهعهده گرفت و به بهترین شکل انجام داد.
جالب است بدانید النور بهرغم اینکه هوش و ذکاوت سرشاری داشت باز هم به میزان زیادی تحت تسلط مادر شوهرش بود. سارا دلانو روزولت، مادر فرانکلین، تنها یک فرزند داشت و به همین دلیل تا پایان مرگش تلاش زیادی بهخرج داد تا تسلط کاملی بر زندگی فرانکلین روزولت داشته باشد.
در همین راستا زمانی که خبر ازدواج فرانکلین با النور به گوش مادرش رسید، سارا دلانو روزولت حسابی ناراحت شد و پسرش را سوار بر یک کشتی مسافری کرد تا نتواند از جلوی چشمش دور شود. وی در طول مدت سفر دائم در گوش پسرش خواند تا از این ازدواج چشمپوشی کند اما فرانکلین روزولت برای یک بار در زندگیاش جلوی تصمیم مادر ایستاد و النور را به همسری برگزید.
این ازدواج فرخنده صورت گرفت و در کمال تعجب سارا با عروسش کنار آمدند. اوضاع به اندازهای خوب بود که مادر فرانکلین برای عروسش خانهای در منهتن ساخت. البته تمامی طراحی بیرون و داخل این خانه با نظر مادر فرانکلین انجام شد و عروسش اجازه هیچ دخالتی پیدا نکرد. مادر فرانکلین در کنار خانهای که برای عروسش ساخته بود، یک خانه برای خودش نیز ساخت.
طراحی این خانهها به نوعی بود که مادر فرانکلین روزولت در خانه خودش به تمامی طبقههای خانه عروسش راه داشت و بدون اینکه حتی دری وجود داشته باشد به راحتی به داخل منزل پسرش رفت و آمد میکرد. این کار باعث شد تا مادر فرانکلین تمامی زندگی عروس و پسرش را زیر نظر بگیرد و تربیت بچهها را از نزدیک کنترل کند.
حتی پس از اینکه فرانکلین روزولت رئیسجمهور برگزیده آمریکا شد، باز هم النور تحت کنترل شدید مادر شوهرش بود و ثروت و دارایی هنگفت فرانکلین در اختیار مادرش قرار داشت تا اینکه در نهایت مادر فرانکلین در سال 1941 دار فانی را وداع گفت و از آن پس النو و فراکنلین روزولت توانست یک نفس راحت بکشند.
خرم سلطان هوش و ذکاوت بیشتری نسبت به سلطان سلیمان داشت
به احتمال زیاد به لطف سریالهای ترکی، خرم سلطان را میشناسید یا دستکم نام او به گوش شما خورده است. برای آن دسته از خوانندگانی که خرم سلطان را نمیشناسند باید بگوییم خرم سلطان یکی از قدرتمندترین زنان تاریخ عثمانی بهحساب میآید و به کمک سلطان سلیمان به قدرت و نفوذ زیادی در دربار عثمانی داشت.
خرم سلطان در سال 1502 میلادی زاده شد و پس از فراز و نشیبهای زیاد بهدنبال بدست آوردن دل سلطان سلیمان، یکی از قدرتمندترین پادشاهان عثمانی، به بانوی اول آن مرز و بوم تبدیل شد. خرم سلطان هوش سرشاری داشت و این هوش و ذکاوت در بسیاری مواقع به کمک او آمد و به یکی از مشاورین اصلی دربار تبدیل شد.
خرم سلطان در منطقهای که اکنون این منطقه را با نام اوکراین میشناسیم به دنیا آمد و وقتی که هنوز نوجوانی بیش نبود او را ربودند و به قسطنطنیه که همان استانبول فعلی است منتقل شد. او در آنجا بهعنوان برده به دربار سلطان فروخته شد و در عرض چند ماه توانست مهر خودش را به دل سلطان سلیمان باز کند و به سوگلی سلطان تبدیل شود.
سلطان سلیمان پس از مدتی جایگاه ویژهای در میان زنان حرمسرای خود برای خرم سلطان قائل شد و به لطف این امتیازها، خرم سلطان توانست مشاورههای خوبی در زمینه تعامل با سایر کشورها به سلطان بدهد. این مشاورهها بهاندازهای کارساز بود که دیگر مشاورین مرد دربار عثمانی خرم سلطان را به جادوگری متهم کردند. چنین سخنانی پشتسر خرم سلطان ادامه داشت تا اینکه نهایتاً به گوش سلطان سلیمان رسید و تمامی این افراد را بابت این سخنان ناشایست، شدیداً تنبیه کرد.
خرم سلطان که غرق قدرت شده بود به فکر نفوذ بیشتری در دربار عثمانی افتاد، در نتیجه سلطان سلیمان را بازی داد و بهرغم اینکه یک مسیحی بهدنیا آمده بود به سلطان گفت که میخواهد به دین اسلام بگراید. سلطان سلیمان که از این تصمیم خرم سلطان به وجد آمده بود میخواست باز هم با معشوقهاش همبستر شود اما بزرگان حرمسرای سلطان از این تصمیم شوکه شدند چرا که بر اساس قوانین عثمانی، 200 سال بود که هیچ پادشاهی با زنی بهصورت عقد رسمی ازدواج نکرده بود. از طرف دیگر گرویدن خرم سلطان به دین اسلام به این معنا بود که پادشاه نمیتوانست بهغیر از ازدواج با او همبستر شود. در نتیجه سلطان عثمانی پس از 3 روز فکر و مشورت خرم سلطان که اکنون مسلمان شده بود را به عقد خود درآورد و صاحب 6 شاهزاده شدند.
عشوهگری مادام پمپادور نظیر نداشت
مادام پمپادور بهعنوان یکی از زیباترین زنان دوران پادشاهی فرانسه بهحساب میآمد و توانسته بود دل لوئی پانزدهم را به دست بیاورد، این بانوی قدرتمند و زیبای فرانسوی در سن بیست و سه سالگی به دربار فرانسه راه یافت و دخالتهای زیادی در امور فرانسه کرد که البته جنگهای مختلفی را نیز در پی داشت.
پادشاهان فرانسه نیز همانند سایر کشورها معشوقههای زیادی داشتند اما رسم بر این بود که سوگلی پادشاه فرانسه دارای اتاقهای خاصی در قصر باشد و به لحاظ سیاسی نیز قدرت زیادی در امور کشور داشت.
اینگونه که تاریخنویسان روایت کردهاند مادام پمپادور هوش سرشاری داشت و در گفتگوها با تسلط کامل، مسیر گفتمان را در اختیار میگرفت. همین امر باعث شد تا مادام پمپادور در کنار قدرت زیادی که داشت، ذهن پادشاه را نیز در اختیار بگیرد و از طریق قدرت پادشاهی به اهدافش برسد. مادام پمپادور در نهایت توانست به قدرتی در حد نخستوزیر فرانسه دست پیدا کند و امیر و وزیر مشخص کند.
باور عموم بر این است که معشوقه پادشاه دائم با او همبستر میشود اما جالب است بدانید مادام پمپادور چیزی حدود 19 سال اریکه سلطنت را زیر نگین انگشتری خود داشت ولی به ندرت با لوئی پانزدهم همبستر میشد. از قرار معلوم مادام پمپادور بیماریهای خاصی داشت و به همین دلیل نمیتوانست با لوئی پانزهم باشد. ظاهراً پمپادور برای درمان بیماری خود داروهای خاصی را مصرف میکرد و این داروها به اندازهای اوضاع او را وخیمتر کرده بود که یکی از دوستانش وی را از مصرف دارو منع کرد.
پمپادور برای اینکه آتش عشق را در دل لوئی پانزدهم فروزان نگه دارد، حرمسرای بزرگی برای پادشاه ترتیب میداد و از این طریق مهرش را در دل قویترین فرد فرانسه جا کرده بود.
جیانگ چینگ از قدرتش در راههای عجیب و غریبی بهره میبرد
جیانگ چینگ، همسر مائو تسه تونگ، رهبر چین بود و نقش مهمی در انقلاب فرهنگی چین داشت. وی چهارمین همر مائو تسه تونگ بود و بسیاری از چینیها وی را بهعنوان مادام مائو میشناختند. جیانگ چینگ در سال 1914 زاده شد و کودکی بسیار سختی را تجربه کرد. این بانوی قدرتمند چینی در 14 سالگی از مدرسه اخراج شد و به هنرپیشگی روی آورد.
در همان زمان بود که با اندیشههای کمونیستی آشنا شد و با پیوستن به حزب کمونیست چشمش به جمال مائو روشن شد. جیانگ چینگ برای سربازان مائو نمایش اجرا میکرد و مائو که نمایشهای جیانگ چینگ را میدید مهرش را به دل گرفت. مائو ازدواج کرده بود و به لحاظ سن و سال نیز از جیانگ چینگ بسیار بزرگتر بود اما عشق این حرفها نمیفهمد و مائو نتوانست از جیانگ چینگ زیبا چشم بپوشد.
در این بین حزب کمونیستی که مائو تشکیل داده بود نیز روی خوشی به رابطه مائو و جیانگ چینگ نشان نمیداد چرا که در نظر آنها چیانگ سبک زندگی فاسدی داشت و همانند غربیها زندگی میکرد. اما مائو گوشش به این حرفها بدهکار نبود و همسرش را طلاق داد تا به وصال جیانگ چینگ برسد. یکی از شرطهای این ازدواج این امر بود که جیانگ چینگ درگیر سیاست نشود.
جالب اینجاست که جیانگ به این شرط وفادار ماند و دقیقاً پس از گذشت بیست سال، مائو که اکنون قدرت زیادی در چین داشت، اختیارهای بسیاری را به جیانگ چینگ واگذار کرد.
جیانگ چینگ نیز از این اختیارات به نفع خود سوءاستفاده کرد و فرمان داد تا هنرپیشه معروفی که یک دهه پیش برای ایفای یک نقش رقیب چینگ بود را به زندان بیاندازند، این هنرپیشه بختبرگشته در زندان جان خود را از دست داد. سایر دشمنان جیانگ چینگ نیز از دست وی در امان نماندند و مورد آزارهای فیزیکی و تحقیرهای شدید قرار گرفتند.
جیانگ چینگ سوءاستفادههای دیگری نیز از قدرت خود کرد و نواختن پیانو را ممنوع اعلام کرد. جالب است بدانید خدمتکاران جیانگ چینگ مجبور بودند در حالی که دستهای خود را در هوا نگهداشتهاند راه بروند تا حتی صدای راهرفتن آنها اوقات خوش جیانگ چینگ را آزرده نکند. جیانگ چینگ چندین مرد جوان و با انرژی را انتخاب کرده بود تا با انتقال خون آنها به بدن خود، به انرژی و شور و نشاط جوانی دست پیدا کند.
در نهایت مائو در سال 1976 جان داد و جیانگ چینگ به همراه سه تن دیگر از همکارانش گروهی را با نام گروه چهار تشکیل دادند. اعضای این گروه به جرم کودتا دستگیر شدند و جیانگ به مرگ محکوم شد اما در نهایت مجازات او به حبس ابد کاهش پیدا کرد و در 77 سالگی در زندان تسلیم فرشته مرگ شد.
ملکه تئودورا حامی کارگران بود
ملکه تئودورا یکی از قدرتمندترین زنها در دوران تاریخ امپراتوری روم بود و سالها بر نواحی زیر سلطه امپراتوری روم شرقی حکومت کرد. وی با پادشاه آن زمان روم، ژوستینین یکم ازدواج کرد و پادشاه رسما قدرت زیادی را در اختیار تئودرا گذاشت.
در میان تمامی زنهای تأثیرگذار تاریخ، تئودرا یکی از جالبترین آنهاست چرا که زندگی بسیار سختی را در کودکی و نوجوانی گذراند و در نهایت ملکه روم شد. بر اساس گزارشهایی که گاردین منتشر کرده است ملکه تئودورا در سال 500 بعد از میلاد مسیح زاده شد و در کودکی مادرش به او رقصیدن را آموخت و در مراکز فساد به رقص و پایکوبی مشغول میشد و دل سربازان رومی را شاد میکرد.
تئودورا در سن 15 سالگی به یک رقاص معروف تبدیل شد و به 21 سالگی که رسید زندگی او با ملاقات ژوستینین یکم تغییر کرد. امپراتور روم پس از ملاقات تئودرا یک دل نه، صد دل عاشق او شد و قوانین را به نوعی تغییر داد تا بتواند وی را به همسری برگزیند.
تئودورا پس از اینکه ملکه روم شد ریشههای خودش را فراموش نکرد و با قدرتی که در اختیار داشت شرایطی را مهیا کرد تا رقصندههایی که عمدتا در مراکز نابسمان کار میکردند شرایط زندگی بهتری پیدا کنند. دخترکانی که برای بردگی فروخته شده بودند نیز تحت حمایت تئودرا قرار گرفتند و تا زمانی که تئودورا زنده بود جماعت کارگر و زیردست در روم زندگی خوبی داشتند.
یاسینتیوا، ملکه غنا اهل نبرد و پیکار بود
یاسینتیوا در سال 1877 ملکه غنا شد و به عنوان یک ملکه از همان ابتدا نگرانی زیادی برای حفظ حقوق بانوان داشت اما نگرانیهای دیگری نیز به یاسینتیوا تحمیل شد. در آن زمان بریتانیاییها مشکلات زیادی برای مردمان آفریقا ایجاد کرده بودند و قبایل محلی تاکنون چهار بار در نبردهای بزرگ به مصاف انگلیسیها رفته بودند.
بریتانیاییها نیز روز به روز حملههای بیشتری انجام میدادند و پایتخت را زیر آتش خود گرفته بودند. از طرف دیگر کارگرهای آفریقایی زیادی زیر یوغ بریتانیاییها به زور کار میکردند و مردم عادی مجبور بودند مالیاتهای سنگینی به انگلیسیها پرداخت کنند. یاسینتیوا بهعنوان ملکه تمامی این گندهگوییهایی انگلیسیها را تحمل کرد تا اینکه انگلیسیها از او صندلی طلایی را که نماد تخت و تاج غنا بود را طلب کردند. ملکه یاسینتیوا نیز این امر را یک توهین بزرگ تلقی کرد و به مصاف آنها رفت.
در آن شرایط مردان قبایل غنا از نبرد خسته شده بودند اما روحیه یاسینتیوا و جسارتی که در برابر انگلیسیها نشان میداد آنها را حاضر به نبرد کرد و ملکه غنا طی یک سخنرانی انگیزشی و ارزشمند به مردهای قبیله گفت هرکسی که از نبرد امتناع کند باید لباس زنها را بپوشد. در آن زمان رسم نبود زنها در جنگ شرکت کنند اما یاسینتیوا حاضر نشد سپاهش را تنها بگذارد و به عنوان فرمانده سپاه به دل دشمن زد.
یاسینتیوا برای اینکه مردان بیشتری حاضر به شرکت در نبرد شوند بهعنوان ملکه قانون جالبی را بنا نهاد و به زنهای قبیله دستور داد تا قبل از اینکه همسرانشان برای شرکت در نبرد علیه انگلیسیها اعلام آمادگی نکنند، حق همبستر شدن با مردهای خود را ندارند. این تاکتیک نیز بازخورد مثبتی داشت و مردان بیشتری در نبرد علیه دشمن حاضر شدند.
رانی جانسی، ملکه هند و نماد مقاومت دربرابر استعمار انگلیس
رانی جانسی در سال 1828 زاده شد و مادرش زمانی که او هنوز طفلی بیش نبود از دنیا رفت. پدر رانی نیز بهجای اینکه آموزشهای رایج آن زمان را به رانی جانسی بدهد به او فیلسواری، پریدن با اسب، شمیرزنی و تیر انداختن با کمان را آموخت. رانی زمانی که نوجوان بود با یک مهاراجه هندی از خاندان جانسی ازدواج کرد. این مهاراجه خوشقلب به رانی اجازه داد تا تمرینهای ورزشی و نظامی که به آنها علاقه داشت را ادامه دهد.
از آنجایی که تمرینهای نظامی بهتنهایی انجام نمیشود، رانی برای رسیدن به هدف خود ارتشی از زنهای هندی را تشکیل داد تا به آنها آموزش دهد و در کنار هم تمرین کنند. روزگار به رانی و همسرش فرزندی نداد و به همین دلیل آنها یک پسر را به فرزندی گرفتند و مهاراجه به ناگاه از دنیا رفت. در نتیجه پسری که به فرزندی گرفته بودند توسط رانی جانسی بزرگ شد تا با رسیدن به سن لازم، تخت و تاج را بدست بگیرد. رانی جانسی نیز تا بزرگ شدن پسرش بهعنوان ملکه حکومت جانسی بر سرزمینهای شمال هند فرمانروایی کرد.
در این بین انگلیسیها که تخت و تاج مهاراجه را خالی دیدند به فکر سرنگونی رانی جانسی افتادند، در همین بین بود که شورش بزرگی در سال 1857 در هندوستان شکل گرفت و رانی جانسی که فرصت را به نفع خودش میدید به این شورش ملحق شد. وی سپاه بزرگی تدارک دید و ارتش خود را به سمت نیروهای دشمن هدایت کرد.
رانی جانسی به لطف تمرینهای نظامی و آموزشهایی که دیده بود یکتنه به دل دشمن زد و حماسهای بزرگ در هندوستان آفرید. گفته میشود رانی جانسی در حالی که افسار اسب را در دهان گرفته بود با دو شمشیر در هر دو دست هر جنبندهای که سر راه او قرار میگرفت را از میان برمیداشت. حتی در افسانههای هندی آمده است که رانی جانسی در نبرد روی اسب، پسرش را هم به پشتش بسته بود.
در نهایت رانی جانسی جان خود را در میدان نبرد از دست داد و خون پاکش خاک هندوستان را گلگون کرد اما این شیرزن قهرمان به اندازهای جانانه جنگیده بود که افسران انگلیسی وی را خطرناکترین رهبر شورشیان خطاب کردند.
در کنار مردان و زنان بزرگی که نام و آوازه آنها به تاریخ راه پیدا کرده است هزاران زن و مرد موفق را سراغ داریم که خط و خبری از آنها در تاریخ نیست، اما آدمهای بزرگی هستند و آوازه آنها نقل مجلس هر خانوادهای است، در نتیجه پیشنهاد میکنیم اگر شما هم بانوی بزرگی را میشناسید که رفتارهای جالبی دارد، در قسمت نظرات ما و سایر کاربران را در جریان بزرگمنشی این بانو و همچنین رفتارهای او قرار دهید.