خبرگزاری تسنیم: شنبه 30 خرداد 1388 پس از نماز جمعهی تاریخی رهبر انقلاب، در بوستان کوچکی در تقاطع خیابانهای فلسطین و زرتشت تهران، چند تن از مسئولین دغدغهمند که در آن موقع مقام دولتی نداشتند، دور هم جمع میشوند تا برای نقشآفرینی در جهت پایان دادن به التهاب سیاسی کشور فکری کنند.
افراد این گروه پنجنفره در رایزنی اوّلیّه میان خود به این نتیجه میرسند که با توجّه به رفاقت و اعتمادی که میان آنها و میرحسین موسوی هست و تجربهای که در اینگونه موارد دارند، همچون برخی افراد و گروههای دیگر که آن روزها به دنبال میانجیگری بودند، نزد وی رفته و در مورد چندوچون رسیدگی به اعتراضات مذاکره کنند.
آنچه در ادامه میآید، چکیدهی بخشی از چندین جلسهی خاطرهگویی علی آقامحمّدی یکی از اعضای «گروه رایزن» است که در کتاب "فتنه تغلب" نقل شده است:
در کوران حوادثی که بعد از انتخابات ریاستجمهوری دهم اتّفاق افتاد و در میانهی مهلت پنج روزهی شورای نگهبان برای بررسی نتایج انتخابات، چند نفر از دوستان از ما خواستند که نشستی داشته باشیم و راجع به این حوادث یک مقدار فکر کنیم؛ چون فکر میکردیم به هر صورت این مسئله به سمت یک بحران میرود. قرار ملاقاتمان را در پارکی نزدیک مسجد نور گذاشتیم؛ برِ خیابان فلسطین و زرتشت. همان جا نشستیم و صحبت کردیم.
قرار شد که از جمع ما یک نفر با مهندس موسوی طرح بحث بکند و اگر شد، دیداری داشته باشیم. این دیدار ترتیب داده شد و ما روز دوّم از آن فرصت پنج روزهی شورای نگهبان برای بررسی نتایج انتخابات، یعنی سه روز مانده به انقضای آن، رفتیم فرهنگستان هنر...
من گفتم خب حالا چه اتّفاقی میتوانیم رقم بزنیم؟ باید خود مهندس موسوی بخواهد؛ ما که کاری نمیتوانیم بکنیم. قرار شد که از جمع ما یک نفر با مهندس موسوی طرح بحث بکند و اگر شد، دیداری داشته باشیم. این دیدار ترتیب داده شد و ما روز دوّم از آن فرصت پنج روزهی شورای نگهبان برای بررسی نتایج انتخابات، یعنی سه روز مانده به انقضای آن، رفتیم فرهنگستان هنر و با آقای مهندس موسوی یک ساعت و خردهای قبل از غروب آفتاب ملاقات کردیم.
او شروع کرد که اینها این کارها را کردند و شرح داد که مثلاً تقلّب شده، چه شده و چه شده؛ ما هم شنوندهی خوبی بودیم؛ ورودی پیدا نکردیم که تقلّب شده یا نشده. صحبتهایش را تمام که کرد، من گفتم خب حالا جنابعالی برای اینکه کشف کنید تقلّب شده یا نشده راهحلّتان چیست؟ گفت راهحلّ من چه فایده دارد؟ گفتیم خب ما آمدیم و تلاشی میکنیم، شاید فایده داشت؛ اگر نداشت هم که مثل همین حالا میشود، اتّفاقی نمیافتد.
ایشان هی مقاومت داشت که نه این کارها عمدی است. گفتیم حالا عمدی باشد، به هر صورت اگر ما یک تلاشی هم بکنیم و حل نشود، یک دلیل میآید روی دلیل شما؛ آسیبی از این جهت ایجاد نمیکند. نهایتاً من به او گفتم: آقای موسوی! شما ما را میشناسید. به زودی فردایی هم میرسد که صحنهی قیامت است؛ ما آنجا شهادت میدهیم که رفتیم و تلاش کردیم، دیگر هر مسئلهای اتّفاق افتاد حجّت داریم؛ شاید یک احتمال ضعیف هم بود که ما میتوانستیم کاری کنیم، ولی شما کاری به ما محوّل نکردید، آنجا دیگر شما مسئول هستید. چون میدانیم شما قیامت را قبول داری، ما هم قبول داریم؛ هر دو هم میدانیم این صحنه دور نیست، اتّفاق میافتد. ایشان کمی متأثّر شد و گفت ما یک طرحی با آقای موسوی لاری داشتیم.
من به او گفتم: آقای موسوی! شما ما را میشناسید. به زودی فردایی هم میرسد که صحنهی قیامت است؛ ما آنجا شهادت میدهیم که رفتیم و تلاش کردیم، دیگر هر مسئلهای اتّفاق افتاد حجّت داریم؛ شاید یک احتمال ضعیف هم بود که ما میتوانستیم کاری کنیم، ولی شما کاری به ما محوّل نکردید
او میگوید که تمام تهبرگها باید با شناسنامهها انطباق داده بشود و دستخطها هم کنترل بشود. گفتم خب اینکه همهشماری نمیخواهد؛ به اندازهای که یک مدل آماری به ما میگوید، اجرای این طرح چیز بدی نیست. چرا این فکر دنبال نشود؟ او گفت: شما از آقای محتشمیپور پیگیری کنید که رئیس کمیتهی صیانت است. گفتم ما که نمیتونیم خودمان به آقای محتشمیپور بگوییم؛ ما چه کارهایم؟ شما اگر میخواهید، ما را ارجاع بدهید به آقای محتشمیپور؛ تماس بگیرند، ما کارمان را انجام میدهیم، هرجور صلاح دیدید.
"موسوی میگوید که تمام تهبرگها باید با شناسنامهها انطباق داده بشود و دستخطها هم کنترل بشود. گفتم خب اینکه همهشماری نمیخواهد؛ به اندازهای که یک مدل آماری به ما میگوید، اجرای این طرح چیز بدی نیست. "
اصلاً نمیخواستیم با ایشان وارد جزئیّات بشویم. طبیعیاش هم این نبود. ما که آمدیم بیرون، دیگر نزدیک غروب بود. رفتیم مسجد امام صادق دور میدان فلسطین که نماز بخوانیم. جلوی در مسجد تلفن من زنگ خورد از دفتر آقای مهندس که با آقای محتشمیپور صحبت شده، شما کار را پیگیری کنید. رفتیم نمازمان را خواندیم و بعد زنگ زدیم به آقای محتشمیپور که آقای مهندس موسوی یک چنین چیزی به ما گفته، گفت بله، به من هم گفتند. فردا صبح یک جلسه میگذاریم. گفتیم باشد. بعد گفت آقای موسوی لاری را هم من بگویم بیاید؟ گفتم بله، او صاحب طرح است، بگویید که بیاید.
ما اوّل صبح فردای آن روز رفتیم دفتر آقای محتشمیپور در خیابان فلسطین، هنوز دو روز مانده بود به پایان مهلت شورای نگهبان. دیدیم هم آقای موسوی لاری هست و هم آقای محتشمیپور، ما پنج نفر هم همه رفتیم.
نشستیم و صحبت کردیم. گفتیم خب شما واضح به ما بگویید این طرح چیست؟ من به آقای موسوی لاری گفتم که ما از طرف هیچ کس و هیچ جا نیستیم، الان هم هیچ نمیدانیم قضیّه چیست؛ ولی احساس میکنیم این کاری است که شاید بشود آن را دنبال کرد برای حلّ این مسئله، با این فرض شروع کنیم. فکر نکنید ما الان از جایی آمدیم، یا از طرف کسی؛ ما خودمان هم نمیدانیم چه اتّفاق میافتد.
بالاخره طرح آنها مطرح شد و بعد از بحثهایی که کردیم، نهایتاً من روی یک ورقهی کوچک اینجوری یادداشت کردم و خواندم: یک، انطباق بدهیم تهبرگها را با شناسنامهها؛ دو، صندوقها را کنترل کنیم و آنهایی که خطّش شبیه هم است- یعنی با یک خط نوشته شده- ابطال کنیم. طبیعتاً بعد از این آراء هم بازشماری میشود، نتیجه هرچه بود، قبول. این شد مبنا، گفتیم پس شما این را به صورت یک پیشنهاد منظّمی که بتوانیم به جایی ارائه بدهیم، آماده کنید. هر دو هم وزیر کشور بودید، کار را بلدید، میشناسید، فنّیِ این طرح را بنویسید؛ پیشنهادتان آماده باشد، به ما بدهید.
با این توافق از هم جدا شدیم. البتّه آنجا هم گفتم که شما میگویید همه شماری امّا این غلط است؛ لازم نیست. میشود با فنّیهای این کار، میزان بازشماری را بررسی کرد و نتیجه هرچه بود، قبول کنید که مثلاً ده درصد یا بیست درصد باشد، هرچه که لازم بود، بالاخره یک فرمول دربیاوریم.
بلافاصله از آقایان جدا شدیم و من رفتم خدمت آیتاللّه جنّتی در شورای نگهبان. قبل از ظهر بود. با ایشان طرح بحث کردم و گفتم یک چنین چیزی شده بود؛ هنوز کسی هم خبر ندارد. شما اوّلین کسی هستید که من این ماجرا را به او میگویم. علّتش این است که شما صاحب کارید...
بلافاصله از آقایان جدا شدیم و من رفتم خدمت آیتاللّه جنّتی در شورای نگهبان. قبل از ظهر بود. با ایشان طرح بحث کردم و گفتم یک چنین چیزی شده بود؛ هنوز کسی هم خبر ندارد. شما اوّلین کسی هستید که من این ماجرا را به او میگویم. علّتش این است که شما صاحب کارید. من نمیخواهم بروم از جایی برای شما یک باری را بیاورم. خواستم ببینم اصلاً شما این حرف را درست میدانید یا نه؟ ایشان گفت فرصت نیست، اجرای طرح این طوری نمیشود. این حرفی که تو میزنی، یک زمان طولانی میبرد، ما فقط دو روز وقت داریم. چنین چیزی شدنی نیست. گفتم منهای فرصت، من خواهشم این است، شما وقت را در نظر نگیرید؛ نظرتان را دربارهی اصل طرح بگویید؛ اگر شما بودید و فرصت هم بود، این طرح را میپذیرفتید برای اینکه خیال راحتی بدهم به جامعه و سوءتفاهمی ایجاد نشود؟ ایشان گفت بله؛ ولی نروی این را بگویی که فلانی موافق اجرای طرح است! گفتم نه، عین این حرف را منتقل میکنم.
من اینطور میگویم که شما طرح را قبول دارید ولی چون وقت نیست، اجرایش را مناسب نمیدانید؛ اگر وقت بود، شما بدتان نمیامد اجرا شود، این طرحی خوبی است و با آن مشکلی ندارید امّا چون زمان کافی نیست و ممکن است کلّ فرایند اعلام نتایج انتخابات را به تأخیر بیندازد، شما موافق اجرای آن نیستید. ایشان گفتند بله، در این حد قبول دارم.
من از آنجا آمدم به دفتر رهبری، با آقای حجازی نماز ظهر را خواندیم و رفتیم ناهار، آنجا نشستیم، من بیقرار بودم که این بحث را تمام کنم. بعد از ناهار با آقای حجازی طرح بحث کردم، که یک چنین چیزی هست و با آیتاللّه جنّتی هم صحبت کردم و اینطور شد. آقای حجازی مخالفت کرد؛ یعنی گفت همین جور که ایشان گفته اصلاً فرصتی نیست. شاید این کار چند ماه طول بکشد. من گفتم خب مسئلهی مهمّی است این وسط؛ چطور شما این جوری نگاهش میکنید؟
گفتم من عضو مجمع تشخیص مصلحت نظامم؛ از شما خواهش میکنم از طرف من خدمت آقا گزارش بدهید که تشخیصم این است که مصلحت نظام در این است؛ دیگر هرچه ایشان صلاح دیدند. من هم الان معطّل نمیشوم؛ میروم با آقای ولایتی و آقای حدّاد و آقای ابوترابی که میخواهند به شورای نگهبان کمک کنند، صحبت میکنم.
نهایتاً گفتم "من عضو مجمع تشخیص مصلحت نظامم؛ از شما خواهش میکنم از طرف من خدمت آقا گزارش بدهید که تشخیصم این است که مصلحت نظام در این است؛ دیگر هرچه ایشان صلاح دیدند. من هم الان معطّل نمیشوم؛ میروم با آقای ولایتی و آقای حدّاد و آقای ابوترابی که میخواهند به شورای نگهبان کمک کنند، صحبت میکنم. اگر یک موقع این طرح تأیید شد دیگر وقت از دست نرفته، اگر هم نشد که ما یک مشت حرف زدیم و اتّفاقی نمیافتد. من با این مبنا حرکت میکنم. فقط شما به ما بفرمایید که جواب آقا چیست. هرجا توقّف لازم بود، به ما بگویید، میایستیم. الان هم کسی خبر ندارد، فوقش ما به آن طرف میگوییم که موفّق نشدیم. چیز اضافهای نمیخواهم."
خداحافظی کردم و همانجا زنگ زدم به آقای ولایتی و آقای ابوترابی. آقای ولایتی گفتند من بیمارستان مسیح دانشوریام. من خودم راه افتادم رفتم بیمارستان و ماجرا را با ایشان مطرح کردم. این شد نفر سوّم که در جریان موضوع قرار میگرفت. ایشان هم خیلی استقبال کرد. گفت طرح خوبی است، مسئلهی بزرگی را از سر راه ما برمیدارد. گفتم ولی زمان میبرد، گفت خب ببرد. گفتم غیر از این، حالا فرض کنید نتایج عوض شد و نام آقای موسوی از بازشماری درآمد، شما قبول میکنید؟ گفت حتماً قبول میکنم؛ چرا قبول نکنم؟ گفتم آقای ولایتی! داریم واضح صحبت میکنیم. مهندس موسوی یک ادّعایی دارد؛ اگر ادّعا درست درآمد، شما قبول میکنید؟ گفت بله، قبول میکنم. گفتم خیلی خب، من پیگیری میکنم. ایشان گفت من هم حمایت کامل میکنم.
"گفتم حالا فرض کنید نتایج عوض شد و نام آقای موسوی از بازشماری درآمد، شما قبول میکنید؟ گفت حتماً قبول میکنم؛ چرا قبول نکنم؟ گفتم آقای ولایتی! داریم واضح صحبت میکنیم. مهندس موسوی یک ادّعایی دارد؛ اگر ادّعا درست درآمد، شما قبول میکنید؟"
بعد از ایشان با آقای ابوترابی قرار گذاشتیم جلوی شورای نگهبان. آنجا با هم نشستیم در ماشین. مفصّل برای ایشان توضیح دادم که این است، آن است و... ایشان گفت اصلاً بهتر از این کاری نمیشود کرد؛ این بهترین طرح است؛ خیلی عالی است. بازهم گفتم: ببینید اگر نتایج برگردد چه کار میکنید؟ ایشان گفت خب برگردد یا برنگردد، مگر ما میخواهیم مسئولیّت کسی را به عهده بگیریم؟ مردم رأی دادند، هرچه باشد، همان را اعلام میکنیم. دیگر دلمان خیلی قرص شد. ولی ماندیم که این طرح تأیید میشود، نمیشود؟ هنوز هم خبر نداریم که در دفتر آقا چه اتّفاق افتاده و چه شده است.
آقای حجازی از دفتر رهبری زنگ زد و گفت که آقا خیلی به من تأکید کردند که این کار با همهی توان جلو برود و هر کمکی لازم است، به این کار بشود. بالاخره دیدیم واجب است که سریع خودمان را برسانیم.
من به ذهنم آمد بروم آقای ابوالفضل فاتح را که به مهندس موسوی خیلی نزدیک بود و ما هم میشناختیمش ببینم؛ برای اینکه اطمینان داشته باشم یک کانال ارتباطی با مهندس دارم، او را واسطه کنم چون میدانستم آدمی است که حدّاقل حرف را جابهجا و عوضی منتقل نمیکند. رفتم خیابان کارگر برای دیدن او که در خانهی یکی از بستگانش بود. آن خانه را پیدا کردم ولی تا آمدیم با هم صحبت کنیم، از شورای نگهبان زنگ زدند که فوری بیا اینجا. فهمیدیم که نظر موافق آقا به شورای نگهبان اعلام شده است.
بعدها یکی از دوستان تعریف کرد همان شب که این بحثها مطرح شد، من دیگر از آقایان جدا شده بودم که آقای حجازی از دفتر رهبری زنگ زد و گفت که آقا خیلی به من تأکید کردند که این کار با همهی توان جلو برود و هر کمکی لازم است، به این کار بشود. بالاخره دیدیم واجب است که سریع خودمان را برسانیم. به آقای فاتح گفتم این قضیّه بماند تا دوباره بیاییم سراغ شما؛ قرارمان را تجدید میکنیم. او هم گفت بله، من هستم. همان شبهایی هم بود که سر پشت بامها[شعار] اللّه ابر میدادند و همهی آن کوچه پر بود از شعار.
رفتیم شورا. دیدیم همه نشستهاند. آیتاللّه جنّتی هستند، آقای دکتر کدخدایی، آقای حدّاد عادل، آقای ابوترابی و بعضیهای دیگر که الان یادم نیست. گفتند طرحت را مطرح کن. گفتیم مسئله این است. طرح این طوری است؛ ما میگوییم این انطباق را انجام میدهیم، امّا هنوز درصد بازشماری را نگفتیم تا با آن طرح توافق کنیم. باید چنین انطباقی صورت بگیرد و اگر صندوقهای هم خط زیاد باشد، معلوم است کسی نشسته و همه را نوشته؛ پس باید آنها را بگذاریم کنار. آرائی هم که تهبرگ آنها با شناسنامهها نمیخواند، میرود کنار.
در حقیقت ما این موارد را به فرض وجود، بررسی میکنیم. گفتند موافقت میشود و شما برو نامهی آنها را بیاور، گفتم قرار است امشب نامهای از آقایان بگیریم؛ امّا یک شرط دارد؛ تبلیغات از اینجا به بعد دست ما باشد. گفتند یعنی چه؟ گفتم اگر شما بروید حرف بزنید که کار ما خراب میشود. الان این کار دست ما است تا آنها را پای کار بیاوریم و به شما وصل کنیم، سیستم دایر بشود و روند بررسی را راه بیندازیم.
این را هم قبول کردند. همان وقت از رادیو تلویزیون آمده بودند و آقای کدخدایی قرار مصاحبه داشت که لغو کرد. روز بازشماری هم فردایش بود. ما به همه گفتیم بیایند. گفتم خب حالا بگویید همان جا باشند، ولی کار را شروع نکنید تا ببینیم نتیجه چه میشود، قبول کردند. من به شورا گفتم خب یک نفر میخواهیم که رابط ما با شما باشد. من که نمیتوانم؛ اگر قبول دارید آقای ابوترابی باشد؛ چون دیدم ایشان هم خوب وقت میگذارند. آنها هم استقبال کردند. گفتند باشد.
ما آقای ابوترابی را رابط شورا گرفتیم و ایشان از این مرحله به کار اضافه شد. به ایشان گفتم الان وقت کار است، بیا برویم کار را با هم انجام بدهیم. شما در جریان باشد، ما دیگر پروسه را زیرنظر شما دنبال میکنیم.
بالاخره آمدیم بیرون، درحالی که ما هیچ در ذهنمان نمیآمد که کار به این موقعیّت برسد. دوستان دیگر را هم صدا کردیم- همان ترکیبی که داشتیم - و آنها را هم در جریان قرار دادیم. امّا هرچه زنگ زدیم به آقای موسوی لاری پاسخگو نبود. اصلاً ماندیم که چه کنیم. یکی از دوستان زنگ زد به آقای مهندس موسوی که آقا این نمایندگان شما نیستند؛ ما از کجا پیدایشان کنیم؟ گفت من میگویم زنگ بزنند به شما. چند دقیقه بعد آقای موسوی لاری زنگ زد به من که در خدمتم. گفتیم که داریم کارها را پیش میبریم. البتّه با احتیاط کامل جلو میرفتیم. ولو اینکه همهی چشمهها را دیده بودیم، ولی میخواستیم بیخودی چیزی نگوییم که این وسط مسئلهی جدیدی درست بشود.
گفتم شما چه کسی را قبول دارید؟ بگویید تا یک نشستی با آنها داشته باشیم. قرار شد که آقای مبلّغ و آقای آیتاللّهی که در وزارت کشور و ثبت احوال بودند هم بیایند و با حضور اینها درصدی از آراء را تعیین کنیم برای بازشماری، ولی طوری که اطمینان برای آنها حاصل بشود که همهی آراء کنترل شده...
آقای موسوی لاری گفت ما هم گرفتار و مشغولیم. گفتم خب آن نامه چه شد؟ گفت من فاکس کردم برای آقای محتشمیپور. حالا آقای محتشمیپور کجا است؟ گفت من نمیدانم. ما جا خوردیم که چطور شد؟ به آقای ابوترابی گفتم آقای فاتح را که میشناسی؟ واقعیّتش این است که قبل از جلسهی شورا من رفتم ایشان را ببینم، نشد. برویم از طریق او این کار را انجام بدهیم. چون دسترسیهایش خوب است. این کار را سریع انجام بدهیم.
بالاخره آقای فاتح را پیدا کردیم و به او گفتیم شما فقط ما را ببر خانه آقای محتشمیپور. او ما را برد طرف ولنجک و دانشگاه شهید بهشتی. آنجا کوچهای بود که گفت یکی از منازل آن، خانهی آقای محتشمیپور است. ایشان ماند در ماشین. من و آقای ابوترابی رفتیم؛ زنگ زدیم و پسرش آمد در را باز کرد. ساعت یازده شب بود. رفتیم بالا نشستیم، آقای محتشمیپور هم آمد، حال و احوال کردیم و گلایه که پس چرا تماس نداشتید؟ ولی همین جوری نرم رد شدیم. آقای موسوی لاری گفته آن نامه دست شما است. گفت بله به من داده، ولی من هنوز ندیدهام. خلاصه نامه را آوردند و یک کپی هم به ما دادند. گفتیم خب این امضا میخواهد. دیدیم همان بحث است که همهی صندوقها بازشماری شود.
من گفتم بازشماری همهی صندوقها معنی ندارد؛ باید یک طرح منطقی باشد که بتوانینم جمعش کنیم و زود انجامش بدهیم؛ برای چه بیودی چنین مسئلهای را نگه داریم؟ او گفت ما که نمیتوانیم الان این جوری فکر بکنیم. گفتم شما چه کسی را قبول دارید؟ بگویید تا یک نشستی با آنها داشته باشیم. قرار شد که آقای مبلّغ و آقای آیتاللّهی که در وزارت کشور و ثبت احوال بودند هم بیایند و با حضور اینها درصدی از آراء را تعیین کنیم برای بازشماری، ولی طوری که اطمینان برای آنها حاصل بشود که همهی آراء کنترل شده. قرار شد جلسهی این کار را فردا صبحش بگذاریم در همان دفتر خیابان فلسطین.
آقای ابوترابی هم فردا صبح ساعت هفت قرار داشتند در شورای نگهبان برای شرکت در جلسهی اصلی که حرفها و طرح ما را به تأیید در صحن شورا برسانند؛ یعنی امضای آنجا را بگیرند. گفتم پس من با تأخیر میآیم تا آقای ابوترابی برسد. ما که رسیدیم به دفتر، چون آنها طبق قرار قبلی آمده بودند، آقای مبلّغ رفته بود، ولی آقای موسوی لاری هنوز بود، آقای آیتاللّهی بود و آقای محتشمیپور هم بودند؛ آقای ابوترابی هم آمد. بحث که کردیم، دیدیم بازهم حرفشان عوض شده، در حالیکه ما کپی کاغذها را از دیشب گرفته بودیم؛ دیدیم زیرش چیزی اضافه کرده و نوشتند که مراجع تقلید ناظر بگذارند و ... گفتیم ما که دربارهی اینها باهم صحبت نکردیم؛ ما بر آن اساس حرکت میکردیم که نوشتیم.
دیدم نه، اصلاً در این فاز نیستند. طرح عجیب و غریبی میدهند که ارکان برگزاری انتخابات را زیر سوال میبرد و در حقیقت عدم اعتماد به خود انتخابات دارد شکل میگیرد. این را دیگر هیچ کارش نمیشود کرد. آنجا ما توافقمان این بدو که این بازشماری زیرنظر شورای نگهبان با نظارت نمایندگان آقای مهندس موسوی انجام بگیرد...
دیدیم اصلاً مثل دیروز نیستند. فضایشان عوض شده و تندند. من دیدم ما تا اینجا آمدیم و نمیخواهیم الان حسّاسیّت را خیلی نرم کردم. تلاش کردم که همان متن قبلی مبنا قرار بگیرد. آقای آیت اللّهی هم گفت نه، این همهشماری لازم نیست؛ مثلاً بیست درصد باشد، خیلی اطمینانآور است؛ یا اگر شما میخواهید خیلی وسواس به خرج بدهید، سی درصد؛ بیشتر از این لازم نیست. من گفتم همهی صندوقهای سیّار را هم اضافه کنید. دیدم نه، اصلاً در این فاز نیستند.
طرح عجیب و غریبی میدهند که ارکان برگزاری انتخابات را زیر سوال میبرد و در حقیقت عدم اعتماد به خود انتخابات دارد شکل میگیرد. این را دیگر هیچ کارش نمیشود کرد. آنجا ما توافقمان این بود که این بازشماری زیرنظر شورای نگهبان با نظارت نمایندگان آقای مهندس موسوی انجام بگیرد؛ ولی در طرحی که خودشان تغییرش داده بودند، کار را از این مدار خارج کرده بودند و بازشماری را زیرنظر نمایندگان مراجع تقلید برده بودند؛ در حالی که این کار هیچ موضوعیّتی نداشت.
دیدیم نوشته موسوی لاری و محتشمیپور، گفتم خب بالایش بنویسید نمایندگان تامّ الاختیار آقای مهندس میرحسین موسوی. گفتند نه، ما نمایندهی تامّ الاختیار ایشان نیستیم. گفتم پس شما کی هستید که امضا کردید؟ گفتند ما دو تا وزیر کشور سابقیم...
با این همه، گفتم خیلی خب، فعلاً همین که میگویید را امضا کنید بدهید به ما تا دنبال کنیم. امضا کردند. دیدیم نوشته موسوی لاری و محتشمیپور، گفتم خب بالایش بنویسید نمایندگان تامّ الاختیار آقای مهندس میرحسین موسوی. گفتند نه، ما نمایندهی تامّ الاختیار ایشان نیستیم. گفتم پس شما کی هستید که امضا کردید؟ گفتند ما دو تا وزیر کشور سابقیم. من گفتم که ما مشکلی با وزیر کشور سابق نداشتیم. بغل دست ما آقای ناطق نوری و آقای پورمحمّدی هم بودند که سابقهی وزارت کشور داشتند؛ اگر میخواستیم، آنها را صدا میکردیم؛ ولی آقای مهندس ما را فرستاده اینجا پیش شما.
خلاصه گفتند نه، مهندس قبول ندارد که ما نمایندهی ایشان باشیم و ما هم به عنوان دو تا وزیر کشور امضا میکنیم. گفتیم حالا همین را بدهید؛ شاید بشود کاری کرد. خلاصه خداحافظی کردیم. گفتیم همهمان آمدیم یک کاری بکنیم؛ ولی اینکه بشود یا نشود، دست ما نیست. فقط خودمان در جریانیم که چه اتّفاقی افتاد. بالاخره برای همیشه برای خودمان حجّت تمام شد.
مهندس موسوی میتوانست یک نماینده از طرف خودش بگذارد. ما او را محدود نکرده بودیم؛ یعنی دستش باز بود. امّا مدل پیشنهادی آنها در حقیقت کلّ سیستم انتخابات را از اوّل تا آخرش زیر سوال میبرد. معلوم بود که دیگر مسئله تعداد آراء نیست. اصلاً بازی را به هم زدند...
با آقای ابوترابی آمدیم پایین. در خیابان گیج و مات ماندیم که خب این چه کاری بود، ما تا اینجا جلو رفتیم، چطوری این عقبنشینی را توضیح بدهیم و کار را جمع کنیم؟ بحث کردیم و برای خود ما روشن شد که هیچ تقلّبی در کار نیست. حدّاقل ذهن ما اگر یکذرّه سوالی داشت، حل شد. فعلاً در این حد. چون کسی که صاحب حق بود، مهندس موسوی بود که میگفت رأی من کو؟ کسی که برگزارکنندهی انتخابات بود، وزارت کشور بود و ناظر و تأیید کننده هم شورای نگهبان. نهاد دیگری این وسط وجود نداشت که بخواهیم او را بیاوریم قاطی کنیم.
مهندس موسوی میتوانست یک نماینده از طرف خودش بگذارد. ما او را محدود نکردهبودیم؛ یعنی دستش باز بود. امّا مدل پیشنهادی آنها در حقیقت کلّ سیستم انتخابات را از اوّل تا آخرش زیر سوال میبرد. معلوم بود که دیگر مسئله تعداد آراء نیست. اصلاً بازی را به هم زدند و یک جور طرح هیئت حکمّیت را مطرح کرده بودند ولی برای من مهم بود که این ایده را جلو ببریم تا ببینیم به چه شکل درمیآید.
آقای ابوترابی هم گفتند که کار را ول نکنیم؛ برویم پیش آقای هاشمی رفسنجانی، دیدیم فکر خوبی است. همان جا طرح شد که آقای خاتمی را هم در جریان بگذاریم. این مسئلهی بزرگی است و باید اینها در جریان باشند که چه شد. به هر صورت من زنگ زدم از دفتر آقای هاشمی وقت گرفتم. به یکی از دوستان هم گفتیم شما برو پیش آقای خاتمی. بقیّه رفتیم پیش آقای هاشمی، قبل از ظهر بود که رسیدیم. شورای نگهبان هنوز بازشماری را آغاز نکرده بود. منتظر نظر ما بودند.
آقای هاشمی طرح را شنیدند و سوالاتی کردند. ما جزئیّات را توضیح دادیم که این جور بوده، این طوری شده و ... این پروسه را طی کردهایم. هی سوال و جواب کردند؛ این طرفش، آن طرفش. بعد ایشان گفت این کار خیلی خوبی است؛ چرا انجام نشود؟ گفتیم که نمیدانیم. آقای مهندس موسوی اصلاً ما را فرستاده بود پیش آقایان برای همین کار...
آقای هاشمی طرح را شنیدند و سوالاتی کردند. ما جزئیّات را توضیح دادیم که این جور بوده، این طوری شده و ... این پروسه را طی کردهایم. هی سوال و جواب کردند؛ این طرفش، آن طرفش. بعد ایشان گفت این کار خیلی خوبی است؛ چرا انجام نشود؟ گفتیم که نمیدانیم. آقای مهندس موسوی اصلاً ما را فرستاده بود پیش آقایان برای همین کار. ما که از جانب خودمان نرفتیم. خود ایشان طرح را پذیرفته و ما را هم ارجاع داده به آقایان. بعد هم آقای موسوی پیدایشان کرده و ما دو مرتبه به اینها وصل شدیم و ... به هر صورت ایشان گفتند من میروم اتاق خودم و نماز میخوانم، شما نمازتان را بخوانید و من هم با آقای موسوی صحبت میکنم.
** طرحی که خاتمی برای بازشماری آراء پذیرفت اما موسوی رد کرد
ما رفتیم نمازمان را با آقای ابوترابی به جماعت خواندیم. بعد اطّلاع دادند که آقای هاشمی گفتند بیایید داخل. رفتیم. ایشان گفتند که من با آقای خاتمی صحبت کردم؛ بسیار راضی است از این طرح و خیلی استقبال کرده، میگوید طرح بسیار خوبی است، حتماً انجام بشود. ولی آقای مهندس موسوی نمیپذیرد و این را قبول ندارد. گفتیم که خب حالا چه کار کنیم؟ ایشان گفت بالاخره او نمیپذیرد. ولی عجله نکنید، بگذارید بازهم صحبت کنم.
گفتم آخر شما عجله ندارید، ولی ما داریم؛ چون شورای نگهبان را نگه داشتیم، انیها روزآخر مهلت بازشماریشان است و فردا باید نتیجه را اعلام کنند. ما هم که این طرح را هیچ جا برای افکار عمومی توضیح ندادهایم. اگر از طرف شورا بگویند بازشماری نکردیم، خیلی بد میشود. ایشان گفتند چرا جلوی بازشماریشان را گرفتید؟ گفتم برای جلب اعتماد این طرف؛ چون اینها میگفتند در شورای نگهبان دارند کار خودشان را میکنند، ما را هم گذاشتهاند سرکار. ایشان گفت حالا که خودشان قبول ندارند بازشماری بکنند، این به کار ضرر نمیزند. بقیّهی کار را من پیگیری میکنم، اگر خبری شد تا عصر به شما میگویم. من همانجا زنگ زدم به آقای کدخدایی که بازشماری را شروع کنند امّا تبلیغاتی نکنید. قرارتان بوده از صبح بازشماری را شروع کنید، حالا از ظهر شروع کنید. از دفتر آقای هاشمی هم دیگر هیچ خبری نیامد و این داستان گذشت.
آقای ابوترابی رفت به دوستان گزارش داد که ما جلو رفتیم، ولی آنها طرحشان را پس گرفتند. با اینکه از اینها پذیرفتیم، ولی بازهم به عنوان نمایندهی مهندس موسوی طرحی به ما ندادند. ما گفتیم باشد، همین ایدهای که شما میگویید نمایندهی مراجع ناظر بازشماری باشد، حدّاقل طرحش را بدهید؛ ولی نمایندهی مهندس موسوی باید این کار را بکند. این را هم قبول نکردند. بعد هم آقای هاشمی را واسطه قرار دادیم. ایشان هم صحبت کرد؛ اما مهندس موسوی قبول نکرد. این جوهرهی ماجرا بود که همه فهمیدند تقلّبی نشده. تلویزیون هم آن وقت پیگیر بود که مثلاً کسی بیاید در این باره حرف بزند.
آقای ابوترابی رفت به دوستان گزارش داد که ما جلو رفتیم، ولی آنها طرحشان را پس گرفتند. با اینکه از اینها پذیرفتیم، ولی بازهم به عنوان نمایندهی مهندس موسوی طرحی به ما ندادند...
آقای ابوترابی رفتند و توضیح دادند. در برنامهی ویژهی شبکه دو که ضبط هم شده، ایشان یک گزارش دادند به مردم، به نظرمن اگر تبلیغات شود، رشتهی این طور کارها از دست میرود. خاصیّت این کارها این است که وارد جرگهی رسانهای نشویم. ما میخواستیم یک مسئله این وسط حل بشود که همین هم نشد. معلوم بود که اشکال اصلی روی انتخابات نیست. اگر این طور بود که با انجام این کار دیگر همه چیز واضح میشد و یک حجّت کامل در دست همه بود.
در آن دوران گاهی میشنیدیم که چون رهبری نتیجهی انتخابات را در پیامی که روز شنبه دادند تأیید کردهاند، حتّی اگر اینگونه طرحها هم اجرا میشد، دیگر امکان برگشت نتیجه وجود نداشت؛ ولی ما در ملاقاتهایی که با خود آقای موسوی یا آقای محتشمی و آقای لاری داشتیم، هیچ وقت چنین چیزی را طرح نکردند...
در آن دوران گاهی میشنیدیم که چون رهبری نتیجهی انتخابات را در پیامی که روز شنبه دادند تأیید کردهاند، حتّی اگر اینگونه طرحها هم اجرا میشد، دیگر امکان برگشت نتیجه وجود نداشت؛ ولی ما در ملاقاتهایی که با خود آقای موسوی یا آقای محتشمی و آقای لاری داشتیم، هیچ وقت چنین چیزی را طرح نکردند؛ چون طبیعی بود که اگر ما به توافق میرسیدیم، شورای نگهبان نتیجهی همین توافق را اعلام میکرد؛ مثلاً میگفت ما میخواهیم این جور بازشماری کنیم.
رهبری بنا به مصداق صندوقها و روال برگزاری انتخابات آن اعلامیّه را دادند؛ کمااینکه ایشان موافقت کردند این پروسه را شورای نگهبان انجام بدهد و با تمدید این فرصت هم موافقت کردند. آنها هم هیچ کدام در صحبت با ما چنین ایرادی را وارد نکردند؛ یعنی نه آقای هاشمی، نه آقای خاتمی و نه مهندس موسوی و دیگران هیچ کدام چنین بحثی را در آن دیدارها مطرح نکردند و اصلاً در ذهنشان این نبود؛ چون ما داشتیم یک طرح خیلی واضح را که میخواست علنی بشود دنبال میکردیم؛ طرح مخفی که نبود. به هرحال خودشان باید نامه مینوشتند و اعلامش کفایت میکرد برای اینکه همه بدانند آن رأی، قطعی نیست.
** پاسخ اعضای شورای نگهبان به احتمال تغییر نتیجه انتخابات
از طرف دیگر، این اوّلین سوال ما از همه بود؛ مثلاً من با آیتاللّه جنّتی از همین نقطه شروع کردم که اگر نتیجهی انتخابات عوض شد چه؟ ایشان گفت هرچه بشود؛ مگر ما مسئول این هستیم که کی باشد؟ من این را خیلی واضح پرسیدم؛ از آقای کدخدایی و ... ؛ اینها هم یادشان است. گاهی من دو دفعه میپرسیدم؛ برای همین واقعاً برای خودمان یقینی شد. بعد هم این طرح را بردند شورای نگهبان، تأییدش کردند؛ یعنی کلّ شورای نگهبان هم این پروسه را پذیرفت که براین منوال کار را انجام بدهد.
مهندس موسوی چند تعبیر داشت که مهم بود؛ یکی اینکه میگفت، اینها میگویند فلانی گفته یازده میلیون رأی جابهجا شده. من کِی عدد دادم؟ من کجا گفتم که یازده میلیون رأی جابهجا شده؟ من میگویم اگر هزار تا بوده، دو هزارتا بوده، پنج تا صندوق بوده، یا بیشتر و کمتر، رسیدگی شود. اصلاً عددی نگفتم...
مهندس موسوی چند تعبیر داشت که مهم بود؛ یکی اینکه میگفت، اینها میگویند فلانی گفته یازده میلیون رأی جابهجا شده. من کِی عدد دادم؟ من کجا گفتم که یازده میلیون رأی جابهجا شده؟ من میگویم اگر هزار تا بوده، دو هزارتا بوده، پنج تا صندوق بوده، یا بیشتر و کمتر، رسیدگی شود. اصلاً عددی نگفتم. من میگویم هرچقدر بوده، باید میشمردند، متخلّف را هم مجازات میکردند. این یک زاویهاش بود که واقعیّتی را نشان میداد. بالاخره با کاری که ما کردیم، اگر هم چنین احتمالی را به قوّت میدادند فرض کنید همهی رأیها را با تهبرگها تطبیق کنیم، سریع درمیآمد که خبری از تقلّب هست یا نیست.
میدانستند اگر یک یا دو میلیون تخلّف هم دربیاید، سرنوشت انتخابات را عوض میکند. چون این رسوایی بزرگی درست میکرد. کافی بود که یک میلیون نهبرگ دربیاید، مثلاً در دو تا استان یا سه تا استان؛ اگر میدیدند با شناسنامهها تطبیق ندارد، آن وقت دیگر مهم نبود نتیجهی انتخابات چه میشود. آثار خودش را نشان میداد. بنابراین طرح خیلی اغواکننده بود؛ ما پذیرفته بودیم که اگر میخواهیم همهی آراء را هم تطبیق بدهید، بدهید؛ یعنی شورای نگهبان این اطمینان را ایجاد کرد. البته من بعد از اینکه مهندس موسوی نپذیرفت، گفتم که الان دیگر برای خودم تمام شک و شبهههایی که هر آدمی میتواند پیدا کند، حل شد؛ دیگر هیچ سوالی ندارم.
*** روایت آقامحمدی از دیدار دوم با موسوی
چند صباحی گذشت که دیدیم این دفعه مهندس موسوی ما را خواسته است. این دیدار دوّم که به درخواست او انجام شد. دیگر بعد از اعلام نتایج انتخابات است. به نظرم بعد از داستان روز قدس بود. اوّل در جلسهای با دوستان خودمان صحبت کردیم که برای چه داریم میرویم؟ موضوع چیست؟ بین خودمان نظراتی داشتیم؛ فیالجمله ذهنمان را آماده کردیم. نکتهی کلیدی که به آن رسیدیم این بود که ما در جلسه به سمت تلخی نرویم؛ یعنی سعی نکنیم مسائل شخصی کوچک را خیلی برجسته کنیم که مهندس همراهی نکند. کاری کنیم که از هر راهی که میتواند مسیر را تغییر بدهد، همان راه طی بشود.
این اصل کلیدی تفاهممان بود. بعد از اینکه شقوق مختلف احتمالات از این دعوت را بررسی کردیم، روی این اصل تفاهم شد. البتّه قرار هم گذاشته بودیم که همان اوّل ما گلایهای بکنیم که چرا شما ما را مأمور کردید امّا نگذاشتید آن کار به سرانجام برسد، در همین حد.
رفتیم به فرهنگستان هنر، باز هم همان پنج نفر بودیم؛ یعنی آقای ابوترابی اینجا نبود. اوّلش ما گلایهای کردیم که شما ما را فرستادید دنبال یک کاری، خودتان به ما گفتید ولی بعدش چرا تأیید نکردید؟ خب اینها قرار بود نمایندهی شما بشوند؛ ما که خودمان نرفته بودیم پیش اینها؛ اوّل پیش شما آمدیم. باید محترمانهتر با ما برخورد میشد. یا نباید ما را دنبال کاری میفرستادید یا حالا که فرستادید، باید رعایت ما را میکردید.
او گفت خب من بنا نداشتم که زیر بار آن مسئولیّت بروم، چون اطمینان نداشتم به آقای حدّاد و آقای ولایتی، ما به اینها چه اعتمادی بکنیم؟ البتّه روی آن طرح قبلی هم نظر منفی نمیداد. گفت من تحقیق کردم و شما کار کردید و زحمت کشیدید. امّا میگفت چون من اطمینان نداشتم، عملاً دنبال نکردم.
ما توضیح دادیم که آقای ابوترابی در آن قصّه به آقای محتشمیپور گفتند که اصلاً بیایید ترکیب هیئت را عوض کنید؛ ولی نمی توانیم در این هیئت از طرفدارهای احمدینژاد کسی را نداشته باشیم، چون ممکن است نتیجه عوض بشود. بالاخره باید آن طرف هم بپذیرد. اگر یک طرفهاش کنیم، همین دعوا میرود یک طرف دیگر. اگر بنا است حل شود، پس هر دو طرف باید باشند. البتّه در آن ترکیب هم آقای افتخار جهرمی و آقای درّی نجف آبادی هستند. حالا شما میگویید ترکیبش خوب نیست، خود آقای ابوترابی گفته من میروم کنار، آقای محتشمی بیاید؛ یا یک نفر دیگر را اضافه کنیم که متعادل باشد. اگر آقای محتشمیپور هم بیاید، اصلاً بکلّی از این حالت خارج میشود و دیگر وجود آنها مفید است، مضر به این کار نیست. ضمن اینکه آنها هم آدمهای آقای احمدی نژاد نیستند؛ یعنی ممکن است الان در این قصّه از نتیجهی انتخابات دفاع کنند، ولی به دلیل اینکه طرفدار او هستند که نیست.
مهندس گفت بله، آقای هاشمی زنگ زد به من، آقای خاتمی هم زنگ زد. یعنی ما همهی آن حرفها را مرور کردیم و خود آقای موسوی اینها را قبول کرد که این اتّفاقات افتاده است. ولی گفت به هر صورت نمی شد، ما نمیدانستیم چه اتّفاقی میافتد. هرچند من آن را یک گام به جلو میدانستم. گفتیم خب نمیشود 45 روز که حدّاقل زمان لازم برای شمارش بود را بگذاریم برای اینکه شما یک ذرّه اعتماد کنید. نظام نمیآید این کار را بکند. بالاخره معنای آن طرح این بود که شما تفاهم کنید، بعد بر مبنای تفاهم برویم جلو. مهمترش این است که این نشان داد که مقام رهبری نیست به شما موضعی ندارند و در حقیقت این جور نیست که ایشان نتیجهای مورد نظرشان باشد.
ایشان آمدند پای این کار، چیزی که هیچ کس تصوّرش را نمیکرد. بعد هم شورای نگهبان ما را احضار کرد و فهمیدیم که از یک جایی تأیید کردند که آنها این جور سریع پذیرفتهاند و گفتند بیایید. این را از آن ماجرا فهمیده بودیم. پس روشن است که نظر رهبری این است که چنین سوالی اصلاً در تاریخ ایران باقی نماند و میخواهند این برای خود شما هم روشن باشد؛ یعنی شما هم در یک شک و شبهه زندگی نکنند و واقعیّت را بدانید در مورد حقّتان.
گفتیم حدّاقل خواهشمان این است که یک تیم بگذار و رسیدگی کن که چرا این کار شد؟ بالاخره شما ما را برای رسیدن به یک نتیجهای فرستادی دنبال این کار. ما که کارهای نبودیم؛ شما ما را مبعوث کردی به این کار و جلو رفتیم. حالا که دیگر حکم ریاست جمهوری هم تنفیذ شده، ببین اشکال از کجا بود.
او(موسوی) شروع کرد به توضیح دادن که وضع بد است و جامعه دارد دوقطبی میشود و من این را مطلوب نمیدانم. خانوادهها دارند دو دسته میشوند؛ دارد درگیری بینشان شکل میگیرد، ولی من دنبال چنین ایده و فکری نیستم...
بعد گفتیم حالا تاریخ که گذشته، دیگر کاری با آن نداریم؛ ولی حالا برای از این به بعد هم در خدمتیم، شما به ما گفتید بیایید؛ هر کاری دارید، بفرمایید. او شروع کرد به توضیح دادن که وضع بد است و جامعه دارد دوقطبی میشود و من این را مطلوب نمیدانم. خانوادهها دارند دو دسته میشوند؛ دارد درگیری بینشان شکل میگیرد، ولی من دنبال چنین ایده و فکری نیستم. از آن طرف هم راههای ارتباطی ما را بستند؛ دیگر هیچ امکانی نداریم؛ نمیتوانیم کار خاصّی انجام بدهیم. دیگران هم بیکار نیستند و مسائل را جهت میدهند. بالاخره وضع این است. چگونه باید رفتار بشود؟
بحث ما این بود که خب شما آمدید وسط این کار. باید مدل کارتان را واضح کنید که چه کار میخواهید بکنید. شما کنار که نیستید، وسط ماجراها هستید؛ یا باید کلّاً بگذارد کنار و بروید، اعلام هم بکنید که دیگر به من مربوط نیست؛ من تا اینجایش بودم ولی دیگر به من ربطی ندارد؛ یا اگر هستید، خودتان باید کار خودتان را رهبری کنید؛ دیگری نمیتواند کار شما را اداره کند. او توضیح داد که چه توقّعی دارید ما بتوانیم کاری بکنیم و چگونه میشود این کار را سامان داد؟ من گفتم ببینید اینها در اثر چه اتّفاق افتاده؟ ابهامات؛ و معلوم نیست مسئولش کیست. شما بیا وسط و مسئولیّت بپذیر. حتماً از آن طرف هم با نظم بیشتری با کار برخورد میشود. فرقش همین است. شما وقتی رهایش میکنی، خب دستگاههای حافظ نظم و امنیّت فکر میکنند شما نیستی، پس فلانی است. او نیست، پس آن یکی است. میخواهند ببینند کیست که این کار را اداره میکند. از داخل است؟ از خارج است؟ بالاخره این داستان پیچیده میشود. پس نقش شما باید یک نقش متفاوتی بشود.
مهندس موسوی گفت خب اصلش این است که دولت از رهبری فاصله بگیرد؛ معنی ندارد احمدی نژاد بشود مثل رهبری. انطباق این دو باهم غلط است و نباید این جوری باشد. بالاخره سلایق دیگری هم هست و چتر ایشان باید شامل همه بشود.
ایشان میگفت راهی که برای من میماند این است که من هم بیایم و بگویم اشتباه کردم؛ مثلاً در تلویزیون اعتراف کنم که هیچّی نبوده و هیچّی نیست؛ ولی کسی از ما قبول نمیکند. آقای هاشمی هم که آمد در فلان مجلس شرکت کرد خدمت آقا، پشت سرش گفتند او سازش کرده. گفتیم حالا اینکه دیگران چه میگویند، ملاک نیست. ما اصلاً چنین حرفی به شما نمیزنیم؛ ما نمیگوییم شما چطوری بیا وسط، با چه شیبی بیا. بحث ما این چیزها نیست. شما سیاستمداری، خودت آنها را تدبیر کن. کسی هم نمیخواهد مدل کار را به شما بدهد، شما خودتان انجام بدهید؛ ولی بگویید اصولش چیست؟
مهندس موسوی گفت خب اصلش این است که دولت از رهبری فاصله بگیرد؛ معنی ندارد احمدی نژاد بشود مثل رهبری. انطباق این دو باهم غلط است و نباید این جوری باشد. بالاخره سلایق دیگری هم هست و چتر ایشان باید شامل همه بشود. دوّم گفت که رهبری با ملاطفت، کارش خیلی موثّرتر است. ملاطفتی که رهبری میکند، ما اثرش را خیلی دیدیم. من خودم اعتقاد دارم هنوز. یک مورد ملاطفت ایشان بسیار موثّر است، کارآمد است.
سوّم: همین طور که در مسئلهی کهریزک برخورد کردند، ایشان در آن جاهایی که امور را غلط میدانند خودشان وارد بشوند و مسائل تفکیک بشود و مردم در جریان قرار بگیرند. چهارم اینکه ماها دم و دستگاهی داشته باشیم. بتوانیم حرف بزنیم، تماس داشته باشیم، بتوانیم ارتباطاتمان را برقرار کنیم. میگفت اگر احمدی نژاد را رها کنند، میرود با آمریکا هم سازش میکند. البتّه گفت من آقای احمدی نژاد را متّهم نمیکنم؛ هر چند از او دروغ دیدم ولی رهبری چه کار دارد به این ماجرا؟ خب، احمدی نژاد باشیم. چرا رهبری وسط باشد؟ گفت نمیشود این طیف بخواهند حاکم بشوند و حرف هم حرف اینها باشد.
ما در جوابش بحث کردیم. من گفتم رهبری نه فقط با قوّهی مجریّه، با قوّهی قضائیّه و قوّهی مقنّنه هم باید همین طور برخورد کند. تنظیم قوا با ایشان است. رهبری هم با هیچ کدام از اینها نسبت خاصّی ندارد و در حقیقت اگر مصلحت بزرگتری باشد، ایشان میایستند و حمایت میکند، کمااینکه همیشه این جور بوده که دولتها باید مورد حمایت باشند. مهندس گفت من این را قبول دارم که بالاخره دولت نیاز به حمایت رهبری دارد.
گفتم پس شما هم این اصل را در همان چهارچوبی که میخواهی تعیین کنی، خودت قبول و رعایت کن؛ یعنی وقتی میخواهی مسائل را بیان کنی، رهبری را بگذار کنار، با دولت برخورد کن، بگو کی حقّت را خورده، کی برده، آنها را توضیح بده. اینکه اشکالی ندارد؛ ولی شما نظام را میآوری وسط، رهبری را میآوری داخل ماجرا. از این به بعد چهارچوبی بگذارید که نیایید به سمت خدشه بر کلّیّت نظام. شما میگویید که با آقای احمدی نژاد دعوا دارید. خیلی خب، پس دیگر آنها را به رهبری نسبت ندهید، نگویید این روزنامهی کیهان مال رهبری است یا فلان جا رهبری از دولت حمایت کرد، پس دارید به من چیزی میگوید. شما هم تفکیک کنید و جواب هر کسی که به رهبری حمله میکند را بدهید؛ یعنی همین تفکیکی که خودتان میگویید، خودتان هم قبول کنید و عمل کنید.
شما میگویید ملاطفت باشد، قبول؛ امّا نباید از آن سوءاستفاده بشود؛ باید با آن مثبت برخورد بشود. وقتی رهبری آمدند یک کار مناسب کردند. چرا شما حمایت نمیکنید؟ چرا جواب مثبت نمیدهید؟ مثلاً ایشان در ماجرای کهریزک وارد شدند، یا در نماز جمعه گفتند که ما این معترضان را وابسته نمیدانیم، چنین و چنان. هرچه رهبری در هرجا گفتند در این مسائل، شما هم جواب مثبت بدهید
شما میگویید ملاطفت باشد، قبول؛ امّا نباید از آن سوءاستفاده بشود؛ باید با آن مثبت برخورد بشود. وقتی رهبری آمدند یک کار مناسب کردند. چرا شما حمایت نمیکنید؟ چرا جواب مثبت نمیدهید؟ مثلاً ایشان در ماجرای کهریزک وارد شدند، یا در نماز جمعه گفتند که ما این معترضان را وابسته نمیدانیم، چنین و چنان. هرچه رهبری در هرجا گفتند در این مسائل، شما هم جواب مثبت بدهید به آن. طبق همان صحبت، استناد کنید، این می شود همان که شما میگویید. ولی اگر قرار بشود رهبر انقلاب ملاطفت بکنند، این به معنای تجرّی طرفهای دیگر بشود و آنها هی جلوتر بروند، معلوم است که رهبری نمیتوانند ملاطفت قابل سوءاستفاده درست کنند. این منطقی نیست. اقای موسوی گفت من این حرف را قبول دارم ولی نمیگذارند؛ نمیشود.
بالاخره مهندس هی از اینکه این فرصتها نیست، صحبت میکرد؛ ولی ما میگفتیم نه، مسئلهی اصلی همین ابهامی است که شما گذاشتید وسط، من گفتم خب حالا شما میخواهید این کارها را شروع کنید، چرا میگویید جناح طرفدار رهبری یا بعضی وقتها میگویید خود رهبری هم نظرش این است؟ اگر ما بیاییم نظر طرفدارهای شما را جمع کنیم چه میشود؟ محدودهاش کجا است؟ از برانداز توی آنها هست تا خوانندهی مبتذل.
** موسوی گفت به جسد قانون هم باید احترام گذاشت
از طرف دیگر شما میگویید این کار شروع بشود؛ امّا تحقّق آن به شرطی است که نظام مستقر باشد. الان انتخابات شده، رئیس جمهور سرکار است، دولت استقرار پیدا کرده، شما باید اینها را به رسمیّت بشناسید. او گفت من به انجمن جامعهشناسی گفتم که ما به جسد قانون هم که شده باید احترام بگذاریم. باید بپذیریم. گفتم خیلی خب، همین را شما به هر شکلی بتوانی بگویی، خوب است. این طوری شما وارد چرخهی زندگی سیاسی میشوی و آنجا هیچ کس مشکلی با شما ندارد. امّا شما هنوز داری روی انتخابات ادّعا میکنی. او گفت نه، من ملاقات رهبری که رفتم، آنجا گفتم که دیگر کاندید بشو نیستم. من این را به شما قول میدهم؛ دیگر به هیچ وجه وارد این صحنه نمیشوم. میتوانم این بساط را جمع کنم. چنین کنم و چنان کنم. گفتم خب شما همینها را روشن کنید، یک چهارچوب بدهید.
** در حرفهایش این بود که مثل گربه میمانم، اگر به من آسیب بزنند تحمّل هیچ چیز را نمیکنم!
ولی او در مجموع اعتمادی نداشت. از طرفی در حرفهایش هم این بود که بالاخره من مثل گربه میمانم، اگر به من آسیب بزنند، دیگر تحمّل هیچ چیز را نمیکنم؛ تیپم این است. این جوری نیست که من را با زور و جبر ببرند و هرچه میخواهند بگویم؛ این جوری نیست که کسی با فشار بشود من را کنار بزند. از طرف دیگر میگفت من با نظام هستم، با رهبری هستم، این چهارچوب را قبول ندارم؛ میخواهم خدمتی بکنم. در صحبتهایش کامل نسبت به آقا احترام میگذاشت.
حرف او تمام که شد، همه صحبت کردند. من صحبتهای خودم یادم است. البتّه صحبت همهمان هم تقریباً در یک راستا بود. گفتم الان این وضعیّت واقع شده و شام هم که نخواستید به یک صورتی جمعش کنید. حالا هرچه بود، انتخابات تمام شده و رئیس جمهور هم معلوم شده. حالا شما چهکار میخواهی بکنی؟ راهحلّ شما چیست؟ گفت شما میگویی چه کار کنیم؟ گفتم ما چیزی نمیگوییم، شما هر جور که میخواهی، این چهارده میلیون را از بین نبر. اینها در پناه شما قرار گرفتهاند. شما اگر حفظ بشوی، اینها را هم حفظ کردهای.
این وظیفهی شما است؛ چون شما به عهده گرفتی و آمدی وسط؛ پس این کار را برای اینها بکن. او گفت حق و حقوق ما تشییع شده است. گفتم در کف خیابان که حق و حقوق پیدا نمیشود؛ این آراء در صندوقها بوده. الان شما نمیتوانید برای اینها حقّی پیدا کنید؛ اگر هم میخواهید، باید با یک قاعده و سیستمی و از یک راهی بروید جلو. شما که دیگر رئیس جمهور نمیشوید. خواستههای اینها را منسجم کنید. درخواستهایی بکنید که شدنی باشد؛ بعد بگویید من این قدر خواستهها را جلو بردم؛ میخواستم تا حدّاکثر ببرم، امّا نشد.
مهندس گفت ببین سادهاش این است که میخواهی بگویی من هم بروم در تلویزیون بگویم غلط کردم! گفتم من غلط میکنم این حرف را به شما بزنم؛ اصلاً عقل میگوید که شما نباید همین حرف را بزنی، چون به ضرر نظام است. شما شخصیّتی هستی، شابهای داری، الان هم محترمی، حالا انتخابات است، چیزهایی پیش می آید.
مهندس گفت ببین سادهاش این است که میخواهی بگویی من هم بروم در تلویزیون بگویم غلط کردم! گفتم من غلط میکنم این حرف را به شما بزنم؛ اصلاً عقل میگوید که شما نباید همین حرف را بزنی، چون به ضرر نظام است. شما شخصیّتی هستی، سابقهای داری، الان هم محترمی، حالا انتخابات است، چیزهایی پیش می آید. من فکر میکنم که شما با وجود این تظاهراتی که شده، راهی نشان بده که بشود دنبال کرد. باز توضیح داد که نه، این جوری نمیشود و ما باید چنین و چنان کنیم. من گفتم آخر شما فرمولی یا راهی بدهید و بگویید من این طوری این حق و حقوق را احقاق میکنم.
گفتم آقای مهندس موسوی! این آدمهایی که به شما رأی دادند، اینها همه کاغذ و قلم و صندوقند؛ اینها چریک نیستند. اگر بنای کار چریکی باشد، اینها هیچ کدام در خیابان نمیمانند، میروند خانههایشان...
بعد گفتم آقای مهندس موسوی! این آدمهایی که به شما رأی دادند، اینها همه کاغذ و قلم و صندوقند؛ اینها چریک نیستند. اگر بنای کار چریکی باشد، اینها هیچ کدام در خیابان نمیمانند، میروند خانههایشان. شما که نمیتوانید با یک سیستم چریکی کارتان را جلو ببرید. روش چریکی شکست خوردن است؛ دستاوردی تویش نیست. نظام هم نمیایستد تماشا کند، تعارف ندارد. ولی فکر میکنم شما بنا نداری نظام را به هم بریزی؛ طبیعت شما هم با این حرفها نمیخواند که این کار را بکنی. امّا شما یک راه حل بگذار وسط. گفت: تو میگویی چطور؟
گفتم من میگویم آقای مهندس موسوی! هرجور که شما میخواهید، ظرف هر مدّتی که شما دوست دارید، همهی خیابانهای تهران مال شما؛ مردم را بیاور، ببر، شعار بده، هرکاری میخواهی بکن؛ ولی بگو کِی جمعش میکنی؟ خودت پهن کن، خودت جمعش کن؛ ولی چهارچوبش را شما بده. اگر از چهارچوب خارج شد، نظام وارد میشود...
گفتم من میگویم آقای مهندس موسوی! هرجور که شما میخواهید، ظرف هر مدّتی که شما دوست دارید، همهی خیابانهای تهران مال شما؛ مردم را بیاور، ببر، شعار بده، هرکاری میخواهی بکن؛ ولی بگو کِی جمعش میکنی؟ خودت پهن کن، خودت جمعش کن؛ ولی چهارچوبش را شما بده. اگر از چهارچوب خارج شد، نظام وارد میشود. اگر این جمعیّت صبح بیایند و راه بروند، باز شب بیایند راه بروند اتّفاقی نمیافتد. هرچند روز شما فکر میکنید اینها حرارتشان میخوابد، ادامه بدهید. ایشان گفت مگر میشود؟ گفتم چرا نمیشود؟ شما این طرح را بنویس.
گفت: این چه حرفی است تو میزنی؟ گفتم حرف سادهای است. هر کاری میخواهی بکن، ولی آخرش جمع کن این کار را. این هم جمعیّت در خیابانهای تهران هست؛ نتیجهی انتخابات هم میگوید در تهران بیشتر مردم به شما رأی دادند. مگر اینها نسبت به آن رأیی که شما داشتی، چقدر بیشترند؟ این همه آدم میآیند در خیابان، خب همینها رأی دادند به شما؛ باز هم میگویی رأیهایشان گم شده و اینها میآیند که رأیهایشان را پیدا کنند. درصدی از آنهایی که رأی دادند، حالا میگویند رأی ما کو؟ میخواهیم پیدایش کنیم. اینکه طبیعی است، شما این را بگو، آنها هم جوابشان همین است. ولی این کارها چیست؟ بالاخره تدبیری لازم است.
شما یک مدیر سیاسی هستید. او گفت نه، این جوری بعید میدانم بشود. گفتیم این حرفها تمام شد. الان که شما ما را دعوت کردید، برای چه داریم میرویم از اینجا. هیچ اتّفاقی هم نمیافتد و این داستان عاقبت خوبی نخواهد داشت. این کارها بدون گفتگو شکل نمیگیرد. بالاخره یک راهی پیدا کنید، ما همان را دنبال میکنیم؛ میدانیم که میشود. او گفت«حالا ببینیم» و دیگر تمام شد.
به هر صورت اصرار ما براین بود که شما یک مدلی درست کنید و طبق همان مدل اعلام شده جلو بروید؛ امّا او بیشتر یک نوع ملاطفت و باز شدن فضا را میخواست. خیلی از چهارچوب استقبال نمیکرد، چون میدانست خودش مسئول آن است، باید بپذیرد. ما نتوانستیم تا آخر به توافقی برسیم. همهی حرف ما رفت به این سمت که شما خودتان مسئولید؛ کسی دیگر مسئول نیست. چهارچوب را شما تعیین کنید؛ همین صحبتهایی هم که خودتان میکنید، چهارچوب خوبی است. چیز خیلی عجیب و غریبی لازم ندارد؛ میشود بر همین منوال حرکتی را سامان بدهید؛ امّا همه بدانند شما خودتا مدیریّت میکنید، کار را میبرید جلو. مطمئن باشید راه برایتان بسته نیست.
گفتیم شما اهل آخرت و قیامتی. الان هم یقین داریم که قیامتت خراب میشود. اگر کاری نکنی. آقای فاتح به من گفته بود که اگر آقا یک دستور شرعی-نه سیاسی- بنویسند، همین الان آقای مهندس موسوی اجابت میکند. اگر ایشان بگوید حرام است، او اطاعت میکند. گفتم ما این اطّلاع را در مورد جنابعالی داریم...
یکی از دوستان همراه ما صورت جلسهی این مطالب را هم نوشت ولی مهندس موسوی در هیچ جلسهای حاضر نشد مطالبی که خودش میگوید را امضا کند. میگفت بروید با فلانی بنشینید صورت جلسه کنید.
نهایتاً در جمعبندی آخری هم که داشتیم، مثل دفعهی قبل تأکید کردیم و گفتیم شما اهل آخرت و قیامتی. الان هم یقین داریم که قیامتت خراب میشود. اگر کاری نکنی. آقای فاتح به من گفته بود که اگر آقا یک دستور شرعی-نه سیاسی- بنویسند، همین الان آقای مهندس موسوی اجابت میکند. اگر ایشان بگوید حرام است، او اطاعت میکند. گفتم ما این اطّلاع را در مورد جنابعالی داریم؛ پس ما با این زاویه به شما نگاه میکنیم. خود شما هم ما را خواستی. هرچه طرح بدهی، ما میرویم برایت اجرا میکنیم. حرفِ روشن باشد، شدنی باشد؛ ولی اگر شدنی نیست، ما به شما میگوییم؛ چون نه نفعی داریم، نه جانبی را می گیریم. ضمناً آنجا گفتیم این چیزی که به نام جنبش سبز درست شده، شما باید هویّتش را روشن کنید.
آنجا گفتیم این چیزی که به نام جنبش سبز درست شده، شما باید هویّتش را روشن کنید. شما اگر شال سبز سیّدی گذاشتهای و این جنبش یک چهارچوبی دارد، بیا بگو من علاقهام به اهل بیت این است، رابطهام با حکومت این است. دیدگاهت را توصیف کن. حتّی منفی هم نمیخواهد بگویی که این نیست، آن نیست؛ مثبت بگو.
شما اگر شال سبز سیّدی گذاشتهای و این جنبش یک چهارچوبی دارد، بیا بگو من علاقهام به اهل بیت این است، رابطهام با حکومت این است. دیدگاهت را توصیف کن. حتّی منفی هم نمیخواهد بگویی که این نیست، آن نیست؛ مثبت بگو. بله، آن وقت یک عدّه میروند کنار، یک عدّه از این جنبش جدا میشوند. امّا اگر این کار را نکنی، آن عدّهی قلیل میآیند همه را میگیرند و خود شما را بیرون میکنند. آن وقت شما دیگر طرّاحی و هدایت این جریان را از دست میدهی. شما هم نسبت به رأی دهندگان به خودت مسئولیّت داری یا باید این مسئولیّت را بپذیری یا این رابطه را قطع کنی یا بگویی دیگر نیستم یا نسبت به آنها انجام وظیفه کنی.