ماهان شبکه ایرانیان

بررسی بازی Guacamelee ۲ ؛ با مشت‌هایت حرف بزن آمیگو!

جفری ناکمانوف (نویسنده فیلمنامه آثاری چون روزی پس از فردا و توریست) پس از حدوداً ۱۰ سال بار دیگر به صندلی کارگردانی در عالم سینما بازگشته و اینبار لااقل روی کاغذ دست پرتر از دفعات پیش است

بررسی بازی Guacamelee 2 ؛ با مشت‌هایت حرف بزن آمیگو!

جفری ناکمانوف (نویسنده فیلمنامه آثاری چون روزی پس از فردا و توریست) پس از حدوداً 10 سال بار دیگر به صندلی کارگردانی در عالم سینما بازگشته و اینبار لااقل روی کاغذ دست پرتر از دفعات پیش است. ناکمانوف علاوه بر انتخاب یک موضوع جذاب و در عین حال تکراری، چهره محبوبی همچون کیانو ریوز را در لیست نقش آفرینان خود دارد که توجه عموم تماشاگران را جلب می‌کند. در این مقاله قصد داریم تا با بررسی فیلم Replicas ببینیم آیا ناکمانوف توانسته اثری در خور توجه بسازد یا خیر.

بررسی فیلم Replicas

از سکانس‌های اضافه‌ای که حذف آن هیچ مشکلی در روند فیلم ایجاد نمی‌کرد.

  • کارگردان: جفری ناکمانوف
  • استودیو تهیه کننده: Entertainment Studios
  • بازیگران: کیانوریوز، آلیس ایو، جان ارتیز
  • بودجه: 30 میلیون دلار

جفری ناکمانوف پس از ساخت فیلم Traitor، اثری در ژانر مهیج و جاسوسی (که می‌توان گفت یک شکست تمام عیار بود) اینبار به سراغ ژانر علمی تخیلی آمده و شانس خود را در این عرصه محک زده است. جدیدترین ساخته‌ی ناکمانوف درباره‌ ساخت کلون انسانی و انتقال هوشیاری به بدن جدید است؛ موضوعی که پیش از این بارها در سینما به شکل‌های مختلف مورد استفاده قرار گرفته است. از فیلم درجه سه Replicant گرفته تا فیلم Avatar ساخته جیمز کامرون که به خاطر دستاورهای فنی‌اش در صنعت سینما جاودانه شد، همه و همه‌ بر اساس فیلمنامه‌ای حول این موضوع ساخته شده‌اند. با وجود این، ساخت کلون انسانی که در چند سال اخیر حاشیه ساز بوده، موضوعی است که همچنان پتانسیل بالایی برای تبدیل شدن به فیلم سینمایی و پرداختن به آن دارد. البته اگر نویسنده‌ای خلاق روی آن کار کند تا علی‌رغم تکراری بودن، داستان را به شکل جدیدی پیش ببرد که می‌توان گفت چاد سنت جان، نویسنده‌ فیلم Replicas، تا حدودی در انجام این کار موفق عمل کرده است.

فیلم Replicas درباره‌ عصب شناسی با نام ویلیام فاستر است که تلاش می‌کند تا با همکاری یک شرکت فعال در زمینه مهندسی پزشکی انسان‌های مرده را از طریق انتقال هوشیاری به بدنی رباتیک به زندگی بازگرداند. پس از یک آزمایش ناموفق و با وجود فشارهای بسیار از سوی سهامداران، ویلیامِ خانواده دوست تصمیم می‌گیرد تا آخر هفته را در کنار خانواده‌اش بگذراند اما در میانه راه دچار سانحه تصادف شده و تمامی اعضای خانواده‌ی خود را از دست می‌دهد. در چنین شرایطی، تنها راه برگرداندن اعضای خانواده‌ خود به زندگی را ساخت یک کلون انسانی و انتقال هوشیاری می‌بیند؛ عملی که به دلیل غیر قانونی بودن مجبور می‌شود تا به صورت مخفیانه انجام دهد.

بررسی فیلم Replicas

یکی از مهم ترین سکانس‌های فیلم جایی است که ویلیام راهی را برای حل مشکل انتقال هوشیاری به کلون پیدا کرده و قصد دارد تا آن را روی همسرش امتحان کند. از همان دقایق ابتدایی سکانس موسیقی متنی پخش می‌شود که بوی موفقیت می‌دهد، در حالی فیلم با توجه به ژانر می‌بایست موسیقی را پخش می‌کرد که باعث اضطراب مضاعف مخاطب می‌شد.

وقتی خلاصه‌ فیلم Replicas را خواندم و پس از آن نیز نگاهی به نمرات مردمی فیلم انداختم، حدس‌هایی در باره‌ی ضعف‌های احتمالی فیلم زدم. نخستین چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود که احتمالاً فیلم هیچ تلاشی برای خارج کردن شخصیت‌ها از حالت تک بعدی نمی‌کند. متاسفانه این اتفاق رخ داده و هیچ کدام از شخصیت‌های فیلم آن‌ طور که باید و شاید به مخاطب شناسانده نمی‌شوند. خانواده ویلیام که شامل همسر، دو دختر و یک پسر می‌شود، همگی در سانحه‌ تصادف کشته می‌شوند و همین مسئله نیز آغازگر ماجرای اصلی فیلم است. به عنوان نویسنده، وقتی می‌خواهید مرگ عزیزان شخصیت اصلی داستان را محرک قصه قرار دهید، بهتر است سعی کنید تا شناختی را نسبت به این کاراکترها در مخاطب ایجاد کنید تا بدین ترتیب درک کند که چرا پروتاگونیست داستان ریسک‌های پیش روی خود را می‌پذیرد.

متاسفانه این اتفاق در فیلم Replicas رخ نمی‌دهد و 4 شخصیتی که محرک اصلی داستان هستند، پس از حضور بسیار کوتاه از ماجرا حذف می‌شوند. در نتیجه، مخاطب شاید در لحظه با این شخصیت‌ها همزاد پنداری کند اما این حس بسیار زود رنگ می‌بازد و تاثیر خود را از دست می‌دهد. متاسفانه آنتاگونیست (شخصیت منفی) نیز شرایط چندان راضی کننده‌ای ندارد و به کلیشه‌ای ترین شکل ممکن پرداخت شده است. شخصیت منفی ماجرا، فردی حریص و پول پرست است که برای رسیدن به اهداف خود دست به هر کاری می‌زند. البته شرایط زمانی بدتر می‌شود که بدانید هیچ وقت نخواهید فهمید چرا به چنین فردی تبدیل شده است.

حدس دومی که درباره‌ فیلم Replicas زده بودم، به روند داستانی آن مربوط می‌شد که از قضا آن هم درست از آب در آمد. پس از اینکه ویلیام تصمیم می‌گیرد تا کلونی اعضای خانواده‌اش را بسازد، با چند چالش کاملاً قابل پیش بینی روبرو می‌شود که متاسفانه راه حل آن‌ها نیز بسیار سریع و بدون زحمت به ذهن ویلیام خطور می‌کنند. جدا از روند کُند، حوصله سر بر و البته قابل پیش بینی در نیمه‌ نخست، دو ایراد اساسی دیگر نیز وجود دارد که نمی‌توان به سادگی از کنار آن‌ها گذشت: نخست اینکه برخی اتفاقات فیلم بسیار دور از ذهن و البته غیر منطقی هستند. مثلا ویلیام در حالی که اعضای خانواده‌اش را کنار رودخانه قرار داده و مشغول اشک ریختن است، ناگهان دست از اینکار برمی‌دارد و تصمیم می‌گیرد تا پروسه ساخت کلونی را آغاز کند. در واقع این تصمیم گیری آنقدر سریع رخ می‌دهد انگار نه انگار که ویلیام به خاطر اشتباهش باعث مرگ همسر و فرزندانش شده است.

بررسی فیلم Replicas

تمرکز بیشتر روی اعضای خانواده فاستر می‌توانست فیلم را از این رو به آن رو کند.

ایراد دیگری که به فیلمنامه Replicas در نیمه آغازین وارد است، چشم پوشی از پتانسیل‌های موجود در داستان بوده تا بتواند احساسات مخاطب را جریحه دار کند. در نقطه‌ای از داستان مشخص می‌شود که تنها امکانات لازم برای ساخت 3 کلون انسانی وجود دارد و ویلیام باید قید یکی از اعضای خانواده‌اش را بزند. در چنین شرایطی، فکر می‌کنید نویسنده چه تصمیم ساده لوحانه‌ای برای پیشبرد داستان می‌گیرد؟ درست حدس زدید! ویلیام اسم اعضای خانواده‌اش را در داخل یک ظرف قرار داده و برای بازگرداندن شان به زندگی قرعه کشی می‌کند! نکته‌ بدتر ماجرا اینجاست که ویلیام بسیار ساده چشم هایش را روی این اتفاق می‌بندد و در ادامه‌ داستان با هیچ مشکل روحی قابل توجهی روبرو نمی‌شود.

در نیمه‌ پایانی فیلم Replicas شرایط بهتر از قبل می‌شود. البته همچنان ایرادات جزئی زیادی در داستان وجود دارد اما به لطف چالش‌های زیادی که پیش روی ویلیام قرار می‌گیرند، داستان روند تندتری نسبت به نیمه‌ آغازین گرفته و با ایجاد کشش لازمه در مخاطب، او را تا پایان فیلم همراه خود می‌کشاند. البته اگر مخاطب حوصله‌اش سر نرفته باشد و آن را در نیمه آغازین رها نکرده باشد.

همان‌طور که پیش از این به آن اشاره کردم، فیلم Replicas روی یک موضوع بسیار حاشیه‌ای، یعنی ساخت کلون انسانی دست گذاشته است که از جنبه‌های علمی، اخلاقی و حتی دینی قابل بررسی است. با وجود چنین پتانسیلی، متاسفانه سازندگان هیچ تلاشی برای پرداخت و بررسی آن از جنبه‌های مختلف نکرده‌اند و ماهیت موضوع ساخت کلون‌های انسانی تنها در یک سکانس، آن هم به شکل کاملاً مبتدیانه،‌ مورد کنکاش قرار می‌گیرد. دیالوگ‌های این سکانس آنقدر ساده هستند که اگر فردی نداند، فکر می‌کند دو فرد عادی در حال بحت و گفتگو پیرامون این موضوع هستند، نه یک عصب شناس و یک دکتر!

بررسی فیلم Replicas

مشکل شخصیت‌ پردازی گریبان شخصیت‌های فرعی از جمله ادوارد ویتل را نیز گرفته است. او در بخش‌های پایانی تصمیماتی می‌گیرد که 180 درجه با تصمیماتش در بخش‌های آغازین تفاوت دارد. متاسفانه برای این تناقض هیچ دلیل خاصی نیز ارائه نمی‌شود تا بخواهیم خودمان را با «تحول شخصیتی» گول بزنیم!

ایراد دیگری که در فیلمنامه Replicas وجود داشته، به اتفاقات غیر علمی آن باز می‌گردد. درست است، وقتی می‌خواهید یک فیلم علمی-تخیلی بسازید نیازی است که تمامی رویدادهای داستانی را مطابق با حقایق علمی تنظیم کنید اما این بدان معنا نیست که اجازه دارید تا ساده ترین حقایق علمی که هر فرد عادی می‌داند را زیر پا بگذارید. برای مثال، کلون‌های انسانی به محض به هوش آمدن، به خوردن غذاهای مختلف از جمله آب پرتغال، شیر و پن کیک شروع می‌کنند، در حالی که هیچ توضیحی درباره اینکه چگونه بدن آن‌ها آماده‌ پذیرش چنین غذایی‌هایی شده داده نمی‌شود.

جدا از نیمه‌ پایانی Replicas که شرایط مقداری بهتر می‌شود، برگ برنده‌ دیگر این فیلم بازیگران آن بوده است که باعث شده‌اند تا این اثر در باتلاقی که در آن قرار گرفته غرق نشود. متاسفانه نویسندگان اعتقاد چندانی به بخش‌های احساسی فیلم نداشته‌اند و در نتیجه نمی‌توان انتظار زیادی از کیانور ریوز که حس را در بازیگری خود همیشه جاری می‌سازد؛ داشت. با وجود این، ریوز توانسته تا عملکرد بسیار خوبی در معدود سکانس‌های فیلم داشته باشد و دل مخاطب را با نشان دادن حزن و اندوه درونی‎‌اش به بدست آورده و او را با خود همراه کند. اگر داستان تمرکز بیشتری روی درگیری‌ درونی شخصیت ویلیام و غذاب وجدان او به خاطر مرگ عزیزترین افراد زندگی‌اش می‌گذاشت، شرایط بسیار بهتر می‌شد. آلیس ایو نیز که احتمالاً به خاطر نقش آفرینی در سری فیلم‌های Star Trek در میان طرفدران ایرانی شناخته می‌شود، به خوبی توانسته از پس نقش خود بر بیاید و نقش کاراکتری را ایفا کند که پس از مدتی به ماهیت خود شک می‌بَرَد.

بررسی فیلم Replicas

جلوه‌های ویژه مربوط به سکانس‌های ربات در یک کلام «افتضاح» است. حرکات ربات آنقدر مصنوعی است که حتی بچه‌ 10 ساله نیز متوجه می‌شود که ماجرا از چه قرار است.

فیلم Replicas نه تنها به خاطر فیلمنامه ضعیف و پر ایراد، بلکه به خاطر کارگردانی ناکمانوف نیز ضربه خورده است. او ‌می‌توانست با حدف یکی از سکانس‌ها، حس تعلیق موجود در دقایق پایانی را بیشتر از قبل کند اما به هر دلیلی چنین کاری را انجام نداد. علاوه بر این، اگر تعدادی از سکانس‌های اضافی را حذف می‌کرد تا زمان فیلم را به 90 دقیقه کاهش دهد، بدون شک با فیلم جمع و جور تری مواجه بودیم که تحمل کردنش اینقدر سخت نمی‌شد.

در پایان اگر بخواهم رک و بی پرده بگویم، فیلم Replicas به هیچ وجه انتخاب خوبی برای تماشای یک اثر سینمایی و لذت بردن از آن نیست، زیرا داستان آن هیچ حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد و حتی در مواقعی هم که جذاب می‌شود، از چندین ایده نخ نما شده استفاده می‌کند. تنها در صورتی تماشای این فیلم توصیه می‌شود که طرفدار سر سخت کیانور ریوز باشید؛ از آن طرفدارانی که برایشان مهم نیست ریوز در چه فیلمی بازی کرده، بی برو برگرد باید به تماشای آن بنشینند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان