خبرگزاری فارس: حمید رسایی در کانال شخصیاش یادداشتی با عنوان «عجوزه فریبکار، چگونه سر تیم ظریف کلاه گذاشت!» نوشت.
متن کامل این یادداشت بدین شرح است:
این روزها هر چند کوس رسوایی برجام عالم گیر شده و روحانی و تیم مذاکره کننده اش تلاش میکنند تا این مرده را زنده نگه دارند، اما هنوز جا دارد تا ابعادی از چگونگی تحمیل این ترکمنچای را مورد بررسی قرار دهیم.
رهبر انقلاب که از همان ابتدا بارها اعلام کرده بودند به این مذاکرات خوش بین نیستند، حتی خطوط قرمز مذاکرات را علنی کرده بودند تا تیم مذاکره کننده را بیشتر به مقاومت در برابر مطالبات غربیها وادارند، در بیاناتشان به یک نکته روان شناختی هم اشاره کرده اند.
ایشان خطاب به مذاکره کنندگان ایرانی که محو روابط احساسی با تیم فریبکار آمریکایی شده بودند، فرمودند: «به مسئولین گفتیم به طرف مقابل اعتماد نکنید، به لبخند او فریب نخورید، به وعده نقد که میدهد ــ وعده نقد، نه عمل نقد ــ اعتماد نکنید، [چون]وقتی خرش از پل گذشت، برمی گردد و به ریش شما میخندد! اینقدر اینها وقیحند.».
اما تیم مذاکره کننده آمریکایی با چه شیوهای توانسته بود اعتماد مذاکره کنندگان ایران را جلب کند؟ پاسخ را از میان نوشتهها و مصاحبههای مذاکره کننده ارشد آمریکایی (وندی شرمن) با اندیشکده آمریکایی "آسپن"، اندیشکده بیکر دانشگاه "رایس"، نشریه "فارن پالیسی/ Foreign Policy"، نشریه "فارن افرز/Foreign Affairs" و کتاب خاطراتش برایتان روایت میکنم. حتما به یاد دارید که وندی شرمن در گفتگویی توهین آمیز، بخشی از ژن ایرانیها را همراه با فریبکاری دانسته بود.
آنچه در ادامه میخوانید، تماما به نقل از وندی شرمن است:
«مذاکرات ١+٥ ماه نوامبر در ژنو سوییس از سر گرفته شد. من احساس کردم که ایجاد یک رابطه صمیمانه شخصی در رویاروییهای روزمره با ایرانیان بسیار کارساز است. مشکل اساسی اینجا بود که من هنوز هم نمیتوانستم با همتایان ایرانیام مصافحه کنم و دست بدهم...، اما این موضوع یک جا به داد من رسید تا بتوانم باب گفتوگویی باز کنم. یک روز در طول استراحت مذاکرات، من به سمت عراقچی و تختروانچی رفتم تا با آنها در مورد ناتوانی در مصافحه گفتگو کنم. به آنها گفتم که من در یک محله یهودینشین بیرون شهر بالتیمور بزرگ شدهام و بسیاری از همسایگانم یهودیان متدین ارتدکس بودند که برخی از آنها مانند مسلمانان محافظهکار، از لمس کردن هر فردی از جنس مخالف به جز همسر، فرزند و والدینشان خودداری میکنند.
عراقچی و تختروانچی اول کمی جا خوردند، اما با ادامه داستان من، آنها هم کمکم با دقت و علاقه بیشتری به حرفهایم گوش دادند. آنها خبر نداشتند که رسومشان شبیه به یهودیان ارتدکس است و صحبت در مورد ناخوشایند بودن نحوه تعارف و مصافحه، اهمیت خودش را نشان داد. آنها مقداری از گذشته من را فهمیدند. حالا میتوانستند کمی مرا واضحتر از قبل درک کنند: من نه تنها نماینده ایالات متحده یا یک فرد غیرقابل لمس از جنس مخالف بودم بلکه یک انسان بودم که برای هنجارهای فرهنگی آنها احترام قایل بودم. ایجاد یک زمینه مشترک با ایرانیان، اهمیت ویژهای داشت، چرا که به لحاظ سیاسی و حتی روانشناسی، پژواک گفتگوها در ذهن امریکاییها با ایرانیها کاملا متفاوت بود.»
«ما اکنون در مذاکرات با ایران به اسم کوچک همدیگر را صدا میزنیم و به انگلیسی صحبت میکنیم چیزی که خیلی با قبل فرق دارد و گفتگو را بسیار راحتتر کرده است؛ ما خانوادههای همدیگر را نیز میشناسیم و هر وقت لازم باشد به هم ایمیل یا تلفن میزنیم. هم اکنون به مراحل بسیار حساس و سخت رسیدهایم و ایرانیها باید تصمیمهای بسیار مهمی را اتخاذ کنند. مذاکرات با زبان انگلیسی و بسیار ساده و روان انجام میشود، در صورت نیاز به هم ایمیل میزنیم و یا تلفنی حرف میزنیم تا کارها را با هم هماهنگ کنیم.»
«هرچند بی اعتمادیها هرگز برطرف نشد، اما به واسطه بحثهایی که عباس عراقچی و من، مجید روانچی و من در مورد "موضوعات شخصی" داشتیم، این مسئله در طول مذاکرات به ما کمک کرد که دستکم صبوری بیشتری مقابل هم به خرج دهیم. ما همچنان به یکدیگر ایمیل میزنیم و باید بگویم که این تغییر بزرگی در روابط دیپلماتیکی بود که شاهدش بودیم. علاوه بر این، این "رابطه شخصی" بین وزرا موجب شد تا ما بتوانیم ملوانهایی را که ایران بازداشت کرده بود، بسرعت به خانه بازگردانیم.»
وندی شرمن در ادامه خاطراتش نوشته است:
«دستکم برای ایالات متحده، مذاکرات هرگز مبتنی بر اعتماد نبود. هم من و هم همتایم، عباس عراقچی در طول مذاکرات برای اولین بار نوه دار شدیم. حتی بعد از آن برهه انسانی، که من و عباس عراقچی فیلم نوه هایمان را به یکدیگر نشان دادیم، مذاکرات به همان اندازه قبل مبتنی بر بی اعتمادی ادامه یافت.»
«گفته میشود زنان زمانی که خشمگین میشوند، گریه میکنند. من در طول این سالها تلاش کردم که این کار را متوقف کنم. در یکی از آخرین بخشهای مذاکرات قطعنامه شورای امنیت بود که اگرچه اساسا امر جدایی از مذاکرات نبود، اما باید با قطعنامههای قبلی اجماع میشد. روز بیست و پنجم از 27 روز دور آخر مذاکرات در هتل کوبورگ بود ما در یک مایلی بیرون هتل نشسته بودیم. هیچ یک از ما زیاد نخوابیده بودیم. من قطعه کاغذی را وسط میز گذاشتم که در آن شاخصهایی که فکر میکردم کارساز است و باید به عنوان جزییات در قطع نامه ذکر شود، گفته شده بود.
عباس عراقچی گفت که خب من فکر میکنم این کارساز است و من با خودم گفتم پس ما به توافق رسیدیم. او گفت: فقط یک چیز! این حمله همیشگی ایرانیهاست که میگویند"فقط یک چیز". من خشمگین شدم. از به تاخیر افتادن و کش دادن مذاکرات که برنامه من برای بازنشستگی و بازگشت به هاروارد را به تاخیر انداخته بود، خشمگین شدم. من شروع به فریاد کشیدن کردم و گفتم شما همه چیز را به خطر میاندازید. اینجا بود که نتوانستم جلوی اشک ریختنم را بگیرم. همه ساکت شده بودند، چون این وندی شرمنی بود که تا آن روز ندیده بودند. بعد از آن عباس گفت: بسیار خب. ما قبول میکنیم.
البته من هرگز از زنان نمیخواهم که این تاکتیک را به کار ببرند، اما این داستان را در کتابم ذکر کردم، چون ما زمانی در اوج قدرت هستیم که خودمان باشیم. شما باید به نوعی از طریق روابط انسانی به زمینه مشترک برسید. زمانی که من و عباس عراقچی هر دو همزمان با مذاکرات پدر بزرگ و مادر بزرگ شدیم، و عکسی در این باره رد و بدل کردیم این به ما اجازه داد نشان دهیم ما افرادی هستیم که سعی میکنیم بهترین راه را برای رسیدن به منافع کشورمان انتخاب کنیم.»