«سمفونی نهم»، آخرین فیلم محمدرضا هنرمند، فیلمساز نامآشنای سینمای ایران است که بعد از مدتها دوری، او را به سینما بازگردانده است. اینکه بعد از هفده سال که از ساخت «عزیزم، من کوک نیستم» میگذرد، محمدرضا هنرمند تصمیم گرفته به سینمای ایران بازگردد، اتفاق میمونی است که باید قدرش را دانست. هنرمند که قبلاً در آثاری چون «مومیایی 3»، «دزد عروسکها» و «مرد عوضی»، روایتی طنز با چاشنی فانتزی را ارائه داده بود، با «سمفونی نهم»، یکسر به سراغ یک فضای فانتزی و نیمه سورئال رفته است که اتفاقاً بارقههایی از طنز هم در روایت آن پیدا میشود.
«سمفونی نهم»، فیلم عجیبی است و قصهای عجیبتر دارد. فیلم روایتش را از آخرین نبرد کوروش کبیر با سکاها و زخمی شدنش در این جنگ شروع میکند. سپس به زمان حال میآید و راحیل (ساره بیات) را نشان میدهد که با کاماروی قدیمی خود، از جادهای قدیمی و دورافتاده راهی سیرچ است. در میان راه راحیل بنزین تمام میکند و مرد مرموزی (حمید فرخ نژاد) به کمک او میآید. در میان قصه راحیل، سری به امیرکبیر و آخرین ساعات زندگیاش میزنیم و حتی به آلمان و مخفیگاه هیتلر میرویم و در پایان، قصه تلخ عشق رابعه و بکتاش را میبینیم.
وجه اشتراک تمامی این روایتها، حضور همین مرد مرموز است. مردی که خیلی زود میفهمیم، ملکالموت است. ملکالموت، در طول تاریخ، ساعات آخر زندگی بزرگمردان و زنان ایرانزمین را در ذهن مرور میکند و آنگاه بیننده اشتراکات بیشتری میان روایت راحیل و باقی روایات مییابد. مرگ کوروش و آغاز جنگی خاموش برخاسته از حسد و کینه میان بردیا و کمبوجیه، قتل امیرکبیر و آغاز سفر همسرش به کربلا برای دفن او، و حتی داستان عاشقانه رابعه، اولین شاعر پارسیگو، و بکتاش غلام برادرش، همه از عشق، خیانت و فرجام تلخ آدمهایی میگوید که در طول تاریخ، عاشقی کردهاند و همگی قربانی بدخواهی و کینه اطرافیان خود شدهاند. با پیشرفت روایت، متوجه میشویم که راحیل جراح است، جراحی که همسرش به او لقب ملکالموت داده بوده و همین همسر روی تخت جراحی راحیل فوت کرده و حالا راحیل، با عذاب وجدان و احساس گناه و عشقی شکستخورده، درراه سیرچ است تا با دفن همسرش، بردیا، در کنار پدر و مادرش در روستایی دورافتاده، آخرین وصیت و خواسته او را عملی کند. در کنار همه اینها، برادر بردیا، کامبیز (محمدرضا فروتن)، که انگار علاقه و عشقی به راحیل داشته اما رقابت را به بردیا باخته است، در تعقیب راحیل است.همسفری راحیل و ملکالموت، بیشک، سفر جذابی است. ملکالموت، با دانش اندکی که از انسانها دارد و راحیل که زخمخورده عشق است، در این سفر، هردو به چیزهای جدیدی میرسند، چیزهای جدیدی کشف میکنند و درواقع هردو به کمال میرسند. ملکالموت که عاشقی را محصول واکنشهای شیمیایی در بدن میداند، به خود میآید و میبیند که عاشق شده است و راحیل، با عذاب وجدانش کنار میآید و وقتی متوجه میشود که خودش نیز بهزودی خواهد مرد و این دلیل حضور ملکالموت در کنار اوست، از هدفش منصرف نمیشود و سعی میکند در آخرین ساعات زندگیاش، رسم عاشقی را بهجای آورد، تا در کنار زنان و مردانی در تاریخ جای گیرد که رسم عاشقی را خوب میدانند.
بنمایه و تم اصلی روایت «سمفونی نهم»، جذاب و جدید است و در فضای یکنواخت واقعگرای سینمای ایران، تجربهای متفاوت محسوب میشود. هنرمند بهخوبی توانسته با کمترین نشانهها، بیشترین ارتباط را میان خرده روایتهایش برقرار کند و رفتوآمدهای زمانی را برای بیننده جذاب نگاه دارد و سرنوشت تمامی آدمهایی که بیننده میداند چه خواهد بود را برایش مهم و حیاتی سازد.هنرمند، در ورای قصه فانتزیاش از مرگ و همسفر شدن با ملکالموت، از تاریخ برادرکشیها، حسادتها و جنایات بشر میگوید. اما ایراد کار در این است که این قصهها، در عین جذابیتشان بهصورت مستقل، در کلیت فیلم، شبیه شاخ و برگ اضافه به قصهای میمانند که از اساس ظرفیتش را ندارد. در حقیقت، قصه راحیل، در میان سایر قصههای فیلم، از همه کماهمیتتر است و رابطه چندانی با بیننده برقرار نمیکند. در این میان، «سمفونی نهم»، برای قصهاش، زیادی طولانی است و این به همان ظرفیت قصه اولیه بازمیگردد. به همین دلیل است که سفر به آلمان و لحظات آخر اوا بروان و هیتلر، عشوهگری اوا براون برای ملکالموت و فرارش به همراه هیتلر، روبهرو شدن راحیل با یک زوج آلمانی پیر و فرتوت در میان بیابان که راهی آرژانتین هستند، گرچه بار فانتزی و نیمه سورئال فیلم را به بیننده منتقل میکند، اما نقش چندانی در روایت کلی ندارد و فقط روایت را طولانیتر میکند. همانطور که وقتی راحیل به سیرچ میرسد با یک فرشته دیگر روبرو میشود که حضور یا عدم حضورش در قصه کلی تفاوتی ایجاد نمیکند، درست مثل قصه راننده تریلی فراری که راحیل چند بار در طول سفرش با او روبرو میشود، اما هیچگاه این برخوردها، تأثیری در سفر راحیل نمیگذارد.هنرمند با روایت قصههایی که ذاتاً جذاب هستند، از پرداخت قصه اصلی خود بازمیماند و سرنوشت راحیل را به سیر فیلمنامهای که ساختار چندان قوی ندارد، واگذار میکند و درنتیجه در نظر بیننده این سرنوشت چندان اهمیتی پیدا نمیکند. بازی ساره بیات، در نقش اصلی هم کمکی به بهبود رابطه بیننده با کاراکتر راحیل نمیکند، محمدرضا فروتن هم در نقش برادرشوهر حسود که قدمبهقدم به دنبال راحیل است، نه فرصت مییابد که بازی ارائه دهد و نه از فرصتهای اندکی که در اختیار کاراکترش قرار میگیرد استفاده میکند.
فیلمبرداری هومن بهمنش، شاید عجیبترین قسمت این فیلم عجیب باشد. بهمنش که برخی کارهایش شبیه جادو با دوربین است، در «سمفونی نهم» خاموش و بیفروغ به نظر میرسد و تمام پلانهای جذابی هم که ارائه میدهد بیشازاندازه شبیه کارش در «اژدها وارد میشود» است.
درنهایت، «سمفونی نهم»، فیلمی است که جذابیتهای نهفته زیادی دارد و برای بینندهای که بخواهد این جذابیتها را کشف کند، میتواند یک تجربه جالب و متفاوت باشد، اما بینندهای که در مسیر قصه طولانی راحیل و رفتوآمدهای زمانی فیلم و اندک تکههای طنزی که همه به دوش حمید فرخ نژاد است، خسته میشود، حوصلهاش سر خواهد رفت و بهجای کشف و جستجو در مسیر روایت، رابطهاش با اثر قطع میشود و به این جذابیتهای اندک نخواهد رسید.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
56