خبرگزاری فارس: یکی از فجایع جشنواره فیلم فجر سی و هفتم فیلم «حمال طلا» ست. معلوم نیست چه ذوق و علاقهای سازنده این فیلم را به سمت به تصویر کشاندن محتویات فاضلاب و طراحی کاراکتر لمپن سوق داده است.
دو کارکتر اصلی فیلم آنقدر احمق و بیفکر و لمپن هستند که محتویات فاضلاب طلاسازی را در یک مزایده احمقانه در شرایطی که قیمت پایه نیمی از پیشنهاد آنهاست، 60 میلیون تومان پیشنهاد میدهند و میخرند. هدف از خرید این فاضلاب فقط یک چیز است، یافتن یک الماس که ابتدای دهه 30 در چاه دستشویی افتاده است و همچنین کسب طلا از بین فضولات چاه، بازپرداخت بدهی و کسب سود. در چنین شرایطی که کاراکتر اصلی فیلم بیش از 200 گرم طلای بدهکار است و 100 میلیون تومان هم برای این کار قرض کرده است، به راحتی 60 میلیون تومانش را به ثمن بخس از دست میدهد. کدام انسانی که ذرهای عقلانیت داشته باشد، در آن شرایط، چنین تصمیمی میگیرد؟
فیلمساز برای شریککردن مخاطب با حال و هوای فیلم، لنز دوربین را به سمت استخر پر از فاضلاب نزدیک میکند و نمایی پر از گند و کثافت چشمان مخاطب را پر میکند. تلاش فیلمساز برای به هم زدن حال بیننده تمامی ندارد تا جایی که بعد از ریختن محتویات فاضلات در گونیهای متعدد، از سرکارگر کارگران میخواهند که بگوید: مواظب باشید اینها مثل خوشههای انگور است!
و باز هم فیلمساز راضی نمیشود. وقتی تهوع مخاطب به حداکثر میرساند، کاراکتر اصلی، دوست نیمه احمقش (لویی) را ناخواسته در فاضلاب باقی مانده در استخر خفه میکند و بعد از تلاش برای احیای آن، فضولات از دهان لویی بیرون میریزد. «اگر هزینهای نداشت همان لحظه کفشم را به سمت پرده سالن نمایش پرتاب میکردم.»
این دو احمق که سالها در کارگاه طلاسازی کار کردهاند برای یک گردنبند الماس و چند گرم طلا بیش از 60 میلیون تومان هزینه میکنند و نمیدانند آب شدن گردنبند گرانقیمت ارزش آن را بهشدت کاهش میدهد و ارزش بازاری آن علاوه بر بهای طلا، ناشی از میزان کاریست که روی آن انجام شده است.
کاراکتر اصلی فیلم بعد از این حماقت بزرگ، بعد از یک تماس نامعلوم تازه متوجه میشود که پول ندارد، اما اعتبار در بازار دارد و از این اعتبار خود استفاده میکند. اما فیلمساز که علاقهمند به بدبخت کردن کاراکترهای خود است، به راحتی با ترکاندن حباب سکه آنها را بدبخت میکند. اتفاقی که نه ریشه در واقعیت دارد و نه پرداخت درست سینمایی. چه زمانی حباب قیمت سکه ترکید و کی بهای سکه از یک میلیون و 500 هزار تومان به یک میلیون 100 هزار تومان تنزل کرد؟ بهای سکه در نیمه دوم سال 96 و سال 97 سیر صعودی داشت و این روند تا مهر ماه 97 ادامه یافت؛ و فیلمساز آنقدر از خبر و تحولات سیاسی و اقتصادی بیاطلاع است که نمیداند وزیر اقتصاد در زمان روایت فیلم که یعنی سال 96 است، کیست. در تصویر خبر تلویزیون به جای نشان دادن تصاویر، تصویری متحرک از یک روزنامه اقتصادی دیده میشود که عکس اول آن شمسالدین حسینی وزیر اقتصاد دولت نهم و دهم در سالهای 87 تا مرداد 92 است. حسینی چه ارتباطی به سال 96 دارد و روزنامه که اخبار گذشته را نشان منعکس میکند، چگونه میتواند منبع خبری اتفاقات امروز باشد و بخش خبری صدا و سیما هم به آن استناد کند؟
در این قسمت از فیلم دیگر خبری از تصاویر محتویات فاضلاب نیست و فیلمساز برای جبران این خلاء بزرگ، کلمات مرتبط با این محتویات فاضلابی را در دیالوگهای دو کاراکتر اصلی فیلم میگذارد و مخاطب این بار شنونده مدام فحشهای کثیف است.
فیلمساز هر کاری که میخواهد با کاراکترها و مخاطب میکند و پایان فیلم هم شاهکاری دیگر از فیلمساز است. تصادف در وسط جاده رخ میدهد و کیف پر از پول قرار است سر به نیست شود. فیلمساز از وسط خیابان آب راه میاندازد تا کیف با فشار آب حرکت کند و به درون جوی بیفتد. این رودخانه وسط خیابان از کجا آمد؟ فیلمساز ذرهای به منطق روایی فیلم دقت نکرده و برای سکانسهای خود فکری نکرده است. کافی بود تصادف در کنار خیابان و نزدیک به جوی آب رخ دهد تا خود به خود آن کیف کمری باز شده و به درون جوی بیفتد. یعنی فیلمساز حتی تا این حد هم به پرداخت سکانسهای خود فکر نکرده است. بس است، بیش از این نوشتن درباره این فیلم جایز نیست.