به گزارش مشرق، بعثیها در هر زمانی و هر فصلی از ابتدا تا انتهای اسارت به دنبال پیدا کردن اسرای پاسدار یا به قول خودشان «حرس خمینی» بودند تا اساسی حالشان را بگیرند. تقریباً اگر کسی لو میرفت، حسابش با کرامالکاتبین بود و معلوم نبود چه بلایی سرش بیاورند. بچههای پاسدار هم بهخوبی میدانستند که نباید هویتشان لو برود. خوشبختانه بهندرت پیش میآمد که آنها شناسایی شوند یا کسی آمارشان را به عراقیها بدهد.
یک دست لباس زردرنگ که مخصوص ما بود و پشتش نوشته بودند «PW» کمک میکرد که همه یکدست و یکشکل شویم و فرقی بین پاسدار، ارتشی، بسیجی، سرباز و مردم عادی در اردوگاه نباشد.
بیشتر بخوانیم:
یک روز فرماندهٔ عراقی بهطور اتفاقی از یک نفر از بچهها که پاسدار بود و هویتش جز برای عدهٔ کمی از ما، مخفی مانده بود، پرسید: «چطور است که یک نفر پاسدار در بین شماها نیست؟» آن برادر جواب داد: «سیدی! این پاسدارها قسمخوردهٔ خمینی هستند. همیشه یک تیر خلاص در جیبشان هست. هیچ وقت اسیر نمیشوند، یعنی اگر متوجه شوند که دارند اسیر میشوند، در آن لحظهٔ آخر تیر خلاص را میزنند و خودشان را راحت میکنند!» فرماندهٔ عراقی اول با تعجب به او نگاه کرد، ولی از چهرهاش معلوم بود که باورش شده است.
سری تکان داد و دنبال کار خودش رفت. به نظرم تا آن لحظه جواب اینچنینی نشنیده بود.
صفحة 192 کتاب سالار تکریت
خاطرات آزاده سید حسین سالاری
نوشتهٔ مصطفی زمانی فر / انتشارات سوره مهر