به گزارش ایسنا، محمدرضا بیات از آزادگان دوران دفاع مقدس ارتش محسوب میشود. او در خاطرهای روایت میکند: وقتی متوجه شدیم 10 نفر از اسرای کمپهای دیگر را به داخل کمپ ما آوردند، بسیار خوشحال شدیم چرا که میدانستیم این نفرات از اسرای قدیمی هستند و آنها مسلماً با تجربیات زیادی که دارند میتوانند در روحیه ما تأثیرگذار باشند. هرکدام در یک آسایشگاه مستقر شدند. آنها کسانی بودند که بعد از هفت سال بعثیها نتوانسته بودند در ایمان و ارادههایشان خللی وارد کنند دشمن تصمیم گرفته بود که آنها را در بین ما که معمولاً از اسارت و تجربیات کمتری برخوردار بودیم محو کند.
وقتی ما با روحیات قوی این برادران مواجه شدیم همه تحت تأثیر قرار گرفتیم و بعد از گذشت سه روز تعداد آنها از 10 نفر به 1210 نفر افزایش یافت که این امر باعث عصبانیت شدید عراقیها شده بود. درگیریها در بین ما آنقدر شدید شد که دیگر کسی از عراقیها ترسی نداشت و برای خواندن نماز جماعت یا غذا خوردن و دیگر کارهایمان که به ما اجازه نمیدادند به آنها توجه نمیکردیم.
یک شب بخاطر اینکه با صوت بلند بچهها به تلاوت قرآن مشغول بودند درب آسایشگاه برای اولین بار در شب باز شد و مسئول کمپ با تعداد زیادی از نگهبانان وارد آسایشگاه شد و از مترجم (یکی از بچههای اسرا) سوال کرد این صدا چیه؟ مترجم با همان لحجه اصفهانی جواب داد: «صلواتست» و ناجی که مسئول کمپ بود با سیلی به صورت منوچهر زد و گفت: «میدانم صلوات است چه کسی به شما اجازه داده که صلوات بفرستید و قرآن بخوانید؟»
آن شب نگهبانان با چوب و کابل به بچهها حمله کردند و بسیاری از بچههای ما زخمی شدند وقتی از آسایشگاه خارج شدند تمام افراد آسایشگاه یکباره با هم صلوات فرستادند. بعد از سه روز بعثیها تصمیم گرفتند آن 10 نفر را از کمپ ما خارج کنند. آنها رفتند، ولی 1200 نفر با افکار بسیجی در کمپهای بعثیها مانده بود.