نامش ظریفه است، سالهاست در ایران زندگی میکند و تا دلت بخواهد قویست؛ قوی از آن نظر که سالهاست بار زندگی را بر دوش میکشد؛ بارِ زندگی را «به تنهایی» بر دوش میکشد؛ همسرش بیمار و خانهنشین است و ظریفه، کوچه به کوچه و محله به محله میرود، خانههای مردم را نظافت میکند و «نان» درمیآورد.
ظریفه نه بیمه دارد و نه از خدمات حمایتی و درمانی مناسب بهرهمند است؛ خودش بارها میگوید ما کارگرانِ بیهویت و بدون پشتوانه، قاچاقی زندهایم؛ همین که لقمه نانی به دست میآوریم و شب سر بر بالین میگذاریم باز هم خدا را شکر!
اما روزهاست که ظریفه نه کار میکند و نه شب در خانه محقر و کوچک سر بر بالین میگذارد؛ او در یک بیمارستان بستری است؛ چند روز پیش از این ایست قلبی کرد؛ خانوادهاش سراسیمه او را به بیمارستان رساندند؛ تشخیص پزشکان، عمل قلب باز بود که انجام شد؛ اما حالا بیمارستانِ دولتی 15 میلیون تومان پول طلب میکند برای هزینههای عمل و نگهداری و درمان و.
تا «پول» را نپردازید، حق ترخیص بیمار را ندارید!
خانواده ظریفه که سرجمع در این همه سال، حتی ماهی یک میلیون تومان هم درآمد نداشتهاند، ندارند که 15 میلیون تومان بپردازند؛ نصف این مبلغ را هم ندارند؛ اما بیمارستان میگوید تا «پول» را نپردازید، حق ترخیص بیمار را ندارید؛ مددکاری بیمارستان هم چندان کمکی به ظریفه و خانوادهاش نکرده است؛ حالا تلفن پشت تلفن که بیایید و ظریفهتان را ببرید خانه و خانواده هم درمانده است که چه باید بکند؛ از همه رنجناکتر، ناتوانی فرزندیست که نمیتواند با گل و لبخند برود بیمارستان و مادر را بیاورد خانه؛ نمیتواند، چون ندارد.
اما قصه رنجهای مدام ظریفه با ایست قلبی و بیمارستان دولتی و صورتحساب 15 میلیونی شروع نمیشود؛ سال گذشته یکی از پسرهایش که اختلال حواس داشت از خانه زد بیرون و دیگر برنگشت؛ مادر به هر دری میزد برای پیدا کردن پسرش که ناگهان در یک ظهر گرم و داغ، یک موتوریِ از خدا بیخبر به پسر دیگرش که 18 ساله است زد و فرار کرد؛ بیمارستان هم وقتی فهمید این خانواده پولی در بساط ندارند، پای پلاتین گذاشته را در شب پنجم از بیمارستان مرخص کردند.
بعد از مدتی، زخم پا سیاه شد و با تب شدید به همان بیمارستان مراجعه کردند که پذیرش نکردند؛ به بیمارستان دیگری بردند که به دلیل سیاه شدن زخم و عفونت شدید، سه تا از انگشتانش پایش را بریدند؛ بعد از معالجهی نصفه نیمه 12 میلیون برایش بریدند و، چون پول نداشت؛ 20 روز نگهش داشتند و درنهایت با کمک خیرین و پیدا کردن یک واسطه در وزارت بهداشت و نامهنگاری، تواستند پسر را ترخیص کنند و به خانه بازگردانند.
در نهایت، حمید با پرداخت مبلغ کمتری از گرویی بیمارستان خارج شد. بعد از مدتی استخوان پایش در محل جراحی بیرون زد و تا همین سه هفته قبل که با کمک مدیر «خانه کودک بهنام» بالاخره درمان قطعی پایش انجام شد، رنج میکشید؛ هم حمید به خاطر پایش رنج میکشید و هم ظریفه به خاطر درد فرزندش.
هر شب ماندن در بیمارستان مساویست با هزینه بیشتر
این همه غصه و درد به اینجا کشیده؛ به ایست قلبی و بیمارستان؛ تا امروز صورتحساب ظریفه 15 میلیون تومان است و مشخص نیست اگر حمید که اکنون تنها پسر این زنِ بیمار است، نتواند برای تسویه با بیمارستان پول جور کند، فردا این رقم چقدر خواهد شد؛ هر شب ماندن در بیمارستان مساویست با هزینه بیشتر.
درد ظریفه، درد مشترکیست که بسیاری از کارگران با آن درگیرند. تعرفههای درمان اتباع خارجی خیلی بیشتر از ایرانیهاست؛ این گرانی تعرفههای درمانی، معضلیست دردآمور که میتواند «آسیبهای اجتماعی» بسیاری به بار آورد.
اگر این مردمان، مردمانی مثل ظریفهی نظافتچی، در کشور زندگی میکنند، کار میکنند و بخشی از چرخه اقتصاد را حتی در بخش غیررسمی میگردانند، چرا نباید زمان بیماری از خدمات درمانی حداقلی بهرهمند باشند؛ یک زن نظافتچی که هیچ ندارد جز زور بازویی که در اثر کار مدامِ شست و سابیدن و رفو کردن، تحلیل رفته، اگر دمی، لحظهای، قلبش از حرکت ایستاد، چه باید بکند؟ باید مثل همیشه دست به دامان انجمنهای مردم نهاد و تشکلهای مدنی شود؟ آیا هیچکس، هیچ مسئولیتی در قبال این آدمها که در کوچههای پر پیچوخمِ همین شهرها زندگی میکنند، ندارد؟
خودِ مسئولان و برنامهریزان به گرانی هزینههای درمانی مهاجرین اذعان دارند؛ در بهمن ماه 96، عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس، از خیرین درخواست کرد بخشی از هزینههای درمان اتباع بیگانه را برعهده بگیرند تا از آسیبهای اجتماعی جلوگیری شود. همایون هاشمی در عین حال تصریح کرد وزارت بهداشت باید به «تکلیف انسانی» خود در قبال خدمات رسانی به اتباع خارجی عمل کند.
اما به نظر میرسد گرانی تعرفههای درمان اتباع خارجی و مشکلات ناشی از آن، هیچ راهحل روشنی ندارد؛ نهادها هم به «تکلیف انسانی» خود در قبال ظریفه قرار نیست عمل کنند! به گفتهی علی اکبر اسماعیل پور (مدیر مرکز توانمندسازی دروازه غار) که پرونده ظریفه را از نزدیک دنبال میکند، میگوید تعرفههای گران درمان برای توریستهای خارجی جواب میدهد، اما نه برای کارگران کمدرآمد افغانستانی.
این فعال مدنی میافزاید: شاید یک آلمانی یا فرانسوی که با ارز خارجی برای گردشگری به ایران آمده، بتواند به راحتی تعرفههای چندبرابری درمان را بپردازد، اما یک کارگر خدماتی زن که بیمه ندارد و دستمزدش نصف حداقل حقوق وزارت کار است، چطور میتواند تعرفههای چندبرابری درمان را تحمل کند؟
اسماعیلپور از تلاش برای جمعآوری پول برای خانواده ظریفه میگوید، اما تاکید دارد: که وظیفه مسئولان است که به موارد اینچنینی رسیدگی کنند؛ نباید بگذارند یک زن بیپناه در بیمارستان بماند؛ آنهم گروگانِ 15 میلیون تومان پول!
ظریفه در چندمین روز بعد از عمل دشوار قلب باز، روی تخت بیمارستان، نگران و مضطرب است؛ قلب بندزده و پر از دردش، به دشواری میتپد؛ قلبش نگرانِ شرمهای فرزند 18 سالهای است که از این اتاق به آن اتاق، از این موسسه به آن ارگان، دربدر ترخیص مادر است؛ همان ظریفهای که روزی مثل یک کوه قوی بود، اما امروز میگوید: «خیلی خستهام، میخوام بمیرم ... دیگه هیچ چی ندارم، نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم ...»
منبع: ایلنا
گزارشگر: نسرین هزاره مقدم